[مرد] شنونده رادیو

زمانه هستید از آمستردام

[آرش] بساط کردن یک نوع عرضه کردن کالائه

به صورت مستقیم با خریدار

آدمها اشیا و کالاهای مختلفی

رو به قولی بساط میکنن

من سراغ دو نفر رفتم

یکی که تجربه این کار رو

به صورت اتفاقی داشته

و دیگر آدمی که داره از این

طریق آثارش رو عرضه میکنه

این مصاحبه رو با تغییر صدایی که روی

صدای مهمانان برنامه اعمال شده میشنوید

[مهمان یک] خب من یه سری طرح رو

مثلا حالا از جاهای مختلف ایده میگیرم

خیلی وقتها از پینترست یا مثلا

کارهایی که حالا همکارهای خودم

درست کردن رو میبینم ایده میگیرم

بعد طراحیش میکنم این رو

سپس میبرم روی چوب

و برشش میزنم

بعدش هم که باید سنباده بخوره

چونکه چوبی که میگیرم از اول سنباده نخورده

سنباده میخوره صاف و صوف میشه

در نهایت هم یه لایه روغن میخوره

که دیگه تموم میشه کارش و این تبدیل میشه به

الان مثلا من گوشواره

و گردنبند و جاسوئیچی و

گل سینه و اینجور چیزها

میسازم اکسسوری دیگه

بهشون میگم اکسسوری

و بعد اینها رو میبرم معمولا توی

خیابون انقلاب اونجا بساط میکنم و میفروشم

تو این مدتی که رفتم

انقلاب سعی کردم ببینم که

مردم بیشتر از چی خوششون میاد

یه سری طرحهایی هستش

که مردم بیشتر دوست دارن

سعی میکنم بیشتر اونها رو درست کنم دیگه

توی کارهام از اون نمادها استفاده کنم

آره من اولین بار یکی از دوستهام تشویقم کرد

که برو بساط کن

و مثلا توضیح داد من خیلی میترسیدم کلا اولش

بعد برام توضیح داد که اینجوریه اونجوریه

بعد خیلی خیلی ازم حمایت

کرد گفت من باهات میام

اصلا اوکیه نگران نباش و اینها

اگه اون نبود من نمیتونستم کلا برم

بعد خلاصه اولین بار من رفتم دم پارک لاله

یه دونه بازارچه خوداشتغالی لاله هستش

روبروی اون یه سری جوونها مثل من

میان مثلا کارهای دست سازشون

و اینها رو اونجا بساط میکنن

بعد من رفتم اونجا خیلی استرس داشتم

ولی یه مدت که گذشت

دیدم که تجربه خوبیه واقعا

حتی خوش گذشت بهم

مثلا با کسایی که میومدن حرف

میزدم خوش و بهش میکردیم و اینها

بعد یه مبلغ خوبی هم به نسبت بار اول فروختم

بعد خیلی برام خوشحال کننده بود فکر کنم

سیصد چهارصد تومن فروختم

چون من انتظارم این بود که اصلا هیچی نفروشم

فکر میکردم هیچکی از من هیچی نمیخره

ولی آره خوب بود دیگه بعد از اونجا شروع شد

دفعه های بعدی هم چند بار مثلا

خواهرم یا دوستهام باهام اومدن بعد دیگه

خلاصه روم باز شد دیگه

خودم میام از این به بعد

الان که دیگه رفتم توی خیابون انقلاب

اونجا دوست پیدا کردم دیگه

اون بچه هایی که اون دور و بر بساط میکنن

باهاشون آشنا شدم بعد خیلی هم

بچه های حمایتگری اند خدا رو شکر

خیلی کمکم کردن، حمایت کردن و

تجربه خیلی خوبی شده برام

[آرش] فکر میکنی بهترین

جایی که تو میتونی کارت رو ارائه بدی

همینجوری بین مردمه؟

[مهمان یک] خودم مثلا اولش یه پیج اینستا داشتم

یعنی هنوز هم دارم ولی

دیگه خب فعالیت نمیکنم توش

