نه سوءاستفاده، آزار و خشونت جنسی زنان و دختران نوجوان توسط اصحاب قدرت، مدیران و استادهای دانشگاه، مردان ثروتمند و سلبریتیها و نه افشاگری و روایت زنان علیه ساختارهای قدرت جنسی هیچیک تازه نیست. رسانهها و شبکههای اجتماعی پر از روایتهایی است که اگر ساختار پدرسالار و نئولیبرال نظام حاکم اجازه پرداخت به خشونت جنسی و جنسیتی را بهنحوی کامل و جامع میداد، حتما میتوانست موضوع ادبیات و فیلمهای مستند و داستانی رئال قرار بگیرد.
این متن را برپایهی مقالهای از «آلیسون فیپس» فمینیست، جامعهشناس و نویسنده که در مقالهای با موضوع سیاست بدنهای جنسیتی و قربانیان نظام مردسالار در عصر نئولیبرال به آن پرداخته است پیش میبرم. آلیسون فیپس، آزار جنسی کارگردان مشهور هالیوودی «رومن پولانسکی» که محکوم به رابطه جنسی غیرقانونی با دختربچه زیر سن قانونی شده بود ولی تبرئه شد، یا «جولین آسانژ» بنیانگذار ویکیلیکس را مثال میزند و پروندههای آنها را در چارچوب غالب نئولیبرال/نومحافظهکار و موقعیتها و حساسیتهای سیاسی حاکم، مانند واکنش منفی به فمینیسم و نقد چپگرایانه پروژههای نئوامپریالیستی ایالات متحده تحلیل میکند. استدلال او این است که این دست مواجهات چارچوبی برای «سیاستبازی» پیرامون این پروندهها ایجاد میکند و منجر به توجیه تجاوز و سرزنش قربانی از سمت گروههای مختلف میشود.
تاثیر شهرت و جایگاه اجتماعی در پروندههای آزار جنسی
ویکیلیکس، که در سال ۲۰۰۶ تأسیس شد، یک سازمان و وبسایت است که به انتشار اطلاعات محرمانه، افشاگریهای خبری و اسناد طبقهبندیشده از منابع خبری ناشناس و افشاگران میپردازد. به دنبال انتشار تعدادی از اطلاعات مربوط به «جنگ علیه ترور» به رهبری آمریکا، این سازمان در سال ۲۰۱۰ با رسانههای بزرگ جهانی همکاری کرد تا مجموعهای عظیم از اسناد دیپلماتیک را منتشر کند. اندکی پس از آن، جولیان آسانژ، بنیانگذار استرالیایی آن، در بریتانیا به اتهام تجاوز و آزار جنسی از سوی دو زن در سوئد دستگیر شد که ادعا کرده بودند او در برقراری رابطه با آنها خشونت جنسی بکار برده است.
پس از یک نبرد حقوقی طولانی، آسانژ در سال ۲۰۱۲ درخواست تجدیدنظر خود را علیه دادخواست کیفری به سوئد برای بازجویی باخت. او بلافاصله به سفارت اکوادور در لندن پناهنده شد و به دلایل بشردوستانه به او پناهندگی داده شد. او از سوی طیف وسیعی از روزنامهنگاران، شخصیتهای سیاسی، فعالان و افراد مشهور، بسیاری از جناح چپ و تقریباً همه تحت تأثیر این باور که این موضوع بخشی از آزار و اذیت گستردهتر نئومحافظهکاران علیه یک مخالف برجسته و توطئهای برای استرداد نهایی او به ایالات متحده برای مواجهه با اتهامات مربوط به ویکیلیکس و افشاگری او مربوط به اسناد مربوط به جنگ است، حمایت شد. این حامیان از طیف وسیعی از استراتژیها از جمله زیر سؤال بردن جدیت اتهامات، نام بردن از شاکیان و تضعیف اعتبار آنها با این فرض که آنها انگیزههای سیاسی یا عاطفی داشتهاند و اظهارات اغراقآمیز کردهاند، استفاده کردند. حمایت گسترده جناح چپ از آسانژ، پرونده قبلی رومن پولانسکی، کارگردان لهستانی-فرانسوی را که رشتهای از فیلمهای تحسینشده بینالمللی ساخته بود، به ذهن متبادر میکند:
پولانسکی اصرار داشت که تمام روابطش با رضایت طرفین بوده است. در روند دادگاهی، پنج مورد از شش اتهام رفتار مجرمانه او رد شد و تنها به رابطه جنسی غیرقانونی با یک فرد زیر سن قانونی که ۱۳ ساله بود اعتراف کرد. با این حال، قبل از اینکه حکم او صادر شود و در حالیکه پرونده همچنان حل نشده بود، در فرانسه ساکن شد. پولانسکی بیش از ۳۰ سال بعد دوباره دستگیر شد و به مدت دو ماه در نزدیکی زوریخ زندانی شد، سپس در خانهاش تحت حبس خانگی قرار گرفت. او و وکلایش هم در این مدت مانند آسانژ در رسانهها مصاحبه میکردند و به دفاع از خود میپرداختند. در تابستان ۲۰۱۰، دولت سوئیس درخواست استرداد او را به آمریکا رد کرد و پولانسکی را یک مرد آزاد اعلام کرد. گروهی از چهرههای سینمایی و افراد دیگر به دور کارگردان جمع شدند و او را قربانی سیستم انتقامجویانهی عدالت کیفری ایالات متحده معرفی کردند و در مورد شدت جرم او تردید ایجاد کردند.
