مفهوم آگاهی رهاییبخشِ پنهانِ در مفهوم روشنفکری، فراز و نشیب رابطه کارگران و روشنفکران را توضیح داده است. این مفهوم پیوسته پرسشی کلاسیک و گاه کلیشهای را درباره رابطه روشنفکران با گروههای مختلف اجتماعی ازجمله کارگران، بازآفرینی میکند. از این منظر کارگران یکی از مهمترین گروههای اجتماعی بودهاند که در تاریخ مدرن تفکر اجتماعی موضوع تئوریپردازیهای بیهمتا قرار گرفتهاند و همواره رابطه روشنفکران (به عنوان حاملان آگاهی رهاییبخش) با کارگران توجه بسیاری را برانگیخته است.
روشنفکران بر مبنای علایق و نگرشهای تئوریک خود تحلیلهای متفاوتی از موقعیت کارگران و جایگاه آنها در ساختار اجتماعی، مبارزه برای حقوق اقتصادی، آزادی فعالیتهای سندیکایی و مبارزه برای دموکراسی داشتهاند. گاه نقش و جایگاه کارگران، دارای اهمیت تعیینکننده شده (همچون تئوری مارکسیستی) و گاه فرعی قلمداد شده و به نسبت این ارزیابی، در نوشتهها و واکنشهای روشنفکران به این طبقه یا گروه اجتماعی اهمیت داده شده است.
میزان آگاهی کارگران به موقعیت ساختاری خود در نظام اجتماعی (همانند تلقی از خود به عنوان طبقه اجتماعی) و بنابراین توجه به وضعیت حقوقی برساخته شده برای آنان، مرتبط است با تئوریهایی که موقعیت آنان را در ارتباط با دیگر گروهها یا طبقات اجتماعی و سازمان سیاسی مستقر توضیح میدهد و در پی آن مفهوم مبارزه اجتماعی و سمت و سوی آن را روشن میکند. بدون تئوریهای راهنما، مبارزات اجتماعی چه برای کارگران و چه دیگر گروهها و طبقات اجتماعی، مبارزاتی غریزی و سازمان نیافته را بههمراه آورده است. از اینرو و با همه بدبینی به تئوریها و تئوریپردازان، گفتمان کارگران و تشکلهای کارگری سرشار است از تئوریهایی که برای توضیح وضعیت خود به آنها متوسل میشوند.
در یک سال اخیر که اعتراضهای کارگری در ایران شدت یافته، کارگران توجه رسانهای بیشتری را به سوی خود جلب کردهاند. این توجه بیشتر در حوزه اطلاعرسانی درباره اعتراضهای کارگری و دفاع از حقوق دستگیرشدگان کارگری بوده و کمتر به مسائل تئوریک، شیوههای مبارزه کارگران، رابطه جنبش کارگری با دیگر جنبشهای اجتماعی در ایران پرداخته شده است. با این حال به طور کلی دو رویکرد تئوریک را میتوان بین روشنفکران و تحلیلگران در پیوند با مسائل کارگران در ایران مشاهده کرد:
رویکرد اول : مبارزه طبقاتی (رویکرد چپ)
رویکرد تحلیل طبقاتی را میتوان دیدگاه مسلط تحلیلی در میان روشنفکرانی که از کارگران سخن میگویند و همچنین در میان سخنگویان و تحلیلگران تشکلهای کارگری دانست.
اگر در میان روشنفکران دموکراسیخواه به کرات مفهوم “طبقه متوسط” شنیده میشود در گفتمانی که اکثریت نویسندگان و روشنفکران کارگری برساختهاند مفهوم “طبقه کارگر” مرکزیت و تسلط دارد.
با این حال تعریف این روشنفکران از مفهوم “طبقه”، تعریفی مبتنی بر تعاریف کلاسیک از مارکسیسم است که به رابطه کارگران با ابزار تولید نظر دارد و در مقابل، روشنفکرانی که از طبقه متوسط سخن میگویند از مفهوم طبقه در اشاره به ویژگیهای یک نوع سبک زندگی مدرن استفاده میکنند.
