مقدمه مترجم

مارینا ویشمیت، نظریه‌پرداز کمونیست-فمینیست، زاده‌ی خارکیف اوکراین (۱۹۷۶) بود و یک یهودی ضدصهیونیست. او جمعه ۲۶ آوریل پس از یک دوره طولانی بیماری درگذشت.

ویشمیت از کمونیست‌های تحت تأثیر اتومونیسم ایتالیایی و بازتعریف کمونیسم به دست آنتونیو نگری بود. ویشمیت روی نظریه‌ی هنر، جنسیت و کار بازتولیدی و مالیه کار می‌کرد و نثری فنی و سخت داشت. کتاب فردی او «سوداگری در مقام شیوه‌ی تولید» ۲۰۱۸ در مجموعه کتاب‌های «هیستوریکال متریالیسم» منتشر شد.

مقاله‌ی زیر از ویشمیت که به مناسبت درگذشت او و فرارسیدن اول ماه مه، روز جهانی کارگر، ترجمه و منتشر می‌شود، به مسأله‌ی کار بدون مزد خانگی و جنبش «مزد برای کار خانگی» در ایتالیا می‌پردازد که کار بازتولیدی خانگی را به عنوان بخشی اساسی از چرخه‌ی تولید و بازتولید کاپیتالیستی نظریه‌پردازی کرد. ترجمه تا حد ممکن به این متن دشوار وفادار مانده است.

انتخاب متن به دلیل مسأله‌های مهمی است که بر آن انگشت گذاشته و با وضعیت کنونی ایران پس از قیام ژینا و برجسته‌تر شدن هر چه بیشتر مسأله‌ی ستم جنسیتی و ستم ملیتی و بالاگرفتن بحث‌ها بر سر آنچه از نظرگاه‌های گوناگون «سیاست هویت» خوانده می‌شود، رابطه برقرار می‌کند.

یک میراث جذاب کمونیست‌های پسا-اتومونیست که تحت تأثیر ژیل دلوز، آنتونیو نگری، فلیکس گتاری و نظریه‌های ضداستعماری قرار دارند، در بحث درباره‌ی «سیاست هویت» متجلی می‌شود. آنچه برخی ــ به باور مترجم، به شکلی نادقیق ــ «ذات‌گرایی استراتژیک» می‌خوانند، پافشاری بر هویت به‌حاشیه‌رانده‌شده و اقلیتی برای تخریب سرتاسر سازوکار ستم در سیستم اکثریتی است. اما این کار دوگانه‌ی بین نفی کمونیستی سیاست هویت و آری‌گویی غیرکمونیستی به سیاست هویت را متزلزل می‌کند. مدل اصلی، تحت تأثیر مبارزه‌های ضداستعماری، سیاست‌ورزی رادیکال و کمونیستی بومیان است و در جنبش زاپاتیستا تجلی ابتدایی و اصلی خود را پیدا می‌کند. بومیان زاپاتیستا بر هویت خودشان تأکید داشتند، آن را به بستری برای مبارزه علیه ستم ملی و همچنین علیه ستم فراملی سرمایه‌داری استخراجی نولیبرال ــ که در پیوند با ستم ملی است ــ بدل کردند، اما این هویت را به شکل رادیکالی گشوده نگه داشتند. آنها مبدعان «روزهای جهانی عمل» بودند و مبارزان و اکتیویست‌هایی از سرتاسر جهان را در شبکه‌های فراملی به یکدیگر پیوند دادند. تأکید آنها بر «ناشناس‌بودن» در نگاه اول با تأکیدشان بر هویت بومی در تضاد است اما در واقع همین دیالکتیک هویت گشوده را تجلی می‌بخشد. به عبارت دیگر، میراث آنها راهی برای فرار از دوگانه‌های ساخته‌شده در این بحث در اختیار ما می‌گذارد و هر دو سوی دوگانه‌ها را، تا جایی که صلب باقی می‌مانند یا به هویتی صلب‌ و فروبسته چنگ می‌اندازند، متزلزل می‌کند: نفی مطلق ناسیونالیسم / آری‌گویی غیرانتقادی به ناسیونالیسم فرودست؛ نفی مطلق سیاست هویت / آری‌گویی تام به سیاست هویت در غیاب هر شکلی از سیاست طبقه؛ و الخ.

در مقاله‌ی زیر، identification «یکی‌پنداری» و «هم‌هویتی» ترجمه شده و identity «هویت». «use value» نیز بر خلاف سنت غالب ترجمه در فارسی نه «ارزش مصرف»، که «ارزش استفاده» گذاشته شده تا بین استفاده (use) و مصرف (consumption)، مفهومی مهم در سنت مارکسیستی و در متن زیر، بتوان تمییز قائل شد. پانویس‌ها از مترجم است.