این اصلا کلا تما– چی میگن

ارتباط حضوری با آدمها

رو خیلی بیشتر دوست دارم

هم از طرفی فروش راحتتره اینطوری

توی اینستا خیلی باید

ارتباط یه ذره سختتره

بعد باید برم پست کنم

دردسرش به نظر من بیشتره

جلب کردن اعتماد مشتری هم سختتره دیگه

ولی خب حضوری وقتی آدم میفروشه

همونجا خب میبینه کار من رو

اگه بخواد میخره نمیخواد نمیخره

این از جنبه فروشش

بعد من ارتباط برقرار کردن

حضوری رو دوست دارم

با مخصوصا آدمهایی که تو خیابون

انقلابن آدمهای جالبین اکثرشون

حالا میگم دو تا جنبه ست دیگه اینکه مثلا

فروش اگه فروشم رو اگه بخوام بالاتر ببرم

شاید بتونم به گزینه های دیگه ای هم فکر کنم

ولی برای اینکه مثلا حالم خوب باشه

آره دوست دارم که برم

بساط کنم توی خیابون انقلاب

اونجایی که من بساط میکنم

اکثرا پسرن ولی آره دختر هم هستن

یعنی توی اون محدوده دور و وریای من پسرن

ولی خب دختر هم هست

مثلا من یه دوستی دارم که ثابت نیست

مثل من بعضی وقتها میره بساط اون

کارهای پاپیه ماشه میفروشه

و اینکه اون هم یه ذره

مثلا بعضی وقتها اذیته

یعنی مثلا خجالت میکشه من هم

بعضی وقتها خجالت میکشم یه ذره

مثلا هماهنگ میکنیم که

با هم بریم با هم میریم راحتتریم

[آرش] منظورت چیه خجالت میکشی؟

برخورد مردم طوریه که تو خجالت میکشی؟

[مهمان یک] کلا یه ذره اولش

هر دفعه که من میخوام برم

اولش کلا تصمیم گرفتن

راه افتادن و رفتن بساط کردن

همین یه ذره برای من سخته

نمیدونم خب اینکه آدم میشینه بساط میکنه

شاید مثلا یه ذره چون

بد جا افتاده این موضوع

و این روی فکر من هم تأثیر گذاشته

بساط کردن خیلی موضوع جا افتاده ای نیست

آره مثلا بعضی وقتها اینطوری بودم که خب من

الان اگه یه آشنایی

اینجا ببینم باید چیکار کنم؟

ولی یه ذره که فکر میکنم

اینجوریم که خب اوکیه دیگه

یعنی چی خب من یه سری

کار درست کردم و دارم میفروشم

و مثلا فرقش با پیج اینستا

داشتن اینقدر زیاد نیست

اتفاقا بساط کردن کار سختتریه

آدم باید یه اعتماد به نفسی داشته باشه

بعد پاشه بیاد حضوری بشینه با مردم حرف بزنه

میتونه کار سختتری باشه

ولی خب میگم مثلا

آنلاین شاپ داشتن تو اینستا

به نظرم بیشتر جا افتاده تا بساط کردن

این یه ذره آره به من فشار میاره بعضی وقتها

ولی معمولا مثلا میرم یه

ده دقیقه یه ربع میشینم دیگه

واقعا اوکی میشه هیچی برام مهم نیست

خوش هم بهم میگذره معمولا

شهرداری خدا رو شکر

تا حالا به من چیزی نگفته

بعد من از این دوست هام که

اونجا مثلا حالا ثابتن پرسیدم اصلا

داستانش چیه؟ بیان باید چیکار کنیم؟

گفتن که یه مأموری هست

اینجا مأمور شهرداری میاد

هفتگی یه مقدار پول میگیره

بعد دیگه کسی کاری به آدم نداره ولی

ممکنه بعضی وقتها مثلا ممکنه شهرداری

یه طرحهایی تصویب کنه

اون هم معمولا دوره ایه

مثلا بیاد بگه که کلا اینجا بساط نکنین

مثلا الان اونهایی که دم

پارک لاله اند جدیدا شنیدم که

شهرداری اومده کلا جمعشون کرده

و گفته که اصلا اینجا نباید بساط کنین

