اسد سیف، نویسنده، پژوهشگر و مدیرمسئول نشریه ادبی-فرهنگی «آوای تبعید» در گفتوگو با زمانه به چشمانداز آزادی مطبوعات در ایران با توجه به بالاگرفتن سرکوبها و اعتراضات گسترده، به ارتباط آزادی مطبوعات با دموکراسی و آزادی اندیشه و بیان اشاره میکند و درباره حاکمیت جمهوری اسلامی میگوید: «آزاد نبودن انسان با موجودیت این جمهوری در رابطه است و این جمهوری در ذات خویش آن را برنمیتابد. اگر اسلام مبنا باشد، انسان در این دین با تهی شدن از فردیت خویش، “امت” است و امت توان آزاد بودن ندارد. اگر قانون اساسی مبنا باشد، پنج اصل نخست آن، هستی انسانی را که در زمین زندگی میکند، به آسمان گره میزند. پس بیهوده است از این نظام و فکری که در سایه اقتدار الهی، این کشور را پیش میبرد، انتظار معجزه داشت. آزادی و دمکراسی، آنسان که جهان مدرن در سایه آن بالید و پیش رفت، متأسفانه هیچگاه در ایران نتوانست رشد کند و ببالد.»
با انتشار نشریه الفبا به ابتکار و با کوشش غلامحسین ساعدی در پاریس، انواع فصلنامهها و گاهنامههای سیاسی و اجتماعی و ادبی در دیاسپورا شکل گرفت. این تلاشها که مبتنی بر ابتکارها و کوششهای شخصیست همچنان ادامه دارد. در روز جهانی آزادی مطبوعات، با اسد سیف درباره چشمانداز پیش رو گفتوگو کردهایم.
با توجه به بالا گرفتن سرکوبها چشمانداز آزادی مطبوعات در ایران را چگونه میبینید؟
آزادی مطبوعات در ایران را نمیتوان جدا از دمکراسی و آزادی و اندیشه و بیان در آن، در نظر آورد. طی حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران هیچگاه چاپ و نشر در فضایی آزاد نبالیدهاند و امکان آن را نیز نیافتهاند. آزاد نبودن انسان با موجودیت این جمهوری در رابطه است و این جمهوری در ذات خویش آن را برنمیتابد. اگر اسلام مبنا باشد، انسان در این دین با تهی شدن از فردیت خویش، “امت” است و امت توان آزاد بودن ندارد. اگر قانون اساسی مبنا باشد، پنج اصل نخست آن، هستی انسانی را که در زمین زندگی میکند، به آسمان گره میزند. پس بیهوده است از این نظام و فکری که در سایه اقتدار الهی، این کشور را پیش میبرد، انتظار معجزه داشت.
آزادی و دمکراسی، آنسان که جهان مدرن در سایه آن بالید و پیش رفت، متأسفانه هیچگاه در ایران نتوانست رشد کند و ببالد. چون روز روشن است که دین برای حاکمیت در ایران امروز بهانهایست و ابزاری برای ادامه حکومت. ابزاری که میتوان همچنان با آن مردم را فریفت. در همین فریبکاریهاست که میبینم گاه از دامنه فشارها اندکی کاسته میشود، و سانسور بر چاپ و نشر کمتر اعمال میشود. این اما به این معنا نیست که “گربه تائب” شده است. این گربه همچون گربه عبید زاکانی در “موش و گربه” در انتظار فرصتیست تا از موشها “دو بدین چنگ و دو بدان چنگال” گیرد.
سرکوب رسانهها در ایران امروز نمیتواند خارج از این روند باشد. در این سالها، در بهترین شرایط که فکر میکنم زمان دولت خاتمی بود، و نشریات زیادی به نسبت سالیان پیش و یا پسینتر منتشر میشدند، سانسور همچنان وجود داشت، اما از دامنه آن در کوتاه مدت اندکی کاسته شده بود. به طور کلی در این جمهوری نمیتوان به “خط قرمز”هایی نزدیک شد.
آزادی مطبوعات یعنی آزادی در انتقاد و این انتقاد میتواند فراتر از هر “خط قرمزی” متوجه هر کس، حتا، مسئولان کشور باشد. چنین شکلی از آزادی هیچگاه در ایران وجود نداشته است و تصور آن نیز به ذهن راه نمییابد.