رویکرد طبقاتی شامل دو گروه عمده است:
الف: رویکرد اولترا چپ
این رویکرد معقتد است که طبقه کارگر توانایی کافی برای مبارزه مستقل را داراست و بینیاز از ائتلاف با طبقات دیگر اجتماعی از جمله طبقه متوسط دموکراسیخواه است.
این دیدگاه ائتلاف طبقه کارگر با دیگر طبقات اجتماعی برای مبارزه با اقتدارگرایی حاکم را نوعی سازش و انحراف از مسیر مبارزه ارزیابی میکنند. طرفداران این رویکرد معتقدند: “… گفتمان راست میکوشد افق شهروندمداری (بر مبنای آشتی طبقاتی)، حقوق بشر و در نهایت سندیکالیسم را به جای افق رهاییبخش یا افق سوسیالیستی بر جنبش کارگری تحمیل کند.”
دوم: رویکرد چپ معتدل
این رویکرد به تحلیل طبقاتی وفادار، ولی نسبت به مفاهیم لیبرالی بهکار گرفته شده برای توضیح وضعیت طبقه کارگر بدبین است. از نظر آنها طبقه کارگر بدون ائتلاف با دیگر طبقات مدرن اجتماعی در برابر اقتدارگرایی حاکم ناتوان است. بنابراین نوعی آشتنی طبقاتی میان کارگران و طبقه متوسط میتواند مبارزه با اقتدارگرایی حاکم را به مبارزهای موثر تبدیل کند. این دیدگاه لیبرالیسم سیاسی را تائید و لیبرالیسم افسارگسیخته اقتصادی را محکوم میکند.
فریبرز رئیسدانا، اقتصاددان چپ معتقد است: “جای تفکر انتقادی و نقد آگاهانه با روحيهی کارگری در حال حاضر در احزاب و تشکلهای امروز ما غايب است. طيف مطبوعات و احزاب اصلاحطلب و آزادیخواه امروز ما عمدتاً گرايشهای جهانیسازانه و نتوليراليستی دارند.”
بسیاری از تشکلهای کارگری در تحلیلهای خود از رویکرد طبقاتی بهره میبرند. اتحادیه آزاد کارگران که یکی از مهمترین و فعالترین این تشکلهاست به وفور از طبقه کارگر و سیستم سرمایهداری سخن میگوید. اگرچه آنها به تغییرات ساختاری برای رسیدن به حقوق خود معتقد هستند با این حال تاکید میکنند که این هدف از مسیر دستیابی به حقوق و انجمنهایی که در کشورهای سرمایهداری فعال هستند به دست خواهد آمد.
از سوی دیگر این طیف کارگری معتقدند که “ناراضیان روشنفکر سرمایهداری، جریان اصلاحطلب و ملیگرا تشکلهای کارگری را برای پیشبرد و منافع طبقاتی و سیاسی خود از بالا ایجاد کردهاند و به علت تعلق طبقاتی خود نه تنها نتوانستند با کارگران پیوند داشته باشند بلکه باعث بیاعتمادی کارگران به این نوع تشکلها نیز شدهاند.”
از منظر این طیف از کارگران فعالیت سندیکایی یا تلاش برای دموکراسی، زمینهساز تغییرات ساختاری طبقاتی است. آنها معتقدند در نبود دموکراسی سکولار پایدار، جنبش کارگری و هرگونه جنبش مترقی دیگر نمیتواند پایدار باشد. بنابراین برای تبدیل ساختار طبقه (در خود) به صورتبندی طبقه (برای خود) دموکراسی ضروری است. به همین دلیل، طبقه کارگر مدافع سرسخت تعمیق دموکراسی به یک دموکراسی همراه با عدالت اجتماعی، یعنی دموکراسی اجتماعی پایداراست.