افراد مشهور و سلبریتیها از امتیازات و حقوقی در جامعه برخوردارند که مردم عادی از آن بیبهرهاند. شهرت و جایگاه اجتماعی فرد متهم، زمینهساز درخواست رفتار ویژه و برخورداری از ملایمت در روند قضایی میشود. ما در ایران هم شاهد این تبعیض و نابرابری در دستیابی به حقوق دفاع از خود هستیم. برای مثال، بازیگر معروف ایران خانم یکتا ناصر توانست با یک پست در اینستاگرام توجه مخاطبین را به دعوای حقوقی برای حضانت دخترش جلب کند و بعد از آن دادگاه بهطور ویژه در ایام نوروز و تعطیلات سراسری برای رسیدگی به پرونده او برگزار شد. این رسیدگی سریع برای زنان دیگر ممکن نمیشد؛ اغلب زنان نمیتوانند با یک پست اینستاگرامی، آنهم در تعطیلات نوروز، توجه عمومی را به پرونده خود جلب کنند و رسیدگی به پروندهشان را سرعت ببخشند.
این متن نقدی به نگاه منفی به قربانی و تردید به آن نوع اخلاقگرایی است که با فردگرایی نئولیبرال همسویی دارد و تا حدودی به راهحلهای مبتنی بر عدالت کیفری شکل گرفته است که به قدرت و ذهنیت «قانون و نظم» نئومحافظهکارانه بستگی دارد. آلیس فیپس بیان میکند که در نظام نئولیبرال، نگاه به زنان به عنوان «قربانیانِ» مردان قدرتمند، زنان را موجوداتی بیاراده و منفعل تصویر میکند و زنان را در جایگاه قربانیان درمانده قرار میدهد.
فیپس معتقد است نظام نئولیبرال، قربانی بودن را با سلب مسئولیت فردی برابر میدانند و آن را در مقابل توانمندسازی و آزادی جنسی زنان قرار میدهند. میتوان این دیدگاهها را هم منعکسکنندهی تحولات اخیر در تفکر فمینیستی و هم تحتتأثیر فردگرایی نئولیبرالی دانست که در آن قربانی بودن بهعنوان یک هویت یا وضعیت روانی و نه یک «واقعیت ساختاری» تلقی میشود.
قربانینکوهی و شایستهسالاری نئولیبرال
در بازار آزاد، اِگو (ego) یک سرمایه و ظرفیت روانی برای جامعه است که بتواند پروژه «سرنوشت تو دست خودت است» را تبیین و هنجارمند سازد. این «شایستهسالاری» منجر به عدم تأیید «شکستخوردگان» اجتماعی میشود که از منظر مسئولیتپذیری فردی مقصر دیده میشوند و در صورت شکایت و اعتراض، به شدت مورد قضاوت قرار میگیرند و طرد میشوند. این رویکرد بر اساس یک تغییر سطحی از ایدههای مربوط به عاملیت به مفهوم «انتخاب» استوار است: فرد میتواند انتخاب کند که قربانی باشد، همچنین میتواند از این عنوان سر باز زند و بهترین استفاده را از زندگیاش ببرد. بنابراین، «سوژهی نئولیبرال ایدهآل» کسی است که با همه مسائل روبرو میشود و از تمام موقعیتها بهترین بهره را میبرد. این «خوشبینی افراطی» معاصر به دلیل عدم توجه به نابرابریهای ساختاری و این واقعیت که افراد با امتیاز اجتماعی ممکن است منابع بیشتری برای مقابله با چالشهای زندگی داشته باشند، مورد نقد است که شایستهسالاری نئولیبرالیسم است که حقوق مردان قدرتمند برای اقدام با مصونیت را تقویت کرده است.
