در گزارشی از خبرگزاری ایرنا در ۳۱ شهریور ۱۴۰۲ با عنوان «اینجا سواحل مازندران؛ دریایی از زباله» می‌خوانیم:          

بر اساس آمار موجود روزانه به طور متوسط در شرایط عادی افزون بر چهار هزار تن زباله در مازندران تولید می‌شود که در فصول ورود مسافران و گردشگران، این میزان تولید به دو تا سه برابر افزایش می‌یابد… به گفته کارشناسان از این زباله‌ها گازهای مختلف تخریب‌کننده‌ی محیط زیست متصاعد و شیرابه‌ی سمی تولید می‌شود که این مساله از عوامل خسارت‌باری است که می‌تواند شمال کشور را از جنگل تهی کند. به‌دلیل حاصلخیزی زمین برای کشاورزی و نیز بالا بودن سطح آب زیرزمینی زمین کافی برای دفن زباله موجود نیست که با این توصیف مراکز دفن زباله‌های شهری استان در مناطق جنگلی، زراعی، و حاشیه‌ی رودخانه‌ها قرار داشته که ظرفیت آن‌ها برای دفن زباله اشباع شده است.

با این مقدمه پیداست که اهمال شهروندان در رها کردن انبوه زباله در محیط مسکونی (کوچه و خیابان و مراکز خرید و ادارات) یا طبیعت (جنگل و دریا و سایت‌های گردشگری) چه تبعات هولناکی برای مادر زمین در پی خواهد داشت. این مشکل حاد صفحات شمالی کشور، نباید با آلودگی‌های اخیر گزارش‌شده در آب‌های آزاد اشتباه گرفته شود که موضوع دیگری است و تحلیلی جداگانه می‌طلبد. عنوان کناییِ متن فوق هم، دریای اصلی را که باید برای ما مطرح باشد، خود ساحل می‌انگارد.

آخر نگرانی فعالان محیط زیست که تنها وجهِ وجدانی و اخلاقی ندارد. آن‌ها به‌سادگی نگران این هستند که در زمینی که از دستبرد آدمیان جای سالم بر پیکرش نمانده، دیگر جایی برای سکونت نداشته باشیم. هرچه باشد پاکبانان هم نیرویی محدود دارند و نمی‌شود ابعاد کاری که بر دوش آن‌ها گذاشته شده است را تا حد جمع‌کردن پس‌ماندهایی که تعمداً روی زمین رها شده‌اند، تقلیل داد. کنار گذاشتن این تعمد، آموزشی اساسی می‌طلبد و البته مسئولیت‌پذیری اجتماعی و انسانی. قرار هم نیست از شهروندانی که برای تفریح به ساحل دریا می‌روند، وقتی آن‌چنانی بگیرد.

❗️ممکن است با خواندن ادامه این مقاله داستان فیلم برای شما آشکار شود.

Ad placeholder

نارنجی‌پوش

روش تجویزی فیلم نارنجی‌پوش (۱۳۹۰) در کارنامه‌ی فیلمساز به‌قتل‌رسیده‌ی سینمای ایران تازگی دارد. پیش‌تر بارها شده بود که با مشاهده‌ی آلودگی‌های پایان‌ناپذیر محیط اجتماعی دست به ساخت آثاری انتقادی بزند، اما این بار سراغ موضوعی همه‌گیر رفت که از فرط بدیهیت یا انکار می‌شد یا نادیده می‌ماند. پس ناچار بود از توضیح مستقیم و دقیق انگیزه‌اش از ساخت فیلم. نقطه‌ی عزیمت، آلودگی ساحل زیبای شمال ایران است، که پیرمرد را سخت منقلب کرده. از آنجا شروع می‌کند و به محیط شهری هم می‌رسد. دلیل تمرکز ما بر دریای شمال هم همین نکته است. مهرجویی با مشاهده‌ی وضعیت اسف‌بار محیط زیست، به‌ویژه در دریاها، و نادیده گرفتن حقوق طبیعی جانداران، برآن شد فیلمی بسازد برای هوشیار نگاه داشتن شهروندان. به این منظور در نقش واقعی خودش و در کنار همسرش وحیده محمدی‌فر جلوی دوربین تیتراژ نارنجی‌پوش رفت، و با خشم و تغیر، از بی‌اعتنایی مردم و مسئولان نالید.

موضوع پاکبانی و همکاری ما مردم با این قشر آسیب‌پذیر، از اینجا در ذهن کارگردان نضج گرفت. به‌ویژه در سال‌های اخیر که حقوق ناچیز رفتگران و کشته شدن تعدادی از آن‌ها حین فعالیت شبانه‌شان (آخری روی پل سیدخندان در مرداد ۱۳۹۹) خبرساز شده است، نارنجی‌پوش اهمیتی افزون‌تر می‌یابد.