رویکرد طبقاتی، کارگران و جنبش سبز
شاید یکی از مهمترین مسائل تئوریک در پیوند با کارگران چگونگی ارتباط جنبش کارگری و جنبش اعتراضی سبز در ایران بوده که در یک سال اخیر توجه بیشتری را برانگیخته است.
با اینکه دیدگاه تحلیل طبقاتی به اهمیت دموکراسی برای پیشبرد اهداف طبقه کارگر معتقد هستند، اما کارگران در مواجهه با جنبش سبز که کمپینی برای متحقق ساختن برخی فاکتورهای دموکراسی بود، مشارکت ضعیفی داشتند. این واقعیت نشان میدهد که تحلیل طبقاتی – چپ هنوز مسائل تئوریک خود را برای اتئلاف با دیگر جنبشها حل نکرده و این گفتمان در سطح گفتوگوی روشنفکری باقیمانده و ارتباط ارگانیگی با زندگی واقعی کارگران پیدا نکرده است.
روشنفکران کارگری با رویکرد تحلیل طبقاتی دلایل متعددی برای این عدم همراهی مطرح کردهاند، اما شاید عصاره دلایل و تحلیلهای تئوریک اقتصادی – طبقاتی برای عدم همراهی جنبش کارگری با جنبش سبز را محمد مالجو، مدرس سابق دانشگاه علامه طباطبایی، یکی از پژوهشگران عرصه اقتصاد سیاسی و جامعه کارگری صورتبندی کرده است.
از نظر مالجو، «هسته اصلی شکلدهنده جنبش سبز از لحاظ سیاسی نیروهای اصلاحطلب بودند که این مجموعه دعواشان با حاکمیت یکی در سطح سیاسی بود یعنی در این سطح که پستها جابهجا شود و دو در این سطح که شیوه حکمرانی تغییر پیدا کند. اما بههیچ وجه تمایل نداشتند و هنوز هم به نظر میرسد ندارند که سطح منازعه با حاکمیت را به سطح تغییرات ساختاری ارتقاء دهند.
به اعتبار دیگر همهی وضعیتی که امروز کارگران دارند، یعنی ناتوانیای که در شکلگیری یک کنش جمعی از خودشان نشان میدهند، علت اصلیاش سیاستهای اقتصادیای بود که دولتهای به اصطلاح “سازندگی” و بعد “اصلاحات” روی اینها پیاده کردند. همان مسئلهی موقتیسازی و ارزانسازی نیروی کار. میخواهم بگویم که مجموعهی اصلی جنبش سبز چندان تمایلی هم نداشت که این سطح از منازعه را آن گونه که مثلاً طبقهی کارگر میتواند در محل کار پدید آورد، پدید آورد. چرا؟ چون بخشی از داشتههای خودش را هم از دست میداد.»
از نظر مالجو، جنبش کارگری و جنبش سبز در دوره پس از انتخابات برای مبارزه با اقتدارگرایی به هیچوجه در خدمت یکدیگر قرار نگرفتهاند. این دیدگاه اما معتقد است که ائتلاف میان این دو نیرو یک ضرورت سیاسی است و هر دوی این نیروها به یکدیگر نیاز دارند.
مسئله مهم دیگری که مالجو اشاره میکند و آن را عاملی برای عدم شکلگیری هویت طبقاتی کارگران ارزیابی کرده، فعال بودن شکافهای غیر طبقاتی است، مثل شکافهای قومیتی، شکافهای مذهبی، شکافهای زبانی، شکاف جنسیتی، شکافهای ملیتی بین مثلاً نیروی کار ایرانی و نیروی کار افغان و امثالهم همه اینها نقش ایفا میکنند و بستر را مساعد میکنند برای اینکه نیروی کار نتواند به یک هویت جمعی طبقاتی دسترسی پیدا کند.
