دیدگاه

۴۵ سال پیش در تاریخ ۲۵ دی ۱۳۵۷، دکتر مصطفی رحیمی حقوق‌دان، در نامه‌ی معروفِ «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم»، هشدار داده بود که ایران در آینده‌یی نه‌چندان دور از «دیکتاتوری سکولار» به ورطه‌ی «استبداد دینی» خواهد افتاد؛ امری‌که به مذاقِ روشنفکران و دانشجویانِ آن زمان که اکثرا چپ بودند و بعدها سر از دیوار سفارت آمریکا درآوردند، خوش نیامد.

همان‌ها که گفت‌وگو با شاه را ممنوع کرده بودند، امروز در جایگاهِ خیرخواهِ مردم، درست مثلِ ۴۵ سال پیش، همراه با حاکمیتِ شیعی (که در آن هیچ شهروند سُنی، زرتشتی، بهایی، مسیحی، خداناباور و… جایی ندارند) بر طبلِ شرّ می‌کوبند.

از آزادی محدود تا استبداد نامحدود

شیگالوف مورخ، نظریه‌پردازِ اجتماعی و روشنفکرِ گروهِ انقلابیِ ورخاوینسکی در «شیاطین»ِ داستایفسکی، سیستمی را برای سازمان‌دهیِ اجتماعی پس از انقلاب طرح‌ریزی می‌کند که به‌زعمِ او «از آزادیِ نامحدود شروع می‌کنم، می‌رسم به استبدادِ نامحدود»؛ برای رسیدن به بهشتِ زمینی در آرمانشهرِ شیگالوفی، انسان‌ها به دو دسته‌ی نامساوی تقسیم می‌شوند: ۱۰ درصدِ مردم باید برای سرنوشتِ ۹۰ درصدِ دیگر تصمیم‌گیری کنند و «تشخص و فردیت‌شان را از آن‌ها بگیرند تا با اطاعتِ کورکورانه‌، آن‌ها را از شاهراهِ تحولات و تغییراتِ پی‌درپی به یک بی‌گناهی و صفا و پاکی که با بهشتِ زمینی تناسب دارند، راهبری کنند.» او تخمین می‌زند که ۱۰۰ میلیون نفر در راهِ رسیدن به هدفِ نهاییِ «ایدئولوژی‌‌مان» کُشته شوند.

این همان «آینده‌»یی بود که مصطفی رحیمی ۴۵ سالِ پیش برای روشنفکران و سیاستمدارانِ آن زمان، از جمله، بازرگان، سنجابی، بنی‌صدر، ابراهیم یزدی، بهزاد نبوی و… پیش‌بینی کرده بود؛ آینده‌یی که امروز پس از ۴۵ سال، هم‌چنان اصلاح‌طلبان ۱۰ ‌درصدِ دیگرِ آرمانشهرِ شیگالوفی را از آن سهم‌خواهی می‌کنند. هر دو سویِ شرّ، برای این ۱۰ ‌درصد می‌جنگند. در این میدانِ بازیِ کلئوسومی است که هر چهارسال یک‌بار مردم باید تن به زایشِ شرِّ جدیدی از دلِ «انتخابات» بدهند: انتخابِ بین بد و بدتر.

آن‌هایی که غائله‌ی هایدگر را در آلمان نازی می‌دانند، از جمله آدم‌هایی مثل بیژن عبدالکریمی و محمد فاضلی و دیگر استادان خیرخواهِ دانشگاه و از امضاکنندگان بیانه‌های «روزنه‌گشایی» و «راه‌گشایی»، حتما آگاه هستند همان چندماه حمایت از هیتلر و نازی‌ها تا آخر عمر و حتا امروز سال‌ها پس از مرگ هایدگر دست از سر او برنداشته است. پرسش این‌جا است، چگونه آن‌ها هم‌چنان موجبِ تطهیر و مشروعیت‌زدایی از شرّ می‌شوند؟

روزنامه‌نگاران و روشنفکرانی مثلِ سعید حجاریان، محمد قوچانی، احمد زیدآبادی، بهروز بهزادی، عباس عبدی و… نیز گویا فراموش کرده‌اند اگر آدم‌هایی مثل توماس مان برنده‌ی نوبل ادبیات و اشتفان تسوایک می‌خواستند با آلمان نازی همکاری کنند تا به تعبیر ایشان، سرعتِ چرخ‌دنده‌های شرّ را کُندتر کنند، امروز هم‌چنان آلمان نازی آن‌طور که در شعار رایشِ سوم متجلی است، «برای پیروزی، چرخ‌ها باید بچرخند»، درحالِ چرخیدن بود.