پس از دستگیری پولانسکی، یک گروه فراملی متشکل از بیش از صد فیلمساز، بازیگر و تهیه کننده طوماری را امضا کردند و خواستار آزادی او شدند. این لیست شامل افراد برجستهای بود: «وودی آلن، مارتین اسکورسیزی، دیوید لینچ، میلان کوندرا، تیلدا سوینتون، وس اندرسون، ناتالی پورتمن، هریسون فورد، ایزابل هاپرت، جرمی آیرونز، برنارد هانری لوی، سلمان رشدی، دایان فون فورستنبرگ، ایزابل آجانی و پدرو آلمودوار». برخی نهادها هم این موضوع را تایید کردند: جشنواره فیلم کن و چندی از گالریهای هنرمندان پرفورمنس و هنرهای تجسمی که نامه آزادی او را امضاء کردند.
تقاضا برای آزادی پولانسکی بر اساس یک استدلال کلیدی بود: «هنر او حق عفو را برای او به ارمغان آورده بود»، هنر او فراتر از دغدغههای جزئی پنداشته شده بود و حقوق زنان بیاهمیتتر از هنر او در نظام نئولیبرالی به نظر آمده بود. پولانسکی از جمله افراد مشهوری است که اتهام تجاوز جنسی برای آنها تبلیغات و حمایت زیادی به همراه داشت و هرگز حبس را در کنار افراد عادی که جرم مشابهی داشتند در زندان تجربه نکرد.
از این رو، به راحتی میتوان ادعا کرد که شهرت و قدرت سلبریتی و جایگاه اجتماعی بالای مردان مشهور و ثروتمند، اکنون به سرمایه فرهنگی و نماد تمایز تبدیل شده است. شایستهسالاری نسخهای از موفقیت و فردگرایی را در بازار آزاد ارائه میکند که در آن ارزشهای نئولیبرالی مانند رقابت، مصرف و مقرراتزدایی جزیی از باورهای ما و ذهنیت و عقلانیت سوژه مدرن شده است.
مسئولیت شخصی، انتخاب، عقلانیت و منطقی بودن و مدیریت خود و سرنوشت خود موضوع نئولیبرال هستند. این بدان معناست که «آدمهای موفق» به دلیل استفاده حداکثری از فرصتهایشان تحسین میشوند و «شکستها» به دلیل تنبلی، تن ندادن به ارزشهای حاکم و نپذیرفتن مسئولیت شخصی خود اتفاق میافتد.
تأثیر ساختارهای فردگرا در بیزاری عمومی و سیاسی موجود برای «شکستهای» اجتماعی افرادی که نتوانستند حداکثر استفاده را از موقعیتها ببرند توسط یک سیاست «ضد قربانی» و تفسیرهای فرهنگی مربوط به آن چارچوببندی شده است که به جای توجه بر علتهای اجتماعی و نابرابری ساختاری بر ذهنیتهای فردی تأکید دارند.
در کنار اندیشههای نئولیبرال، غلبه آثار پسامدرن/پساساختارگرا که سوژه قربانی را در جایگاه «عاملیت» قرار میدهد به سیاست ضد قربانی کمک میکند. سیاستهای نئولیبرال که بر مسئولیت شخصی فرد تاکید دارد در کنار فمینیسم لیبرال-رادیکال که بر محور عاملیت زنان استوار است و زنان فرودست را زنان منفعل و درمانده تعریف میکند.
انگارۀ پستمدرن نسبت به اصطلاح «قربانی» و سیاست مبتنی بر ایده تجربه جهانی و یکپارچه زنان، جهت و هدف اندیشه و عمل فمینیستی معاصر لیبرال-رادیکال را شکل داده است: رویکردهای اخیر نسبت به خشونت جنسی به طور ویژه تمایل به تاکید بر مقاومت و عاملیت زنان داشته است و معتقداند قربانی شدن یک زخم است و فرد زخمخورده در مواجهه با فرصتهای نامطلوب زندگی نتوانسته است موفق شود؛ در حالیکه دیگران تحت همان شرایط نامطلوب توانستهاند به موفقیت برسند. بنابراین فرد قربانی از مسیر موفقیت در جامعه آزاد و لیبرال «بازمانده» است.
