نسرین بیش از یک دهه است که در مشهد به آموزش رقصهای کلاسیک و فولک ایرانی، رقصهای عربی، کورمانجی، آذری، بلوچی، بندری، و رقص عشق، باله، سماع و سالسا مشغول است. رقص برای این مربی و رقصنده چهلساله، که عاشق این هنرِ ممنوعه در ایران است، «یک نوع نافرمانی مدنی» است. به نظر او، تنها دلیلی که هر روز با عشق از خواب بیدار میشود و به کلاسهایش میرود، رقص است.
او درباره زمینههای آشناییاش با رقص میگوید:
بهطور اتفاقی وارد دنیای ممنوعه رقص شدم. در یکی از کلاسهای آموزشی کهنالگوها که شرکت میکردم، استادم به من گفت کاش شما رقص را شروع میکردید. و اگر ده سال پیش رقص را شروع میکردید الان یکی از موفقترین مربیان رقص بودید. این گذشت. این تلنگر کوچکی بود تا اینکه به طور اتفاقی در یک مهمانی شرکت کردم. در آن مهمانی در مسابقه رقصی که برگزار شد، من برنده شدم. جایزه مسابقه هم شرکت در کلاسهای رقص به صورت رایگان بود. بعد از یکیدو ترم آموختن در آن مجموعه، به من پیشنهاد شد که دو تا از کلاسهایی را که طرفدار ندارد، من آموزش بدهم. از آن جهت که در دانشگاه ریاضی خوانده بودم، به آموزش رقص به چشم اینکه حالا یک آموزشی داده شود و کلاسی برگزار شود، نگاه نمیکردم. بنابراین رفتم و دورههای رقص آذری و کلاسیک ایرانی را گذراندم. رقص آذری را به صورت آنلاین از یک گروه معروف آذری یاد گرفتم و رقص کلاسیک ایرانی هم از خانم خرسندی که در آمریکا هستند. پس از پایان ترم، این دو کلاس، موفقترین کلاسهای مجموعه شد و بعد از مدتی من از مجموعه بیرون آمدم و به صورت خصوصی به آموزش رقص پرداختم. در کنار آموزش، از یادگیری غافل نشدم و دورههای جدید را نیز از مربیان رقص در ایران و خارج از ایران میآموختم. اینگونه شد که رقص هم عشقم شد، هم شغلم.
یک شغل پرخطر
رقص از جمله شغلهای ممنوعه در ایران است که تنها به شکل زیرزمینی میتوان در آن فعالیت داشت و کسب درآمد کرد. برای نسرین هم در طول این یک دهه به همین شکل بوده است. او زیستن در این شغل پرخطر و به تعبیر او «لوکس» را اینطور شرح میدهد:
اوایل که رقص را شروع کردم، برایم فقط یک تجربه بود و دنبال پول نبودم و بیشتر به سرمایهگذاری روی این هنر فکر میکردم. اینگونه که با شاگردم یک رقص جدید را استارت بزنم و چیزی را یاد بدهم و در کنارش بر تجربیات خودم هم افزوده شود. اما رفتهرفته بحث پول هم پیش آمد. چون کلاسهای آموزشی که در آن شرکت میکردم، خارج از ایران برگزار میشد، بنابراین باید به صورت دلاری پول میپرداختم. حتی کفش و لباسهای رقص را مجبور بودم از خارج از ایران تهیه کنم. اینجا بود که به چشم یک شغل نیز به آن نگاه کردم.
او در ادامه به این نکته مهم اشاره میکند که با توجه به سطح امکاناتی که در جامعه در اختیار افراد قرار دارد، رقص در مجموع یک هنر گرانقیمت و در انحصار کسانیست که غم نان ندارند:
به نظر من، رقص یک کالای لوکس محسوب میشود، چه در ایران، چه در دیگر جاهای دنیا. قاعدتا کسانی که در هرم مازلو در طبقه اول گیر کردهاند، دنبال یادگیری رقص نمیروند؛ چراکه آموزش رقص، یکی از رشتههای گران هنری است. طبقهیی که من با آن سروکار دارم، دغدغهای برای پرداخت هزینه ندارد. البته هستند هنرجوهایی که عاشق این هنر هستند و با همه مشکلات مالی، به این کلاسها میآیند. به طور مثال، دختر نوجوانی که پدر و مادرش جدا شدند، با کمک مادرش هزینه کلاسها را میپردازد. البته من هم در این جور مواقع حواسم هست و شهریه زیادی از این هنرجوها نمیگیرم. جدا از آموزش به عنوان مربی، شما به عنوان یک رقصنده هم میتوانید در مراسمهای مختلف، درآمدزایی کنید. مثل اجراهای زیرزمینی با گروههای موسیقی زیرزمینی یا به عنوان ساقدوش یا رقصنده در مراسم عروسی یا تولد یا…