Ad placeholder

کار ضد (باز)تولیدی

این متن می‌خواهد بحث درباره‌ی مدیریت بازتولید اجتماعی را در وضعیت کنونی عمل اکتیویستی و نظری، و نیز در چهارچوب تاریخی گونه‌های مختلف فمینیسم‌ مارکسیستی موقعیت‌یابی کند که کار خانگی را به عنوان مسأله‌ی نقد اقتصادی سیاسی و مبارزه‌ی طبقاتی بازتعریف کردند. نقطه‌ی آغاز رویکرد من، بررسی این پرسش است: قراردادن آن دسته عمل‌های اجتماعی که کالاهای بازاری تولید نمی‌کنند، ذیلِ فرم مزدی به طور خاص و ذیلِ فرم ارزش به طور کلی، چه معنایی دارد؟ سویه‌ی دیگر این موضوع، تولید سوبژکتیویته است و از دل مبارزه‌هایی بیرون می‌آید که در نسبت با یک گروه یا هویت اجتماعی، ضرورتاً شامل هر دو دقیقه‌ی یکی‌پنداری (هم‌هویتی) و نفی یا یک‌جا‌آمدن و متفرق‌شدن می‌شوند. و سیاست فمینیستی و سیاست کمونیستی از این جهت دو نمونه‌ای هستند که من برای مدتی رویشان کار کرده‌ام (هرچند پارادوکس‌های یکسان، یا بهتر، دیالتیک یکسانی را می‌توان در هر جنبش اجتماعی یافت که باید به یک هویت گروهی که به حاشیه می‌راند استناد کند تا هم بر سرکوب‌ها علیه آن هویت و زاده‌ی آن هویت غلبه کند و هم شرایط اجتماعی ممکن‌کننده‌ی آن را ــ یعنی تمامیت را ــ تغییر دهد.)

به نظرم آنچه بین این دو سویه‌ی بررسی مشترک است، پرسشِ استراتژی است. این پر واضح است که هرچه سرمایه را نکُشد، قدرتمندترش می‌سازد و این درباره‌ی «مطالبات افراطی» همچون «مزد برای کار خانگی» یا حداقل دستمزد هم صادق است؛ مطالبه‌هایی که فقط تا آنجا تحقق یافته‌اند که ظرفیت‌های نظارتی دولت را در راستای توانایی سرمایه برای استثمار دریافت‌کنندگان چنین «امتیازهایی» افزایش دهد.

بنابراین «مطالبات افراطی» که قرار بود مبارزه‌های اجتماعی را به سطحی دیگر ارتقاء دهند، عموماً حامل این خصیصه‌ی پارادوکسیکال هستند: هدف‌های عملی واقعی این جنبش‌ها آنچنان در تضاد با انگیزه‌ی سودخواهی‌ است که بیش از آنکه مطالبه‌هایی باشند پیشاروی سرمایه که نمی‌تواند از پس‌شان برآید (یا همانطور که سیلویا فدریچی زمانی نوشت، «مزد علیه کار خانگی»)، مطالبه‌هایی‌اند که تنها می‌توانند در موقعیتی انقلابی، پس از حذف سرمایه و دولت از معادله، تحقق یابند. همان‌طور که مارکس در نخستین دفتر گروندیسه هنگام نوشتن درباره‌ی طرح‌های سوسیالیستی برای «کار‌ـ‌پول»[1] می‌گوید، «این مطالبه تنها تحت شرایطی می‌تواند برآورده شود که در آن شرایط دیگر وجود ندارد.» همین حرف را می‌توان برای مطالبه‌های دموکراتیک اجتماعی گفت که با روحیه‌ای میلیتانت و مبارزاتی پیش نهاده می‌شوند؛ مثلاً مطالبه‌ها و استدلال‌هایی که جنبش‌های آموزش در دوران حاضر مطرح می‌کنند، مثل اینکه «آموزش باید رایگان باشد.» این مطالبه‌ها به مثابه‌ی مطالبه انگار با روحیه‌ای اندرزگویانه، دولتی کاپیتالیستی را خطاب قرار می‌دهند که راهش را گم کرده؛ یا سوژه‌ای سیاسی مخاطبشان است که تنها می‌توان به شکلی بازتابی آن را خطاب قرار داد، مثل سوژه‌ی داوری زیبایی‌شناختی کانت. اما وقتی به افق‌های تماماً فروبسته‌ برای سرمایه در حال حاضر، به ویژه در اروپا و ایالات متحده نگاه می‌کنی، دیگر نباید غافل شد که آن خواست‌ها و استنادها [مطالبات افراطی] کماکان می‌توانند به قدرت واقعی توسعه یابند.

می‌خواهم برای شروعی تاریخی، به تجربه‌ی مارکسیسم اتونومیست ایتالیایی یا اوپرائیسمو از دو نظرگاه بنگرم: یکم، نفی کار؛ و دوم، بازتعریف کار غیرتولیدی در مقام کار تولیدی. نظرگاه مربوط به نفی کار اغلب در اندیشه‌ی ماریو ترونتی درباره «امتناع از کار» و امتناع از هویت سیاسی نشأت‌گرفته‌ از جایگاه کارگر در مناسبات اجتماعی و تکنیکی سرمایه خلاصه می‌شود:

طبقه‌ی کارگر برای مبارزه علیه سرمایه باید علیه خودش، تا جایی که خودش سرمایه است، بجنگد.