مسئله شکافهای قومی که از نگاه عموم روشنفکران پرداختن به آنها از اهمیت درجه اولی برخوردار نیست، در تمام گروهبندیهای اجتماعی در ایران ازجمله کارگران گسترش داشته و از شکلگیری هویت جمعی جنبشی یا طبقاتی مانع میشود. این مسئله نشان میدهد که شکلگیری هویت جمعی یا طبقاتی کارگران با موانع جدی در ایران روبهرو است که مسائل حل نشده فراوانی را در برابر روشنفکران و متفکران آن قرار داده است و به نظر نمیرسد با باقی بودن این مسائل، کارگران به یک هویت جمعی یا طبقاتی فعال دست یابند.
رویکرد دوم : رویکرد رفرمیستی – لیبرال
این موضوع که کارگران در مبارزهای طبقاتی هستند یا خیر در این دیدگاه به حالت تعلیق در آمده است و به جای آن تاکید برحقوق کارگران مانند: حق تشکیل انجمنها و سندیکا، افزایش حقوق، بیمه بیکاری و… است. رویکرد رفرمیستی در ظاهر در بخشی از شیوه و اهداف مبارزه کارگران با رویکرد طبقاتی اشتراک دارد. اما تحلیل گران رویکرد طبقاتی معتقدند که این رویکرد روش کاملا متفاوتی را دنبال میکند. اکثر نویسندگان اصلاح طلب و جنبش سبز در این گروه از تحلیل گران میگنجند.
تفاوت و شاید حتی تضاد عمده رویکرد رفرمیستی با رویکرد طبقاتی را میتوان در ارزیابی متفاوت آنها از برنامههای اقتصادی دولتهای هاشمی و خاتمی دید. رویکرد رفرمیستی به نوعی از برنامههای اقتصادی ۱۶ ساله هاشمی و خاتمی با ستایش یاد میکند و معتقد است “جنبش کارگری دموکرات و یا حد اقل دموکراسی خواه تجربهای ارزنده و حاصلی پر بار که بر زمین توسعه صنعتی ۱۶ ساله دو دولت لیبرال روییده است….دیگر جنبشهای کارگری با پیرایش خود از توهمات ایدئولوژیک چپ همگام با سایر جنبشهای اجتماعی در ظرف جنبش کلانی که غیریت دموکراسی رادر برابر سلطه تئوکراسی حامل است و جنبش سبز نامیده میشود و به سوی دموکراسی لیبرال گام برمی دارد.” در حالی که رویکرد طبقاتی، سیاستهای ۱۶ ساله را از مهمترین عوامل تضعیف کارگران و نابودی هویت جمعی آنها و شرایط ناعادلانه فعلی کارگران ارزیابی میکند.
این رویکرد در نگاه بدبنیانه بدنبال استفاده ابزاری از اعتراضات و مبارزات کارگران برای اهداف خود و در رویکرد خوشبیانه در مرحله از مبارزات کارگران برای دستیابی به حقوق خود همراه و منعکس کننده خواستههای آنها هستند.
توجه اصلی این رویکرد به کارگران توجهی سیاسی است تا اقتصادی–اجتماعی. این رویکرد از کارگران میخواهد که اعتراضات به حق خود را تداوم دهند و به اعتراضاتی از نوع جنبش سبز بپیوندند تا مانع اصلی در برابر اهداف مشترک که همانا حکومت اقتدارگراست برداشته شود. مسئلهای که تاکنون مورد قبول و همراهی کارگران قرار نگرفته است. کارگران معتقدند که تنها حکومت اقتدارگرا نیست که مانع اهداف آنهاست بلکه رویکردهای اقتصادی و سیاسی به دموکراسی و نظم احتمالی آینده در میان روشنفکران لیبرال و فعالان جنبش سبز نیز از موانع مهم این اهداف هستند.
در ادبیات این روشنفکران اساسا کارگران جایگاه مهمی ندارند همچنانکه که گروههای ملی – قومی نیز از اهمیت برخوردار نیستند. مفهوم مورد توجه آنها ” طبقه متوسط شهری” است که حامل ارزشهای دموکراتیک است نه کارگران یا طبقه کارگر. به همین دلیل نیز در نظریه پردازی و تحلیلهای عملی درباره کارگران، جایگاه آنان در فرماسیون اجتماعی جامعه ایران ونقش آنها در مبارزه برای تغییر اجتماعی و دموکراسی بحث جدیی دیده نمیشود.