با توجه به جنگ غزه، آیا به نظر شما آزادی مطبوعات در غرب هم محدود شده است؟
جهان پس از فروپاشی حکومت شوروی، در رسیدن به قطببندیهای جدید، جهان حقیری شده است. فاسدترین آدمها به کمک منابع مالی که در اختیار دارند، رییس جمهور و رییس دولت میشوند. راستترین حزبها در اروپای غربی با شعارهایی توخالی به قدرت میرسند. رسانههای ارتباطجمعی در اینترنت بیخیالی و عدم مسئولیت را میان نسل جدید تبلیغ میکنند. به نظر میرسد که سطح شعور عمومی به شکلی محسوس پایین آمده است، و یا کوشش به عمل میآید تا یک بیتفاوتی نسبت به پدیدههای جهان، عمومی گردد. میلیونها نفر ترجیح میدهند به جای خواندن یک متن تفکربرانگیز، دل به تحلیلهای دو جملهای در جهان مجازی بسپارند. در چنین موقعیتی مطبوعات دچار بحران شدهاند.
در این میان جهانِ فکر نیز در تلاطمی روزافزون دوران بازبینی در تعریف مفاهیم پیشین را میگذراند. نه تنها کنوانسیونهای جهانی حقوق بشر، مصوبات سازمان ملل نیز نیازمند بازبینی هستند. در تحولی که جهان از سر میگذراند، قوانین بینالمللی پیشین کارآیی خویش را از دست دادهاند.
پس از جنگ جهانی دوم تا کنون هیچگاه آزادی مطبوعات و رسانهها در غرب در پی حمله حماس به اسراییل چنین دستخوش یورش واقع نشده بود. علت به نظر من در دو راستا قابل بررسیست؛ نخست باید به پدیده فرهنگسازی در جهان امروز نگریست که در پناه کارتلهای رسانهای امر دروغ را راست تبلیغ میکنند و چنان لباس انسانی بر جنایتها میپوشانند که در این میان واقعیتها گُم میشوند و ارزشها مغشوش. برای نمونه هیچگاه و در هیچ شرایطی از جنگ و نقش جنایتآفرین اسلحه نمیگویند، برعکس تبلیغ میکنند که با اسلحه میتوان در دفاع از جان انسانها به راه صلح استفاده کرد. یعنی همان کاری که در جنگ روسیه و اوکرایین میبینیم. غرب در برابر دیوانه خودکامهای چون پوتین میکوشد نظم نوینی برای برتری خویش بیابد. در این میان برنده واقعی کارتلهای اسلحهسازی هستند که همچنان دارند اسلحه تولید میکنند. ناتو ترس را تولید و بازتولید میکند و کشورهای جهان ترجیح میدهند به جای نان، اسلحه بخرند. جای بسی تأسف در اینکه هیچ جنبش جهانی برای صلح و خلعسلاح دیده نمیشود. کشورها بودجه نظامی خود را در سایه ترسهایی موهوم روز به روز زیادتر میکنند و پولی را که باید هزینه بهبود زندگی مردم بشود، خرج خرید اسلحه میکنند.
در رابطه با حوادث نوار غزه، آنچه میبینیم حمایت کور دولتهای غربی از دولت جنگطلب و فاسد اسراییل است. پنداری هیچ کشوری نمیخواهد رفتارهای غیرانسانی دولت کنونی اسراییل را از مسئله یهودستیزی جدا کند. مخالفت با رفتارهای غیرانسانی دولت اسراییل هیچ ربطی به یهودستیزی ندارد. در این روند از همان آغاز بی هیچ چون و چرایی تمامی کشورهای غرب در کنار دولت اسراییل قرار گرفتند و حتا نخواستند جنبش اعتراضی و مترقیانه اسراییلیها را در داخل این کشور ببینند. در این مدت تمامی اخبار جانبدارانه از رسانهها شنیده میشد. برای نمونه در اخبارهایی که از کانالهای تلویزیونی و روزنامههای آلمانی شنیده میشد، دو نیروی خیر و شر در برابر هم قرار داشتند. اسراییلیها در کنار دولت خویش، نیروی خیر بودند و فلسطینیها در جامه حماس، نیروی شر. اگرچه در هفتههای اخیر از دامنه این نگاه اندکی کاسته شده ولی هنوز از محکوم کردن جنایتهای دولت اسراییل خبری نیست. این کار البته در پناه همان فرهنگسازی صورت میگیرد که در بالا به آن اشاره شد.