رقص در ایران به قول نسرین یک کار پرخطر هم هست. هم رقص و هم موسیقی در نظر متشرعان جزو کارهای حرام به شمار میآیند. کسی مانند نسرین که از رقص کسب درآمد میکند، همزمان دو کار ممنوع را با هم انجام میدهد. هم از اینروی آموزش رقص در ایران، آن هم در یک شهر مذهبی مانند مشهد شغل خطرآفرینی محسوب میشود. نسرین میگوید:
رقص در ایران تماما خطر است. شما دارید یک فعل حرام را اجرا میکنید با یک فعلِ حرامِ دیگر که موسیقی است. حالا در مشهد که یک شهر مذهبی است خطرات آن به مراتب نسبت به شهرهای دیگر بیشتر میشود؛ بهویژه در دوره علمالهدی که کنسرت موسیقی را نیز در این شهر منع کرده است. من اوایل، در مجموعهیی که کار میکردم، عضو یک گروه رقص بودم و در یک مهمانی چهارصد نفره قرار بود یک اجرا داشته باشیم. این اجرا به صورت مخفیانه تمرین شده بود و خبرش به کسی هم داده نشده بود. چند دقیقه قبل از اجرا، رئیس مجموعه را گرفتند و تهدید گرفتند و مانع اجرای ما شدند. و باز در یک اجرای مخفیانه دیگر، همان روزِ اجرا، با اینکه همه چیز مخفیانه بود، نمیدانیم چطور لو رفت و از اجرا منع شدیم. در یک کلام، اجرای رقص عمومی در مشهد واقعا خطرناک است. همین خطر موجب شد که دیگر من سراغ اجراهای عمومی و صحنهیی و مهمانی نروم. چون شما یک ماه تمرین میکنی، و بعد در روز اجرا، همهچیز لغو میشود. و این فشار روحی و روانی زیادی به شما و گروهت وارد میکند.
این منعها و بگیر و ببندها اما همه مشکلات نیست. فقدان زیرساختهای لازم را هم باید در نظر داشت.
نسرین میگوید:
این را هم باید در نظر گرفت که، بزرگترین معضل در اجرای زیرزمینی، این است که به شما هیچ سالن استانداردی داده نمیشود و ما مجبوریم دورافتادهترین سالنها که بیشتر به یک متروکه شبیه است، اجاره کنیم، که نور و صدا و تهویه هم ندارد. سالها است که حسرتِ یک سالن استاندارد که بتوانیم روی آن برقصیم، به دل من مانده است. وقتی کنسرت یا تئاتری در شهری مثل تهران میبینم، با حسرت میگویم چرا من نباید روی این صحنه برقصم. همانطور که پیش از انقلاب، ما رقصندهها و گروههای رقص بزرگی داشتیم که در تالار وحدت اجرا میکردند.
داوری مردم درباره رقصندهها
پیش از انقلاب ۵۷، تالار رودکی (وحدت فعلی) به صورت ویژه به رقص باله و رقصهای محلی ایران و موسیقی کلاسیک اختصاص داشت و رقص به عنوان یکی از هنرهای هفتگانه جایگاه خود را در جامعه پیدا کرده بود. با انقلاب ۵۷ و تعطیلی رقص و موسیقی، عرصه برای رقصندهها تنگ شد و بسیاری یا از ایران مهاجرت کردند یا خانهنشین شدند. به مرور، رقص به عنوان هنر ممنوعه از جایگاه سابقش پایین آمد و با رویکردی منفی در اذهان خانودههای ایرانی جای گرفت. با گسترش ماهواره و شبکههای مجازی، رقص مثل دیگر ممنوعهها، از پستوی خانهها بیرون آمد و به عنوان یک هنر دوباره جایگاه از دست رفته خود را بازیافت.
نسرین در اینباره میگوید:
نسبت به سالهای گذشته، واقعا نظر مردم خیلی فرق کرده است. بهخاطر حرامبودن رقص، همیشه یک بارِ تحقیرآمیزی نسبت به رقص وجود داشت که مثلا از واژه «رقاص» برای رقصنده استفاده میکردند و از واژه «مُطرب» برای نوازنده. برای من اما این چیزها مهم نبود، با اینکه حتا در خانوادهام هم مشکل داشتم، چون آنها هم موافق نبودند، اما من با غرور به کارم ادامه دادم. البته ابتدا به عنوان مربی آمادگی جسمانی خودم را در خانواده معرفی میکردم، تا وقتی که آنها یکیدو تا از اجراهایم را دیدند و نگاهشان عوض شد. به مرور از خانواده تا دیگر اقشار مردم، کمکم نگاهشان عوض شده است. الان قشری که در نزد من آموزش میبینند، با احترام خاصی به این هنر نگاه میکنند.
نسرین درباره هنرجویانش میگوید:
اکثر هنرجوهای من تحصیلکرده هستند، پزشک، داروساز، وکیل، دانشجو و… از سوی دیگر، به دلیل اینکه من در کلاسهایم سعی کردهام بهروز و آکادمیک و علمی، رقص را آموزش بدهم، این موجب شده تا نگاه به رقص، جدیتر و هنریتر باشد. همانطور که رقص را به عنوان یکی از هنرهای هفتگانه میشناسیم.
بازاریابی برای رقص
بازاریابی برای حرفه رقص از سختترین بخشهای این شغل است. به دلیل ممنوعیت و سختگیری حاکمیت نسبت به رقص، عملا هیچ راهِ بیخطری برای بازاریابی و تبلیغات این حرفه وجود ندارد. بااینحال، مربیهای رقص از میان این مخاطرات، راهِ خود را پیدا کردهاند. نسرین میگوید:
اوایل تنها راه تبلیغات هنرجوهای من، دوستان و آشنایان بودند که دهان به دهان به صورت شفاهی تبلیغ میکردند. این روزها با گسترش شبکههای مجازی، از جمله اینستاگرام، میتوان تبلیغ کرد، اما این هم خطراتی دارد. چون بلافاصله که خبرش درز پیدا کند، ممکن است شما را دستگیر کنند و کارتان را از دست بدهید. برای من و بسیاری دیگر از مربیهای رقص، بهترین و کمخطرترین نوع تبلیغات و بازاریابی همین هنرجوها هستند. بعد از هر دوره، به صورت فصلی، جشنهای خصوصی با حضور خانوادهها و آشنایان هنرجوها که همگی گزینش شدهاند، برگزار میکنیم. جز این، هر نوع تبلیغی که عمومی باشد، برای شما و خانوادهتان خطرناک است و راستش را بخواهید، در چنین شرایطی که بگیروببندها هم زیاد است، به ویژه در شهری مثل مشهد، نمیتوان ریسک کرد. مثلا آن اوایل کلاسهای من در ساختمانی سه طبقه بود که دو طبقهاش اختصاص داشت به دو مربی رقص دیگر. همین موجب رفتوآمدهای زیاد میشد. و همین هم شد. به مشکل برخوردیم و بنابراین ترجیح دادم که کلاسها را در یک جای خصوصی برگزار کنم. در حال حاضر، در یک خانه ویلایی که دیوارهایش آکوستیک و ضدصدا شده است، کلاسها را برگزار میکنم.
شغل پُرریسکی مثل رقص، برای مربی یا هنرجو، به همان میزان پراسترس است و موجب ایجاد ترس میشود. از سوی دیگر، عشقی که مربی و هنرجو به این هنر دارند، موجب میشود که راهی برای غلبه بر این ترس و دلهره پیدا کنند. برای نسرین در مشهد، که هر نوع هنری از جمله موسیقی در آن ممنوع است، غلبه بر ترس و دلهره و استرس کار بسیار سختی است.
او میگوید:
وقتی از رقص در مشهد سخن میگوییم، یعنی یک ایالت جداگانه در ایران. در شهرهای دیگر، بهویژه در کلانشهرهایی مثل تهران، رقصندهها امکانهای بیشتری برای عرضه و ارائه هنرشان دارند. از مهمانیهای خصوصی گرفته تا عروسیها و جاهایی که برخیها خطر میکنند و اجراهای زیرزمینی میگذارند. در مشهد شاید جز آموزش، که آن هم خطرات خودش را دارد، هر نوع صحنه دیگری برای اجرا، خطر را برای شما دوچندان میکند. با وجود همه خطراتی که رقص دارد، من به چشم یک مبارزه به آن نگاه میکنم. یک مبارز، به خطراتش فکر نمیکند، به هدفش میاندیشد و هدف من زندهنگهداشتن رقص، ترویج و گسترش و جاانداختن آن بهعنوان یک هنر است. هرچه گروههای سنی پایینتر باشند، آینده این هنر بهتر و روشنتر است. مطمئنا در این راه ناهموار، میترسم، میترسم و هرکسی به من پیام میدهد با خودش ترس هم میآورد و تا مطمئن نشوم چه کسی است، نمیتوانم اعتماد کنم و وارد دیالوگ راجع به رقص شوم. اما با همه این ترسها، دلهرهها، استرسها و خطرها، چالشهایش را به جان خریدم و به هنرجوهایم هم میگویم که ما داریم مبارزه میکنیم و مبارزه ما چیزی جز ترویج هنر رقص نیست. این مبارزه هنر و زیبایی بر پلیدی و تاریکی و زشتی است. همین کار را برای من و امثال من جذابتر میکند تا بر ترسمان غلبه کنیم.
خانه تیمی باباشگاه فرق دارد مثلا ارایشگاه زنانه بامردانه حتما باید فاصله داشته باشد که مورد تایید بخشی ازمردم است باشگاه بدنسازی اقایان وخانمها هست تویک باشگاه ولی ساعتهای مشخص که برخورد به وجود نیاید رقص هم باید همینطور مثل استرخها اقایان جدا خانمها جدا که مورد تایید بخشی جامعه مذهبی است خلاصه هرشغلی درچهارچوب قانون نیم بند
محسن / 27 June 2024