ایمانوئل کانت زاده ۲۲ آوریل ۱۷۲۴ در شهر کونیگسبرگ واقع در پروس شرقی است. او که در خانواده‌ی نسبتا فقیر به دنیا آمد، خیلی زود نخست مادر (۱۷۳۷) و سپس پدرش (۱۷۴۶) را از دست داد.
بدین ترتیب او در پایان تحصیلات ابتدایی نقش نان‌آور خانواده را به عهده گرفت، امری که بر شکل‌گیری شخصیت و اندیشه‌ی او به شدت تاثیر گذاشت.
زندگی‌ فروتنانه و پر انضباط او خیلی زود با تحصیل و تدریس گره خورده است.
در ابتدا به عنوان معلم سرخانه و سپس چون استادیار در دانشگاه «آلبرتینا» در شهر زادگاهش ۸۲ ترم پشت سر هم تدریس کرد. نخست درسگفتارهای درباره‌ی منطق، ریاضیات، فیزیک و سپس معدن شناسی، مکانیک، فلسفه‌ی کاربردی، اِتیک، انسان شناسی، حقوق طبیعی، الهیات و امور تربیتی ایراد کرد. دانش و اشراف او به علوم زمانش به حدی بود که دانشجویان به مزاح می‌گفتند کانت می‌تواند به تنهایی تمامی دروس دانشگاه را تدریس کند. اگرچه فعالیت‌های مدرسی او کم نبودند، اما وقت زیادی را بر سر تالیف آثار خود می‌گذاشت. مهمترین دست‌آورد او «انقلاب در شیوه‌ی اندیشه» است. انقلابی که به انقلاب کوپرنیکی معروف است.
به زعم کوپرنیکوس انقلاب در این نهفته است که اگر نگرگاه چیره‌ای که بر اساس این پیش فرض که «سپاه اختران سراسر پیرامون نگرنده می‌گردند» توفیق نیافته است، بهتر نیست ستارگان را به حال سکون واگذارد و نگرنده را پیرامون خود بگرداند.[۱]
دویست و سی و هشت سال بعد از کوپرنیکوس، امانوئل کانت از «انقلاب در شیوه‌ی اندیشه» سخن گفت. برای او چنین انقلابی وارونه کردن نسبت سوژه‌ی شناسا (انسان) و ابژه و یا برابرایستا بود. کانت در کتاب «سنجش خرد ناب» (۱۹۸۱) مبانی نظری چنین انقلابی را تعریف کرد. کتابی که مرزهای شناخت آدمی را بکلی متحول کرد.
 در بخش نخست این نوشته به شاخص‌ترین مرحله‌ی فلسفه‌ی کانت اشاره شده است.

سیصدمین سال تولد امانوئل کانت

امسال مصادف است با سیصدمین سال تولد امانوئل کانت. فیلسوفی که نه تنها در زمان زندگی بر بارش تاثیر بسزایی بر تحول فکری زمان خود گذاشت، بلکه هنوز هم در برخی از حوزه‌های علوم انسانی نظریه‌های او کماکان به روز و راهگشاست. اگر چه کانت را اغلب با سه اثر سترگ سنجی‌اش می‌شناسند، دیدگاه‌های دوران پس از سنجش او نیز کم پربار نیستند. رساله‌ی کوچک «به سوی صلح جاودان» که یکی از این کارهای دوران پختگی اوست، در زمانه‌ی پرتلاطم ما که افزایش جنگهای نامتقارن و ترور نشانه‌ی شاخص آن است می‌تواند منشوری خردمندانه برای همزیستی باشد. در این رساله او پس از برشمردن شرایطی که می‌تواند تضمین کننده‌ی یک صلح پایدار باشد، از جایگزینی ارزشهای می‌گوید که تعیین آنها تا آن‌زمان بیشتر در انحصار دین بود. کانت این رساله را پس از جنگهای خانمان سوزی نوشت که اروپا را به ویرانه‌ای بدل کرده و چشم انداز صلح، تنها کورسویِ امیدی برای هر آنکس که به ارزشهای انسانی باور داشت، بود.