رویکرد رفرمیستی؛ کارگران و جنبش سبز
یکی از مهمترین پرسشهای تئوریک سالهای اخیر برای رفرمیستها پیوند میان جنبشهای اجتماعی مانند جنبش کارگری با جنبش سبز بوده است. سودای پیوند زدن جنبش کارگری به جنبش سبز برنامهای است که از سال ۸۸ از سوی روشنفکران و فعالان جنبش سبز دنبال شده است. اما رویکرد رفرمیستمها گاه تضادهای جدیی با رویکرد فعالان کارگری داشته است. بعنوان نمونه در سال ۸۹ به مناسبت روز اول میسایت جرس فراخوانی با عنوان ” فراخوان کارگران جنبش سبز برای برگزاری مراسم روز کارگر” منتشر کرد که در آن خانه کارگر نهاد مستقل نامیده شده بود و از کارگران میخواست که حضور سبزی در این راهمپیایی داشته باشند.
اینکه خانه کارگر از سوی یکی از مهمترین سایتهای جنبش سبز نهاد مستقل نامیده شود بطور کلی متضاد با رویکرد اکثریت کارگران در ایران است که این نهاد را نهادی دولتی و غیر مستقل میدانند.
عبارت” کارگران جنبش سبز” نیز حاوی تفکیکی میان کارگران علاقهمند به جنبش سبز و کارگران غیر علاقهمند به این جنبش است که از اولویت بندی ویژهای سخن میگوید. این رویکرد تداوم دهنده پارامترهای “بیگانگی اجتماعی” در جامعه ایران است آنچنان که کارگران، گفتمان جنبش سبز و فعالان آن را بازنمودی از حضور و مشارکت خود نمیبینند. تئوری پردازیهای فعالان جنبش سبز خواسته یا ناخواسته به بیگانگی و حذف برخی از مهمترین گروههای اجتماعی همچون کارگران و گروههای ملی – قومی انجامیده است.
مسئله آن است که گفتمانهای حاکم بر جنبش سبز و جنبش کارگری گفتمانهای اساسا متفاوتی هستند. گفتمان حاکم بر جنبش سبز آشکارا خود را گفتمان طبقه متوسط نامیده است. کسانی که بعد از اعتراضات سال ۸۸ به صورتنبدی مبارزات مسالمت آمیز نوع ایرانی اقدام کردند به تدریج برای توضیح رفتار معترضان و گفتمان راهنمای خود به مفاهیم طبقه متوسط پناه بردند و به نوعی به این شیوه به حذف مشارکت منفردانه طبقات دیگر اجتماعی دست زدند و حضور آنها را فرعی و حاشیهای برآورد کردند. از سوی دیگر در گفتمان جنبش سبز نوعی گفتمان لیبرالی با برنامههای اقتصادی در ادامه برنامههای دوره اصلاحات ات دیده میشود که کارگران را به هیچ روی ترغیب به مشارکت نمیکند.
به همین جهت تعداد اندکی از روشنفکران جنبش سبز به این نکته توجه کردهاند و معتقدند “…در حرکت فردای جنبش، باید کاری کنیم که برخی از عزیزان ما، که معرف حضور شما نیز هستند، نگویند که جنبش سبز اصلاً به ما ارتباط ندارد چون کارگران در آن جایی ندارند.”