ولی معمولا دوره ایه دیگه یه مدت که بگذره

دیگه فراموش میکنن و

دوباره مردم میان بساط

[آرش] تو هم تا حالا مجبور

شدی به مأمور شهرداری رشوه بدی؟

[مهمان یک] نه خب میگم من چون زیاد نمیرم

اگه مثلا هر روز میرفتم بساط

احتمالا این اتفاق برام میفتاد

ولی چون زیاد نمیرم نه

فقط یه بار مأمور شهرداری اومد بهم گفتش که

اینجا به من گزارش دادن

که اینجا بساط کرد– بساط کرده یه نفر

و تو جمع کن یه لحظه من از اینجا عکس بگیرم

گزارش بفرستم که جمع شد و بعد دوباره پهن کن

حالا از شانس من خیلی آدم

مهربون و خوش برخوردی بود

تنها باری که من مأمور

شهرداری دیدم همون موقع بود

الان جدیدا از میدون انقلاب تا تئاتر شهر

گشت گشت که هست اصولا معمولا گشت هست

بعد یه طرحی جدیدا نمیدونم چه

طرح مسخره ایه که پیاده کردن

یه سری خانم چادرین

میان توی گروههای چند تایی

با همدیگه پیاده روی میکنن

تو اون مسیر بعد کلا با همه کار دارن دیگه

با پوشش همه کار دارن تذکر میگن

الان چند وقته مثلا یکی

دو هفته است شاید این اتفاق افتاده

بعد برای من خیلی جالب بود که من

اولین روزی که رفتم با این موضوع رفتم بساط

با این موضوع مواجه شدم

کاملا مشخص بود که هیچکس

حال و حوصله ای خرید نداره

چون مثلا از من معمولا دخترها خرید میکنن

گوشواره و گردنبند و اینها

پسرها خرید میکنن دخترها بیشتر

بعد من تا ساعتی که اینها اونجا بودن

تقریبا هیچی نفروختم

و قشنگ همه مردم قیافه هاشون آویزون بود

هیچکی حوصله ای خرید نداشت

خب من هم اعصابم خورد بود دیگه

چون که به من هم اومدن یه گیری دادن

بعد اینا شبها که تاریک

میشه میرن خیلی جالبه

تا دقیقا تا ساعت تاریکی

ساعت کارشونه بعد میرن

اینها که رفتن دیگه مردم مثلا

اونهایی که حالا میخواستن

روسربشون رو درآوردن

و قشنگ لبخند به لب مردم برگشت بعد من

من داشتم جمع میکردم برم اینجوری بودم که

خب امروز هیچکس هیچی نمیخره

ولی دیدم که از اون موقع به بعد فروشم

خوب شد یه دو سه ساعت دیگه موندم

یعنی فروش اصلیم

رو اون روز اون موقع انجام دادم

ولی خب از روزی که اینها اومدن

کلا دیر به دیر میرم بساط دیگه

چون خیلی آزار دهنده ست

حضورشون واقعا خیلی آزار دهنده است

[آرش] شده خود یکی

از اون حجاب بان ها بیاد

یکی از چیزهای تو رو بخره؟

[مهمان یک] نه فقط یه بار

یکیشون اومد نگاه کرد ولی نخرید

و من خیلی داشتم به این فکر

میکردم که اگه این خواست از من خرید کنه

چه جوری باید بهش بگم که به تو نمیفروشم

چون دیدم دستشون خرید بود

مثلا از بقیه بساطیا خرید کرده بودن

نمیدونم به چشم مثلا تفریح نگاه میکنن

میرن اونجا راه میرن با

همدیگه حرف میزنن خرید میکنن

به مردم  هم گیر میدن بعد میرن خونه شون

ولی از من تا حالا نیومدن خرید کنن

ولی توی فکرم هستش که

اگه اومدن از من خرید کنن

یه جوری بهشون بگم که مثلا الان فروش نداریم

یا به شما نمیفروشم

و فکر کنم باید یه جوری مؤدبانه ای بگم

چون احتمالا اگه عصبانی

