❗️ این یادداشت میتواند داستان رمان و سریال را فاش کند.
سریال صد سال تنهایی در نت فلیکس
نتفلیکس اعلام کرده که به زودی با اقتباس از «صد سال تنهایی» نوشته گابریل گارسیا مارکز یک مجموعه تلویزیونی در ۱۶ قسمت را به نمایش درمیآورد. تاریخ نمایش این سریال هنوز مشخص نیست. اما تیزر آن منتشر شده و انتظار میرود که در ماه ژوئن یا ژوئیه سال جاری پخش آن آغاز شود.
کارگردانی سریال «صد سال تنهایی» را لورا مورا و آلکس گارسیا لوپز به عهده داشتهاند. سریال به زبان اسپانیاییست و در کلمبیا فیلمبرداری شده و خانواده مارکز هم از تولید آن حمایت کردهاند.
معمولاً سریالهای نتفلیکس در ۱۰ قسمت است. ظاهرا تولید اقتباس سینمایی «صد سال تنهایی» مارکز بزرگتر از سایر پروژههای این کمپانیست که روز به روز هم دایره نفوذ آن در جهان گستردهتر میشود.
بسیاری از وقایعی که مارکز در «صد سال تنهایی» روایت میکند، ملهم از تاریخ شهر آراکاتاکا، زادگاه اوست که با مزارع کشت موز و اعتصابات کارگری و سرکوبهای خونین درآمیخته است.
اکنون اهالی آراکاتاکا امیدوار شدهاند که با پخش سریال نتفلیکس توجه مردم دنیا به این شهر مجدداً جلب شود و در پرتو گردشگری، اقتصاد شهر رونق پیدا کند.
معلوم نیست که این انتظارات برآورده شود.
در سریال نتفلیکس خط اصلی رمان «صد سال تنهایی» حفظ شده است:
خوزه آرکادیئو بوئندیا و اورسلا که عاشقانه همدیگر را دوست میدارند، به دلیل مخالفت خانواده با ازدواجشان از دهکده فرار میکنند و در یک سفر طولانی در همراهی با دوستان و برخی ماجراجویان شهری در ساحل یک رود بنا میگذارند و آن را ماکاندو مینامند. از آن پس در گستره یک قرن، سرنوشت نسلهایی با ناکامی و سرخوردگیهای عشقی، جنگ و خونریزی و وحشت از نفرین رقم میخورد.
رمان مارکز از نظر مبارزات کارگری و تاریخ استثمار هم یک اثر قابل استناد است. در این مقاله از این زاویه به سریال نتفلیکس و امید مردم آراکاتاکا پرداخته شده است.
گارسیا مارکز با الهام از قصههای کودکی و رویدادهای تاریخی زادگاهش، آراکاتاکا، شهری خیالی به نام ماکوندو آفرید. نام ماکوندو، شهری که در نقشهها پیدا نمیشود، از ماکونده (Makonde) برگرفته شده و این کلمه جمع لیکونده (likonde) است. در زبان آفریقای مرکزی، لیکونده به معنای تحتاللفظی «خوراک دیو» برای موز به کار میرفته است.
نویسنده تا هشت سالگی در آراکاتاکا با قصههای جادویی مادربزرگ قد کشید. خودش گفته تمام نوشتههایش ریشه در آن زمان و مکان دارند. او برای نمایش ماهیت کمیک، مضحک و غالباً تراژیک زندگی در آمریکای لاتین به ادغام فانتزی با روزمرگی پرداخت و صدای این گوشه از دنیا شد.
اکنون تصاویری از صورت خندان و سیبلیوی گابو را میتوان در خیابانهای کاتاکا دید. مجسمههای نویسنده و شخصیتهایش در جابهجای شهر به چشم میخورند. تلگرافخانۀ محل کار پدرش اکنون به موزه تبدیل شده و خانۀ کودکیاش نیز بازسازی و با اسباب شخصی او پر شده است. بومیهای منطقه امیدوارند با سریالی که نتفلیکس از رمان صد سال تنهایی میسازد، کاتاکا همچون دوبلین جیمز جویس یا استفراتفورد شکسپیر نامدار شود.
