دیدگاه

آن‌طور که پیداست اصلاح‌طلبان در انتخابات ریاست‌جمهوری امسال رای‌دهندگان بیشتری را نسبت به دوره‌ی قبل پای صندوق‌های رای خواهند کشاند. هرچند همچنان به‌خاطر عدم‌شرکت، دلسردی و خشم بسیاری از مردم، احتمال پیروزی‌شان در دور اول و حتی دوم، دست‌‌کم در قیاس با دوره‌هایی که برنده‌ی انتخابات شده بودند چندان بالا نیست. به‌هرحال چه دوست داشته باشیم یا نه، اصلاح‌طلبان هنوز در جامعه طرفدار دارند. هم طرفداران سازمانی یا منتفع و هم مردم عادی‌ای که معمولاً یک انتخابات در میان، از ترس جریان مقابل (که دروغ چرا، واقعاً ترسناکند) و صرفاً برای وخیم‌تر نشدن زندگی‌شان، دوباره به آن‌ها رای می‌دهند. اصلاح‌طلبان هنوز رای دارند؛ بله، ولی قطعاً بسیار کمتر از گذشته. خیلی از کسانی که روزی هوادار سینه‌چاک و امیدوار آن‌ها بودند، در طول این سال‌ها و به هزاران دلیل مختلف، پشت‌سرهم ریزش کرده‌اند و امروز هیچ نزدیکی‌ای با این جریان سیاسی ندارند؛ از جمله یک گروه مهم: جوانان.

فقدان تب جوانی

شاید حکمرانی و حفظ قدرت نیازی به جوانان نداشته باشد ولی هر گروهی که قصد ایجاد جنبش اجتماعی و یا تولید موج سیاسی در جامعه را دارد بدون تردید به‌حضور جوانان نیازمند است. «سیاست»، اداره‌کردن و بده‌بستان از بالا، به‌شکل تاریخی حرفه‌ی میانسالان و مجرب‌هاست ولی در مقابل، «امر سیاسی»، فعال‌کردن جامعه از پایین، مستلزم نقش‌آفرینی جوانان و توسل به نیروی جوانی است. به عبارت دیگر، تنها جوانان می‌توانند حامل تغییر واقعی باشند، چراکه فقط آن‌ها از جهان قدیم نیستند و نسبت به وضع موجود، بیرونی و تازه‌وارد محسوب می‌شوند. ازهمین‌رو لویی کنسل آن‌ها را «حاملین دگرگونی» می‌نامد، کسانی که «برای جادادن خودشان در اجتماع، مناسبات موجود را به‌هم می‌ریزند».

به‌قول میشل وینوک «این تب جوانی است که باقی دنیا را در درجه حرارت مناسب حفظ می‌کند. وقتی جوانان سرد شوند، باقی دنیا از فرط سرما دندان‌هایشان را به هم خواهند زد». این دقیقاً همان اتفاقی است که در انتخابات ریاست‌جمهوری ایران رخ داده است. جوانان سرد شده‌اند و هیچ حضوری در فضای انتخابات ندارند. آن‌ها در بازی شرکت نکرده‌اند، چراکه بازی آن‌ها نیست.

 برای تحقق این دگرگونی اجتماعی، جوانان قابلیت و ابزار لازم را هم دارند. آن‌ها از موهبت شور و انرژی برخوردارند و می‌توانند، به لطف توانایی‌شان در تکثیر این شور و انرژی بین خودشان، به‌اشکال مختلف موج ایجاد کنند. از طرف دیگر، فقدان تجربه کمک‌شان می‌کند کمتر به تبعات و پیچیدگی‌های کنش‌هایشان فکر کنند و راحت‌تر و سریع‌تر دست به تحقق اراده و آرمانشان بزنند. به‌قول میشل وینوک ” این تب جوانی است که باقی دنیا را در درجه حرارت مناسب حفظ می‌کند. وقتی جوانان سرد شوند، باقی دنیا از فرط سرما دندان‌هایشان را به هم خواهند زد.” این دقیقاً همان اتفاقی است که در انتخابات ریاست‌جمهوری ایران رخ داده است. جوانان سرد شده‌اند و هیچ حضوری در فضای انتخابات ندارند. آن‌ها در بازی شرکت نکرده‌اند، چراکه بازی آن‌ها نیست.

