آنچه میخوانید:
مهرنوش بادپر متولد سال ۱۳۶۲ در تهران است. او در رشتهی مهندسی شیمی تحصیل، و بهمدت ۹ سال در صنعت دارویی کار کرده است اما در سال ۱۳۹۴، پس از مهاجرت به شهر ارومیه بهدلیل موقعیت کاری همسرش، کار در کارخانه را کنار گذاشته و خود را برای آموختن هنر در دانشگاه آماده کرد. دومین مدرک تحصیلی او کارشناسی نقاشی از دانشگاه ارومیه است. مهرنوش تاکنون دو نمایشگاه انفرادی از آثار خود برگزار و در چند نمایشگاه گروهی نیز شرکت کرده است.
سیاوش طلاییزاده در این مقاله تأکید را بر آدمهایی گذاشته است که مهرنوش بادپر در آثارش با سویههای گروتسک که از طنز هم بینصیب نمانده، توصیف میکند. آدمهای دنیای مهرنوش بادپر در جدالی بیپایان با سرنوشت خویشاند در این معنا که راهی برای رهایی از زندان سرنوشتشان میجویند اما نمییابند. به یک معنا آنها به تعبیر نویسنده در یک دور باطل تکرار شدهاند. مثل این است که نیرویی شیطانی که بسیار نیرومندتر از آنهاست همچون طالعی نحس آنها را افسون کرده. نیروهای ماورایی دنیای بادپر موجودات عجیبالخلقهی داستانهای پریان و افسانهها نیستند. همین آدمهای معمولی برهنهاند با تنی انسانی و یک عنصر اضافی: دم یا شاخ. فضای نقاشیهای او عمدتاً فضایی کارگری و پایینشهری دارد. بر چهرهی آدمهایی که او به ملاقاتشان میرود رد سرنوشت و چین و چروک رنج نشسته است. بدنهایی خسته، فرسوده و ازپایدرآمده و چهبسا لگدخورده. رویاهایشان ریشه در اضطرابهای هرروزهشان دارد؛ آدمهای او مادی و زمینیاند و در نبرد روزمره و تن به تن با زندگی. و با شرایط مادیای که چیزی جز جهنم نیست. تن آنها محمل راز نیست بلکه محل تجربهی رنجی مادی است و زمینی که ریشه در زیستشان دارد. هم زیست جسمانیشان و هم زیست اجتماعی و طبقاتیشان.
۱.
آدمهای دنیای مهرنوش بادپر در جدالی بیپایان با سرنوشت خویشاند. نیروی گذشته به شکل یک صدا، همچون خطابی از لابلای خاطرات دور در تن و روان آدمهای دنیای او رسوخ کرده است و مدام تکرار میشود. «طالع»، «طلسم»، «کار خدا» و … توصیف او از شرایط حاکم بر زندگی این آدمهاست که همگی نامهای دیگر سرنوشتاند. بار گذشته همچون نیرویی مقاومتناپذیر تقدیرشان را رقم زده و داغی را بر پیشانیشان نشانده است که از آن رهایی ندارند. عباس یکی از آدمهای دنیای او هر بار در آینه نگاه میکند به یاد پدرش میافتد و صدای خالههایش در گوشش میپیچد که «عین بابای دیوثش شده». افق زندگی این آدمها (اگر افقی برایشان مانده باشد) یا از رهگذر رهایی از این نیروست یا پذیرش و هویتیابی با آن. «لاله همیشه در حال سرزنش خودشه، حتی قبل از اینکه کاری رو شروع کنه. مادر و پدر لاله از بچگی بهش گفته بودن هیچ گهی نمیشه. لاله باهاشون همراهه…».