به باور کانت جنگ تهاجمی علیه کرامت انسانی است. جنگ سوء قصدی است علیه هرآنچه که بشر به دست آورده است. تخریب خانه‌های مردم و آنچه انسان بر اساس نیاز و با عشق ساخته است، ضربه‌ای است علیه بشریت. کانت در فرازی از این رساله می‌گوید: «حقوق انسانها باید مقدس شمرده شود، مهم نیست که تا چه اندازه قربانی بزرگی برای قدرت حاکم باشد.»

در زمانه‌ا‌ی که حقوق آدمی اغلب با ادعای دروغین دفاع از خود و مصلحت جمعی زیر پا گذاشته می‌شود، این گزاره فراخوان یک شهروند جهانی است که به اعماق و پیامد‌های تهاجم اندیشیده است. آنچه کانت بر آن تاکید می‌کند، قانون صلاحیت قضایی و دادگستری است که در زمانی نه چندان دور در چنبره و انحصار دین بود. اکنون هنگام آن رسیده است که خرد انسانی که با تکیه بر تجربه و فهم خود باید به بلوغ رسیده باشد، زمام امور را به دست گیرد و سخنگویی حقوق بین‌الملل و فراگیر بشری باشد. در این آرمان‌جویی که زور و قانونِ جنگل جای خود را به توافقی قانون مدار داده است، اقتدار قانون شاخصه اصلی است. تنها تضمینی که کانت برای رستگاری می‌بیند در به کار گیری خرد است که یکی از شاخصه‌هایش اندیشیدن چون دیگری و به دیگری است که در فرمودان فریضی فرمول بندی شده است. آنگاه که انسان به وضعیت انسانی دیگر می‌اندیشد، یکی از خصوصیات خردمندی خود را نشان داده است. نوشته‌ی پیش روی بزرگداشت مردی است که گامهای نخستین را در دیگراندیشی برداشته است. اکنون نوبت ماست که دستاوردهای او را بسنجیم.

از گوته پرسیدم کدام یک از فیلسوفان امروزین را برجسته‌تر می‌داند. او گفت: «بدون شک کانت، او عالی‌ترین است. کانت کسی است که آموزه‌های او ثابت کرده تأثیر ماندگاری دارد و عمیق‌ترین نفوذ را بر فرهنگ آلمانی داشته است. بی آنکه او را بخوانید بر شما تاثیر گذاشته است. اکنون دیگر نیازی به او نداریم، زیرا آنچه را که او می‌توانست به ما بدهد، بدست آورده‌ایم.[۲]

پیش‌زمینه‌ی تاریخی

کانت در دورانی چشم به جهان گشود که اندیشه‌ی اروپایی کم کم از جزم‌اندیشیهای قرون وسطی فاصله می‌گرفت و در پی نهضت‌های «نوزایی فرهنگی» [= رنسانس] و «تجدید و تجدد حیات دینی» (از رفرماسیون گرفته تا پروتستانتیسم) پا به دوران روشنگری می‌گذاشت. ساختار اجتماعی این دوران نیز در حال تغییر بود و از نظام‌های فئودال و تئوکراتیک به نظام جدید بورژوازی تبدیل می‌شد. در این لحظه‌ی تاریخی که اندیشه‌ی اروپایی از بند سنن و اندیشه‌های کهنه رهایی می‌یافت، کانت پا به عرصه‌ی اندیشه نهاد.