Ad placeholder

جنبش جوانان: از ۱۳۵۷ تا ۱۴۰۱

 لازم نیست به نمونه‌های خارجی اشاره کنیم، مقایسه انتخابات اخیر با اتفاقات بزرگ تاریخ سیاسی معاصر هم برای نشان‌دادن فقدان نیروی جوانی در اردوگاه اصلاح‌طلبان کافی است. انقلاب ۵۷ مدیون حضور جوانان و دانشجویان چپ و مسلمان بود و بدون حضور آن‌ها، چه در داخل و چه در خارج کشور هیچ گونه شانسی برای به‌ثمررسیدن نداشت. خیزش‌های کوی دانشگاه در سال ۷۸ به‌کنار، خود دوم خرداد هم مدیون حضور جوانان امیدواری بود که می‌خواستند دنیای قدیمی ساخته‌شده به‌دست پدران‌ومادرانشان را اصلاح کنند و خود را در دنیای جدید «جا» بدهند. اعتراضات ۸۸ را هم جوانان دهه‌ی شصتی رهبری می‌کردند. از ۹۶ به بعد اما نه تنها جوانان و دانشجویان، که نوجوانان و دانش‌آموزان هم قدم به میدان گذاشتند و برای تغییر آینده‌ی خود، در خیابان‌ها دست به اعتراض زدند. اگر به کشته‌شدگان دی ۹۶ و آبان ۹۸ نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد سهم نوجوانان نسبت به گذشته به‌شکل چشمگیری افزایش یافته است. اما اوج حضور جوانان و نوجونان در اعتراضات سیاسی و اجتماعی ایران، که حتی در سطح جهانی هم کم‌سابقه است، بدون شک به اعتراضات جنبش «زن زندگی آزادی» برمی‌گردد. تعداد، تاثیر و قدرت آن‌ها به قدری بود که در آن دوران همه غافلگیر شده بودند. پدرها و مادرها، حکومت، اپوزیسیون و حتی خودشان. آن‌ها ناگهان مرئی شده بودند تا خودشان را در خیابان پیدا کنند و یکی از بزرگ‌ترین جنبش‌های سال‌های اخیر راه بیندازند. آن‌ها نشان دادند «جنبش» کنشی است مختص جوانان. تنها جوانی است که می‌جبند و حرکت می‌کند و تغییر می‌دهند.  امروز، یعنی دو سال بعد از آن خیزش اجتماعی، هیچ ردی از این جوانان و نوجوانان در کمپین‌های انتخاباتی اصلاح‌طلبان دیده نمی‌شوند. آن‌ها دوباره نامرئی شده‌اند.

Ad placeholder

از اصلاح‌طلبان تا سلطنت‌طلبان: دسته‌ی سی تا پنجاه ساله‌ها

انتخابات امسال به‌نوعی با تمام نمونه‌های قبلی متفاوت است. اصلاح‌طلبان نه مانند انتخابات گذشته از پیش شکست خورده‌اند و نه همانند دوران اوج خود می‌توانند انتخابات را با اختلاف ببرند. طبق شواهد و آمار، در نهایت فاصله‌ی اندکی با رقیب خود خواهند داشت، چه شکست بخورند چه پیروز بشوند. اگر به کمپین‌‌های آن‌ها و تبلیغات‌شان در فضای مجازی نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد بدنه‌ی فعال طرفداران آن‌ها را افرادی بین سی تا پنجاه سال تشکیل می‌دهند. این‌ها دقیقاً همان جوانان دوران قدیم‌اند که با همان رتوریک، جهان‌بینی وابزارهای قدیمی‌شان می‌خواهند به‌نوعی جوانی خود را تکرار کنند.

