سریال «افعی تهران» به نویسندگی پیمان معادی و کارگردانی سامان مقدم توانسته در شبکه خانگی تعداد قابل توجهی مخاطب را جذب کند. پیمان معادی نشان داده علاوه بر بازیگری، نویسنده‌ای تواناست. متن تکنیکی و توانمند نوشته شده است و  مخاطب را با فراز و فرودهایش همراه می‌کند. شخصیت اصلی سریال نویسنده و کارگردانی‌‌ست به نام «آرمان بیانی» که بالاخره پس از ۳۰ سال فیلم اولش را کلید زده اما برای ساخت اثرش با چالش‌های بسیاری مواجه است.

پیمان معادی سینماگری‌ست که پیش از این هم سناریوهایی را نوشته اما «افعی تهران» بهترین متن اوست. سال‌ها تجربه‌ی نویسندگی و  همکاری با سینماگران به نامی چون اصغر فرهادی قلم او را قدرتمند کرده است. سریال در غافلگیری مخاطب بسیار موفق است، بارها با تعلیق‌هایی که ایجاد می‌شود تماشاگر فریب می‌خورد و مدام از خود می‌پرسد: «افعی تهران کیست»؟

هرچند تماشاگر با این معما مواجه است که «افعی تهران کیست؟» اما پرداختن به لایه‌های روانی شخصیت‌های داستان باعث شده مخاطب در اکثر موارد با رویدادهای سریال همذات‌پنداری کند یا عمیقا به فکر فروبرود. در «افعی تهران» با داستانی جنایی و پیچیده مواجه‌ایم اما این سریال پیش از هر چیز اثری‌ست که به اهمیت سلامت روانی شهروندان و نقش مشاوران و روان‌درمان‌گران توجه دارد، چنان‌که «آرمان» در سکانسی به درمانگرش می‌گوید: «کار شما از کار ما اهمیتش بیشتر است.». هم‌چنین در این سریال توجه ویژه‌ای هم به کودکان و نوجوانان شده است. از آرمان بیانی تا افعی تهران همگی دشمن کودک‌آزاران هستند، یکی فیلم می‌سازد تا علیه آزاردهندگان فریاد بزند و دیگری آزاردهنده را می‌کشد. در این میان، سریال به جنگ آموزش و پرورش جمهوری اسلامی و رفتارهای خشنی با دانش‌آموزان می‌رود.

افعی تهران، کاری پرحاشیه‌

البته توجه «افعی تهران» به مبحث روان‌شناسی و آموزش و پروش حکومت آخوندها بی‌حاشیه هم نبوده است. برخی از مشاوران و روانکاوان به ارتباط آرمان و مشاورش نقد وارد کرده‌اند و به رفتار دکتر روان‌شناس معترض‌اند و می‌گویند به شغل و حرفه‌ی آن‌ها بی‌حرمتی شده است. البته این نوع برخورد با هنرمندان مسئله‌ی تازه‌ای نیست. بارها پیش آمده افراد یک صنف به فیلم یا سریالی معترض شده‌اند که چرا حریم و احترام صنف‌شان رعایت نشده است. نوعی از قدسی‌سازی که خصوصا در دوران جمهوری اسلامی شدیدتر شده، مانع می‌شود هنرمندان ایرانی به‌راحتی دست به خلق آثار هنری بزنند. گویی نگاه ممیزی و سانسوری که شدیدا از طرف حاکمیت اعمال می‌شود به افراد جامعه نیز سرایت کرده است. مواردی مانند «توهین به مشاغل» «بدآموزی» «دروغ‌پراکنی» و… نمونه‌هایی‌ست که عده‌ای با تکیه به آن‌ها می‌کوشند از صنف خود دفاع کنند. در حالی که سخت در اشتباه‌اند. البته که آثار هنری تاثیرگذارند اما هرگز نمی‌توانند اهمیت مشاغل را زیر سوال ببرند. با چنین رویکردی اثر درخشانی مانند فیلم «لئون حرفه‌ای» ساخته‌ی «لوک بسون» نباید ساخته شود چراکه بدآموزی دارد و بدتر از آن به نیروی فداکار و متعهد پلیس توهین می‌کند.

