راننده، دمغ از اعصابخوردیها، علاقهای به حرف زدن ندارد. چند زن که پوشش حکومتپسند را کاملاً نادیده گرفتهاند از خط عابر رد میشوند. راننده به حرف میآید: «اینها واقعاً دل و جرأت دارند نه ما!».
رانندهی آژانس خوش دارد با مسافر حرف بزند تا مسیر طولانی را برای خود تابآوردنیتر گرداند و حرف طبق معمول خیلی زود میکشد به اوضاع اقتصاد و گرانی. ولی از سویی هم از ملاحظهکاریهای گاهبهگاهاش میشود فهمید که میترسد که بهاصطلاح حرفِ سیاسی بزند. بحث که به دین و قران میرسد ترسش حتا بیشتر میشود، تو گویی در این باره از دو قدرت میترسد، یکی بر روی زمین و دیگری در آسمانها. مردی حدوداً شصت ساله، مسافرکش با پرایدی که مدل پانزده سال پیش است، از دروغهایی میگوید که اول انقلاب دربارهی برق و گاز مجانی شنیده است.
به مرکز شهر میرسیم جایی که برای تشییع جنازهی سرداری که در سوریه کشته شده بخش بزرگی از شهر را بستهاند و ترافیک سنگینی پدید آمده است. مردم، به خشم آمده از ترافیک سنگین، به مسئولان دشنام میدهند. راننده، کمی پردلتر از پیش، بر سر مأموری که خیابان را بسته فریاد میزند که: «این چه وضعی است؛ من یک ساعت کارم عقب افتاده». مأمور با تندی پاسخ میدهد: «طرف جانش را داده آنوقت شما حاضر نیستی یک ساعت در ترافیک بمانی؟!»
سر ظهر سرانجام به مقصد میرسیم: ادارهی دامپزشکی. در هر ادارهای که میروی چشمت به آخوندمیافتد. اما اینجا دیگر انتظارش را نداشتم. گویی دستور است که نماز جماعت در همهی ادارهها برگزار شود و برای همین حضور آخوند در همهی ادارات برای شغل پیشنمازی است. برای یک امضا بیش از بیست دقیقه منتظر میمانم تا مدیر کل از نماز برگردد. از مرد دیگری که آنجا منتظر است میپرسم: « کار مردم واجبتر از نماز نیست؟» شگفتزده میشوم وقتی پاسخ میدهد: «بیست دقیقه را مراجع اجازه دادهاند!»
در راه برگشت، راننده، دمغ از اعصابخوردیها، علاقهای به حرف زدن ندارد. چند زن که پوشش حکومتپسند را کاملاً نادیده گرفتهاند از خط عابر رد میشوند. راننده به حرف میآید: «اینها واقعاً دل و جرأت دارند نه ما!».
بنبستِ مردمسالاری
روایتی که در بالا آمد برش کوتاهی از لایههای سیاست، قدرت و ایدئولوژی در ایران است که گروههای گوناگون را هریک به شیوهای به انقیاد درآورده است. در جامعهی ایران در حال حاضر در هر لایه به شیوههایی خاص سطحی از انقیاد تحمیل میشود. در مثال بالا، کارمند و رئیس هردو را مجبور میکنند در نماز جماعت شرکت کند و مراجعهکننده را با نظر مرجع تقلید به معطل شدن راضی میکنند. مسافرکش میترسد حرف سیاسی بزند، که این ترس را با سیاست در دلش انداختهاند، و ترسی نیز از خدای آسمانها دارد که نمیگذارد از سلطهی دین انتقاد کند.
در هر مورد، انقیاد در حقیقت گرهگاه قدرت سیاسی و قدرت ایدئولوژی است؛ در نتیجه، هر لحظهی رهاییبخش نیز بیدرنگ با سیاست و ایدئولوژی گره میخورد. پیآمد: ترسی که راه را بر کنشگریِ رهاییبخش میبندد. حتا کنشی بهسادگیِ یک گپوگفت روزانه با یک مسافر نیز روان و بیدستانداز پیش نمیرود.
گرهگاههای سیاست و ایدئولوژی به همین سان راه را بر رشد مردمسالاری میبندد، چراکه مگر مردمسالاری معنایی جز نقشآفرینیِ مردم در سرنوشتشان دارد. در حکومتهای خودکامه و غیرمردمسالار، مردم جایی در ذهن یا عین با موانعی روبهرو هستند که نمیگذارد کنشگری کنند، حتا نمیگذارد نظرشان را از خلوت درونیشان به بیرون درز دهند، و گاهی حتا نمیگذارد درست بیندیشند یعنی به اندیشیدن دلیر نیستند. در مورد ایران، میتوان گفت که حضور و همدستیِ این دو گونه قدرت (یعنی قدرت سیاسی و ایدئولوژیک) این کشور را از نظر موانع مردمسالاری به کشوری ویژه تبدیل کرده است: در ایران، موانع ذهنی و عینی، ایدئولوژیک و سیاسی، سخت در هم تنیدهاند.