اگر بخواهیم منصف باشیم، شاید کمی بتوان آن‌ها را درک کرد، چراکه آن‌ها سال‌ها پیش به‌چشم خود دیده‌اند که فضای سیاسی و اجتماعی بعد از دوم خرداد، نسبت به دوران قبل از خود تاحدی بازتر و آزادتر شد (نسل جدید هرگز چنین گشایشی را به چشم خود ندیده است). از این نظر، یعنی از منظر جوانی خودشان، آن‌ها را می‌توان فهمید ولی از چشم‌انداز امروز، یعنی جوانی امروز هیچ نسبتی نمی‌توان بین خواسته‌ها و حتی سطح انرژی و ادارکی آن‌ها با جوانان و نوجوان فعلی برقرار کرد. بیست و پنج سال از دوم خرداد می‌گذرد ولی جوانان دهه‌ی شصت و هفتاد، «میانسالان» امروز، گمان می‌کنند هنوز جوانند. واقعیت زندگی اما تلخ‌تر از این حرف‌هاست: آن‌ها دیگر جوان نیستند و هیچ جوانی هم آن‌ها را نمی‌فهمد. برخلاف جریان‌های کارآمد سیاسی و اجتماعی در تاریخ، اصلاح‌طلبی‌‌ از یک نسل به نسل دیگر نمی‌رسد بلکه همان نسل اول خودش را، تازه فقط بخشی از آن‌را دائماً دنبال خودش می‌کشاند. همان سرودها، همان ایده‌ها، همان تبلیغات، همان رتوریک و همان سیاست‌ها. حتی می‌توان گفت با نوعی عقب‌گرد محسوس. هرجور حساب کنیم، خاتمی انسان کاریزماتیک‌تر، مقبول‌تر و حداقل در سطح حرف، فرهیخته‌تری از پزشکیان است. 

اکثریت جوانان ایرانی نه علاقه‌ای به کف و سوت ‌زدن در مناظره‌های خسته‌کننده تلویزیونی یا دانشگاهی دارند، نه بین اصلاح‌طلب و اصولگرا تفاوتی می‌بینند. نه هیچ حسی به آهنگ‌ها و تصاویر نوستالژیک میانسالان سی تا پنجاه ساله دارند و نه حتی حرف‌ها و ایده‌های جناح‌های حکومتی را از اساس می‌فهمند. آن‌ها حاملان راستین تغییرند و طبیعی است که به‌خوبی می‌توانند تغییرات کاذب را تشخیص دهند.

فقدان جوانی البته فقط مختص اصلاح‌طلبان نیست. نیروهای اپوزیسیون، به‌خصوص سلطنت‌طلبان، نیز بهره‌ی چندانی از نیروی جوانی و نوجوانی نبرده‌اند (البته این ایراد مشترک بی‌دلیل هم نیست چراکه بسیاری از سلطنت‌طلبان امروز همان اصلاح‌طلبان دیروزند، همان دسته‌ی سی تا پنجاه ساله‌ها). می‌توان گفت جوانان و نوجوانان هیچ رغبتی ندارند در بازی‌های سیاسی کلان شرکت کنند و خودشان را ذیل حزب‌ها و تشکیلات قدیمی بگنجانند. برخلاف اپوزیسیون و اصلاح‌طلبان، تنها گروهی که هنوز از نعمت جوانان بهره می‌برد خود حکومت است. باید اعتراف کنیم جمهوری اسلامی هنوز جوان و نوجوان به زبان خودشان «پای کار» دارد که از نیروی جوانی خود برای پیشبرد اهداف نظام استفاده می‌کنند. سرمداران حکومت به‌خوبی متوجه شده‌اند بدون حضور جوانان و نوجوانان، دیر یا زود دچار مشکل خواهند شد و از همین روست تا این اندازه بر اهمیت فرزندآوری، جوانی، گام‌های دوم و سوم انقلاب و مسائلی از این دست تاکید می‌کنند. 

 به‌هرحال، اکثریت جوانان ایرانی، که جزو اقلیت مدافع حکومت نیستند، امروز نسبت به آنچه در عرصه‌ی سیاست حکومتی می‌گذرد بی‌اعتنا و حتی بدبین‌اند. نه علاقه‌ای به کف و سوت ‌زدن در مناظره‌های خسته‌کننده تلویزیونی یا دانشگاهی دارند، نه بین اصلاح‌طلب و اصولگرا تفاوتی می‌بینند. نه هیچ حسی به آهنگ‌ها و تصاویر نوستالژیک میانسالان سی تا پنجاه ساله دارند و نه حتی حرف‌ها و ایده‌های جناح‌های حکومتی را از اساس می‌فهمند. آن‌ها حاملان راستین تغییرند و طبیعی است که به‌خوبی می‌توانند تغییرات کاذب را تشخیص دهند. فقط آن‌ها می‌توانند جهان قدیم را واقعاً دگرگون کنند. باید دید آیا در این راه موفق خواهند شد یا این وظیفه را، همچون گذشتگان خود دوباره به نسل جوان بعدی منتقل خواهند کرد.