پوستر افعی تهران
پوستر افعی تهران

قوه‌ی قضاییه و آموزش و پرورش جمهوری اسلامی هم به این سریال واکنش‌های سختی نشان داده‌ و تا مرز تهدید به توقیف و تحدید عوامل «افعی تهران» نیز پیش رفته‌اند. در سکانس روبرو شدن آرمان بیانی با ناظم خشن دوران مدرسه‌اش، عکس‌العمل تلافی‌جویانه‌ای از او می‌بینیم. آرمان به ناظم مدرسه می‌گوید: «چگونه می‌توانستی بچه‌های معصوم مردم را کتک بزنی؟» سپس او را با رفتاری توهین‌آمیز وسط جاده از ماشین پیاده می‌کند. هرچند از نظر حکومت آخوندها رفتار آرمان «توهین به ساحت مقدس معلم» تلقی شده اما با نگاهی گذرا به کامنت‌های مخاطبان متوجه می‌شویم نسل دهه‌ی پنجاه و شصت از این رفتار آرمان نه‌تنها ناراحت نشده بلکه خوشحال هم شده‌اند.

خشم فروخورده‌ای که نسل دهه‌ی پنجاه و شصت از نظام آموزشی جمهوری اسلامی دارند با خشم نسل‌های بعدی متفاوت است. این نسل علاوه بر تحمل تحقیرهایی که هنوز در مدارس جریان دارد با سخت‌ترین تنبیه‌های روحی و جسمی هم مواجه بود. زمانی که آرمان ناظم مدرسه‌اش را با شدیدترین الفاظ وسط جاده از ماشین پیاده می‌کند به آرزوی بسیاری از دانش‌آموزان آن دوران جامه‌ی عمل می‌پوشاند. هرچند خشونت امری ناپسند و نکوهیده است اما این باعث نمی‌شود واقعیت جامعه را نادیده بگیریم. نگارنده بسیاری از دانش‌آموزان آن دوران را می‌شناسد که با معلم‌ها و مدیران مدارس‌شان رفتارهایی مشابه آرمان داشته‌اند و حتی پا را از پرخاش و توهین فراتر گذاشته و آن‌ها را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند. چه بسیار دانش‌آموزان مستعدی که ترک تحصیل کردند یا سرنوشت‌شان به تباهی کشیده شد. هرچند امروز با مقاومت والدین بخش قابل توجهی از تنبیه بدنی حذف شده اما هم‌چنان جمهوری اسلامی با تمام توانش می‌کوشد دانش‌آموزان را تحقیر کند یا در اعتراضاتی مانند قیام ژینا دستگیر کند و بکشد. حالا چگونه می‌توان رفتار انتقام‌جویانه‌ی آرمان را توهین به «ساحت مقدس معلم» دانست در حالی‌که بسیاری از معلم‌های انتخاب و استخدام‌شده توسط حکومت، نخستین افرادی بودند (و هستند) که با رفتارهای خشن و غیرانسانی‌شان به دانش و دانش‌آموز و آموزگار توهین ‌کردند.

Ad placeholder

سانسور با لبخند و روش‌های جدید

از همان ابتدای سریال با آرمان بیانی نه مانند یک هنرمند که به قول پلیس به‌عنوان «یک مزاحم» برخورد می‌شود. او که به‌خاطر مسائل امنیتی اجازه ندارد به موضوع افعی تهران بپردازد، ناگهان متوجه می‌شود نظر مسئولان حکومتی تغییر کرده و در صورتی‌که فیلم‌نامه‌اش را «اصلاح» کند، می‌تواند فیلمش را بسازد. هرچند آرمان هرگز تن به سانسور نداده اما این‌بار ناچار می‌پذیرد، چرا که تصور می‌کند این آخرین فرصتی‌ست که می‌تواند فیلم بسازد.

مشکلاتی که برای آرمان در روند تولید فیلمش پیش می‌آید، قابل توجه است. اعمال نظارت از وزارت ارشاد، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات، اطلاعات سپاه، قوه‌ی قضاییه، سرمایه‌گذار متاهلی که می‌خواهد دوست‌دخترش را به‌عنوان بازیگر به فیلم تحمیل کند و… این چالشی‌ست که هر هنرمندی در ایران بخواهد اثری مستقل تولید کند با آن مواجه می‌شود. آرمان می‌گوید: «همین پایبندی به اصول سی سال است نگذاشته فیلم بسازم». این مسئله‌ای‌ست که هر هنرمند مستقلی در ایران با آن دست و پنجه نرم می‌کند، هر روز باید از خودش بپرسد: «به اصول انسانی پایبند بمانم یا تن به حکومت و سرمایه‌داران و خواسته‌‌های ضد انسانی و ناپسندشان بدهم؟»

در سکانسی که نماینده‌ی ارشاد می‌آید تا موارد سانسور را اعلام کند، با لحنی مهربان از فیلمنامه تعریف می‌کند. این تجربه‌ای‌ست که هنرمندان تئاتر و سینما بارها با آن مواجه شده‌اند. با لبخندهای مشمئزکننده از اثر هنرمند تعریف می‌کنند سپس از او می‌خواهند چنان کند که معنا و محتوای اثرش تغییر کند. سانسورچی ارشاد با لبخند از فیلمنامه‌ی آرمان تعریف می‌کند و نکاتی که قرار است حذف شود یا تغییر کند را جزئی و ناچیز می‌داند. چند سالی‌ست که جمهوری اسلامی روش جدیدی را برای حذف یا منزوی‌کردن هنرمندان مستقل در پیش گرفته است: «سانسور با لبخند». سانسورچی و ماموران امنیتی با لبخندزدن کارشان را دوستانه و بی‌اهمیت جلوه می‌دهند و هدف‌شان از سانسور یا به قول خودشان «اصلاحات متن» را حفظ منافع و امنیت هنرمند و اثرش مطرح می‌کنند.

روش دیگری که جمهوری اسلامی برای حذف هنرمندان مستقل در پیش گرفته، بالابردن هزینه‌ی تولید آثار هنری‌ست. مثلا در سال‌های کمی‌ دورتر با هزینه‌های نسبتا معقولی می‌شد فیلم ساخت اما در چند سال اخیر با ورود آقازاده‌ها و سپاهیان و پرداخت دستمزدهای کلانی که هیچ توجیه اقتصادی‌ای ندارد، هزینه‌ی تولید فیلم و تئاتر بسیار بالا رفته‌ است. قرارداد برخی از بازیگران و عوامل نجومی شده است و معمولا هنرمندی که می‌خواهد به اصول خود پایبند بماند و هم‌سو با سیاست‌های حکومت نباشد، نمی‌تواند اثرش را بسازد.

افعی تهران روایت نسلی‌‌ست که دیگر نمی‌خواهد مانند گذشتگان عمل کند، پرچم مخالفت دست گرفته و در پی تغییر الگوهای کهن است. این نسل می‌خواهد الگوی سهراب‌کشی و جوان‌کشی را تغییر دهد. تصمیم گرفته مقابل کودک‌کش‌ها و نظم پدرسالار بایستد. و این همان چیزی‌ست که در قیام ژینا دیدیم. نسلی جوان که با تمام توانش علیه حاکمان ظالم پیر قیام کرد. جوانانی که نزد نسل دهه‌ی پنجاه و شصت آموزش دیده و با حقوق خود آشنا شده‌اند و حال می‌خواهند حکومت را دگرگون کنند.

زنان در افعی تهران

داستان مرضیه که خود را افعی تهران معرفی می‌کند، روایت بسیاری از زنان رنج‌کشیده‌ی ایران است. تجاوز به خودش، فرزندش، کتک‌خوردن، تحقیرشدن و… . باید توجه داشت که مرضیه تحصیل‌کرده است. او یکی از شهروندان عادی جامعه است. «افعی تهران» به ما می‌گوید گمان نکنید کودک‌آزاری و خشونت علیه زنان فقط در مناطق خاص رخ می‌دهد، بلکه کنار گوش ما و شاید در همسایگی‌مان این فجایع در جریان‌اند. زمانی که در کودکی به مرضیه تجاوز می‌شود، موضوع را با پدرش در میان می‌گذارد. پدر به‌جای حمایت از او به‌شدت کتکش می‌زند و می‌گوید: «نباید به کسی بگوید چراکه آبروشان می‌رود و حتما مرضیه کرمی ریخته که باعث این اتفاق شده است».

«قربانی‌‌نکوهی» یکی از پست‌ترین رفتارهایی‌ست که با فرد آزاردیده، می‌شود. درست است که نباید هر اتهام تجاوزی را پذیرفت، و مانع سوءاستفاده‌ شد، اما از طرفی هم نمی‌شود به بهانه‌ی راستی‌آزمایی قربانی را نکوهش کرد.