در آن زمان دو جریان اصلیِ فلسفه‌ی روشنگری بر پهنه‌ی اندیشه چیره بودند: یکی جریان «عقل‌گرایی» که با دکارت آغاز شده بود و دیگری جریان «تجربه گرایی» که جان لاک نماینده‌‌ی برجسته‌ی آن بود. جریان نخست در مکتب فلسفی لایب‌نیتس – ولف که در آن زمان در آلمان غالب بود، به «دگماتیسم» تبدیل شده بود. نحله‌ی فکری عقل‌گرایانه‌ی ولف نمی‌توانست بدون مفروضاتی که از مکاشفه‌ی دینی وام گرفته بود و اعتبار آنها به آسانی و متعصبانه ادعا می‌شد، پیش رود. اما به باور کانت تجربه گرایی نیز به بن بست رسیده بود. در حالی که این دو جریان فکری درگیر رقابتی بیهوده بودند، بنای عظیم فیزیک نیوتنی در حال رشد بود. سازه‌ای که در آن پژوهش تجربی و عقل‌گرایی ریاضی دست به دست هم می‌دادند. بنابراین می‌بایست در فلسفه نیز ممکن باشد مفهومی از عقل را که رها از هرگونه تعصب است، با مفهومی از تجربه که دیگر چنان شکاک نبود، سازگار کرد! کانت پس از سالها کار بر سنجش خرد ناب، سرانجام به چنین سنتزی میان عقل‌گرایی و تجربه‌گرایی دست یافت.

ایمانوئل کانت: سنجش خرد ناب. ترجمه میرشمس‌الدین ادیب‌ سلطانی
ایمانوئل کانت: سنجش خرد ناب. ترجمه میرشمس‌الدین ادیب‌ سلطانی

سنجش خرد ناب

در سال ۱۷۸۱، کانت ۵۶ ساله، پس از یازده سال کار پیوسته سنجش خرد ناب را عرضه کرد. اثری که انقلاب در شیوه اندیشه عصاره‌ی آن است. این انقلاب که به چرخش کپرنیکی مشهور است، در شیوه‌ی شناختش مستلزم دخالت و محاسبه شرایط روحی انسان یا سوژه‌ی ناظری است که به جهان می‌نگرد. به بیان دیگر تصور انسان از جهان تنها از ویژگی‌ چیزهایی که او می‌شناسد ناشی نمی‌شود، بلکه همچنین به نحوه‌ی پدیدار شدن این چیزها برای او و به تجهیزات شناختی او گره خورده‌اند. برای نمونه مکان و زمان چون دو صورت شناخت انسانی در وهله‌ی نخست ربطی به موضوع شناخت Ding an sich (شیء فی نفسه) ندارند، یعنی به خودی خود ویژگی اشیاء نیستند، بلکه بیش از هر چیز چون صورتهای سهش [= «مُدرَک»] عمل می‌کنند. ازاین‌رو ما فقط از منظر یک انسان می‌توانیم از مکان و زمان صحبت کنیم.[۳] و از آنجا که این شیوه پدیدار شدن برای همه افراد یکسان است و هرگونه شناختی از جهان را ممکن می‌سازد، از نظر کانت برای واقعیت انسانی اعتبار عینی دارند. پس عینیت شناخت بشری فقط وابسته به خصوصیات سوژه‌‌ی مورد شناخت نیست، بلکه بیش از هر چیز مبتنی بر ساختارهای شناخت سوژه‌ی شناسا است. باید دانست که برابرایستا با شیء فی نفسه متفاوت است. درباره‌ی شیء فی نفسه نمی‌توان مدعی شد که آیا وجود دارد یا نه. اما برابرایستا پدیده‌ای است که در برابر ما قرار گرفته است. یا به دیگر سخن، عینیت ترکیبی است از موضوع یا متعلق شناخت (ابژه) و دریافت انسان از این برابر ایستا. در سنجش خرد ناب کانت انقلاب در شیوه اندیشه یا واژگونی اندیشیدن را اینگونه توصیف می‌کند:

تاکنون فرض می‌شد که سراسر شناخت ما باید خود را با برابرایستاها هماهنگ سازد. ولی همهء کوشش‌ها در این راه که دربارهء برابرایستاها چیزی را پرتوم از راه مفهومها برقرار سازیم، تا بدان وسیله شناخت ما گسترش یابد، بر طبق این فرض پیشین به هدر رفتند. اکنون باید کوشید و دید که آیا مسئله‌های متاگیتیک بدین راه بهتر پیش نمی‌روند که فرض کنیم: برابرایستاها باید خود را با شناخت ما سازگار کنند؟[۴]