به این معنا، آنچه «ورکریسم» خوانده می‌شود، از همان آغاز یا دست‌کم تا آنجا که به ماریو ترونتی یا امثال رانیرو پانزیری مربوط می‌شود، متضمن نفی کار به شیوه‌ای است که در مناسبات اجتماعی کاپیتالیستی ساخته شده، و نه تجلیل از قابلیت تولیدی که از کنترل کاپیتالیستی کَنده شده باشد: این یعنی فهمیدن سرمایه به‌مثابه‌ی نسبت اجتماعی، و نه نوعی قدرت انگلی، به نحوی که بسیاری از نوشته‌های پست‌اتونومیست‌های بعدی آن را صورت‌بندی می‌کنند. هرچند نباید فراموش کرد که مورد دوم هم از دل «چرخش کوپرنیکی» اتونومیستی بیرون می‌آید که ترونتی بار دیگر آغازگرش بود: اینکه کار در توسعه‌ی سرمایه، متغیر اصلی است و نه متغیری وابسته. نظرگاه دیگر به بازتعریف کار خانگی، کار مراقبتی و … به مثابه‌ی کار تولیدی از سوی فمینیست‌های اتونومیست مثل ماریاروسا دلا کوستا، سیلیویا فدریچی، لئوپولدینا فُرتوناتی و بقیه بازمی‌گردد که همان پرسپکتیو در پسِ مطالبه‌ی مزد برای کار خانگی است.

این فعالان و نظریه‌پردازان فمینیست در دهه‌ی ۱۹۷۰ نشان دادند که کار بدون مزد برای نظام تولید متمرکز حول کار مزدی ضروری است. این استدلال به تولید ارزش اضافه (وابستگی سود به کار بدون مزد) از نظرگاه تقسیم‌بندی‌های داخل طبقه‌ی کارگر می‌پردازد: نیروی کار کارگران مزدی به کار بدون مزد زنان خانه‌دار وابسته است.

پرسپکتیو انقلابی در اینجا تلاش برای یک‌جاآوردن بخش‌هایی از طبقه در کنار هم بود که به شیوه‌هایی بسیار متفاوت استثمار می‌شدند. این کار با نشان‌دادن وحدتِ منافع علیه استثمار صورت می‌گرفت و مسأله‌ی دستمزد را به چیزی جنبی، و نه نهایی و مشخص‌کننده برای تعین‌‌‌بخشیدن به سوژه‌ی سیاسی مبارزه‌ی طبقاتی بدل می‌کرد. دستمزد، کارگران را از یکدیگر جدا می‌کند و شکلی از دیسیپلین و یکی‌پنداری بین منافع کار و سرمایه تولید می‌کند (هرچند باید تذکر داد که دستمزد نوعی ناهمخوانی دیالکتیکی بین این منافع را حفظ می‌کند، درحالی‌که امروز غلبه‌ی بدهی به‌شکلی قهرآمیز شکافی را می‌بندد که محل بدل شدن آن ناهمخوانی به میدان مبارزه است). راه‌حل جمعی‌کردن کار خانگی و کار مراقبتی هم اینجا ناکافی خواهد بود، تا وقتی تقسیم کار جنسیتی بین کار مزدی و کار بدون دستمزد و جایگاهش در نسبت بزرگتر کار و سرمایه بدون تغییر باقی بماند.

اهمیت استراتژیک بازتعریف «کار زنان» بدین‌شیوه به‌عنوان کار تولیدی از نظر سرمایه، از اینجا می‌آمد که «کارگران تولیدی» مذکر، رادیکال‌ترین و بسیج‌یافته‌ترین بخش جنبش کارگران ایتالیا بودند و از این طریق می‌شد هم جنبش فمینیستی را متحد آنان ساخت ــ تا جنبش فمینیستی و کارگری را در بستر مسأله‌ی استثمار کنار یکدیگر بیاورد ــ و هم جنبش کارگران را به ساحت بازتولید اجتماعی گسترش داد ــ نکته‌ای که می‌توان آن را در عمل‌هایی چون کاهش خودخواسته‌ی ساعت کاری، «شاپینگ پرولتاریایی»[۲]، اشغال گسترده‌ی محل زندگی[۳] و الخ مشاهده کرد. این بازتعریف، گفتار «امتناع از کار» را هم اتخاذ کرد و همزمان به این نکته پرداخت که اعتصاب زنان خانه‌دار، معنای بسیار متفاوتی نسبت به اعتصاب در کارخانه دارد: اعتصاب زن خانه‌دار لاجرم رادیکال‌تر است، چرا که امتناع از کار در کارخانه تا حد زیادی به تداوم کار در خانه بستگی دارد.