پدر مرضیه برای حفظ «آبرو» به اجبار او را به عقد مردی درآورده‌ که نماد پلیدی بوده است. «آبرو»، «ازدواج اجباری»، «کودک‌همسری»، «قربانی‌نکوهی»، این‌ها فقط چند مورد از مواردی است که زنان جامعه‌ی ایران هم‌چنان با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. این‌جاست که مخاطب از خود می‌پرسد با زنان مجرمی مانند مرضیه چه باید کرد؟ اگر جای آن‌ها بودیم چه می‌کردیم؟ اگر همسری داشتیم که به فرزند خودش تجاوز می‌کند، چه می‌کردیم؟ اگر پدری داشتیم که به‌جای حمایت تحقیرمان می‌کرد و کتک‌مان می‌زد چه می‌کردیم؟

باید صبر کنیم و ببینیم روایت پیمان معادی از زنان دیگر سریال مانند مادر آرمان و همسر سابقش چیست. احتمالا درباره‌ی آن‌ها هم نویسنده حرف‌های قابل تأملی داشته باشد.

معلولان و مهاجران، شهروندان از پیش متهم شده

در سکانسی از سریال، مدیر مهد کودک فرزند آرمان به او می‌گوید: «ما این‌جا بچه‌های طلاق را ثبت نام نمی‌کنیم». در سکانس دیگری آرمان در حال نقد فیلم جوانی‌ست که درباره‌ی مهاجران افغانستانی‌ ساخته. فیلم‌ساز جوان یکی از شخصیت‌های فیلمش را «چاق» می‌خواند. آرمان بیانی در هر دو سکانس مذکور واکنش شدیدی نشان می‌دهد. او اعتراض می‌کند که ما حق نداریم دیگران را به‌خاطر ظاهر یا عقاید یا مسائل شخصی‌شان قضاوت کنیم. حتی به آن جوان فیلم‌ساز می‌گوید چگونه با این ادبیات سخیفی که داری مدعی هستی درباره‌ی مهاجران فیلم ساخته‌ای و اتفاقا در اثرت نیز آن‌ها را مشتی جنایتکار و بزهکار معرفی کرده‌ای؟

بحث مهاجران و افرادی که دارای معلولیت هستند، قابل توجه است. متاسفانه بارها شاهد بوده‌ایم که جامعه، مهاجران را با کلماتی زشت خطاب قرار داده است. حتی اخیرا کمپین‌هایی در شبکه‌های اجتماعی دیده می‌شود که خواهان اخراج مهاجران افغانستانی هستند. از طرف دیگر برخورد حکومت ایران با مهاجران بسیار ناعادلانه و غیر انسانی‌ست. صدها هزار مهاجر غیرقانونی در ایران هستند که از کم‌ترین حقوق انسانی بی‌بهره‌اند، شناسنامه ندارند، نمی‌توانند به مدرسه و دانشگاه بروند، کار کنند و حتی در صورت ازدواج برای فرزندان‌شان نمی‌توانند شناسنامه‌ی ایرانی بگیرند. متاسفانه بعضی از شهروندان هم با جامعه‌ی پناه‌جویان و مهاجران همین برخورد را دارند.

در موارد دیگری نیز با افرادی که معلولیت دارند برخوردهای مشابهی می‌شود. مثلا این افراد را نتیجه‌ی گناهان والدین‌شان می‌دانند. یا افراد دیگری عقیده دارند معلولان تاوان گناهان زندگی قبلی‌شان را می‌دهند. یا در موارد دیگر آن‌ها را با کلمات ناپسندی مانند: «کور»، «کر»، «چلاق» و… خطاب قرار می‌دهند.