اگر بخواهیم انقلاب در شیوه اندیشه را از زاویه‌ای دیگر نیز روشن کنیم، می‌توان گفت که کار سترگ کانت فروگشایی چهار موضع فلسفی بنیادی و پایان دادن به جدلی بیهوده و بی پایان میان جزم‌اندیشان و شکّ گرایان، میان تجربه‌گرایان و عقل گرایان است. جدالی کور و متعصبانه میان موضع‌گیری‌های برتری اندیشه و یا برتری واقعیت. از یک سو نمایندگان امر نیک، امر زیبا و امر حقیقی (افلاطون، ارسطو و پیروان آنها) قرار دارند و از سوی دیگر دیوید هیوم که امر زیبا و نیک را دستکار انسان می‌دانست. به زعم گروه دوم امر حقیقی آن چیزی است که ما چون حقیقی می‌پذیریم، امر زیبا آن چیزی که مطابق سلیقه ماست و امر نیک آنچه ما ارج می‌نهیم. اما از آنجا که انسان چیزهای متفاوتی را حقیقی، زیبا و نیک می‌پندارد، شناخت این امور در این جهان بینی نارسا است.

اکنون دستاورد کانت در این نهفته است که بخشهای موجه و معتبر این نگرگاههای صلب و جزمی را به هم پیوند می‌زند. به زعم او درست است که امر حقیقی، زیبا و نیک تصورات سوبژکتیو و روح انسانی هستند، اما به وجود آمدن آنها هرگز دلبخواهی و اتفاقی نیست. پیدایش این امور پیرو قواعدی است که برای همه‌ی انسانها به طور یکسان معتبرند. یکی از دستاوردهای کانت در سنجش خرد ناب آشکار کردن این قواعد و قوانین است.

در سال ۱۷۸۱، کانت ۵۶ ساله، پس از یازده سال کار پیوسته سنجش خرد ناب را عرضه کرد. اثری که انقلاب در شیوه اندیشه عصاره‌ی آن است. این انقلاب که به چرخش کپرنیکی مشهور است، در شیوه‌ی شناختش مستلزم دخالت و محاسبه شرایط روحی انسان یا سوژه‌ی ناظری است که به جهان می‌نگرد.

اما معنای خرد ناب در عنوان این کتاب چیست؟ به طور سنتی آنچه فیلسوفان تحت واژه خرد می‌فهمند دو جنبه متفاوت دارد. از یک سو، توانایی درک قوانین و اصول اساسی و تشخیص آنها به عنوان امر درست است. مهمترین نمونه در این مورد، اصلهای متعارف هندسه اقلیدسی است. مانند این اصل که «اگر A = B و B = C، آنگاه A = C». صدق چنین اصلی می‌تواند بر اساس باور رایج مستقیماً از طریق خرد فهمیده شود. اقلیدس در کتاب «اصول» که در قرن سوم میلادی نوشته شد، تمام قضایای هندسه را بر پنج اصل موضوع و اصل متعارف که آن‌ها را می‌توان از طریق اثبات‌های منطقی دقیق استخراج کرد، بنیان می‌نهد.

دومین وجهی که فلاسفه با خرد مرتبط می‌دانند، توانایی اقامه‌ی برهان و استدلال منطقی و نتیجه‌گیری است. وجه مشترک هر دو جنبه، یعنی ۱) بصیرت در اصول (پذیرفتن احکامی به نام بنداشت یا اصل موضوع که به هیچ توجیه دیگری نیاز نداشته باشند) و ۲) استدلال منطقی (یا توافق بر برخی قواعد استدلال یعنی توافق بر اینکه چگونه و چه هنگام یک حکم «به‌ طور منطقی» از حکم دیگر نتیجه می‌شود)، در این است که هر دو بر ادراک حسی و تجربه تکیه نمی‌کنند. این که اگر همه‌ی انسانها فانی باشند و سقراط یک انسان باشد، پس سقراط نیز فانی است، بدون داشتن آگاهی بسنده از انسان به طور عام و سقراط به طور خاص شناختنی است. سرچشمه‌ی این دانش‌هایِ پرتومی، خرد است.

«سنجش خرد ناب» نه مربوط به هرگونه شناخت بخردانه، بلکه تنها مربوط به آنگونه از شناختهای خردی می‌شود که در مرتبه‌ی نخست بدون نگرش و دخالت و ملاحظه‌ی تجربه‌ها، یعنی تنها از خود مفهومهای قوه‌ی خرد، یعنی ناب، ناشی می‌شوند. شناختهای خردی ما اغلب با و از طریق مفهومها بدست می‌آیند. اگر این مفهومها بر اساس تجربه کسب شده باشند، کانت آنها را آروینی یا تجربی می‌نامد empirisch. اما اگر این مفهومها از خود قوه‌‌ی خرد سرچشمه گرفته شده باشند در قاموس کانت «ناب» خوانده می‌شوند.

پس سنجش خرد ناب یعنی سنجش همه‌ی آن مفهومها و اصلها و داوری‌های منتج شده از خرد که سرچشمه‌ی آنها نه مرهون حسگانی [= حسیات]، بلکه مرهون خود خرد هستند. «سنجش» در این ترکیب نخست همان معنای مرسوم نظاره، تمایز و اندازه‌گیری را دارد. البته سوای این معنی، معنای دیگری، یعنی بررسی سنجشگرایانه، مد نظر کانت است؛ بدین صورت که آیا موارد مورد بازبینی به درستی طرح و انتخاب شده‌‌اند. فراتر از این دو معنا معنی سوم سنجش، یعنی ارزش گذاری نیز مطرح می‌شود. در این معنای آخر بررسی می‌شود که آیا مفهومهای مورد نظاره‌ی خردِ ناب معنایی شناختی دارند و آیا ما به کمک آنها اساسا شناختی حاصل می‌کنیم و آیا اساسا اجازه داریم آنها را برای شناختن بکار گیریم.

کانت در نامه‌نگاریهای که حول و حوش شکل گیری سنجش خرد ناب حدود سال ۱۷۶۹ با دوستان و نزدیکانش داشته است از کار بر روی پروژه‌ی صحبت می‌کند که هدفش تعیین محدودیتهای حسگانی است و او آن را «پدیدارشناسی عمومی» phaenomenologie generalis می‌نامد.[۵] دو سال بعد کانت در نامه‌ای به تاریخ ۷ جولای ۱۷۷۱ به دوست دیرینش مارکوس هِرتز از کار بر روی اثری می‌گوید که محدودیتهای حسگانی و خرد را مد نظر دارد. پرسشهای اصلی اینها بودند: شناخت‌های ما که از طریق حسگانی و خرد به دست می‌آیند چه اهمیتی دارند؟ پرسش دیگری که او مطرح می‌کند، این است که آیا در تمامی شناخت‌های حسی ما همواره عناصری از خرد ناب پنهان نیستند؟ منظور او از این عناصر مفهومهای هستند که بدوا هرگونه شناختی حسی بر آنها استوار و ممکن می‌شوند. اما به باور کانت قبل از پاسخ به این پرسشها باید دامنه و گستره‌ی قوه یا توانش حسگانی و خرد کاملا روشن شوند. سنجش خرد ناب دست‌آورد چالش با این پرسش‌ها است.

هدف دیگری که سنجش خرد ناب دنبال می‌کند استقرار فلسفه چون دانشی نوین است. اِنگاشت فلسفه چون دانشی نوین با آموزه‌ی داوریهای همنهادی پرتوم [= احکام ترکیبی ماتقدم] پیوند خورده است. آموزه‌ای که بخشهای درست تجربه‌گرایی و عقل‌گرای را در خود یکی می‌کند. به باور کانت، تجربه گرایان ماده‌ی شناخت را فقط غربال کرده و آن را از نظر تاریخی نظم می‌دهند، اما عقل گرایان نیز از سوی دیگر به اندیشه‌های خود گنجانیده [= محتوای] واقعی نمی‌دهند. این گزاره‌ی مشهور سنجش خرد ناب چکیده‌ی این درک و دریافت است. «اندیشه‌ها بدون گنجانیده، تهی‌اند؛ سهشها بدون مفهومها، کورند.»[۶]

