سنور متولد ۱۳۶۵ در مهاباد، پیشه‌اش نقاشی‌ست. او هنرمند خودآموخته‌ای است که در دانشگاه تبریز فلسفه خوانده و بعد به تهران و پس از آن به اربیل عراق نقل مکان کرده است. از ۲۰۱۸ به ترکیه آمده و حالا چندسالی است که در استانبول زندگی و کار می‌کند. ده‌ دوازده سال می‌شود که به‌طور پیوسته و مستمر به نقاشی روی آورده و آثارش توجه هنردوستان را جلب کرده. آتلیه‌ای دارد که آن را پل ارتباطی احساساتش با جهان بیرون می‌داند؛ جایی که با هرچه در آن تولید می‌شود آمیخته و رنگ‌های خشن، موسیقی و کلمات در آن جان می‌گیرند و تشدید می‌شوند.

نقاشی‌هایش با رنگ روغن و آکریلیک بر بوم و چوب، فیگورهایی را نشان می‌دهند در پس‌زمینه‌ای تاریک، با بدن‌های نامتقارن و بی‌تناسب از زوایای غیرمتعارف، عموماً بیمارگونه، مجروح و دردکشیده، متفکر یا افسرده و نژند و از هر نظر هنجارگریز؛ فیگورها و خودنگاره‌هایی که با ظاهر زیبا و شاداب و جوان نقاش در تعارض‌اند. سنور در آتلیه‌اش نقاشی می‌کند، کتاب می‌خواند و فیلم تماشا می‌کند، جلسات کتاب‌خوانی و شعرخوانی برگزار می‌کند و با حضور دوستان و دیگر هنرمندان و علاقمندان، کارگاه نقاشی و پروژه‌های شعر و موسیقی راه می‌اندازد. 

هنر من از زندگی‌ام سرچشمه می‌گیرد و به زندگی‌ام تبدیل می شود. نقاشی برایم نیازی است فراتر از کار. کلیت این روندِ جاری، تلاش برای شناور ماندن در جریان آنی کوبندهٔ هستی است که آن را از کانال بدن زنانه‌ام تجربه می‌کنم. در این جریان و در این سفر، به کشف تکنیک‌های جدید و جهت‌های نو می‌رسم و با پرسش‌هایی مواجه می‌شوم که پاسخ آن‌ها از کلمات بیرون می‌زند. هیچ‌وقت یک نقاشی را تمام نمی‌کنم. در یک نقطه و بدون فکر کردن، قلم‌مو را بر می‌دارم، در شیشه‌ای از ارواح فرو می‌برم و پس از یک ساعت یا یک روز یا یک سیگار، یک بوم خالی سفید را پهن می‌کنم و از نو شروع می کنم.

(از وبسایت هنرمند

https://www.instagram.com/p/C1eOjVKtXeC/?hl=de

پیشینه

سنور می‌گوید که پنج سال دبستان را خجالتی‌ترین شاگرد مدرسه بوده و مطمئن نیست بیشتر از همکلاسی‌هایش به نقاشی علاقمند بوده باشد. بیشتر از بقیه بچه‌ها هم نقاشی نمی‌کرده و در این زمینه خود را معمولی می‌داند:

از ده دوازده سال پیش شروع کردم به روزانه و مستمر نقاشی کردن. نقاشی به شکلی که الان در زندگیم هست، از ۲۰۱۳ شروع شد.

او نقاشی را تقلایی همیشگی می‌داند برای دسترسی به حس‌ها و دریافت شدت‌هایش، و نسبتی که بدن یا چهره با آن شدت‌ها برقرار می‌کند. این هنرمند خودآموخته می‌گوید نقاشی شکل مطالعه‌ی من است و در تصویر کردن خود در جامعه‌ای که محصول آن است، بازمانده‌ای از یک روستای متروک را مثال می‌زند که کمی از پاهایش را موش‌های گرسنه جویده‌اند.

https://www.instagram.com/p/C1RoMFCNTqZ/?hl=de&img_index=1

اما هنر از چه زمانی برایش آن‌قدر جدی شده که این تنها راه تعاملش با دنیا، به تنها راهش برای زندگی، امرار معاش، تفریح و دلیل پیشرفت تبدیل می‌شود؟ سنور در جواب می‌گوید:

شاید از وقتی که دیدم با تمام کردن یک نقاشی سراغ بعدی می‌روم! وقتی بر اساس دغدغه و دلمشغولی‌ای که داری عملی را به طور مستمر و مصرانه انجام می‌دهی، حتما جدی‌ست. در مورد من، این عمل مستمر و ممتد حداقل در ده سال اخیر نقاشی کردن بوده است…. خودم را در مسیر می‌بینم و خواهم دید: مسیر زندگی در تعامل با هر چیزی که من را می‌سازد. هیچ وقت نسبتم با نقاشی، نسبت یک کار و یک کارآموز نبوده؛ یعنی نقاش بودن مثل تصویر دوری از یک مسلک نبود که برای شدن آن، مسیری را طی کنم. درهم‌بافته‌ست با زندگی‌ام. برای ابراز تجربه‌های تلخ و سخت بیرونی که منجر به مواجهه با کیفیت‌های شدید درونی شده، برای تاب‌آوری هر آنچه که شد، و مخصوصاً لمس و فهم هرآنچه که در درون تجربه می‌کردم و می‌کنم، برای مطالعه‌ی جهان شخصی و ارتباط بدنمندش با جهان کلان‌تر و غیرشخصی، به ادبیات و نقاشی به مثابه شکلی از زندگی مایل شدم.