وضعیت زنان طلاق گرفته یا فرزندان طلاق هم بهتر نیست. بسیار دیده شده زنی که از همسرش جدا می‌شود، از نظر برخی از افراد جامعه انگار جرمی مرتکب شده است. رفت‌وآمد با او را قطع می‌کنند چرا که می‌ترسند این «زن مطلقه» شوهرشان را «بدزدد». از طرف دیگر مردانی هم هستند که تمایل ندارند زنان طلاق گرفته با همسران‌شان معاشرت کنند چرا که می‌هراسند به آن‌ها «حیله‌های زنانه» بیاموزند و زندگی‌شان را از هم بپاشند. فرزندان طلاق نیز در معرض انواع آسیب‌های روانی قرار دارند. جامعه آن‌ها را محصول یک زندگی خطرناک و پرتلاطم می‌داند، پیشاپیش متهم‌شان می‌کند به بدرفتاری و نادرستی. همان‌طور که مربی مهد کودک صراحتا می‌گوید ما فرزندان طلاق را ثبت نام نمی‌کنیم.

افراد بسیاری در اثر قضاوت‌های جامعه دچار افسردگی و ناراحتی‌های روحی شده‌اند. از خانه تا مدرسه و محل کار همیشه وزن‌ و ظاهرشان باعث تمسخر یا سرزنش بوده است. «چرا چاقی؟» «چرا لاغری؟» «چرا بینی‌ات را عمل نمی‌کنی؟» «چرا آرایش نکردی؟» و… اگر با خودمان بیاندیشیم که حکومت ظالم جمهوری اسلامی نیز همین رفتار را با شهروندانش داشته است، از خورد و خوراک‌شان گرفته تا پوشاک و ازدواج و بچه‌دارشدن، شاید پس از این بیشتر مراقب گفتار و کردارمان باشیم.

Ad placeholder

افعی تهران روایت نسلی که طغیان‌گر است

آرمان بیانی پس از جلساتی که با مشاورش دارد، به تدریج متوجه می‌شود اگر بر اساس الگوهایی که از پدرش آموخته رفتار کند، فرزندش بابک نیز به سرنوشت او دچار خواهد شد. آرمان نمی‌خواهد این دور باطل تکرار شود از این رو در سکانسی که پشیمان می‌شود بابک را نزد خاله‌اش بفرستد، تصمیم می‌گیرد با الگوهای منفی نسل قبلش مقابله کند. در ابتدا به نظر می‌رسد این تلاشی مذبوحانه است، اما کم‌کم، در مسیر داستان ارتباط پدر و پسر هر لحظه بهتر می‌شود.

از طرفی «افعی تهران» درست مقابل نگاه حاکمیت ایستاده است. ابداً به فرزندآوری توصیه نمی‌کند بلکه می‌خواهد بگوید تا وقتی درمان نشده‌ و آثار زشت تربیت نسل قبل را از خود دور نکرده‌اید، به فرزندآوری فکر نکنید. افعی تهران می‌کوشد ما را با معضلات جدی عدم تربیت صحیح و بی‌دانشی در این امر آشنا کند. این سریال به‌صورت کاملا هوشمندانه خلاف جریانی که حکومت به‌راه انداخته است، حرکت می‌کند.

افعی تهران روایت نسلی‌‌ست که دیگر نمی‌خواهد مانند گذشتگان عمل کند، پرچم مخالفت دست گرفته و در پی تغییر الگوهای کهن است. این نسل می‌خواهد الگوی سهراب‌کشی و جوان‌کشی را تغییر دهد. تصمیم گرفته مقابل کودک‌کش‌ها و نظم پدرسالار بایستد. و این همان چیزی‌ست که در قیام ژینا دیدیم. نسلی جوان که با تمام توانش علیه حاکمان ظالم پیر قیام کرد. جوانانی که نزد نسل دهه‌ی پنجاه و شصت آموزش دیده و با حقوق خود آشنا شده‌اند و حال می‌خواهند حکومت را دگرگون کنند.

«مدیریت جهادی» بلای جان مردم ایران

سریال «افعی تهران» در خرده‌داستان‌هایش به معضلات مختلفی از جمله کمبود دارو نیز پرداخته است. یکی از عوامل فیلم آرمان مانند هزاران شهروند دیگر درگیر تهیه‌ی داروی نایاب برای مادر بیمارش است. داروهایی که در داروخانه‌های رسمی پیدا نمی‌شوند اما دلالان و قاچاقچیان خیابان ناصرخسرو تهران با رقم‌های کلان آن‌ها را به مردم گرفتار می‌فروشند. کمبود دارو یکی دیگر از معضلاتی‌ست که ناشی از «مدیریت جهادی» حکومت فاسد جمهوری اسلامی‌ست. حکومت در چهل و اندی سال گذشته به‌جای استفاده از متخصصان و سیاستِ مدارا با کشورهای جهان، از روضه‌خوان‌های وفادار به حاکمیت استفاده کرده و با سیاست‌های خصمانه‌ای که با کشورهای دیگر داشته، عملا کشور را به سمت فقر و نابودی می‌برد. حاکمان ایران نام این شیوه‌ی حکم‌رانی را «مدیریت جهادی» گذاشته‌اند، روشی که هیچ توجهی به علم و تخصص ندارد و صرفاً متکی بر اصول ایدئولوژیک آخوندهاست. مردم میان تحریم‌های غرب و خیانت حاکمان کشورشان، برای زنده‌ماندن به هر ریسمانی چنگ می‌زنند.