از این رو به باور کانت به همان اندازه که ضروری است مفهومهای خود را حسی سازیم به همان اندازه هم باید سهشهای خود را تحت مفهومها بیاوریم.[۷] این وظیفه‌ی متناقض را داوریهای همنهادی پرتوم به عهده می‌گیرند که هم دارای گنجانیده‌ی واقعی هستند و هم دارای ضرورت مفهومی. پرسش در مورد اظهاراتی بخرادنه، یعنی قابل اعتماد و اساسی در زبان خود کانت اینگونه فرمول بندی شده است: آیا «داوریهای همنهادی پرتوم [= احکام ترکیبی ماتقدم] ممکن است یا خیر؟ » در اینجا «همنهادی» به این معنی است که یک گزاره نه تنها به لحاظ «آناکاوانه [= تحلیلی]» برای آنچه منطقاً حاوی آن است بررسی شود (مانند: «توپ گرد است»)، بلکه همچنین بررسی شود که آیا می‌توان ویژگی دیگری را که یک ویژگی افزون شده و مستلزم مشاهده یا تجربه است، به آن نسبت داد (مانند: «توپ می‌غلتد زیرا گرد است»).

پس مینوی [= ایده‌ی] اصلی فلسفه‌ی سنجشگرایانه، که کانت در سنجشهای سه‌گانه‌ «سنجش خرد ناب»، «سنجش خرد عملی» و «سنجش نیروی داوری» پرورش می‌دهد، استدلال امکان داوریهای همنهادی پرتوم و نشان دادن کرانمندی آن است. همانطور که کانت می‌گوید: «در همهء دانشهای نظری خرد، داوریهای همنهادیِ پرتوم [= آپریوری] همچون اصلها گنجانیده شده‌اند.»[۸]

از جمله دانشهای نظری کانت ریاضیات و منطق را چون دانشهای بررسی می‌کند که اذهان بشری در داوری آنها کمترین تردید را به خود راه می‌دهند. در پرتو بررسی شرایط این دانشهای حقیقی او امیدوار است مرزهای شناخت متاگیتیانه یا متاگیتیک چون یک استعداد طبیعی را که به دلیل نیازمندی خود، به طرح پرسش از خداوند و روح و جهان روی می‌آورد؛ و سبب امتناع رسیدن به شناخت امور مطلق است، بیاید.

خرد آدمی در رده‌ی از شناخت‌های خویش دارای این سرنوشت ویژه است که پرسش‌های سربار آن می‌شوند که آنها را نمی‌تواند کنار زند، زیرا این پرسشها بوسیله خود طبیعت خرد در برابر خرد نهاده می‌شوند: ولی خرد این پرسشها را پاسخ نیز نمی‌تواند بگوید. زیرا این پرسشها از سراسر توانش خرد آدمی فراتر می‌روند.[۹]

برای پاسخ به اینکه آیا متاگیتیک چون یک دانش ممکن است؟ باید در برنامه‌ای گسترده بحث‌های مفصل ضروری که شامل چهار نکته‌اند طرح و توسعه یابند. پرسشها اینها هستند:

۱. ریاضیات ناب چگونه ممکن است؟

۲. دانش ناب چگونه ممکن است؟

۳. چگونه متاگیتیک چون یک استعداد طبیعی ممکن است؟ و سرانجام

۴. چگونه متاگیتیک چون یک دانش ممکن است؟

کانت ساختمان اندیشه خود را بر اساس سه پرسشی که در آنها هرگونه علاقهء خرد ما یکی می‌شود (چه این علاقهء نگرورزانه باشد و چه عملی) بنا می‌نهد:[۱۰]

نخستین پرسش این است که «من چه می‌توانم بدانم؟ » این پرسش کاملاً نظری است و پاسخ خود را در سنجش خرد ناب می‌یابد. عصاره‌ی این سنجش این است که دایره شناخت ما محدود است و ما در به دست آوردن هرگونه دانش در باره‌ی خداوند و جهان و نامیرایی روح ناکام می‌مانیم.