حمله تروریستی حماس به اسراییل نه به نفع مردم اسراییل بود و نه به نفع مردم فلسطین، تنها دولت فاسد نتانیاهو و راستهای افراطی این کشور از آن سود بردند. غزه مسلخ آزادی و دمکراسی و حقوق بشر است. این ننگ برای جهان در تاریخ ماندگار خواهد ماند.
متأسفانه رسانههای مستقل غربی تحت تأثیر جوی که ایجاد شده بود، کمتر به واقعیت موضوع میپرداختند. حتا از اعتراضهای خودجوش در شهرهای مختلف غرب خبری در رسانهها پخش نمیشد. اجازه چنین تظاهراتی نیز داده نمیشد. در مقابل، از اجتماع چند اسراییلی ارتدوکس مرتجع خبر میساختند و در رسانهها اعلام میداشتند. از اعتراضهای روشنفکران یهود در کشورهای غربی نیز چیزی نمیگفتند. از آن سو امر و نهیهای سفیر دولت فاسد اسراییل به دولت آلمان هر روز در رأس خبرها بود. هیچ کس هم به او نمیگفت و یا جرئت نمیکرد که بگوید که چرا در کار دولتی دیگر دخالت میکند. نمیدانم بنیاد چنین جسارتی را در کجا باید جستوجو کرد. در این شکی نیست که آنان از یک حادثه دردآور تاریخی حال دارند سوءاستفاده میکنند. هولوکاست ننگی جهانیست و دیگر مشکل بتوان از آن در چهارچوب یک کشور سخن گفت. به شکلهای دیگر هم امروز دارد در جاهایی از دنیا اعمال میشود. آلمانیها در رابطه با هولوکاست بیش از همه به نقد خویش پرداختهاند و قرار نیست نسلهای بعد همچنان تاوان آن را بپردازند.
بازتاب چنین برخوردی در میان ایرانیان نیز این بود که عدهای در پناه پرچم شیروخورشید نشان به میدان بیایند، پرچم اسراییل به دست بگیرند و در ظاهر به حمایت از دولت اسراییل ولی در واقع به این امید که اسراییل به ایران حمله کند، رژیم ایران را براندازد و شاهزاده را شاه گرداند. این نگاه البته بنیان در رویدادهای تاریخی دارد که رضاشاه و محمدرضاشاه را دولتهای خارجی هرگاه خواستند به تخت نشاندند و هرگاه نخواستند، تاج شاهی از سرشان برداشتند. عدهای دیگر از ایرانیان نیز از آن سو میکوشیدند و چه بسا میکوشند با لاپوشانی جنایتهای حماس از مردم فلسطین دفاع کنند.
دریغ و درد که صدای کسانی که جنایت حماس را همانند جنایت دولت اسراییل محکوم میکردند و از این زاویه از حق مردم فلسطین در برابر جنایتهای سالیان که اسراییل بر آنان روا داشته، شنیده نمیشد. با اینهمه؛ صداهای امیدوارکنندهای این روزها از سراسر جهان علیه اینهمه جنایت و بیتوجهی جهان غرب به این جنایتها شنیده میشود که این به نظر من بسیار خوب است و در راستای آزادی اندیشه و بیان به حتم تأثیرگذار خواهد بود.
و باز دریغ و درد که ما هنوز نمیتوانیم در دفاع از آزادی و دمکراسی معیاری داشته باشیم. امیدوارم روزی برسد و بپذیریم که کشتن انسان، از سوی هر کس و به هر بهانهای، و به هر شکلی، جنایت است. جانی میتواند حماس باشد، میتواند دولت اسراییل باشد، میتواند جمهوری اسلامی باشد.