پس از این‌که مادر همکار آرمان از دنیا می‌رود، شاهد گفت‌وگوی تلخی بین دو نفر از شخصیت‌های داستان هستیم. یکی از دستیاران آرمان می‌گوید کاش دو سه روز زودتر از دنیا می‌رفت تا خانواده‌ی بیچاره‌اش کمتر پول دارو بدهند. شوربختانه سخن دستیار آرمان از واقعیت دور نیست. اکثر بیماران با قرض و بیچارگی هزینه‌ی داروها را تأمین می‌کنند، وام می‌گیرند و حتی وسایل خانه و ماشین‌شان را می‌فروشند. در نهایت هم بیمار به‌خاطر کمبود دارو یا به موقع نرسیدن آن جانش را از دست می‌دهد.

این‌جاست که شهروندان از خود می‌پرسند اگر دارو تحریم است و وارد نمی‌شود، دست قاچاقچیان و فروشندگان ناصرخسرو چه می‌کند؟ آن مغازه‌های به‌ظاهر شاغل در صنوف دیگر چگونه به داروهای کم‌یاب و نایاب دسترسی دارند؟ نقش حکومت در مدیریت این وضعیتی که سال‌هاست جامعه با آن دست به گریبان است، چیست؟

Ad placeholder

«قتل‌های سریالی» پاک‌سازی یا جنایت؟

در اکثر پرونده‌های قتل‌های سریالی قاتلان با نیت پاک‌سازی دست به جنایت می‌زنند. از اصغر قاتل تا سعید حنایی، قاتل سریالی مشهد، همگی مدعی بودند افراد فاسد و نالایق را به سزای اعمال‌شان رسانده‌اند. مقالات مختلفی در این‌باره نوشته شده که قاتل خود را مصلح و نجات‌دهنده‌ی جامعه می‌داند. در افعی تهران نیز اعترافات مرضیه دقیقا همین‌طور است. او می‌خواهد باعث افتخار فرزندش باشد و با صراحت می‌گوید: «خوب کردم کشتم‌شان».

همین موضوع را در قتل‌های زنجیره‌ای نیز می‌توان دید. قتل سریالی روشنفکران و هنرمندان که توسط وزارت اطلاعات رخ داد. در تمام این سال‌ها، جمهوری اسلامی نیز دقیقاً مطابق با الگوی رفتاری اکثر قاتلان سریالی عمل کرده است: «قتل به نیت پاک‌سازی». فرقی نمی‌کند قاتل شخصیتی حقیقی باشد یا حقوقی، جنایت جنایت است و قاتلان سریالی و زنجیره‌ای با الگوهای ذهنی مشابهی رفتار می‌کنند. شاید قتل‌های سریالی در کشورهای دیگر بخشی از معضلات اجتماعی باشد اما در ایران ماجرا جور دیگری‌ست. شهروندان با حکومتی مواجه‌اند که به‌صورت آشکار و مخفی مانند اعدام‌های سال ۶۷ و قتل‌های زنجیره‌ای دهه‌ی هفتاد، صدها نفر را به قتل رسانده و این عمل خود را مطابق با شریعت و رضای خدا می‌داند. شاید جامعه‌ی ایرانی نیز مانند آرمان بیانی باید به روان‌شناسان مراجعه کند و پس از درمان خود، همراه با جامعه‌شناسان و فعالان اجتماعی چاره‌ای برای برون‌رفت از وضعیت موجود پیدا کند.

به عبارتی بهتر باید سر مار را بکوبد، یعنی به جنگ اندیشه‌های پوسیده‌ی نظام مردسالار کودک‌کش برود.