این موضوع در روانشناسیهای مثبتگرای جوامع توسعه یافته و نئولیبرال تکرار شده و قربانیشدن یک حالت و وضعیت روانی تلقی میشود که باید بر آن غلبه کرد و ارتباطی با نابرابری ساختاری و بیعدالتی اجتماعی ندارد: ریشه آن در ذهن و روان فرد است که باید خویشتن و اِگوی (ego) خود را از وضعیت روانیِ «قربانی» به «قهرمان» رشد بدهد.
فمینیسم لیبرال-رادیکال که از مکانیسم حمایت دولتی برخوردار میشود این خطر را به همراه دارد که مشخص میشود چگونه سیاستهای فمینیستی ضد تجاوز، اغلب به طور ناخواسته، همراه برنامههای «قانون و نظم» انتخاب شدهاند. منتقدان «سیاست ترحم» تحلیل کردهاند که چگونه این مسئله میتواند به خوبی با عدالت کیفری و پروژههای اخلاقی نومحافظهکار مطابقت داشته باشد، و از صدای قربانیان به عنوان ابزاری برای تنظیم مقررات دولتی استفاده میکند و در خدمت نظم دولتی باشد. گفتمان فمینیستی لیبرال-رادیکال همراه با قوانین دولتی، مفهومسازی قربانیان از تجربهشان را شکل داده و عاملیت آنها را محدود به ساختار نظم حاکم میکند.
در حال حاضر، تمرکز عمده نئولیبرالیسم همراه با فمینیسم دولت محور (فمینیسم سفید) عزیمت به سوی توانمندسازی شخصی و انتخاب برای حرکت از حالت «قربانی» به حالت «بازمانده» است، که از دریچه «تابآوری زنانه» نگریسته میشود، و کمک میکند تا ساختار نابرابرِ دستیابی به فرصتها و تهدیدها تثبیت شود. چنین بحثهایی همچنین با استدلالهای پوپولیستی بیشتری منعکس میشوند که از حاشیههای جنبش فمینیستی سرچشمه میگیرند.
توجیهات و استدلالهای نظریات نئولیبرالی در مورد مسئولیت شخصی و لفاظیهای نومحافظه کاران ضد قربانی با نقدهای پست مدرن درباره عاملیت آمیخته میشود و ذهنیت «قربانی» را به عنوان شکلی از حکومت برای ایجاد سیاستی که در آن قربانی بودن یا حالت تنبلی و فرهنگی است یا وابستگی یا نشانهای از توسعه نیافتگی روانی و رژیم انضباطی. این گفتمان و سیستم فکری ما را به همان دوگانه قدیمی «مدونا» و «فاحشه» نظام خشونتآمیز پدرسالار میرساند که به بیان «آلیسون فیپس» قربانی «نالایق» در برابر افراد «لایق» و «شایسته» تعریف میکند.
دوگانۀ (مَدونا/فاحشه) یک وضعیت روانی و اختلالی پنهان است که ما در جامعه، تصویر این –دو زن- را که دو وجه از یک تصویر در روان و ذهنیت مردان هستند در تقابل با هم میبینیم که در جامعه مردسالار آن را به هویت زنان تحمیل میکنند و ایدئولوژی پدرسالار در طول تاریخ این دو شکل از تقابل دوگانه هویت زنانه را حفظ کرده است و زن را بر حسب تقابل دوگانه، به دو دسته آرمانی یا لایق و زمینی و نالایق و بیارزش طبقهبندی میکند.
این دوگانه ساختاری است که در نظم پدرسالار جامعه جهانی نهفته است و یک سر آن به ایدههایی در مورد مسئولیت شخصی فرد قربانی و عاملیت او میرسد و سر دیگر آن قربانینکوهی و سیاست ترحم است و در نهایت در چارچوب ساختار نظم مردسالارانه، بستر کاهش خدمات قانونی و تامین مالی خشونت جنسی را فراهم میکند و چنین است که ادبیات سیاست قربانی در فرهنگ نئولیبرال تولید و بازتولید میشود.