با وجود این، «مزد برای کار خانگی» همیشه متناقض بود، چون با پیشنهادکردن یک «برنامه‌ی اجتماعی» یا «استحقاق» (آنطور که در ایالات متحده می‌نامندش) در واقع به لحاظ تاکتیکی داشت «مزد اجتماعی» (امتیازدادن‌های دولت رفاهِ سرمایه به بخشی از جمعیت که برای ارزش‌افزایی‌اش به آنها نیازی ندارد یا ظرفیت ارزش‌افزایی از طریق آنها را به پایان رسانده است) را با دستمزدی که به یک فرد رسماً استخدام‌شده پرداخت می‌شد، خلط می‌کرد. این نوع مزد اجتماعی در برابر «مزد خانواده» خود را مطرح می‌کرد؛ مفهومی که آن زمان هم داشت روز‌به‌روز افسانه‌ای‌تر می‌شد و می‌گفت: تک‌حقوق یک نان‌آور مرد برای برآمدن از پس نیازهای یک خانواده با وابسته‌های بدون کار کافی است. «مزد خانواده» افسانه‌ای نیرومند بود که برای پایین‌نگه‌داشتن دستمزد زنان کارگر از زمان انقلاب صنعتی تا حال حاضر به کار رفته و زنان را از سازمان‌های کارگری جریان غالب و حتی رادیکال طرد کرده است. به علاوه، اجرای ایده‌ی «مزد برای کار خانگی» اگر به این نتیجه‌ی هراسناک راه نبرد که کار خانگی کالایی‌سازی‌شده، یعنی کار خانگی مهاجران را به خانه‌های طبقه متوسط جهانی بازگرداند، باز هم می‌تواند به آسانی از سوی دولت به عنوان شکلی از مدیریت جمعیت‌های غیرفعال در اقتصاد رسمی، مصادره‌به‌مطلوب شود.

نکته‌ی مربوط به «بازگشت طبقه‌ی خدمتکار خانگی» اهمیت دارد، چرا که بازتاب‌دهنده‌ی تغییرهای پرشمار در انباشت جهانی سرمایه است ــ مهاجرت فراملی و تنظیم و مقررات‌گذاری آن در کشورهای غربی و زنانه‌سازی آن مهاجرت. همچنین افزایش قابل توجه در شمار زنانی را شاهدیم که به محیط کار وارد می‌شوند ــ تا حدی در نتیجه‌ی قانون‌گذاری‌های مربوط به حقوق برابر در غرب ــ و در موقعیتی نیستند که در خانه شیفت کاری دیگری را هم انجام دهند، به‌ویژه وقتی پای فرزندان کوچک در میان باشد و هزینه‌ی بالای مراقب از بچه‌ها را در نظر بگیریم. این روایت در واقع تمثیلی است از توفیق‌های فمینیسم لیبرال یا فمینیسم برابری حقوقی که همزمان با از بین رفتن دولت رفاه در دوران نئولیبرال، در بسیاری از موارد موفق شده جنسیت را از ضابطه‌های استثمار محیط کار بردارد اما آن را به طبقه‌ای نژادی‌شده و غیرقانونی‌شده از «دیگر زنان» جابجا کند. بدین معنا، کالایی‌سازی کار خانگی به شکل خشونت‌باری مناسبات طبقاتی و تقسیم‌بندی‌های طبقاتی فمینیسم را تقویت می‌کند اما باید آن را یکی از مجموعه شکست‌هایی دانست که جنبش‌های اجتماعی طبقه‌ی کارگر در نئولیبرالیسم از سر گذراندند ــ شکستی که زمان را برای زنان به شیوه‌های خاصی، سازگار با عقب‌گرد اجتماعی عام، به عقب برگردانده  ــ و نه شکستی برای دیدگاه محدودی که فمینیسم لیبرال جریان غالب نمایندگی می‌کند. البته قدرت این دومی [فمینیسم لیبرال جریان غایب] را می‌توان کاملاً سمپتومی از قدرتِ اولی [جنبش‌های اجتماعی طبقه‌ی کارگر] در نظر گرفت.

یکی از آموزه‌های پرشمار «مزد برای کار خانگی» رابطه‌ی بین این دو است: نزاع بر سر اینکه فرم ارزش ــ اینجا دستمزد ــ را چگونه می‌توان در مورد مناسبات اجتماعی، به طور خاص بازتولید اجتماعی، به کار برد با نقطه‌ی عطف در شیوه‌ی انباشت سرمایه‌دارانه یا همان دقیقه‌ی بحران (جنبش اتومونیست و مزد برای کار خانگی در ایتالیا در اواخر دهه‌ی ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ پدیدار شدند، یعنی حول و حوش رویدادهایی که داشت صحنه را برای دوران نئولیبرال مهیا می‌کرد). دستمزد آنجا به مقوله‌ای متنازع بدل شد، به اهرمی برای استنطاق از سرتاسر شیوه‌ی تولید از نظرگاه جنسیت، شیوه‌ای برای متصل‌کردن مبارزه‌های محیط کار به مبارزه‌های اجتماعی یا مرتبط با «اجتماع».

این بحث را می‌توان از طریق فهمیدنِ بدهی بر حسب دستمزد، یعنی به‌مثابه‌ی یک میدان مبارزه‌ی طبقاتی ــ هم از منظر زوال آنتاگونیسم طبقاتی و هم بازسازی‌اش بر زمینه‌های متفاوت ــ به وضعیت حال حاضر کشاند؛ و نیز مهم‌تر، فهمیدن اینکه چگونه بدهی به جای دستمزد برای دسترسی به کالاها و خدمات و نیز برای توسعه‌ی شخصی (پروژه‌های کارآفرینانه یا تحصیلاتی) ــ که تلویحاً در فیگور «سرمایه‌ی انسانی» وجود دارد و حقیقتاً به یک فرم زندگی اجتناب‌ناپذیر بدل شده ــ به کار رفته است. به این معنا، بدهی اکنون همان‌طور که «کشف» کار بدون مزد در آن زمان انجام داد، نشان‌دهنده‌ی زوال دورنماها برای فعالیت جمعی طبقه‌ی کارگر مستقر در محل کار است.

از یک سو، همان‌طور که فمینیست‌های اتونومیست ایتالیایی نشان دادند، بخش زیادی از کار کاپیتالیستی ــ اگر نه بخش عمده‌ی آن ــ خارج از محیط کار رسمی اتفاق می‌افتد، و از سوی دیگر، انباشت مبتنی بر بدهی، هویت‌های گره‌خورده به مصرف، و نه به تولید، می‌آفریند ــ این را می‌توان یکی از پیامدهای سیاسی سوبژکتیو کلیدی برآمده از بازساختاربخشی نسبت کار و سرمایه پس از ۱۹۷۰ دانست ــ حتی با وجود اینکه استخراج ارزش اضافه در این مدت به شکل قابل توجهی شدت گرفته است. این به معنای طبیعی‌پنداشتن تمایز بین مصرف و تولید نیست؛ کل ساختار اقتصادهایی که بر اساس حباب‌های دارایی و صنایع خدماتی می‌گردند، آن را ناممکن می‌کند. چنین طبیعی‌پنداری‌ای پیامدهای سیاسی مشخص هم دارد همانطور که در پوشش شورش‌های اخیر شاهدش بوده‌ایم: برچسب «مصرف‌گرایی» برای منزوی‌کردن، بیمارگونه جلوه‌دادن و غیرسیاسی‌کردن غارت مغازه‌ها به کار می‌رود و متمایز از «سیاست» تولیدی اعتراض، یا حمله‌ی به هدف‌های «مشروع» توصیف می‌شود.

با بازگشت به نکته‌ی اول، نفی کار، می‌توانیم به نقل قولی از نظریه‌ی کمونیستی ارجاع دهیم: «خصیصه‌ی اجتماعی تولید هیچ چیز را از پیش ترسیم نمی‌کند، بلکه صرفاً بنیان ارزش را به تناقض می‌افکند.» خصیصه‌ی اجتماعی تولید کاپیتالیستی بنیان ارزش را متناقض می‌کند، چرا که این خصیصه امکان‌هایی برای فرم‌های بی‌نهایت گوناگون و بسط‌یابنده‌ی تعاون انسانی می‌آفریند، سپهر نیازها و میل‌ها را گسترش می‌بخشد، توسعه‌ی تکنولوژیکی را قادر می‌سازد که «هوش عمومی» را به یک نیروی واقعاً موثر، به یک امر مشترک، بدل کند و با وجود این، تمام این ظرفیت‌ها را در قالب نکبت‌بار ارزش خودبسط‌یابنده[۴] و مالکیت خصوصی ادغام و منقبض می‌کند (به لحاظ فنی، می‌توان این نکته را افزود که بنیان ارزش متناقض است زیرا کار بنیانِ ارزش است و با وجود این، سرمایه باید دائماً کار را از فرآیند تولید کنار بگذارد) که با بحران‌های دوره‌ای و جنگ‌ها بیش از پیش کاهش می‌یابد. نویسندگانی که روی «کمونی‌سازی»، یعنی گردش فوری و بی‌واسطه به کمونیسم در پی گرایش نسبت سرمایه و کار به فروپاشی، و افول هر گونه سیاست مبتنی بر آری‌گویی به کار یا هویت کارگران ــ به قول آنها، برنامه‌محوری[۵] ــ کار می‌کنند، بین نفی یا الغای کار با الغای ارزش استفاده، پیوند برقرار می‌کنند و به حذف کار مجرد و ارزش مبادله قانع نیستند و آنها را تنها نشانه‌های کارویژه‌های کاپیتالیستی لفظ‌های فی‌نفسه معصوم «ارزش» و «کار» نمی‌شمرند؛ کاری که تحلیل پیشاانتقادی چپ هنوز مشغول آن است. همانطور که برونو آستارین می‌نویسد:

اما آنگاه، اگر ارزش استفاده را با فایده‌مندی یکی بگیریم، الغای ارزش به الغای ارزش مبادله محدود باقی می‌ماند. درست است که نظریه‌ی کمونیستی در فرم‌های برنامه‌گرایانه‌اش نسخه‌های گوناگون الغای ارزش را ارائه می‌دهد که در نهایت، به حذف مبادله از خلال برنامه‌ریزی محدودند. فعالیت یکی باقی می‌ماند (صرفِ کار، جدا از مصرف و از بقیه‌ی زندگی) و برنامه‌ریزی تضمین‌کننده عدالت و برابری و ارضای نیازها است؛ فرضیاتی که برونزاد و به نحوی طبیعی در نظر گرفته می‌شوند. بر عکس، به محض اینکه کمونی‌سازی را به معنای تحول رادیکال فعالیت، همه‌ی فعالیت‌ها، و در مقام شخصی‌سازی زندگی به دلیل الغای طبقات در نظر بگیریم، ارزش استفاده بعد مجرد فایده‌مندی‌اش را در راستای مطالبه‌ای (قابل بازپرداخت) آشکار می‌کند که ویژگی‌هایش ناشناخته است و بنابراین متوسط [میانگین] و مجرد.

اما چه می‌شود اگر به بازتولید در کنار یا درون خصیصه‌ی اجتماعی تولید فکر کنیم که ارزش را به تناقض درمی‌اندازد و بازتولید را درون ترکیب «کار ضدتولیدی» قرار دهیم ــ ترکیبی که کریس آرتور برای نشان دادن سوبژکیتیویته‌ی مستقل کار، درون و علیه ادغامش به دست سوژه‌ی سرمایه نشان می‌دهد (پوزش به خاطر استفاده از اصلاح توضیح‌داده‌نشده‌ی هگلی). همانطور که سیلویا فدریچی می‌نویسد، اهمیت سیاسی بازتعریف کارِ بازتولیدی دو وجه داشت: از یک سو، این کار شأن طبیعی و خودبسنده‌ی کار تولیدی را به عنوان معادلی برای کار مزدی صنعتی به چالش می‌کشید (نه به این خاطر که تمام کارهای مزدی در مارکس تولیدی هستند بلکه چون کار مزدی به مکمل نامرئی کار بدون مزد متکی بود) و از سوی دیگر، کار بازتولیدی را به میدان ستیز بدل کرد زیرا کار بازتولیدی دیگر عنصری ثبت‌شده در چرخه‌های انباشت دیده می‌شد:

با به رسمیت شناختن آنچه ما «کار بازتولیدی» می‌خوانیم به عنوان قلمروی انباشت و بنابراین قلمروی استثمار، قادر بودیم بازتولید را نیز به عنوان قلمروی مبارزه ببینیم و بسیار مهم بود که این گونه بتوانیم به مبارزه‌ای ضدکاپیتالیستی علیه کار بازتولیدی بیندیشیم که خودمان یا اجتماع‌هایمان را نابود نمی‌کند…. این بازشناسی، امکان بازاندیشی در تمام جنبه‌های زندگی روزمره ــ تربیت فرزندان، رابطه‌ی بین زنان و مردان، روابط هم‌جنس‌گرایانه، و سکسوآلیته به طور کلی ــ را در نسبت با استثمار و انباشت کاپیتالیستی ممکن کرد.

و نیز

توانایی گفتن اینکه سکسوالیته برای زنان «کار» بوده است، به شیوه‌ی سرتاسر جدیدی از اندیشیدن درباره‌ی روابط جنسی از جمله روابط گی راه برده است. به خاطر جنبش فمینیستی و جنبش گی، اندیشیدن به شیوه‌هایی را آغاز کرده‌ایم که کاپیتالیسم با آنها سکسوآلیته‌ی ما را استثمار، و آن را «تولیدی» [مولد] کرده است.

Ad placeholder

اما با همه‌ی این بازتعریف‌ها از تولید و بازتولید، که در شرایط تاریخی متفاوت رخ دادند و نمی‌توان از نظرگاه تاریخی یا نظری ما آنها را «خطا» خواند، کماکان با تناقضی رویارو هستیم: اینکه گسترش تعریف کار تولیدی به این شیوه، یعنی بدل‌کردن آن به نوعی آری‌گویی به خودِ ایده‌ی کار و مطالبه‌ی دستمزد ــ که قطعاً مطالبه‌ای دیالکتیکی است (دستمزد علیه کار خانگی)، «مطالبه‌ای ناممکن» و مطالبه‌ای استراتژیک. استدلال‌های مارکسیستی مدافع «حداقل دستمزد تضمین‌شده» نیز آن را چنین صورت‌بندی می‌کنند: مطالبه‌ای ناممکن و استراتژیک. اما این تفکر سد راه سیاستی است که بنیان‌اش را بر تحلیل گسترش‌یافتن مناسبات برآمده از شمول واقعی[۶] / کالایی‌سازی و مالیه‌سازی قرار می‌دهد؛ مناسباتی که می‌توان در عمومیت‌بخشی به بدهی در [سازوبرگ‌های] بازتولید اجتماعی دید که هر‌چه‌بیشتر خصوصی‌سازی و سودمحور شده است. به علاوه، بسط دادن تعریف کار تولیدی، چشم بر عواقب زیست‌سیاسی گسترش حیطه‌ی دولتی به حیطه‌ی خصوصی خانه‌ها ــ که به واسطه‌ی نیازهای اقتصادی سرمایه خصوصی شده‌اند ــ می‌بندد. به همین ترتیب، این اندیشه در ظاهر نسبت مزدی را تایید و تثبیت می‌کرد و خانه را هم به محل کار برای زنان (یا هر کسی که بیرون از آن کار نمی‌کند) بدل می‌کرد، به جای اینکه تقسیم کار جنسیتی و همبستگی نزدیک‌اش با فرم مزدی را به چالش بکشد.