و این آدمها در زندان قصهی سرنوشت خود گرفتار شدهاند: «صابر هنوز ۱۷ سالشه». نام این نیروی همهجاحاضر در سنت روانکاوی نه سرنوشت که «تکرار اجباری» است و عبارت است از رخداد آغازینی که چنان عمیق و فراگیر است که نظام سوژگی فرد از رهگذر جدال با آن حد میخورد. این رخداد آغازین میتواند یک صدا باشد، مثل صدای «معلم دینی عابد» یا زنگ صدای مادر جلال «تقصیر توئه بیغیرته». میتواند سخنی باشد که روزی بر حسب اتفاق به گوشمان خورده یا لقبی که بر ما گذاشتهاند مثل «جواد انجزغک» یا حتی یک فضای ارتباطی بیمارگونه مثل رابطهی مهرآکین لیلای چهل و پنج ساله با مادرش که همیشه کسالت دارد و نیازمند مراقبت است. تکرار اجباری یا همان طالع دنیای آدمهای او صدای کرکننده و سلطهگر گذشته است که مدام در فضا میپیچد و آدمها را مایوس، از پادرآمده، گناهآلود و گاهی بدل به قهرمانانی میسازد که در لحظهای از لذت شخصی خود دست کشیدهاند و خود را وقف دیگری کردهاند. هر چند پشت چهرهی ایثارگرشان یک «عفریته» نیز پنهان باشد.
۲.
صدای رسایی که حد و مرز زندگی آدمهای دنیای بادپر را ترسیم میکند از جنس اسطوره است. نیرویی شیطانی است که همچون طالعی نحس آدمها را افسون میکند و بسی نیرومندتر از آنهاست. اما اسطوره در اینجا نام دیگری است برای همان تکرار اجباری. فراموش نکنیم که پرومته، اطلس یا سیزیف درگیر تکرار یک وضعیت یا کنش معیناند. و داستانشان نیز به دست خواهران سرنوشت رقم خورده است. روانکاوی نیز بخش مهمی از نظام مفهومی خود را از اسطوره وام میگیرد.
این نیروی اساطیری البته میتواند در نقاشیهای بادپر به قالب دیو یا اجنه درآید. نیرویی ماورایی که به قهرمان خیره شده است و با طنابی در دست افسار او را به دست گرفته یا قهرمان توانسته هیولا را به زانو درآورد. نیروهای ماورایی دنیای بادپر موجودات عجیبالخلقهی داستانهای پریان و افسانهها نیستند. همین آدمهای معمولی برهنهاند با تنی انسانی و یک عنصر اضافی: دم یا شاخ. اسطورههای جهان او شیرهای بالدار و سانتور نیستند بلکه آدمهایی معمولیاند با بدنی زمینی، متورم و درگیر تنانگی. سکسوالیته و مستراح دو ساحت مهم تجلی این تن در آثار بادپر است. این تن زمینی اما یک عنصر مازاد دارد: که یا خیالی است همچون شاخ و یا مازاد بدن است مثل بدنی متورم و برآمده و گاهی پرمو. دیوهای دنیای او عفریتههاییاند که آدمها را خفه کردهاند. گاهی با نگاهی خیره، گاهی با انگشت اشارهای که فریاد میزند «گوش کن!» و گاهی با سوتینی در دست و جملهی سادهی «وقتشه». گاهی نیز اهالی یک خانه که در اندرونیاش حکم پهلوانپنبههای را دارند که زنجیری دور گردن زن انداخته یا به پستان او چنگ زده و به وقت تحریک شاخ درآوردهاند.
۳
آثار بادپر بهدرستی گروتسک خوانده شدهاند (فرنوش حاتم، جماعت دورافتاده) به شرط آنکه گروتسک را بر حسب پیوند آن با امر غریب تعریف کنیم . گروتسک همانگونه که ولفگانگ کایزر میگوید بیانگر جهان نیروهای غریبی است چون اشباح، دیوها و موجودات عجیبالخلقه و از آن بیشتر قدرتهایی که نه لزوماً در قالب موجودات بلکه چون نیروهایی رازآمیز بر جهان ما حکم میرانند. اما این نیروها نه لزوماْ بیرونی و غریب بلکه بیگانهگانیاند در نزدیکی و قرابت ما. امر غریب یا همان Das Unheimliche برای فروید همانگونه که از نامش نیز پیداست امری است نزدیک و خانگی (heimlich) و همزمان غریب با خانه (unheimlich). جهان مهرنوش بادپر گروتسک است مادامی که آن را جهان دیوهای خانگی بنامیم. یا به عبارت دیگر جهانی که در آن چهرهی معصومانهی انسان کنار میرود و مادر بدل به دیوی میشود که از زهدانش دیوی دیگر سر برون میکند.