سهم رسانههای غیر جریان اصلی، مثل آوای تبعید و مانند آن در گسترش آزادی مطبوعات چیست؟
متأسفانه در جهان امروز، نشریات مستقل در چنین موقعیتهایی توان جریانسازی ندارند. از دامنه تولید فکر و پرسشگری آنان و یا حتا طرح پرسش کاسته میشود. صدای آنان در میان هیاهوی حاکم کمتر شنیده میشود. وقتی در کشورهای غربی نشریاتی چون “لوموند” و “اشپیگل” و “تایم” با احتیاط گام برمیدارند و با تمام قدرتی که طی سالیان دراز پشتوانه اعتبار خویش دارند، چنین محافظهکارانه پیش میروند، از دیگر نشریات چه انتظاری میتوان داشت.
به نظرم، با توجه به اینکه ما در فرهنگ خویش هنوز با مقوله آزادی و دمکراسی مشکل داریم، و درکها نسبت به آن متفاوت است، “آوای تبعید” اگر قدرتی داشت، بحثی در این رابطه راه میانداخت و از صاحبنظران میخواست از نظرها، تجربههای فردی خویش و تجربههای جهانی در رابطه با دمکراسی و آزادی اندیشه و بیان بنویسند، یعنی چیزی که بدان محتاجیم. متأسفانه دستیابی به چنین امیدی مشکل است. نهایت اینکه در محدودهای کوچک صورت میگیرد.
آوای تبعید نشریهای غیرحرفهایست بدون هیچ پشتوانه مالی که به زور پابرجاست. همینکه میکوشد در عرصهای از این میدان فعال باشد، خود کاریست بزرگ. در این شکی نیست که میکوشد تجربهای باشد و صدایی در کنار دیگر صداها. اینکه پاسدار فرهنگ رواداری باشیم و در حذف یکدیگر نکوشیم، این خود نخستین گام است در گسترش آزادی مطبوعات.
آزادی واژهای است که سالهای سال، از جنبش مشروطه تا کنون از آن گفته و نوشتهایم ولی هنوز آن را تجربه نکردهایم. نخستین شرارههای آن با “من حکم میکنم” رضاشاه در نخستین روزی که به قدرت دست یافت، به زیر خاکستر رفت و جنبشی را که قرار بود برایمان آزادی و استقلال به همراه آورد، در دستان دیکتاتوری که از فهم آن عاجز بود، از زایایی و بالش بازماند. پس از آن پنجاه سال خفقان بود و انقلاب زاده همین خفقان بود. به یاد داشته باشیم که در سال ۱۳۵۶ جامعه روشنفکری ایران پس از سالها خفقان و سرکوب، راه به روشنگری گشود. در محیطهای روشنفکری، در نشریات، در دانشگاهها و مدارس بحثهایی آغاز شد که که سالها سرکوب شده بودند. با گسترش دامنه روشنگری، در این میان به یکباره سروکله خمینی با دست ناپیدای غرب پیدا میشود که در ناآگاهی عمومی جامعه رهبر میشود و یا رهبر گردانده میشود. و باز به یاد بیاوریم که نخستین اعتراضکنندگان به این رژیم که بعدها در زندانها شکنجه و اعدام شدند، از سازمانهای دولتی و دانشگاهها پاکسازی شدند و یا به ناگزیر از کشور گریختند، همانهایی بودند که برای دستیابی به آزادی و دمکراسی و در مخالفت با این رژیم، به پا خاسته بودند. به پدیدههای تاریخی، از جمله انقلاب سال ۵۷ باید تاریخی نگریست. اگر این کار را نکنیم، دگربار، و این بار وحشتناکتر از پیش فاجعهای دیگر سر برمیآورد. ارزش آزادی اندیشه و بیان در زایش و بالش دمکراسی نیز در همین است. اینکه پیش از بروز فاجعه، از آن آگاه شویم. در سال ۵۷ امکان آن پیش نیامد، حال اما با توجه به آن تجربه، باید از آن آموخت.
به پرسش شما بازمیگردم و با دریغ و درد میگویم که کاش نشریهای چون “آوای تبعید” در کنار دیگر نشریات تبعیدی توان آن را داشتند تا دگربار بحثهای ناتمام جنبش مشروطه را با توجه به جهان معاصر پی گیرند. ما محتاج این بحثها هستیم. باید از آنها گذر کنیم تا به آزادی و استقلال دست یابیم.