زنانهشدنِ کنشگری
به نظر میرسد در ایران کنشگریهای منحصراً زنانه بهنحو قابل اعتنایی از این چارچوب سیاست و ایدئولوژی میگریزند و در آن گیر نمیافتند و خنثی نمیشوند که همین را نیز باید ویژهی جامعهی ایران دانست. در حقیقت وضع امور در چند دههی پس از انقلاب اسلامی به شکلی پیش رفته که به کنش زنانه این قابلیت را داده است. به بیانی روشنتر، ویژگیهایی در کنش زنانه در ایران امروزین است که آن را قادر میکند همهنگام در مقابل شکلهای گوناگونِ انقیاد سرکشی کند، هم انقیاد زمینی و هم انقیاد آسمانی، هم انقیاد عینی و هم انقیاد ذهنی.
یکی اینکه، زن با حضورش، بهسادگی با تنش، همزمان هم قدرت زمینی و هم قدرت آسمانی را به چالش میکشد؛ همزمان هم آنچه حکم خدا خوانده شده و هم حکم حاکم زمینی را به چالش میکشد. و چون این دو در ایران بهطور تنگاتنگی به هم مرتبط شدهاند، فقط آن گونه کنشگری که هردو را همزمان به چالش بکشد کامیاب خواهد شد.
دوم اینکه، در کنشگریِ زنانه برای مثال در نمونهی سرکشی از حجاب اجباری، تَن در مقابل ذهن میایستد، ذهنی که در درازنای تاریخ در زیر سلطهی ایدئولوژی بوده و اکنون خودش بر تَن و حتا بر تَنِ دیگران سلطهگری میکند. زینسان تنِ زن بهسادگی با حضورش سلطهشکن است.
بیجهت نیست که در ایران امروز به نظر میرسد حتا دیگر شکلهای کنشگری نیز بهواسطهی کنشگری زنانه بهتر روی کامیابی را خواهند دید.
در جنبش ژینا (مهسا) دیدیم که مطالبات مردمی از قشرهای گوناگون نیز خود را در ذیل جنبش تعریف کردند و بهویژه طیف گستردهای از مردم با واخواستهای معیشتی و اقتصادی با جنبش همراه شدند. جنبش ژینا (مهسا) به این دسته از مردم جرأت و شهامت داد و برای همین است که در دوران پساجنبش میبینیم که اعتراضات قشرهای مختلف به مشکلات معیشتی بسیار فزونی گرفته است.
بازگشتِ گشتِ ارشاد
در صورتبندیِ مسائل ایران، میتوان کانون ستم را در نگاهی کلی «نفی حق زندگی» دانست که خود را، آشکارتر از همهجا، در نابهسامانیِ اقتصادی نشان میدهد و به شکلهای گوناگون بر زیست جمعیِ مردم تأثیر میگذارد.
به بیان دیگر، عمدهترین دشواریهای زندگی در ایران امروز را میتوان بر اساس نفی حق زندگی فهمید. از کف دستمزد که هیچ تناسبی با هزینهها ندارد بگیریم، تا نرخ بیکاری که حتا در آمارها بهدرستی بازتاب نمییابد، تا گرفتاریهای جوانان تحصیلکردهای که به هر دری میزنند تا مهاجرت کنند، تا اوضاع درمان و پزشکی، تا مشکلات بیماران خاص و افراد دگرتوان، و … در همهی این مسائل در حقیقت حق زندگی است که نفی میشود. بدینسان، ستم و سلطه در ایران در طیفی گسترده اما همه جا مقابل حق زندگی اعمال میشود. کنشگری زنان در مخالفت با حجاب اجباری در حقیقت برای بازپسگیریِ حق زندگی است. اما اینگونه کنشگری نیروی نمادینی در خود دارد که آن را یکجا در مقابل همهی طیف سلطه قرار میدهد. تو گویی فقط کنشگریِ زنانه میتواند قدرت و ایدئولوژی را همزمان نادیده بگیرد و گرهگاههای این دو را دور بزند. به نظر میرسد حاکمیت نیز به این موضوع آگاه است و از همین روست که حتا خطر جنبشی دیگر را به جان خریده و حجاببانهایش را باز بسیج کرده است.