همین روشنفکران و اندیشمندان و روزنامه‌نگاران، که با توجیهِ حضورِ اصلاح‌طلبان و مدارا و مماشات با شرّ، موجبِ روی‌ کار آمدنِ خاتمی و روحانی شدند، نباید یادشان برود که بزرگ‌ترین کُشتار مردم معترض در دورانِ ریاست‌جمهوری اینان بود: از ماجرای کوی دانشگاه و قتل‌های زنجیره‌یی در سال‌های دهه‌ی ۱۳۷۰ تا اعتراضات دی ۹۶، آبان ۹۸ و سرنگونی هواپیمای اوکراینی توسط موشک‌های سپاه. بنابراین، آمدنِ مسعود پزشکیان، جز به بازتولیدِ شرِ (بخوانید زایشِ شرِّ نو) نمی‌انجامد؛ حتا اگر چرخ‌دنده‌های شرّ را چندصباحی متوقف که نه، شاید کُند کند.

شاید بهتر است کمی برگردیم عقب، هشتم نوامبر ۱۹۳۳ که یک نجارِ ۴۲ ساله، قصد ترور هیتلر کرد؛ پیش از این‌که چهره‌ی هیولاییِ هیلتر برای آلمان‌ها و جهانیان آشکار شود. ۷۰ سال پس از مرگ گئورگ الزر، آنگلا مرکل صدراعظم وقت و فرانک اشتاین‌مایر رییس‌جمهوری آلمان از او تقدیر کردند و گفتند:

همه‌ی ما می‌دانیم که در آن زمان مقاومت زیادی وجود نداشت، اما افراد دلیری بودند که چشمِ خود را بر آن‌چه می‌گذشت نبستند و انسانیت‌شان را حفظ کردند، از افرادِ تحت‌پیگرد حمایت کردند و جنایتِ نازی‌ها را نقشِ برآب کردند.

در این ۴۵ سال، آیا اصلاح‌طلبانی که امروز دم از «روزنه‌گشایی» و «راه‌گشایی» می‌زنند، جلویِ جنایت را نه، حداقل در افشا و محکومیتِ آن، کاری تاثیرگذار کرده‌اند؟

آمدنِ مسعود پزشکیان، جز به بازتولیدِ شرِ (بخوانید زایشِ شرِّ نو) نمی‌انجامد؛ حتا اگر چرخ‌دنده‌های شرّ را چندصباحی متوقف که نه، شاید کُند کند.

Ad placeholder

آن‌که گفت نه، آن‌که گفت آری

هانا آرنت فیلسوف لیبرالِ آلمانی و معشوقِ هایدگر که به‌دلیل یهودی‌بودن از آلمان گریخت، و بعدها در محاکمه‌ی آدولف آیشمن حضور داشت، می‌نویسد: «در آن چهره‌ی انسانی، هیچ چیزِ غیرانسانی ندیدم».

پس چه چیزی بود که او را به نسل‌کُشی در اُردوگاه های مرگ هدایت کرده بود؟

آرنت می‌نویسد، اراده متکی به قدرت است و قدرت متکی به دانش، و دانش متکی به اندیشه (بخوانید وجدان) و بعد نتیجه می‌گیرد که اندیشه که قدرتِ تمییزِ بین خوب و بد است، در آیشمن رو به نقصان نهاده بود. پس او می‌توانست شرّ را بازتولید کند، پس او می‌توانست آدم بکُشد؛ چراکه، «برای پیروزی، چرخ‌ها باید بچرخند».

آدم‌های خیرخواهی مثل روشنفکران و نویسندگان و روزنامه‌نگاران و هنرمندانی که فکر می‌کنند در گفت‌وگو و مصالحه با شرّ، می‌توانند آن را تقلیل بدهند به «شرِّ نازل»، باید دوباره تاریخ را بازخوانی کنند و برگردند به ۲۵ دی ۱۳۵۷ و نامه‌ی تاریخی دکتر مصطفی رحیمی: آن‌که گفت نه. آن‌که گفت آری. درست جایی از تاریخ‌ که بسیاری در دوران نازی‌ها نیز دست به انتخاب زدند، از جمله خواهران دیتریش.

مارلن دیتریش از جمله هنرمندان بزرگی بود که در زمانِ روی‌کارآمدنِ نازی‌ها، گفت نه! برخلافِ خواهرش الیزابت که گفت آری! ۷۰ سال پس از سقوطِ نازی‌ها، شاید بهتر است اصلاح‌طلبانِ به‌اصطلاح خیرخواه، تاریخ را در آینده‌ی آلمان آزاد (و آینده‌ی ایرانِ پیش‌بینی‌کرده‌ی مصطفی رحیمی) ببینند؛ جا‌یی‌که هایدگر در فردای آلمان آزاد قرار گرفت، برای فیلسوفِ «هستی و زمان» خوشایند نبود. اما جایی که مارلن دیتریش امروز قرار دارد برخلافِ جایگاهِ خواهرش الیزابت، جایگاهی رفیع و غبطه‌برانگیز نه‌تنها در هنر، که در جنبشِ عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی در جهان است.

مارلن دیتریش در ۱۹۳۷ به کمک بیلی وایلدر کارگردان یهودی-اتریشی، صندوقی برای حمایتِ یهودی‌هایی که می‌خواستند از آلمان نازی به آمریکا فرار کنند تاسیس کرد. در همان زمان الیزابت خواهر مارلن با همسرش در بلزن، جایی‌که اُردوگاه کار اجباری نازی‌ها قرار داشت، یک سینما ساختند و به نازی‌ها خدمت می‌کردند. مارلن برخلافِ خواهرش الیزابت و همسرش، با «سازمان‌های خدمات متحد» (USO) که در ۱۹۴۱ در آمریکا بنیان نهاده شد تا برای سربازها «خانه‌یی به‌دور از خانه‌شان» باشد، همکاری می‌کرد. او در نبردِ نورماندی که چند روز پیش سالروز هفتادمین سال آن با حضور بایدن و مکرون جشن گرفته شد، ترانه‌ی «لی‌لی مارلین» را برای سربازهای آمریکایی و بریتانیایی و کانادایی می‌خواند و با آن ترانه برای «پیش به‌سوی برلین» بدرقه‌شان می‌کرد.

Ad placeholder

نمی‌دانستیم

شرّ، شرّ است. شرِّ خوب یا شرِّ نازل نداریم. مشکلِ تاریخیِ اصلاح‌طلبان این است که هنوز پس از ۴۵ سال، حتا یک گام هم نتوانسته‌اند از نامه‌ی تاریخیِ دکتر مصطفی رحیمی پیش‌ بروند تا فراسوی شرّ را ببینند. آن‌ها ۴۵ سال است که چرخ‌دنده‌های شرّ را روغن‌کاری می‌کنند. به تعبیرِ نیچه، شرّ و بدی پیوسته از نادانی زاییده می‌شود و حُسن‌نیت نیز اگر از روی دانایی و آگاهی نباشد، ممکن است به اندازه‌ی شرارت، تولیدِ جنایت کند؛ همان شرارتِ پنهانی که در فردای آلمانِ نازی، برای مردم آلمان (و جهان) آشکار شد، اما به‌نظر هنوز برای اصلاح‌طلبانِ به‌اصطلاح خیرخواه عیان نشده است.

«ما نمی‌دانستیم» جمله‌ی معروفی است از مردمِ آلمان پس از سقوطِ آلمان نازی. وقتی در آوریل ۱۹۴۵، اُردوگاه بوخن‌والد توسط متفقین آزاد شد، سربازهای متفقین، هزار نفر از مردم آلمان را برای دیدنِ آن‌چه در بوخن‌والد رخ داده بود، به اُردوگاه کشاند. آلمان‌ها وقتی با جنایات و فجایعِ باورنکردنی در اُردوگاه مواجه شدند، به‌جای جمله‌ی مقدس‌شان «هایل هیتلر»، که دوازده سال (از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵) آن را شکوهمندانه فریاد می‌زدند، فقط به این جمله‌ی ساده اکتفا کردند: wir wussten nichts  (ما هیچ نمی‌دانستیم.)

آیا در قرن بیست‌ویکم، عصرِ ارتباطات، هنوز می‌توان چشم بر «شرّ» بست و گفت «ما هیچ نمی‌دانستیم؟» پرسشی که ۴۵ سال بعد از نامه‌ی تاریخیِ مصطفی رحیمی «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم»، هنوز پیشِ روی اصلاح‌طلبان است و باید در پیشگاهِ مردمِ ایران به آن پاسخ بدهند که چگونه می‌خواهند چرخ‌دنده‌های «شرّ» را روی ریلِ «خیر» قرار دهند؟