فیلم در زمان نمایش با انتقاد جدی قلم‌به‌دستان باسابقه‌ی سینمایی روبه‌رو شد. تعدادی از آنان منابع مالی مشکوک فیلم را دلیل انتساب فیلمساز به مجاری رسمی حکومتی می‌دانستند. با این صورت‌بندی، فیلمسازی که در آثارش اغلب گرایش واضح انتقادی به حاکمیت داشت، بیشتر زیر سوال می‌رفت. دیگرانی هم بودند که کیفیت نازل متن و کارگردانی و تعجیل مهرجویی در ساخت سوژه‌ی موردعلاقه‌اش را در ردیف ضعف‌های اثر برمی‌شمردند.

از یاد نبریم که این تنها طعنه‌ی فیلمساز به آلودگی‌های زیست‌جهان ما نبود. او در پی مرگ خواهرش ژیلا در سال ۱۳۹۲، در حضور معصومه ابتکار، رییس سازمان حفاظت محیط زیست ایران، از کوره دررفت و سیستم باری‌به‌هرجهت حاکم بر سازمان متبوع او را به پرسش گرفت. طبق گزارش‌ها خواهر مهرجویی که دستی هم در کار طراحی صحنه و لباس سینما داشت، براثر آلودگی هوا از دنیا رفته بود.

تذکر این نکته از آن روی ضروری می‌نماید که طرح دلمشغولی‌های محیط زیستی در کار هنرمندی منطقی می‌نماید که نسبتی شخصی یا دیرین با زیست‌بوم برقرار کرده باشد. در غیر این صورت خود اثر گواهی خواهد داد که این گرایشِ موضوعی، یا حاصل موج‌سواری است و یا از سر تفنن. به این معنا نارنجی‌پوش نمره‌ی قبولی می‌گیرد. گیریم با بودجه‌ی حکومتی تولید شده باشد. امیدوارم طرح این نکته جلوه‌ی توجیه نیابد.

حامدِ پاکبان

نگاه دقیق شخصیت اصلی (حامد با بازیِ حامد بهداد) به آلودگی‌ها از دل شغل روزمره‌اش عکاسی شروع می‌شود. او با زبان خوش به مردم کوی و برزن تذکر می‌دهد که در محیط آشغال نریزند. ابتدا جدی‌اش نمی‌گیرند. رو به فحاشی می‌آورد. باز نتیجه نمی‌گیرد. چاره را در این می‌بیند که خود وارد میدان شود. آدم‌های زندگی‌اش با شناختی که از او دارند، خیال می‌کنند شوخی‌اش گرفته. طبق عرف جاافتاده‌ی جامعه به‌تلخی قضاوتش می‌کنند و رفتگری را دون شان او که عکاسی‌ست زبردست می‌دانند. اما به‌مرور تک‌تک‌شان با او همراه می‌شوند. حسن نیتش را درک می کنند و برای زیست‌بوم خود آستین بالا می‌زنند. این میان حتی رابطه‌ی پدر و پسر هم به مجرد فهم تازه‌ی پدر، جلوه‌ای رنگارنگ و تازه به خود می‌گیرد.

حالت جنون‌آمیزی که به حامد دست داده، فصل‌های مفصل جارو زدن را به موقعیت‌هایی تغزلی بدل کرده است، چنانکه او ابایی ندارد از اینکه پسر و همسر خود را هم در این فعل روزانه و آرامش‌بخش با خود همراه سازد.

ضمناً فیلم پرسش‌های محیط زیستیِ عمیقی را در ذهن می‌کارد: پاک‌سازی محیط زندگی، فعلی فردی‌ست یا باید از طریق آموزش همگانی و تبلیغات رسانه‌ای در قالبی جمعی به آزمون گذاشته شود؟ آیا نگاه اشراقی و عرفانی به یک جارو زدن ساده، از جنون مقطعی حامد ناشی شده یا ریشه‌ای منطقی در ضمیر آدمیزاد دارد که با طبیعت انسی دیرینه دارد؟

می‌توان خوشدل بود که گسست هولناک خانوادگی در مواردی مثل این خانوار سه نفری با چنین تمهیدی به همگرایی و آشتی بینجامد؟ حامد که در پایان حتی مخالفانش را با خود همراه می‌سازد و یک‌صدا شروع می‌کنند به پاک‌سازی شهر، تماماً برای عشق به زیبایی و پاکی است که پا در میدان گذاشته یا دوست‌تر دارد مدام زیر نگاه و فلشِ دوربین‌ها باشد؟ حالت جنون‌آمیزی که به حامد دست داده، فصل‌های مفصل جارو زدن را به موقعیت‌هایی تغزلی بدل کرده است، چنانکه او ابایی ندارد از اینکه پسر و همسر خود را هم در این فعل روزانه و آرامش‌بخش با خود همراه سازد.