پس به یک معنا، مفهوم دستمزد برای کار خانگی بر خلاف فرضیاتی است که از آنها آغاز می‌کند: فرضِ الغای نسبت طبقاتی از طریق نابودی موضع زنان درون آن. در نهایت، «مطالبات افراطی» و به طور خاص در اینجا «مزد برای کار خانگی»، هر چند در بستر تاریخی و دقیقه‌ی سیاسی خودش جا می‌گیرد، به نظرمان هم آن زمان و هم اکنون بیش از آن موقع، نابسنده می‌آید، چرا که گسست بین کار و ابزار بازتولید ــ چه از سمت سرمایه و چه از سمت کار ــ باید هر چه بیشتر و وسیعتر شود، به جای اینکه بخواهیم آن را به شیوه‌ای ضرورتاً مطلوب برای سرمایه و دولت حل کنیم.

یکی‌نپنداشتن و هم‌هویت‌نشدنِ سوبژکتیو با کار و جنسیت نمی‌تواند از «افراط» توان مثبتی به خود بگیرد (اگر ما ادعا کنیم از سیستم وعده‌ای خواهیم گرفت که برای ما نیست، دروغ سیستم را فاش خواهیم ساخت)؛ چنین چیزی ذیل شرایط کنونی فاجعه‌ی عادی‌سازی‌شده، تنها می‌تواند عادی‌سازانه باشد اما می‌تواند به آشکارکردن ضرورتِ نفی در مقام سیاستِ عملی کمک کند. قضیه فقط این نیست که استراتژی خاص «مطالبات افراطی دستمزدی» به عنوان سیاست رادیکال در دوران فوردیستی دولت رفاه کار می‌کرد و دیگر چنین توانی را ندارد؛ قضیه این است که اکنون سرمایه چنین مطالبه‌هایی را پیشاروی ما می‌گذارد؛ مطالبه‌هایی که شرایطی را پیش‌فرض می‌گیرند که «در آن شرایط دیگر وجود ندارند.»

در ادامه‌ی همین مسیر مبهم، می‌خواهم مقاله را با پرسش بازی درباره‌ی دیالکتیک مشکل‌دار بین آری‌گویی و نفی در سیاست فمینیستی و کمونیستی به پایان ببرم. دیالکتیک امر مثبت و منفی شاید جذاب‌ترین میراث شاخه‌ای از مارکسیسم اتونومیستی باشد که اینجا به بحث گذاشته‌ام. کارزار «مزد برای کار خانگی» و به شکل مشابه هر کارزار «دفاعی» در دفاع از مزد اجتماعی را می‌توان یکی از روشن‌ترین مثال‌های این دیالکتیک دانست. این انتخاب که به کارگر بودن به عنوان یک هویت آری بگویی، با نظر به از بین بردن سرتاسر نسبت کار و سرمایه از خلال مفهومی به‌شدت گسترش‌یابنده و غیرقابل‌ِ سنجش‌ از کار صورت می‌گیرد، و متناظر است با حرکت آری‌گویانه‌ی یک طبقه‌ی به‌انقیاددرآمده برای عضویت درون نسبت سرمایه و کار ــ حرکتی برای بازپس‌گرفتن بخشی از ثروت تولیدشده از سوی کار، از طریق گسترش خودآیینی/آزادی عملِ فعالیت طبقه‌ی کارگر به ورای موجودیت‌اش در مقام یک طبقه‌ی کارگر. گفتن اینکه چقدر برای سرمایه مفید هستی تا بتوانی مقداری استقلال از آن پیدا کنی، ژست کلاسیک تمام مبارزه‌های رفاهی است. این موضوع شبیه است به آری‌گویی فمینیستی به شکل‌های جمعی‌بودن‌ِ زنان با این هدف که به تدریج ناممکنی و ناعدالتی جنسیت در چهارچوب مفهومی‌ــ‌تبلیغیِ باز/تولید دگرجنسگرایانه، یعنی جنسیت به‌عنوان منطق طبیعی‌سازِ کنترل و اتمی‌کردن جامعه را، فاش کند.

