در رمان کوتاه «به اسبها شلیک میکنند، مگر نه؟!» شماری از جان به لب رسیدگان، کسانی که به لجّه جامعه دررسیدهاند، از سر استیصال در مسابقه رقص شبانهروزی در یک چادر بزرگ سیرک شرکت میکنند. هر زوجی که بتواند تعداد شب و و روز بیشتری سراپا بماند، او برنده جایزه خواهد شد. در هنگام این رقص مداوم به آنها چند وعده غذا میدهند و چند دقیقهای استراحت برای ادامه رقص همراه با نگهبانانی که امنیت و بهداشت آنها را زیر نظر دارند. مجری برنامه مداوم فریاد میزند که علیرغم وخامت شرایط اقتصادی، مردم به شادی و پایکوبی ادامه میدهند. آنها شاد شاد هستند. در عین حال مجری، در نهان به دستیار خود میگوید که کسانی که پول میدهند که این برنامه را ببینند، برای این است که با دیدن فلاکت دیگران، بدبختی خودشان را فراموش کنند. این رمان که در سال ۱۹۳۵ منتشر شد (پیش از «بیگانه» آلبر کامو در ۱۹۴۲ و «پیرمرد و دریا»ی ارنست همینگوی در ۱۹۵۲) در ژانر ابزورد و رئالیسم اجتماعی و قهرمان شکستخورده قرار میگیرد.
برای آن طیفی از نسلی که دوم خرداد ۱۳۷۶ و ماوقع آن – یعنی بازی «رای بدهم، ندهم»، اعتراضات خیابانی با دست خالی- را تجربه کردهاند این صحنه سیرک آشناست. در آن زمان، اما بادکنکِ روزنه امید به تغییر با کودتای مطبوعاتی رهبر و شرکاء در اردیبهشت ۱۳۷۹ ترکید.
سخن مجری طماع که بازیگردان این سیرک فلاکت است، واجد حدی از حقیقت است؛ زوجهای رقصنده و تماشاچیان در یک نقطه بهم میرسند: فلاکتی که -البته- به تساوی در جامعه تقسیم نشده است. اما این سخن مجری درست در مقطعی معنای ملموس پیدا میکند که بتوان بازنمایی از آن را در جامعه یافت. نمایش «رای بدهیم یا رای ندهیم!» البته خوشبختانه نسبت به دورههای پیشین در سراسر جامعه کمتر رونق دارد؛ با این حال، هنوز به یمن رسانههای داخل و خارج ایران (در ابعاد استودیوهای غولآسای پرطمطراغِ حّادِ واقعیت و برنامههای زنده و مرده) قابل عرضه است. حتی این مطلب- نوشتن درباره این موضوع- نیز نقض غرض است، چرا که در چادر بزرگ نمایش بازی میکند اما بیرون این چادر چیزی نیست جز زندگی روزمره که خود فاجعه است در شرایط بنبست سیاسی و بحران سازماندهی.
آیا رای دادن نوعی واکنش رواندرمانی به درماندگی ناشی از بیعملی است؟
حاکمیت با اعطای اجازه حضور به مسعود پزشکیان نامزد انتخاباتی نزدیک به اصلاحطلبان قصد داشته بار دیگر به این بازی دامن بزند یا دستکم این چیزی است که رسانهها وانمود میکنند. در هر حال، حاکمیت همه کارتهای خود را روی میز بازی کرده و حالا بهدنبال تکرار کمیک و خندهدار بازیهای پیشین است. قصد حکومت از گنجاندن او در خیمهشببازی انتخابات چندان مهم نیست و البته میتوان دلایل آن را برشمارد، اما واکنش شماری از فعالان سیاسی و همراهی رسانهها در پردازش موضوع و واکنش برخی تحلیلگران که از تتمه اصلاحات باقی ماندهاند، جای تامل دارد؛ مسئله آنها -فارغ از فعالان سیاسی که بهرهبرداریهای شخصی خود را از این دست نمایش میبرند- مسئله عملگرایی در هر شرایط است. آیا رأیدادن نوعی واکنش رواندرمانی به درماندگی ناشی از بیعملی است؟ این نقطهای است که کنشهای سیاسی را از هم متمایز میکند. اعتراف به ناتوانی و رأیدادن البته مسئله را عوض نمیکند بلکه نوعی مظلومنمایی است اما فیالواقع حکایت از این دارد که تا چه میزان عملگرایی مثبت میتواند سم باشد. در وضعیتهای استیصال و بنبست دست به عمل زدن چیزی نیست جز وارد کردن سم به ارگانیسم کنشها و جنبشهای سیاسی. پوزیتیویسم و اثباتگرایی موجود در این عملگرایی (در اینجا رأیدادن در چهارچوب ساختار واقعاً موجود حکومت ایران) درست به ضد خودش عمل میکند، و باعث میشود ته مانده انرژی جنبشِ خواهانِ تغییراتِ رادیکال هرز برود، چرا که اصلاحطلبی موجود نقش یک واسطهگر دفعکننده زهرآگین حکومت عمل میکند، بازیای که دستکم از دوم خرداد ۷۶ تجربه شده است. حتی پرداختن به آن، یعنی همین مطلب- نیز چه بسا بخشی از چنین نقشی را برعهده داشته باشد.