مانوئل کیکه موخیکا، راهنمای گردشگران که تصمیم گرفته کاتاکا را احیا کند میگوید:
همۀ اهالی کاتاکا متقاعد نشدهاند که حتی بودجۀ هنگفت نتفلیکس هم بتواند ماکوندو را روی صفحۀ نمایش آنگونه که باید و شاید به تصویر بکشد. رمان دیالوگهای اندک، شخصیتهای همنام متعدد و پرشهای زمانی فراوانی دارد.
یکی از دوستان قدیمی گارسیا مارکز، کارلوس نلسون نوچز که هنوز ساکن همان خیابانی است که او و نویسنده در آن بزرگ شدند، اعتراف میکند:
راستش من آنقدرها از صد سال تنهایی خوشم نمیآمد. خیلی در هم برهمه.
این رفیق ۹۳ ساله به یاد میآورد که گابوی نوجوان خانه به خانه میرفت و دایرهالمعارف میفروخت تا آنها بتوانند عرق بخورند و وایناتو [Vallenato موسیقی فولک منطقۀ ساحلی کلمبیا] گوش بدهند. نوچز میگوید:
بهش گفتم بقیۀ کتاباش از صد سال تنهایی بهتره و اونم قبول کرد.
تصور بر این است داستانهایی که نویسنده از خالهها و مادربزرگهایش در کاتاکا شنیده مبنای رمان «صد سال تنهایی» مارکز باشند، اما مصالح کار گارسیا مارکز به همین جا ختم نمیشود. گابریل در این شهر با کارگران خانهبهدوشی مواجه میشد که در سالهای دهۀ ۱۹۲۰، دهۀ شکوفایی کشت موز، از کلمبیا و سراسر دنیا به این شهر مهاجرت میکردند. مالفورد، معلم دبیرستانی در کاتاکا، معتقد است که هرچند شکوفایی کشت موز با استثمار جمعی و خشونت وحشیانهای همراه بود، شهر برای مدتی کوتاه شکوفا شد. در اوج این شکوفایی، هر هفته مهمانیهای شادنوشی به پا بود. مهاجران ایتالیایی که الهامبخش شخصیتهای داستانی همچون موسیقیدان جذاب رمان، پیترو کرسپی بودند، غذاهای جدیدی به این شهر آوردند و اولین سینمای شهر را راه انداختند. مالفورد میگوید:
اولین باری که در عمرم زنی را با لباس زیر دیدم، گرینگویی[Gringo ناسزایی در آمریکای لاتین است برای خارجیان سفیدپوست، عمدتاً آمریکاییها.] با مایو بود.
اکنون از شکوفایی آن دوره اثری نمانده است. گفته میشود در سال ۲۰۰۷ که گارسیا مارکز به زادگاهش سر زد، یکه خورده بود که چطور ممکن است شکوه شهری با این سرعت و با بسته شدن فروشگاه یونایتد محو شده باشد. آریل کاستیو، استاد ادبیات دانشگاه آتلانیک در کلمبیا، میگوید:
به نظر گارسیا مارکز تصویری آخرالزمانی بود که این همه شکوه بی هیچ نشانهای نابود شود.
سرکوب خونین اعتصاب کارگران
از میان مضامین بسیار متنوعی که در سراسر رمان صد سال تنهایی تنیده شدهاند، شاید خشونت حضور و تأثیر پررنگی دارد. نویسنده واقعیت را با خیال، و فانتزی را با تاریخ در هم تنیده تا داستان زادگاهش کاتاکا را بازگو کند. در اواخر کتاب، گرینگوها مناطق وسیعی را اشغال کردهاند و به شهر خیالی ماکوندو، راهآهن و لذا مدرنیته آوردهاند. سپس رویدادی اتفاق میافتد که هم در رمان و هم در تاریخ کلمبیا لحظهای حیاتی است: با اعتصاب کارگران، ارتش وارد صحنه میشود و مردم اعتصابکننده را به گلوله میبندد. در صد سال تنهایی آمده است:
کسانی که جلو همه ایستاده بودند قبلاً با امواج گلولهها بر زمین افتاده بودند. کسانی که هنوز زنده بودند به جای آنکه خود را روی زمین بیندازند، سعی داشتند به میدان کوچک برگردند. وحشت مانند دم اژدها میجنبید و آنها را همچون موجی متراکم، به سمت یک موج متراکم دیگر میراند که از انتهای دیگر خیابان، با جنبش دم اژدها، به آنجا سرازیر شده بود. در آنجا هم مسلسلها بلاانقطاع شلیک میکردند.