شاید خوب باشد اینجا مفهومی از «جنسیت» را به مثابه‌ی نوعی انتزاع واقعی [یا تجرد واقعی] در سرمایه مد نظر داشته باشیم و برخی از استدلال‌های «جنس به مثابه‌ی طبقه» شولامیث فایراستون از «دیالکتیک جنس» را اتخاذ کنیم، و نیز برخی صورت‌بندی‌ها در فوکو، ملیا[۷] یا هاکنگهم[۸] را دوباره ببینیم که منطق ترجیح جنسی و منطق کالا را یکسره می‌کنند یا به آثار دنیس رایلی[۹] درباره مقوله‌ی مشکل‌دار «زنان» در فمینیسم باز گردیم.

تاریخ جنبش‌های فمینیستی پرسش‌های زیادی را درباره‌ی یکی‌پنداری [هم‌هویتی] و یکی‌نپنداشتن [هم‌هویت‌نشدن] مطرح می‌کنند: اینکه مشکلات و بالقوگی‌های هم‌هویتیِ جمعی به‌عنوان گروهی سرکوب‌شده، برای غلبه بر ستم و هویت گروهی تداوم‌بخش به این ستم، چیست؟ این پرسش‌ها قطعا به ایده‌ی مارکس بازمی‌گردد که می‌گفت اگر بر جامعه‌ی طبقه‌ی سرمایه‌دار فائق آییم، طبقه‌ی کارگر دیگر نباید طبقه‌ی کارگر باشد. به این ترتیب به نظر می‌رسد ساختار «یکی‌پنداری [هم‌هویتی] رادیکال»، هم از سیاست هویت و هم از سیاست طبقه فراتر می‌رود، اما این بحث را باید جایی دیگر پی گرفت.

متن مقاله به انگلیسی

پانویس‌ها:

[۱]  کار ـ پول یعنی نوعی رسید به ازای تعداد ساعت‌های کار که با آن بتوان کالا و خدمات گرفت. این ایده که به سوسیالیست‌های پرودونی و ریکاردویی باز می‌گردد و در اواسط قرن نوزدهم سوسیالیست‌های بریتانیایی برای اجرایش در تعاونی‌های مستقل تلاش کردند، از سوی مارکس به عنوان ایده‌ای اتوپیایی نقد می‌شد. مارکس در گروندریسه به نقد جان گری، سوسیالیست ریکاردویی و آلفرد داریمو، سوسیالیست پرودونی و ایده‌ی کار ــ پول آنها می‌پردازد.

[۲] شاپینگ پرولتاریی، شاپینگ یا خرید سوسیالیستی، یعنی غارت مغازه‌ها حین شورش یا «کِش‌رفتن» اقلام مورد نیاز از مغازه‌های زنجیره‌ای

[۳] جنبش خانه‌غصبی‌ها یا اشغال خانه که فعالان و مبارزان اغلب جوان‌تر خانه‌ها یا تاسیسات خالی و متروکه را برای زندگی اشغال می‌کردند.

[۴]  مارکس سرمایه را ارزش خودبسط‌یابنده‌ای تعریف می‌کند که در فرآیند چرخه‌ای به ارزش‌افزایی خود دست می‌زند: «سرمایه در مقام ارزش خودبسط‌یابنده تنها مناسبات طبقاتی و جامعه‌ای با خصیصه‌ی متعین را نمی‌پذیرد که مبتنی بر وجود کار در فرم کار مزدی است. سرمایه در مقام ارزش خودبسط‌یابنده یک حرکت است، یک فرآینده چرخه‌وار که از مرحله‌های گوناگون عبور می‌کند.»

[۵]  برنامه‌محوری یا برنامه‌گرایی، استراتژی اصلی سوسیالیسم واقعا موجود قرن بیستمی بود که با برنامه‌های پنج‌ساله یا برنامه‌گذاری‌های سندیکالیستی به دنبال رفع تنش در نسبت بین کار و سرمایه بود.

[۶] شمول واقعی یا ادغام واقعی وقتی است که جامعه به طور کامل تحت سلطه و کنترل مناسبات سرمایه‌دارانه است.

[۷]  احتمالاً به غلط ملیا نوشته شده و منظور ویشمیت ماریو میلی نظریه‌پرداز کوئیر ایتالیایی و معاصر با هاکنگهم است. به احتمال بسیار کم رفرنسی به جولی ملیا، پژوهشگر کوئیر می‌تواند باشد.

[۸]  گی هاکنگهم نویسنده و فیلسوف و نظریه‌پرداز کوییر فرانسوی بود که ۲۸ اوت ۱۹۸۸ در ۴۱ سالگی بر اثر ایدر درگذشت. اثر او، «میل هم‌جنس‌گرا» (۱۹۷۸) را نخستین اثر بارز نظریه‌ی کوییر می‌شمرند.

[۹]  شاعر و فیلسوف فمینیست مارکسیست بریتانیایی و استاد فعلی دانشگاه کورنل