بشن خیلی اتفاقات جالبی نمیفته

[مهمان دو] بعد از اسید پاشی توی اصفهان

من اومدم یه سری تابلو کار کردم

این تابلوها رو به این صورت

بود که من یک سری گل کار میکردم

و با تمام ظرافتهایی که یک گل داره

و بعد از اینکه کار تمام میشد

مثلا یک هفته دو هفته

روی کار وقت گذاشته بودم

با تمام جزئیات اون گل را کار کرده بودم

بعد از اینکه کار تمام میشد

میومدم روی اون گل رنگ میپاشیدم

با همه خشونتی که میشه

روی یک تابلو رنگ پاشید

از رنگهایی هم استفاده

میکردم که خیلی جیغ باشه

خشن باشه خشونت رو نشون بده

خب این کارها اعتراضی بود

تأثیر خیلی منفی روی ما

گذاشته بود اون واقعه اسید پاشی

و خب به هر حال من

این اعتراضم رو به این صورت

توی این تابلوهای نقاشی نشون دادم

این تابلوها آرشیو بود توی خونه و من

هیچ جا اینها رو به نمایش نگذاشته بودم

و همچنان منتظر فرصتی بودم که حالا

یه گالری بگیرم به هر حال

یه جایی رو بگیرم این

تابلوها به نمایش گذاشته بشه

گذشت و گذشت تا اینکه من

به مشکل اقتصادی برخوردم

از هیچکس نمیتونستم پول قرض بگیرم

بایستی خودم این پول رو تأمین میکردم

یک وامی گرفته بودم، باید

قسط هاش رو پرداخت میکردم و خب

پولی در بساط نبود که

بخوام قسط ها رو بپردازم

به فکرم رسید که تابلوها رو بفروشم

خب چطور بفروشم؟

برای اینکه یه گالری بگیرم

بایست یه پولی داشته باشم

خب چطور بایستی این

کار رو به نمایش میگذاشتم؟

منی که پول نداشتم حتی قسطم رو پرداخت بکنم

چطور میتونستم یه گالری بگیرم؟

به فکرم رسید که برم بساط بکنم

و امیدوار باشم

که مردم عادی این کارها رو از من بخرند

یه روز صبح عزمم رو جذم کردم

کارها رو جمع کردم و

رفتم به سمت بازار که اونجا بساط کنم

کارها رو چیدم

قیمت خیلی پایینی هم روی کارها گذاشتم

به این امید که ازم بخرند

هرچی منتظر موندم هیچکس

نگاهی به کارهای من نمینداخت به هرحال

کسایی که نزدیک من بودن

کسایی که زیورآلات میفروختند

به قولی اکسسوری میفروختن

اونها سرشون شلوغ بود

مشتری داشتن دائم ازشون خرید میشد

ولی هیچکس سمت کارهای من نمیومد

یه چند نفری اومدن

یه لب و لوچه ای آویزون کردن

چرا رنگ پاشدی روی کارها؟

یعنی چه؟ این مسخره بازیها چیه؟

اسم خودتون رو هنرمند میذارید

جالب بود یه پیرمرد یادم اومد بهم گفت که

پاشو پاشو جمع کن

این کار هم با خودت نبر خونه

بریز همین سطل آشغالی که سر

خیابونه بعد برو سبک برو خونه

خلاصه از این برخوردها هم داشتم

خیلی منتظر موندم که یه مشتری بیاد

بالاخره به کارهای من یه نگاهی

بندازه بلکه خوشش بیاد بخره

اون روز تا عصر منتظر شدم شب شد و

هیچ مشتری سمت کارهای من نیومد

چند نفری هم که اومدن با دیده تحقیر و تمسخر

و خلاصه اینکه با زیر سؤال بردن

یک نگاهی انداختند و رفتند

فردای اون روز من دوباره چقر

گفتم نه نمیشه من کوتاه نمیام

کارها رو برداشتم و رفتم به سمت بازار

دوباره تا عصر هر کسی که میومد سمت من

بیشتر برای این بود که بدونه

اصلا من اینجا چیکار دارم میکنم

این کارها چیه؟ هدف من چیه از این کارها

از من توضیح میخواستند

چیزهایی که میپرسیدن خانم این سبک، سبک چیه؟

رنگها از دستتون ول شده ریخته روی کار؟

چطور دلتون اومده روی این کار رنگ پاشیدید

بعضیا احساس میکردن که

این کار شاید توهینه بهشون

و من سعی میکردم

کجدار و مریض به هر حال یک توضیحاتی بدم

حالا نه خیلی تخصصی که مثلا

بگم که آقا این سبک مثلا سبک اکسپرسیونه

این رنگی که پاشیده شده فلانه

معنی اکسپرسیون چیه فلان نه اصلا

راجع به این قضایا صحبت نمیکردم

سعی میکردم با زبان عامیانه

به هر حال تا جایی که میشه

منظور خودم رو بفهمونم به مخاطبم

ولی باز هم مخاطب های من خیلی

استقبال جالبی نمیکردن از این کارها

تا اینکه بالاخره نزدیکهای دیگه اومدنم بود

و دیگه کاملا ناامید شده بودم

حدود ساعت نه شب بود که میخواستم جمع بکنم

که یک نفر اومد و

کارها رو دید، خوشش اومد و

همه رو یکجا ازم خرید

با قیمت خیلی خوبی هم خرید

من مشکل مالیم تا یکی دو ماه برطرف شد

ببین من اگر این کارها رو توی

گالری خوب هنری ارائه میدادم

مطمئنا تبلیغات روش انجام میشد

اساتید هنر اهالی هنر

سرازیر میشدن به اون نمایشگاه

مطمئنا نشستهای هنری برگزار میشد

مطمئنا خبرنگارها میومدن

ممکن بود به هر حال

رسانه ها توجهشون جلب بشه

ولی من کارها رو آورده بودم گوشه خیابون

و این باعث شده بود که از

انگار از ارزش کار من کم شده بود

میدونید؟ دیگه اونطور که

باید به کار من نگاه نمیکردند

کار من رو کار بی ارزشی میدونستند

به عنوان اثر هنری بهش نگاه نمیکردند

بیشترین سؤالی که از من میشد این بود که

با چی کار کردید؟ رنگتون ایرانی بوده؟

خارجی بوده؟

این تابلویی که کار کردید

حالا این قیمت رو گذاشتید

روش که البته من خیلی

قیمت پایینی گذاشته بودم روش

چقدر متریال برده

چقدر برای خودتون خرج

برداشته که این قیمت رو گذاشتید

میدونید هیچکس به اون مضمون تابلو کار نداشت

همه داشتن راجع متریال راجع به ابعاد

راجع به کاربرد این تابلو راجع به رنگها

که مثلا حالا کجای خونه

مثلا این رو میشه آویزون کرد

باید مثلا دکوراسیون چطور باشه

چه رنگی باشه که این تابلو به اونجا بیاد

راجع به این مسائل صحبت میشد

تجربه خیلی جالبی بود برای من این بساط کردن

من خیلی وقتها توی میدون

نقش جهان وقتی دارم راه میرم

خانمهایی رو میبینم، افغان

که گلیمهایی دستشونه

که خیلی هم با کیفیت خوب بافته شده

یا مثلا گوشه میدون نشستن

و دارن گلیمهاشون رو میفروشن

ولی کسی بهشون نگاه نمیکنه کسی ازشون نمیخره

قیمت خیلی پایینی هم زدند

ولی بعد میبینی توریست ها یا

به هر حال کسایی که خریدارند

میان میرن همون گلیم رو

از فروشگاه های بزرگ میخرن

با چندین برابر قیمت

و خیلی هم خوشحالند که واو مثلا ما این

گلیم خیلی خوش بافت رو

خریدیم به این قیمت از اصفهان

♪با هم باشیم یک صدا♪

[زن] رادیو زمانه

♪یک صدا♪

Ad placeholder