(صد سال تنهایی، بهمن فرزانه)
بنا بر روایت داستان، کارگران شرکت آمریکایی موز برای شرایط کاری بهتر و دستمزد عادلانهتر اعتصاب میکنند. دولت کلمبیا از ترس شورش به مقابله با آنان برمیخیزد. با گرد آمدن تودۀ اعتصابکنندگان در مرکز ماکوندو، سربازان روی سقفهای نزدیک میدان مستقر میشوند و با مسلسل آنها را هدف میگیرند. خیابانهای اطراف مسدود شدهاند، هیچ راه فراری از قتلعامی که در پی میآید نیست. شاید سه هزار نفر کشته میشوند، بدنها را جمع میکنند و در دریا میریزند. سپس، هیچ کس این قتلعام را به یاد نمیآورد و کل شهر با انکار این قتلعام به تنها کسی که از این قتلعام جان به در برده، یعنی شخصیت خوزه آرکادیو سگاندو، محل نمیگذارد:
خوزه آرکادیوی دوم … زمزمه کرد: «حتماً حدود سه هزار نفر بودند.»
(صد سال تنهایی، بهمن فرزانه)
-چه گفتید؟
او توضیح داد: «اجساد. حتماً تمام کسانی بودند که در ایستگاه جمع شده بودند.»
زن با نگاه رقتباری او را ورانداز کرد و گفت: «در اینجا کسی کشته نشده است. از زمان عمو بزرگت، سرهنگ، در ماکوندو هیچ اتفاقی نیفتاده است.» در سه آشپزخانهای که خوزه آرکادیوی دوم، قبل از رسیدن به خانه، وارد آنها شد، همه همین را به او گفتند: «کسی کشته نشده است.»
چشمگیرترین وجه این گزارش بهظاهر تخیلی این است که مو به مو با وقایع تاریخی میخواند. در سال ۱۹۲۸، نه در ماکوندو، بلکه در شهر سیهناگا، شهری در دنیای واقعی کلمبیا، کارگرانی که علیه شرکت صادرات موز یونایتد فروت اعتصاب کرده بودند در «قتلعام موز» کشته شدند. رقم دقیق این کشتار هیچگاه مشخص نشد. بدن اعتصابکنندگان در گورهای دستهجمعی دفن شد یا شاید مانند نسخۀ تخیلی گارسیا مارکز، آنها را در دریا ریختند. تقاضاهای کارگران کاملاً قانونی بود. آنها میخواستند به جای کار پیمانی (موقتی- فصلی) استخدام شوند و دستمزد خود را به شکل پول دریافت کنند نه کوپنهایی که فقط در فروشگاههای شرکت یونایتد فروت در ازای غذا مبادله میشدند.
در کتاب، این بخش به دنبال جنگهای داخلی روایت میشود که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در آنها شرکت کرده است. گارسیا مارکز مینویسد او در ۳۲ جنگ داخلی شرکت کرد و در همه شکست خورد. تاریخ واقعی کلمبیا هم فرق چندانی ندارد و آکنده از جنگهای داخلی بیشمار و بیثباتی سیاسی مداوم در سراسر قرنهای نوزده و بیست است. مانند کتاب، شخصیتهای اصلی صحنۀ تاریخ هم لیبرالها و محافظهکاران هستند و بعید نیست که شخصیت سرهنگ آئورلیانو بوئندیا تا حدی مبتنی بر پدربزرگ خود نویسنده باشد که سرهنگ و کهنهسرباز لیبرال جنگ هزار روزه بود. نوهاش اعتراض او را به قتلعام موز میستود.