بنابراین برای غلبه بر این ضعف خواستار آن هستند که “الآن که ما در مرحلهٔ ساختن و پرداختن، مستند کردن و تئوریزه کردن این جنبش هستیم، هرقدر استنادهای ما در مورد مسایل کارگری قویتر باشد، در ایجاد این پیوند موفقتر خواهیم بود…. و چون رژیم حاکم حاضر به ساختن و پرداختن و جوابگویی به خواستهای صنفی او نیست، ماهیت طبقاتی آن بیشتر برای او شناخته میشود، دست کسانی که بهقول خودشان از دوران سازندگی، از نئولیبرالیسم، دفاع میکنند برای او باز میشود.بدون هیچ استثنایی، هیچ جنبش اجتماعی که در آن جنبشهای کارگران و زنان و دانشجویان، که تشکلهایشان مکمل یکدیگر هستند، با هم پیوند نداشته باشند نمیتواند به هدفهایش برسد.”
نگاه پایانی
از یک منظر عمومی میتوان گفت کارگران گروه هدف روشنفکران برای نظریه پردازی و جستجوی روشهایی برای موثر کردن اعتراضات آنها و یا نزدیک کردن آنها به دیگر گروههای معترض جامعه نیستند. به طور طبیعی با بالاگرفتن سطح اعتراضات کارگری در واقعیت اجتماعی، روشنفکران و روزنامه نگاران نیز با گزارشها و توجه به نقض حقوق آنها به این موارد واکنش نشان میدهند. اما این گروه از جامعه، موضوع کار تئوریک روشنفکران نیستند. شاید بتوان گفت نوع دریافتی که این روشنفکران از دموکراسی و جایگاه طبقه متوسط در آن دارند، آنان را به این نتیجه رساند که طبقه کارگر نیروی مهمی در مبارزه برای دموکراسی نیست بنابراین توجه جدیی از نقطه نظر تئوریک به آن ندارند.
با اینکه کارگران به سیاستهای اقتصادی دوره اصلاحات انتقادات جدی دارند اما حتی روشنفکران اصلاح طلب و اقتصاد دانان به بررسی موضوع و پاسخ به ابهامات کارگران نپرداختند تا برای همراهی آنها با اعتراضات اصلاح طلبان راه حلی عینی پیدا کند.
یکی از ویژگیهای روشنفکری ایرانی در سالهای اخیر عدم توجه انضمامی به بخشهای مختلف جامعه است. روشنفکران همچون حاکمیت مستقر در ایران از موجودی مبهم بنام “مردم ” سخن میگویند بدون آنکه مشخص کنند که این مردم حاوی چه پارامترهایی هستند و در چه گروهها و شکل بندیهای اجتماعی حضور دارند و تضادهای آنها با یکدیگر چگونه قابل حل شدن است.
هژمونی گفتمان حقوق بشری به نوعی به فردی سازی موضوع ظلمها و ستمهای اجتماعی گرایش داشته است و توجه را از گروههای اجتماعی دور کرده است. یکی از مهمترین گروههای اجتماعی (که رویکرد چپ آنرا طبقه اجتماعی مینامد) کارگران بودهاند. همچنان که گروه دیگر در این میان گروههای ملی – قومی بودهاند.
این روشنفکران به نوعی به جای توصیف و کنش متقابل با این گروههای اجتماعی به تقلیل خواستهها و هویت آنها دست زدهاند و از آنها تنها در وضعیتی که در گفتمان حقوق بشری بگنجند و آن هم به صورت تک افتاده و انفرادی سخن گرفتهاند. اما از کارگران بعنوان یک هویت اجتماعی یا آنچنان که گرایشات چپ علاقهمندند عنوان کنند، بعنوان طبقه اجتماعی یادی نمیشود.
موضوع دیگر عدم توجه جامعه شناسان و پژوهشگران اجتماعی به تغییرات مهمی است که در ساختار نیروی کار رخ داده است. ظهور شرکتهای پیمانکاری که به نوعی واسطه میان کارگران و کارفرمایان اصلی شدهاند، تبعات بسیار جدیای برای جایگاه کارگران در سازمان شغلی و مبارزات آنها داشته است. به سخن دیگر شرکتها و کارخانههای اصلی درگیریهای خود را به شرکتهای استخدام کننده کارگران انتقال دادهاند و به نوعی با پول و امکانی که برای استثمار کارگران در اختیار آنها قرار میدهند واسطهای در نقش سپر و ضربه گیر را دربرابر اعتراضات کارگران ایجاد کرده و مسئله مطالبات قانونی کارگران را با دشواریهای پیچیده تری روبرو کردهاند.