پرسش دوم این است که «من چه می‌بایستی بکنم؟ » این پرسش صرفاً عملی است و از پاسخگویی به آن نیز چیزی در مورد خداوند و نامیرایی روح حاصل نمی‌شود.

پرسش سوم این است که «من به چه چیزی حق دارم امیدوار باشم؟ » این پرسش بر اساس ساختارش همهنگام هم عملی است و هم نظری. این پرسش را با جزئیات بیشتر می‌توان اینگونه بیان کرد: «اگر من آنچه را که می‌بایست، انجام دهم، سپس به چه چیزی می‌توانم امید داشته باشم؟ » یا به بیان دیگر آیا رعایت قانون آیینهای اخلاقی این توقع مدلل را جایز می‌سازد که نیکبختی نیز نصیب کنشگر شود؟

کانت این سه پرسش را پیش‌تر، در مقدمه‌ی درس‌گفتارش در باره‌ی منطق، آنجا که از مفهوم کلی فلسفه سخن می‌راند، به یک پرسش مرتبط می‌کند: «انسان چیست؟ » علت نسبت دادن این سه پرسش به پرسش چهارم از آن روست که در آنها توانستن، بایستن و اجازه داشتن در خرد آدمی نهفته است. سه پرسشی که فلسفه را از آغاز به خود مشغول کرده است اگرچه با نامهای مختلف چون امر حقیقی، امر نیک و امر زیبا.

این پرسش که انسان چه چیزی را می‌تواند بداند، او را با ماجراجوی در باره‌ی حقیقی بودن یا نبودن و سرانجام محدودیت دانش ممکن مواجه می‌کند که موضوع کیهان‌شناسی است. پرسشِ چه باید کرد، او را با تعهدی مواجه می‌کند که اراده طبیعی او را تصادفی و متناهی نشان می‌دهد و از آنجا که کنش آدمی به شخصیت و آزادی او باز می‌گردد موضوع روان‌شناسی است. انسان به تنهای نمی‌تواند از پس مشکلات خود برآید و تنها در یک اجتماع است که امکان چیره شدن بر این ناتوانی را به دست می‌آورد و از آنجا که او در این همزیستی نیازمند داد و ستد است پرسش امر نیک ضرورتا به یک قراردارد اجتماعی می‌انجامد. و سرانجام این پرسش که او به چه چیزی می‌تواند امیدوار باشد (به خصوص که امید او فراتر از اهدافی است که در جهان می‌توان به آن دست یافت) او را به نیازمندی‌اش که در ایمان به خداوند متبلور می‌شود، مواجه می‌کند که موضوع یزدانشناسی است.

ادامه دارد

در بخش دوم به نگرگاه کانت به امر اخلاقی خواهیم پرداخت.

––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[۱] نگاه کنید به ایمانوئل کانت: سنجش خرد ناب، ترجمه‌ی ادیب‌سلطانی، چاپ نخست ۱۳۶۲، صفحه ۳۰

[۲] از گفتگوی گوته با اکِرمَن، ۱۱ آوریل ۱۸۷۲

[۳] نگاه کنید به سنجش خرد ناب، ویراست الف ۲۶ یا ب ۴۲

[۴] نگاه کنید به سنجش خرد ناب، ادیب‌سلطانی، صفحه ۳۰

[۵] نگاه کنید به نامه به یوهان هاینریش لمبرت به تاریخ ۲ سپتامبر ۱۷۷۰

[۶] نگاه کنید به سنجش خرد ناب، ویراست ب ۷۵، ادیب‌سلطانی، صفحه ۱۳۴

[۷] نگاه کنید به سنجش خرد ناب، ویراست ب ۷۵، ادیب‌سلطانی، صفحه ۱۳۴

[۸] نگاه کنید به سنجش خرد ناب، ویراست ب ۱۴، ادیب‌سلطانی، صفحه ۸۳

[۹] نگاه کنید به سنجش خرد ناب، ویراست الف ۷، ادیب‌سلطانی، صفحه ۹

[۱۰] نگاه کنید به سنجش خرد ناب، ویراست ب ۸۳۳، ادیب‌سلطانی، صفحه ۸۴۴