جمهوری موز
شاید یکی از طعنهآمیزترین میراثهای شاهکار ادبی مارکز این باشد که هرچند جادو و واقعیت را با هم میآمیزد، محملی است تا این قتلعام به یاد بماند. که اگر نبود این شاهکار، گردوغبار فراموشی بر آن نشسته بود. امروزه قدرت تاریخی شرکتهای خارجی تجارت میوه با عنوان «جمهوری موز» شناخته میشود که به نفوذ باورنکردنی آنها بر دولتهای آمریکای لاتین، نه فقط در کلمبیا بلکه در هوندوراس و گواتمالا، اشاره دارد. این قدرت البته از بین نرفته است. کافی است تصاویری را که فوتوژورنالیست اهل چک، یان سوخور، از مزارع تولید موز در آمریکای جنوبی گرفته است با تصاویر شستهرفتهای مقایسه کنیم که شرکت چیکیتا، وارث شرکت یونایتد فروت، در وبسایت خود به نمایش گذاشته است. یا با تصاویر سرگرمیمحوری که میتوان از نتفلیکس انتظار داشت. سوخور در وبسایتش مینویسد:
هشتاد درصد از موزهای صادراتی دنیا در آمریکای لاتین پروش مییابند. مزارع محلی چارهای ندارند جز اینکه محصول خود را به قیمت پیشنهادی شرکت بفروشند. وقتی پای شرایط کاری و زیستبوم در میان باشد، این شرکتها (چیکیتا، دوله، فروت دل مونته) هیچ مسئولیتی ندارند چون صاحب مزارع نیستند. آنها در سالهای گذشته از شرّ مالکیت زمینها و لذا مسئولیت این مالکیت خلاص شدهاند. دولتهای محلی در تلاش برای سازماندهی صادرات موز مالیات اندکی میبندند و خطمشیهای اجتماعی و زیستمحیطی را نادیده میگیرند تا این شرکتها را جذب کنند.
بنا بر مشاهدات سوخور، آفتکشهای مورد استفاده در مزارع آمریکای لاتین در برخی کشورهای اروپایی قدغن هستند و ساکنان مناطق کشت موز متحمل خطرات بسیاری میشوند. کارگران با تماس پوستی در معرض مواد شیمایی سمی قرار دارند و خطر ابتلا به بیماریهای پوستی، تنفسی به دلیل بیتوجهی صنعت موز بالاست. برداشت موز که سه ماه طول میکشد به صورت پیمانی است. کارگران از ساعت ۴ صبح کار خود را شروع میکنند و ساعت ۶ عصر شیفت کاریشان به پایان میرسد.
https://www.instagram.com/p/C7V9Ualt_Br/
یان سوخور در توضیح این عکس که مشخصاً در کاتاکا گرفته مینویسد: «سربازی کنار خوشۀ موزی در مزرعۀ موز ایستاده است. شرکتهای موز معمولاً گروههای شبهنظامی را برای محافظت از منافع خود اجیر میکردند.» این تصویر یادآور موزچینی سربازان در صد سال تنهایی، به دنبال اعتصاب کارگران، است:
سربازان به محض اینکه به رژۀ خود در ماکوندو خاتمه دادند، تفنگها را کنار گذاشتند و موزها را چیدند و بار قطار کردند و قطار را به راه انداختند. کارگران که تا آن زمان فقط به انتظار اکتفا کرده بودند، به درختزارها و بیشهها رفتند و با تنها سلاح خود، یعنی چاقو، خرابکاری در خرابکاری را آغاز کردند. کشتزارها و کمیسریها را آتش زدند. ریلهای راهآهن را قطع کردند تا از عبور قطار که به زور مسلسل پیش میآمد ممانعت کنند.
https://www.instagram.com/p/C7V9eWftOuA/
او همچنین در توضیح عکس بالا نوشته:
تخمین زده شده است که حدود بیست درصد از کل محصول برداشت شده دور ریخته میشود چون با استانداردهای فروش محصول در اروپا و آمریکا نمیخواند.
در روستای زادگاه گارسیا مارکز و در همسایگی خانۀ قدیمیاش که اکنون به موزه تبدیل شده، سیلیویا سعاده با مادرش بوتیکی را میچرخاند. او در کنار کار فروشگاه گردشگرانی را راهنمایی میکند که دنبال ماکوندو میگردند. سیلویا میگوید:
ما کمکم متوجه شدهایم که ماکوندو یک مکان مشخص نیست. ماکوندو هر شهری است در آمریکای لاتین یا در دنیای در حال توسعه، هر روستای مغفول مبتلا به گرسنگی و نیازهای اولیۀ برآورده نشده. به همین خاطر است که این همه آدم از سراسر دنیا میآیند و دنبال ماکوندو میگردند.
منابع: