در دوران ناباوری زندگی میکنیم. برای اولینبار در تاریخ بشر، صبح به صبح بیدار میشویم و لابلای تبلیغ زارا و عکس جدید رنگ موی یکی از ۲۵۰۰ «دوست»، نسلکشی زندهی یک قوم را تماشا میکنیم و پایینتر میرویم و تکرار میکنیم: عکس «دوستی» دیگر با کودک خردسالش در سفر استانبول و عکس خردسالی دیگر با صورتی سوراخسوراخ و نگاهی که خدایان را به شرم وامیدارد. و ادامه میدهیم، چند گربه، گزارشی راجع به پارتیهای بیالکل در نیویورک، و جسد سوختهی کودکی بدون سر، و ادامه میدهیم. گزارش سازمان ملل در آوریل از «جنگ علیه زنان» در غزه مینویسد: بیش از ۱۰هزار زن کشته شده، بیش از ۱۵هزار کودک کشته شده، بیش از ۱۹هزار کودک بیمادروپدر ماندهاند.(۱) زنانْ دسترسی به آب، غذا، توالت، نوار بهداشتی، دارو، و حتی خواب ندارند. از اکتبر تا آوریل شش ماه است که هر روز عکس به عکس، تیتر به تیر، نگاه به نگاه این کشتار را در تختخوابهایمان، پشت میز کارمان، و روی صندلی توالتمان، تماشا میکنیم – و در همان هفته در آوریل در مواجهه با خشونت نیروی سرکوبی که ۴۵سال است در حال آزاردادنِ بخشی از زنان ایران است، برای اولین بار از «جنگ علیه زنان» در ایران میگوییم.
گسست میان این دو استفاده از عبارت «جنگ علیه زنان» مطرح میشود، با طعنهی اینستاگرامی یا با منطق علوم انسانی (به راستی چه ادعایی «چماق» به دست میگیرد: طعنه به شکافی چنین بارز یا پاسداری علیه لحن طعنه؟). در پاسخ، گسست را توضیح میدهیم: «جنگ» علیه زنان عبارتی است با تاریخی در ادبیات فمینیستی و نباید آن را با دیگر استفادههای واژهی «جنگ» «یککاسه» کرد! یککاسه یا یککلمه؟ چطور میتوان روز و شب دستاورد این ماشین جنگ را شاهد بود و از جنگ به معنای دیگری صحبت کرد؟ چطور، مگر به واسطهی سرکوبِ شدیدِ ناخودآگاه آنچه در هر ثانیه در پیش چشمانمان پهن میشود. شاید بهشیوهای روانکاوانه بتوان این سرکوب را گسستگی یا تداعیزدائی خواند.
بسیار خب، بیایید به واژهی جنگ در ادبیات فمینیستی، چنانکه در مقالهی سما اوریاد طرح شده، بپردازیم. اولین گسستگی خود را نمایان میکند: منظور از جنگ این نیست که امروز در منطقهی ما در جریان است، بلکه این ارجاع به آنچه بر زنان در اروپای قرون وسطی گذشت بازمیگردد! اوریاد به سیلویا فدریچی رجوع میکند که از کشتار زنانی که به چرخههای تولید سرمایه در آغاز مدرنیتهی اروپا تن ندادند مینویسد، زنانی که ساحره نامیده شدند و لاجرم قتلعام. بدون درگیرشدن با محتوای کیفی و ساختاریِ این تضاد میان سرمایه و نوعی از زنانگی که تن به کار دستمزدی نداد، بدون بازکردن ربط این تضاد با مسئلهی گشت ارشاد در شرایط اقتصادی ایران امروز، اوریاد از فدریچی نقل میکند: «مهمترین پرسش تاریخی مورد بررسی در کتاب این است که چگونه کشتار صدها هزار «ساحره» را که در اوایل دوران مدرن رخ داد میتوان تبیین کرد، و همچنین توضیح اینکه که چگونه ظهور و گسترش سرمایهداری مقارن با جنگ علیه زنان بوده است.» جنگ علیه زنان به معنای «کشتار صدها هزار “ساحره”» در دوران ظهور سرمایهداری در اروپا. جنگ به معنای کشتار «صدها هزار» زن. آیا مصداق آن ایران است؟
در مثالی دیگر، از استفادهی عبارت جنگ علیه زنان در ارجاع به جنبش «نه حتی یکی کمتر (ni una menos)» در آمریکای لاتین یاد میشود (اوریاد مرجعی نقل نمیکند، تا جایی که من با این ادبیات آشنایی دارم، عمدتاً نقد این جنبش به «خشونت علیه زنان» یا «خشونت بر پایهی جنسیت» بوده است). به هر حال، لازمبهذکر است که این جنبش در واکنش به کشتار سالیانهی بالای چهار هزار زن از ۲۰۲۰ تا کنون و سالیانه دو تا چهار هزار زن در حد فاصل ۲۰۱۵-۲۰۲۰ میروید. کشتار بالغ بر حداقل ۲۵هزار زن در یک دههی اخیر و صدها هزار فردِ ناپدیدشده. دومین گسستگی در استخراج مفهوم جنگ علیه زنان به انفصال از بستر واقعیت آن صورت میگیرد، اما به شکل پیچیدهای – دقیقا در حین ابراز همبستگی و ارجاع به این رویدادهاست که دلالتِ مقیاسهای کمی و کیفی آنها محو میشود. شاید این ارجاع را بتوان نوعی همبستگیِ خودشیفته نامید، همبستگی فقط تا حدی که بیان درد دیگری در خدمت بیان درد من باشد.
شرایط زنان ایران چه تحت حجاب اجباری چه در هر وجه دیگر قابلقیاس با میزان کشتار زنان در دوران تثبیت نظام سرمایهداری در پایان قرونوسطی یا در فروپاشی کارایی سرمایهداری آمریکای لاتین به خصوص پس از سقوط بازار جهانی در ۲۰۰۸ نیست. پس چگونه به آنان ربط مییابد؟
اوریاد میانجی خود را با مرکزیتبخشیدن به آن در عنوان مقالهی خود معرفی میکند: سوزان فالودی و ادعای او در کتاب «پسرانی» دربارهی جنگ علیه زنان در آمریکا. گذشته از اینکه چنانکه در مقالهی پیشین امید مهرگان و من گفته شده، آمار زنکشی در ایران به طور چشمگیری پایینتر از آمار زنکشی در ایالات متحده است، اتفاق کیفیِ مهمتری در این وامگیری از فمینیست لیبرال سفید آمریکایی در جریان است که باید بررسی شود.
مشارکت در این بحث
آیا دوست دارید در بحث دربارهی «آپارتاید جنسیتی» در ایران، افغانستان و خاورمیانه شرکت کنید؟ میتوانید دیدگاه خود را بنویسید. برای آشنایی با بخش دیدگاه، مقررات انتشار یادداشت در آن و نحوهی تماس با زمانه به این صفحه مراجعه کنید: نحوه تماس و همکاری با زمانه
در وهلهی اول، نوعی همذاتپنداری یا همهویتی با این جنس از فمینیسم رخ میدهد که عبارت است از ادغام زبان آن: اگر فمینیسم لیبرال سفیدْ واکنش قدرت به مبارزهی خود را پسرانی و جنگ مینامد، پس ما هم مینامیم. درونیسازی و الگوبرداریِ استعماری از فمینیسم لیبرال اولین آسیبش مسدودکردن امکانِ ابتداییِ اندیشیدن است: اصطلاح نسبتاً دراماتیک «پسرانی» که در صحنهی اول (در عنوان یادداشت اوریاد) پرده از «فاشیسم» برمیدارد، چه قابلیتی مفهومیای به ما اهدا میکند که مثلاً از قانون سوم نیوتن که از قرن هفدهم میشناسیم در دست نداریم: هر کنشی را واکنشی است. طبیعتاً قدرت مانند هر نیرویی برای بقای خود مبارزه میکند، مبارزهای که با توجه به فراوانی منابع، ابزار، و روشهای نظارت و سرکوب، فقط آخرین مرحلهاش جنگ است. این نه خصیصهای مختص به فاشیسم است نه استفادهی درستی از مفهوم جنگ در بستر سیاست. شاید این وظیفهی ماست که به جای درونیکردن بیواسطهی مفاهیم، این اندیشیدن ابتدایی را در شناخت قدرت به فمینستهای لیبرال آمریکایی بیاموزیم.
در وهلهی دوم، درونیکردن این ادبیات منجر به سومین گسستگی میشود، اینبار نه در روبرگرداندن از دهشت قتلعام در منطقه، و نه در بُریدن از واقعیت کمی و کیفیِ مفهوم جنگ، بلکه گسستن از خود هنگام شناخت ظلم در ایران. آیا ما برای توصیف و درک شرایط مبارزاتی خود در زمین ایران فقط میتوانیم از مفاهیم دسته سه یا چهار لیبرال آمریکایی استفاده کنیم که یک سوی آن از مانیفست الیت راجرز، قاتل سریالی زنان در آمریکا – در بستر جامعهای مسلح و ناتوان در برقرارکردن روابط عاطفی و جنسی (Incel) – وام میگیرد و سوی دیگرْ درونِ بهروزترین کشمکشها در سیاست فرهنگی/مجازی آمریکایی (در مثال ارجاع به کتاب توانمند)؟ ارتباط این رویدادها با فتوای حجاب خمینی و طرح نور تنها در تعمیم به نامهایی حتی بیمیانجیتر و دوردستتر از آپارتاید خلاصه میشود: فاشیسم و فالوس. فقط برای شفافسازیای کوتاه باید گفت که تا جایی که فالوسمحوری یا ذکرمحوری عبارتی روانکاوانه است، ارجاع به میلی دارد که بهواسطهی تهدید اختگی پدید میآید. این میل – به استثنای تلاش پیچیده و بسیار محدود فمینیستهای روانکاو (مانند ژولیا کریستوا یا لوسی ایریگِرِی) برای پرداختن به میل زنانه – به عنوان تنها میل موجود در تمدن بشر شناخته شده است و اساسا تمام ساختارها و تاریخ سیاسی و فرهنگی بشر را از انقلاب کشاورزی در ۱۰هزار سال پیش از میلاد تا کنون دربرمیگیرد. فاشیسم بیشک مانند تمام نظامهای سیاسیِ غالبْ فالوسمحور است، ولی بهسان گردو، هر امر فالوسمحوری فاشیسم نیست. باید اضافه کرد که تکرار ۳۵بارهی واژهی فاشیسم در یک مقالهی کوتاه نیز نهتنها استدلالی برای صحت آن یا شناختی از کارکرد آن ارائه نمیدهد، که باز هم اگر روانکاوانه بنگریم، تکراری ناخودآگاه و الزامی است و بیشتر گواهی بر سرکوب آگاهی از امکان متضاد آن میدهد. و اگر تفسیر روانکاوانه را بیجا بدانیم، چارهای نیست به جز تفسیر سیاسی این تکرار: تاریخا چه راه مبارزه و غلبه بر فاشیسم میشناسیم به جز بمباران؟
در وهلهی آخر، آنچه در درونیسازی مفاهیم آپارتاید، جنگ، یا پسرانی از فمینیسم لیبرال نادیده گرفته میشود، شیوهی حضور قدرت در انتقال و سفر استعماریِ مفاهیم است. حتی اگر فالودی، چسلر، یا حتی فدریچی مفاهیمی پیشگامانه، مترقی، یا انقلابی خلق کرده باشند، و حتی اگر این مفاهیم موبهمو با شرایط زنان در ایران نیز سازگار باشند، آیا وظیفهی فمینیسم در بستر ایران نیست که از خود بپرسد واردکردن مفهوم جنگ علیه زنان از اروپای قرون وسطی یا آمریکای معاصر که حتی یک روز هم جنگ در مفهوم بینالمللی به خود ندیده است به منطقهای که در دو دههی گذشته سراسر به آتش کشیده شده چه تفاوتهایی ممکن است با خود بیاورد؟ چگونه باید به این تفاوتهای تاریخی / جغرافیایی در حرکت مفاهیم فکر کرد؟ چهارمین گسستگی: تداعیزدائی میان زبان و تاریخ استعمار. آیا این نقد حاکی از نگاهی «رو به قدرت است»؟ شاید. ولی گمان نمیکنم هیچ مبارزهای از نگاهی «پشت به قدرت» یا پشت به دشمن خود سودی ببرد.
اوریاد این جنس از نقد و پرسشها را «عاجز» از «همدلی و همبستگی» با سوژههای مستقل و نیروهای از پایین میداند، سوژههایی که «بجای “این یا آن” (either/or)، سیاست نه این و نه آن (and/and) را مصرّانه پی میگیرند و به همین خاطر خار چشم اکثر نیروهای ارتجاعی و راستگرا شدهاند.» اتفاقات زیادی در این چند سطر در جریان است: یکیکردن جایگاه خود درون آکادمی غرب با نیروهای از پایین و تحمیل زبان عمیقا تکنیکال آکادمی به این نیروها، پرتاب تحقیر عجز و ناتوانی به متنی که هیچ یک از استدلالهایش مستقیما پاسخ نگرفت، اتهام بیمیانجیِ فقدانِ عاطفیِ همدلی به نویسندگان آن متن، تناقضی اجراگرایانه در امر به همدلی و همبستگی در حین تحقیر و حذف نام نویسندگان، و از همه جالبتر، ترکیبِ عجیب «سیاست نه این و نه آن (and/and)» در ترجمهاش. منطق یا این یا آن (either/or) معمولاً یا با عبارت نه این نه آن (neither/nor) تقابل میشود یا «هر دو/ و» (both/and). اما در آنچه به نظر میرسد تپقی فرویدی در نوشتار باشد، اوریاد میان دو زبان مینویسد «نه این نه آن و و». تپقی که انگار حرف آخر را میزند زیرا که مقاله با شعار «نه به جمهوری اسلامی و نه به اسرائیل» و تاکید بر منطق «نه این نه آن» پایان مییابد. چطور میتوان این تپق را خواند؟ از یک سو میتوان از «و»های باقیمانده یاد کرد: و نه به آمریکا و نه به روسیه و الی آخر. ولی از سوی دیگر منطق مثبت «هر دو/ و» دقیقاً بر خلاف منطق منفیِ «نه این نه آن» کار میکند. گویی نویسنده میخواهد بگوید «نه این و نه آن و هم این و هم آن». در این حالت انگار نویسنده در حین نفی دو نظام حاکم در ایران و اسرائیل به چیزی در هر دو نظام نیز آری میگوید. آن چیست که ممکن است هر نیروی مبارز و انقلابی را حتی درون چپ یا فمینیسم با دشمناش شریک کند؟
اگر درس هانا آرنت را دربارهی شرّ جدی بگیریم، آنچه گونههای شرّ در خود بازتولید میکنند نه فرمهای خشونت مانند فاشیسم، آپارتاید، یا جنگ علیه زنان، بلکه عملی است بسیار پیشپاافتادهتر، بسیار سادهتر: فکرنکردن. تنها ابزاری که برای امتناع از بازتولید شرّ در دست داریم اندیشیدن است، اندیشیدن که علیه گسستگیها حرکت میکند، اندیشیدن که با استفادهی ابزاری و دلبخواهی از مفاهیمِ بیرونی و کندنشان از زمینههای شکلگیریشان به دست نمیآید – اندیشیدن که همواره مفاهیم خود را در دل وضعیتهای دادهشده از نو خلق میکند. آنچه باقی میماند، تلاشی است اساسا جمعی و به مراتب دشوارتر و پرمسئولیتتر از پناهبردن به مفاهیم حاضر-آماده و متورم، پرسشی که میجوید تا نظمِ خشونت علیه زنان و زندگی را در ایران بشناسد.