۴.
جهان اسطورهای، غریب و جهنمی بادپر اما مشخصا جهانی زمینی است و تاریخی با مناسباتی معین میان آدمها. فضای نقاشیهای او عمدتاً فضایی کارگری و پایینشهری دارد. بر چهرهی آدمهایی که او به ملاقاتشان میرود رد سرنوشت و چین و چروک رنج نشسته است. بدنهایی خسته، فرسوده و ازپایدرآمده و چهبسا لگدخورده. رویاهایشان ریشه در اضطرابهای هرروزهشان دارد؛ آدمهای او مادی و زمینیاند و در نبرد روزمره و تن به تن با زندگی. و با شرایط مادیای که چیزی جز جهنم نیست. تن آنها محمل راز نیست بلکه محل تجربهی رنجی مادی است و زمینی که ریشه در زیستشان دارد. هم زیست جسمانیشان و هم زیست اجتماعی و طبقاتیشان. صداهایی که سرنوشت آدمهای این طبقه را نشاندار میکند صداهایی است تاریخی و چه بسا طبقاتی که گاهی سیلی روزگار هیولای درونشان را بیدار کرده است. بادپر به دور از هر شکلی از رومانتیزه کردن رنج امکان ظهور هیولا را در شرایط مادی حیات آنها نشان میدهد. مردان نقاشیهای او عمدتاً مردان طردشده و تحقیرشدهای اند که در واکنش به هیولاهای زندگیشان، خود گاهی بدل به هیولا میشوند.
زنان سرکوبشدهی جهان او نیز گاهی همان مناسبات هیولاساز را بازتولید میکنند. در ظاهر همهی این آدمها تیپاند. آدمهاییاند که میشناسیمشان و میتوانیم «کارت ویزیت» خودمان را برایشان طراحی کنیم. اما در حقیقت یک عنصر ساده آنها را بدل به شخصیتهایی بهشدت باورپذیر کرده است. نام آن عنصر تکرار اجباری است و نام این سرنوشت زیست تاریخیـاجتماعی آنهاست. آنها در نبردی بیپایان با این نیروی جهنمیاند بیهیچ پشتوانهای و با دستهای تهی. آدمهای جهان او همدلیبرانگیزند و خاکستری. زندگی به کامشان تلخ بوده و هست و گاهی خود عامل تلخی زندگی دیگرانند.
۵.
جهان بادپر روایتی زنانه از جهان است. روایتی است از مادیت رنج و از این رو تنانه. زنانی از طبقات اقشار مختلف جامعهای که او میشناسد با روایتها و زخمهایی متنوع. درگیر با اشکال مختلف ستم جنسی و تاریخی. زنانی که گاهی در بند صدا و نگاه مردانه ماندهاند و خوشبختی را در یافتن آن مرد مییابند و دل به حال فرصتهای سوختهشان میسوزند؛ یا زنانی که در زیر سایهی مردسالاری کوشیدهاند جهان مخفیانهی خود را بسازند؛ یا زنانی که اقتدار مردانه را به سخره گرفتهاند. مردان جهان او نیز درگیر با قوهی مردانگی خوداند و از این رو از قضا اخته و شکستخورده. با این همه همدلیبرانگیز. جهان هر دوی آنها جهانی بیناجی است و بیپدر و از این رو بیخدا. جهان بادپر راه به امر الوهی ندارد بلکه باید آن را از چشمانداز دیوشناسی (demonology) فهم کرد. جهان اشباح و دیوها به شکل نیروهای سرکوبگر سرنوشت؛ و جهنمی در قالب «سرویس صبح»، «رختکن بانوان»، «زندگی کاری کارگران کارخانه» یا «آپارتمان شمارهی ۳۲۰».