متاسفانه دوست عزیز شما درمورد چپ نوشته اید اما همانطور که اشاره کردید بهتر بود قرائت مارکس از مبارزه ی طبقاتی را بیان می نمودید تا صرفا قرائتهای منتسب به مارکس خواننده را به بیراهه نبرد . از چپ اولترا چپ و … اشاره کردید اما خواننده معیاری برای مقایسه ندارد . زیرا تئوری مبارزه ی طبقاتی مارکس ناشی از شرایط سرمایه داری ست زیرا مارکس ماتریالیزم تاریخی را معیار تغییر می داند که نقش تاریخی نیروی کار برای انباشت سرمایه و در نتیجه نفی نفی از طریق نزول نیروی کار لازم در تولید
جبرا وارد دوران کمونیزم می شود که در فاز اول آن سوسیالیزم است و توضیحاتی که در این ارتباط وجود دارد . اما مارکس مبارزه ی طبقاتی را با توجه به شرایط ناعادلانه ی موجود سرمایه داری تئوریزه می نماید زیرا رسیدن به فاز های کمونیزم از طریق ماتریالیزم تاریخی به دلیل ناکافی بودن رشد صنایع و تکنولوژی ممکن است قرنها بطول انجامد . به همین دلیل تغییر آگاهانه ی شرایط ظالمانه ی سرمایه داری تنها از طریق نیروئی امکان پذیر است که مستقیما تحت این شرایط ظالمانه قرار گرفته و بخشی از نیروی کارش به طرق قانونی توسط سرمایه داران دزدیده می شود . از اینرو دزدیده شدن نیروی کار یک اشتراک ایجاد می نماید تا سیستمی که بردوش این کارگران یعنی کسانی که نیروی کارشان را می فروشند ادامه حیات پیدا کند به همین دلیل تنها کارگران هستند که برای استقرار عدالت اجتماعی مبارزه می کنند . به همین دلیل این مبارزه هیچ ربطی به اقشار متوسط نداشته و نخواهد داشت اگر چه رفع این شرایط ظالمانه همه ی بشریت را از قید و بند انواع بردگی ذینفع می نماید .
اما مارکس در نقد برنامه ی گوتا به ما تاکید دارد بدون رشد صنایع و رشد سرمایه داری امکان ایجاد ارتش کارگران امکان پذیر نیست از اینرو جمهوری های سرمایه دارانه ی دموکراتیک که مربوط به نظامهای قبل از سرمایه داری ست مطرح می شود و برای رسیدن به این نوع نظام ضرورتا نه تنها کارگران اقشار متوسط حتی سرمایه داران نیز از آن منتفع می شوند پس برای رسیدن به نظامهای دموکراتیک ائتلاف اتحاد و … با اقشار متوسط و سرمایه داران لازم است تا جامعه و سرمایه داری برای رشد و تعالی و از این طریق ایجاد ارتش کارگران و سرکوب عناصر سنتی و کهنه مبارزه نمایند و در این مبارزه کارگران هم دوش به دوش سایر اقشار و طبقات مدرن مشارکت فعال دارند .