چقدر می‌توان امیدوار بود که میل حامد برای جایگزینی عکاسی با پاکبانی جدی و ماندگار باشد؟ اصلاً دیگران تاکجا می‌توانند کار و زندگی‌شان را رها کنند و در این میل مبارک با حامد همراه شوند؟ مگر گوش انبوه مردم که در روزمرگی و مشکلات اقتصادی و اجتماعی غرق‌اند به چنین حرف‌هایی بدهکار است؟

بی‌حکمت نیست که مهرجویی در زمان نمایش فیلم در گفت‌وگویی به بیتی از مولانا متوسل شد: داد جاروبی به دستم آن نگار/ گفت از دریا برانگیزان غبار. توصیف حامد از لذت عمیق جاروکشی و صدای دل‌انگیز خش‌خش جارو روی سطح زمین و روفتن برگ درختان، ناظر است به کنشی شاعرانه. در همین مسیر شخصیت زن دوم فیلم (با بازی میترا حجار) را هم رواست اگر تکمله‌ای بر نگرش محیط زیستی فیلمنامه قلمداد کنیم: اشاره‌اش به امکان چینیِ فِنگ‌شویی برای نظم بخشیدن به زندگی افراد و ایجاد تعادل در محیط خانه‌شان. اینکه آدم‌ها بتوانند به میانجیِ برقراریِ دیالوگ، آنچه از دست رفته یا در شرف نابودی است را احیا کنند؛ می‌خواهد محیط زیست باشد یا روابط انسانی. مهرجویی پیشنهاد می‌دهد این‌طور به پدیدار نگاه کنیم که دومی خواه‌ناخواه تابعی است از اولی. حالا با سرنوشت هولناک مهرجویی‌ها این گزاره جلوه‌ی غریبی به خود گرفته است. یکی از آخرین تلاش‌های فیلمساز برای پشت دوربین رفتن و ناظر منفعل نماندن، و ترکیب او و همسر و دخترش مونا در عکس‌های تبلیغیِ فیلم و جارو در دست گرفتن و نارنجی پوشیدن، شده نمونه‌ای از گرایش فاعلانه‌ی هنری او طی بیشتر از نیم قرن فعالیت حرفه‌ای.

وقتی از ناکارآمدی سیستماتیک حرف می‌زنیم، منظورمان چنین چیزی‌ست. فیلمسازی را، که شده با سرمایه‌ی حکومتی، دارد به کمداشتی در جامعه‌ی شهری ارجاع می‌دهد، سلاخی می‌کنند. انگار نه خانی رفته و نه خانی آمده. گویی نه‌تنها صدای برحق او شنیده نشده، که پژواکش هم چنین فرجام خونینی است. چنین خسرانی را نه می‌شد پیش‌بینی کرد و نه حالا چاره‌ای برایش متصور است.

Ad placeholder

و در پایان

مهرجویی در نارنجی‌پوش دست روی سوژه‌ای گذاشت که در کارنامه‌اش تازگی داشت. پیام فیلم همان‌طور که قابل پیش‌بینی هم بود، به‌درستی منتقل نشد. این موضوع دو دلیل داشت: ناکارآمدی مجاریِ رسمی و قانونی که دست در دست بی‌اعتنایی مردم می‌گذارد، و ضعف‌های خود فیلم که حرف تازه و اساسی‌اش را کم‌اثر می‌ساخت. مهرجویی در پی اعاده‌ی حیثیت از فعل پاک‌سازی و شعل پاکبانان شهرداری بود. به عبارت دیگر کارش می‌تواند مصداق یک تیر و دو نشان باشد.

با وجود این شاید چاره‌ی کار در نمایش مکرر چنین فیلمی باشد و البته تداوم تولید آثار نمایشی‌ای با تمرکز بر ویرانی محیط زیست؛ بلکه صدای هنرمندان روزی به جایی برسد، به‌ویژه که پاکبانی در سیستم قضایی کشور، چنان خوار و بی‌حرمت انگاشته می‌شود که عکاسی حرفه‌ای را به جرم شرکت در اعتراضات خیابانی ۱۴۰۱، با جارو در دست گرفتن و پاک‌سازیِ خیابان‌ها جزا می‌دهند.

ناگفته نماند که حقوق پاکبانان چنان ناچیز و غیرمنصفانه است که هیچ نمی‌شود تصور کرد آنان چطور ماه را به پایان می‌برند. گزارش سایت ایلنا در بهمن سال گذشته دارد وعده می‌دهد که «قرار است» در سال آینده حقوق آنان بر اساس سنوات کاری به ۱۲ تا ۱۶ میلیون تومان برسد. اما مدیرعامل سازمان مدیریت پسماند این را نادیده می‌گیرد با اینکه خط فقر در تهران دارد سر به سی و چهل میلیون تومان می‌زند. حقوق کارگران با بی‌اعتنایی مطلق روبه‌رو می‌شود و در بر همان پاشنه‌ی همیشگی می‌چرخد.