بسیج امر منفی علیه عملگرایی
در موقعیتهای بنبست و کیش-ماتهای مداوم (ناشی از وجود جنبشهای مردمی، فارغ از سازماندههای رایج و به دلایل شرایط عینیِ مادی نه از روی خواست قبلی، و سرکوب رو به تزاید حکومت که لبکلام بحران سازماندهیِ مردمی است) سکوت و دو گام به پس رفتن و بهتعبیر فلسفی، فعال کردنِ امر منفی و قدرت سالبه و بایکوت حکومت در هر سطحی، کارآمدتر از دست به عمل زدن در مقام واکنش به قدرت ویرانگری حکومت است.
دو دسته دلیل عمده وجود دارد که عملگرایی را باید تا حد ممکن و اعلی از اثباتگرایی (خصلت پوزیتیویستی آن) خالی کرد: سرکوب داخلی و ژاژگویی یا خالیبندیهای سیاست خارجی.
در شرایط موجود که جامعه مدنی ایران از نفس افتاده است، فعالیتهای سیاسی-اجتماعی تا حد زیادی بیکارکرد و خنثی شده، سرکوب عمومی زیاد [است] وقسعلیهذا، عملگرایی به چه معناست؟ حکومتی که بر عدم رفع تناقض اساسی خود (اصل ولایتفقیه برای حکومتداری) اصرار دارد، «عمق راهبردی» را بر منافع خلقی مرجح میداند؛ خالیبندیهای سیاست خارجی آن- مبارزه با استکبار جهانی- برملا شده است، در حالی که هیچ آلترناتیوی اقتصادی برای نظام سرمایهداری در چنته ندارد بلکه فیالواقع به انگل سرمایهداری از بدو تاسیس تبدیل شده است. هیچ آلترناتیو سیاسی نیز در مقابل نظامهای موجود ندارد و قسعلیهذا (رجوع به این نوشتهها اینجا و اینجا و اینجا).
پس چه خوش با قدرت سالبه مردمی مسئولیت تماماً برعهده حاکمیت و ولایت فقیه بیفتد؛ ولایت فقیهی که کارکرد ندارد و نتیجه تداوم آن مخربتر از پیش است، در ساختار آن مردم شهروندان درجه دوم هستند و بدون نظر نافذ رهبر، رئیسجمهوری هیچ اعتبار سیاسی و اجرایی ندارد. البته که فرق است بین اصلاحطلبان واصولگرایان اما این تفاوت دیگر قادر نیست تنشی را درون حکومت وارد کند که روزنه نفسگیری برای تداوم جنبشها باشد. انرژی اصلاحطلبی تا ته هرز رفته است. برای تغییرات نیازی به رأی مردم در مقام شهروندان هیچ نیست. چنانچه ارادهای هم برای تغییرات باشد نیازی به ورود اصلاحطلبان نیست، چرا که تصمیمها – به گفته رهبر- در ورای ساختار سیاسی-اقتصادی دولتها گرفته میشود.
در شرایطی بهاصطلاح انتخابات برگزار میشود که حکومت هیچ تغییری در عملکرد خود نداده است. همچنان اصرار بیفایده بر عمق راهبردی میکند، زنان را در حد و حصر نگه داشته و سرکوب میکند، معترضان و مخالفان را به اشد مجازات میسپارد، نامزدهای انتخاباتی معترض سال ۸۸ میرحسین موسوی (و همسرش زهرا رهنورد) و مهدی کروبی همچنان در حصرند، چوبههای دار برای زندانیان سیاسی و عقیدتی همچنان برپاست، مسئولان ساقط کردن هواپیمای ۷۵۲ همچنان در سمت خود جولان میدهند و نیز مسئولان کشتارهای اعتراضات آبان ۹۸ و ۱۴۰۱. و البته با فرض پیروزی پزشکیان، باز همان بازیهای گذشته (دعوای اصولگرایان ارزشی و اصلاحطلبان قرطی) که همگان تجربه کردیم دوباره تکرار خواهد.
در چنین بازی چرا باید با ترانه «مردمانی شاد شادیم» و «میتوانیم» همراهی کرد حتی با انتشار اخبار خیمهشببازی؟
بر این اساس است که فعالکردن و رها کردن امرمنفی در هر حرکت اجتماعی-سیاسی تنها نیروی متوازنکننده در برابر قدرت حاکمه است. در غیر این صورت، بر طبل توخالی «رأی بدهیم یا رأی ندهیم» زدن و رأی دادن در مقام «روزنهگشایی» برای آینده، چه از طریق فعالان سیاسی چه رسانهها چیزی نیست جز تکرار ژست همان مجریای که در انظار عمومی از مردمانی شاد شاد حرف میزند حال آنکه در خفا به فلاکت آنها خندهای موحش سر میدهد. بگذارید یک بار مطلقاً نومید باشیم و ماشه قدرت سالبه را رها کنیم!