اما بعد از بحران دهه ی 70 میلادی بیشتر کشورهای دنیا وارد جرگه ی کشورهای سرمایه داری می شوند اما بدلیل نازل بودن حجم سرمایه داری مبارزات این ملتها بصورت ابتر باقی مانده است مثلا ایران در یک دوران کوتاه 1342 تا 1355 دوران رونق را طی می کنند و کلیه ی سرمایه های اجتماعی به سرعت متمرکز می شود اما کمبود سرمایه های جدید این کشور را وارد دوران رکود می نماید پاسخ مناسب این دوران جذب سرمایه های خارجی و پیوند عمیق تر با سرمایه ی جهانی بود اما اقشار متوسط و سنتی بنابر طبیعت ملی گرایانه و سنتی خود که قادر به رقابت با بازار جهانی نبودند مانع این پیوند شدند و ضرورتا نه تنها حجم سرمایه افزایش نیافت که کاهش نیز یافت و سرمایه های داخلی حتی راه خارج را در پیش گرفتند از اینرو حکومت اقشار متوسط و سرمایه داران داخلی از سال 1355 جامعه و اقتصاد جامعه را به سمت انحطاط کشاندند و هر روز ما مشاهده می کنیم که معضل بیکاری و همچنین در پی آمد آن فقر روزافزون جامعه روزبروز تشدید می شود پس نیروهای جامعه ی مدرن اعم از کارگران سرمایه داران و اقشار متوسط تنها با استقبال از سرمایه های خارجی و ضرورتا مبارزه ی سیاسی برای استقرار یک جامعه ی دموکراتیک پاسخ مناسب و ضروری به انحطاط کنونی ست از اینرو کارگران هنوز برای عدالت اجتماعی تنها هستند ولی همین کارگران برای استقرار یک جمهوری دموکراتیک در کنار سایر اقشار مدرن مبارزه خواهند کرد . پس موضوع عدالت اجتماعی و استقرار دموکراسی دو راه متفاوت ولی همسو هستند و تشخیص اولویت تنها در این مقطع دموکراسی ست .
اما در ارتباط با درک چپ های متعارف وطنی مشاهده می کنیم که طیفهای برشمرده شده همگی در تشخیص وضعیت کنونی کشور عاجزند برخی راه فقط عدالت اجتماعی را مطرح می کنند و برخی دریوزگی در مقابل جریان حاکم که ادامه ی انحطاط است و مدافع نظامهای ماقبل سرمایه داری و منحط هستند .
عدم ارتباط کارگران با جنبش سبز هم – اگر بشود آنرا جنبش خواند – در همین نکات نهفته است جنبش سبز جنبشی برای دموکراسی نیست تنها چانه زنی برای کاهش فشار و در واقع چانه زنی برای روش دیگر است جنبش سبز قانون اساسی ضد دموکراتیک را دست نخورده باقی گذاشته است نهادهائی همچون ولایت فقیه دادگستری اسلامی شورای نگهبان مجلس خبرگان سپاه پاسداران و … که همگی زائده های دولتهای ماقبل سرمایه داری هستند را دست نخورده باقی می گذارد هیچ نشانی از سمت و سوی رهبران جنبش سبز به یک دموکراسی کاربردی وجود ندارد جدائی دین و سیاست حتی در بین اپوزسیون در بهترین شرایط تبدیل به جدائی دین و دولت بکار می برند یعنی هنوز دین و مذهب در سیاست قدرت مداخله خواهند داشت اجزاب مذهبی قادر به باز پس گرفتن قدرت خواهند بود و …. به همین دلائل جنبش سبز چون تهی از خواستهای واقعی و کاربردی دموکراتیک است هیچ جذابیتی برای کارگران و حتی سرمایه داری مدرن ندارد تنها اقشار عقب مانده و تکنوکراتهای لیبرال هستند که از آن استقبال کرده و می کنند نیروهای مدرن در جمهوری اسلامی فقط از این جریانها استفاده کرده تا اختلافات درون خانواده ی حاکمیت را تشدید نمایند . نیروهای جنبش سبز هم زمانی می توانند به جنبش دموکراسی خواهی بپیوندند که پیوندهای مرئی و نامرئی خود را با خواستهای ضد دموکراتیک و سنتی و عقب مانده ی اسلامحواهی بگسلند و تا زمانی که این انفصال صورت نپذیرد امکان اتخاذ سیاست واحد دموکراتیک برای جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران بوجود نخواهد آمد .
فرهاد - فریاد / 16 July 2013