https://www.instagram.com/p/CzMVe0FNbme/?hl=de

Ad placeholder

زنانه و تنانه، ورای مرزها

بدن زن تم غالب آثار اوست. او پیش‌تر در گفت‌وگویی کارهای خود را به‌عنوان زنی که به فراخور جغرافیای سیاسی و فرهنگی‌اش تجربه‌ٔ انواع خشونت، تبعیض، تحقیر و تجاوز را دارد، ناگزیر از تنانه‌شدن و زنانه‌شدن می‌داند و می‌گوید این کارها نمی‌توانند خراش نخورند یا به خود‌ نپیچند. او هم‌حسی با تن زنانه و اضطراب تن و تجربه را حداقلِ صداقتش به‌عنوان یک نقاش زن برمی‌شمرد.

جغرافیا و مرزهای سنت هم بر دریافت سنور از هنر، و بازآفرینی و ترسیمش در تابلوها تاثیرگذار بوده است. مکان‌ها و حس‌ متفاوت آن‌ها از دیدگاه او چگونه است و از مهاجرت چه تعریفی دارد؟ این نقاش ۳۸ساله در توضیح فشارها، محدودیت‌ها و رویکردش به زندگی می‌گوید:

تا اینجای زندگیم، در جغرافیای محدودی در حرکت و ساکن بوده‌ام. بسته به حس فشار و محدودیتی که به عنوان یک زن تجربه کرده‌ام در هر اپیزود زندگی‌ام درگیر پس زدن یک تهدید، فشار، اجبار، یا محدودیت از روی زندگی و وجودم بوده‌ام. به ندرت سفر کرده‌ام، معمولا رفته‌ام و ساکن شده‌ام. استعداد خوبی هم در تحمل انزوا دارم. تغییر مکان (از شهری به شهری) به کندی رویم تاثیر گذاشته. به طرز بی‌رویه‌ای دنیای ذهنی‌ام غلبه می‌کند. البته منظورم در رویکردم به زندگی‌ست. تغییر شکل زندگی، مثلا برگشتن به زندگی روستایی، شاید تغییر اساسی‌تری باشد برایم.» او در ادامه، به مفهوم و تعبیر خارج از ایران فکر می‌کند و می‌گوید: «احتمالا اسمش مهاجرت است، برای خودم همیشه “رفتن از” جایی بوده که باعث حرکتم شده، نه “رفتن به” جایی یا شهری. همیشه وقتی زندگی در جایی عملا به بن‌بست خورده، رفته‌ام.

https://www.instagram.com/p/CxVYNHNtKgP/?hl=de&img_index=1

آن روی نیاراسته

درباره خودنگاره‌ها و فیگورهای نامتقارن در آثارش -و البته تناقض‌ آن‌ها با ظاهر خودش- که مورد پرسش است، می‌گوید چیزی که می‌کشد، آن روی نیاراسته‌ی جوانی، آن روی نیاراسته‌ی زنانگی، و آن روی نیاراسته‌ی عشق است. اما آن فیگورها آیا به منِ بیننده و درواقع به مخاطب تابلو نگاه می‌کنند؟ سنور در تایید این حرف می‌گوید:

 به ما نگاه می‌کنند. دقیق‌تر، به خلأیی که در ماست، در چشممان.

کنار تعداد زیادی از تابلوهایش ایستاده و عکس گرفته. با ژستی مشابه یا حالتی که تداعی‌کننده یکی بودن او و سوژه نقاشی است. تابلوهایش عنوان ندارند، چرا؟ جواب می‌دهد:

فکر می‌کنم یک جور پرهیزکاری، و برای اجتناب از روایت کردن باشد.گاهی نامیدن می‌تواند بخشی از پروسه تولید یعنی جزئی از اثر باشد و گاهی فقط از اثر دست می‌کشی و نام می‌دهی تا بتوانی صدایش کنی؛ مثلا کلاه آبی، زن و گربه.

در مورد عکس‌هایش با تابلوها می‌گوید: «نمایش وابستگی‌ست شاید! من و اثر به هم وابسته‌ایم.»

https://www.instagram.com/p/ChFsCAFN–y/?hl=de

سنور قبلا هم در گفت‌وگویی اعلام کرده بود که قصد روایت ندارد و فقط بدن را، در جایی از استیصالش گیر می‌آورد و تصویرش می‌کند؛ گاهی در حمام یا دستشویی، گاهی موقع انجام امور روزانه.

گاهی می‌ایستم مقابل بوم و ایده را احضار می‌کنم…. شاید وقتی می‌گویم ایده بیشتر منظورم جرقه‌ی یک وضعیت است. و اینجاست که باید از احضار صحبت می‌کردم. شاید بهتر باشد بگویم جستجو. من می‌گردم دنبال بدنی حاضر در وضعیت ممکن. و این وضعیت است که مقدار بدن را برایم تعیین می‌کند. به همین خاطر است که فکر می‌کنم واژه‌ٔ خلقت برای نقاشی نابجاست. چون درواقع بدن است که تصور هر وضعیتی را ممکن می‌کند. وقتی می‌گویم فیگور لزوماً به بدن اشاره نمی‌کنم. یک صندلی هم می‌تواند فیگور باشد. اما علاقه و توجه من معطوف به زن و بدنش است. به این معناست که ایده مدام وجود دارد. اگر تصور شما از ایده، یک تابلوی نسبتاً تمام‌شده در ذهن است، باید بگویم هرگز ایده‌ای ندارم یا حداقل به‌ندرت پیش می‌آید که داشته باشم.

(گفتگو با سایت بیدارزنی، دی۹۹)

https://www.instagram.com/p/CWn6CHwNQsy/?hl=de

Ad placeholder

خویشاوندی عمیق با هنرمندان

دربارهٔ هنرمندان و نقاشان مورد علاقه‌اش و تاثیرپذیری از آن‌ها می‌گوید:

چه در نقاشی و چه در ادبیات کسانی هستند که با آن‌ها احساس دوستی و خویشاوندی عمیق می‌کنم، به این معنا تأثیری که می‌گیرم احتمالا بیشتر درونی و مربوط به جهان‌بینی‌ام باشد تا تأثیری مستقیم روی کارهایم. معمولا تحت تأثیر دنیای ذهنی‌ای قرار می‌گیرم که منجر به تولید فلان اثر یا آثار از یک مولف یا نقاش می‌شود. شاید از بیرون بازشناختنی باشد، برای خودم نه، چون تأثیر، تدریجی و درونی‌ست.

و کدام تابلو یا تابلوهاست که دلش می‌خواسته او آن را کشیده باشد؟ می‌گوید که ترجیح می‌دهد کمتر «ای‌کاش‌گو» باشد و البته کارهایی هستند و کشیده شده‌اند که با دیدنشان کیف می‌کند، مثل بعضی از کارهای سزان، مینیاتورهای ژاپنی، بعضی کارهای مِهمِت سیا‌قلم، یا کارهای دیاکو حسن‌نژاد و…

در سال جاری آثارش در دو نمایشگاه گروهی به روی دیوار رفته‌اند: سه تابلویش به انتخاب یک مجموعه‌دار عراقی‌-اتریشی در نمایشگاه گروهی «هر زنی نامی دارد» در شهر وین به نمایش درآمد و رویداد دیگر، نمایشگاه «حافظهٔ دیگری» بود که از ششم مارس به مدت یک‌ماه، آثار پنج زن هنرمند مهاجر از جمله سنور را در استانبول به معرض دید عموم گذاشت.

https://www.instagram.com/p/CToROzWNnSL/?hl=de

گاهی به‌شدت منفعل می‌شوم و گاهی هم‌زمان روی چند تابلو کار می‌کنم. ولی ما درنهایت نه با دوره‌ها، بلکه با میانگین‌ها طرفیم و بر این اساس من کم‌کارم. زمان بی‌رحم است و ترسناک. انگار نمی‌شود دلهره‌‌ی زمان را نداشت. همین‌که نادیده‌اش می‌گیری لیز می‌خوری و به خودت که می‌آیی می‌بینی پرت و مچاله شده‌ای و بطالت آزاردهنده‌ای افتاده روی بدنت. و راستش این موضوع ناراحتم می‌کند. در واقع از آنجایی ‌که مبنای تولید هنری نیازی از پیش حی و حاضر برای هیچ دیگری‌ای نیست جز خودِ نقاش، پرکار بودن یک نقاش نمی‌تواند یک فضیلت اخلاقی باشد اما معتقدم کم‌کاری او یک بی‌مسئولیتی تمام‌عیار است. بگذار این‌طور بگویم، نقاشی نکردن من فقدانی ایجاد نمی‌کند، اما نقاشی کردنم عملاً یک مازاد است، یک افزونه.

(گفتگو با سایت بیدارزنی، دی۹۹)

https://www.instagram.com/p/CMGKibCgj8I/?hl=de

تصویری از فردا

از آینده‌اش، مثلا ده سال بعد اما چه تصویری دارد؟ سنور پاسخ می‌دهد:

به اطراف نگاه می‌کنم در مه. فکر می‌کنم ده سال بعد هم همین‌جایی ایستاده‌ام که الان؛ بر زمینی لزج و فروکِشنده، با بخاری که تا زانوهام بالا آمده. شاید هم در دهانه‌ی غاری رو به یک شوره‌زار وسیع. مطمئنم دیواره‌های غار پر از نقاشی‌ست.