پدرام از خوانندههای جوانی است که بیش از یک دهه است که در خیابانهای یزد ساز میزند و آواز میخواند. او متولد ۱۳۷۳ است و کارشناسی گرافیک دارد. با او در بافت قدیمی یزد در یک عصر بهاری، در آستانه روز جهانی کارگر گفتوگو کردیم. او درباره آشناییاش با موسیقی در ایام کودکی میگوید:
در خانواده موسیقی سنتی گوش میدادیم و من در شش هفت سالگی به سهتار علاقمند شدم و با همان هم شروع کردم به زدن و ادامه دادم و به تار و بعدش هم به بمتار رسیدم. در حال و هوای موسیقی سنتی بودم که نیمه سالهای دهه ۱۳۸۰ به خوانندگی علاقمند شدم. صدایم اما به موسیقی سنتی نمیخورد. برای همین به گیتار روی آوردم و تا امروز هر دو ساز را با هم میزنم.
پدرام زندگیاش را از دو راه میگذارند: هم گرافیست است و هم اینکه غروبها که حال و هوای خیابانها تغییر میکند، در گذرگاههای بافت تاریخی یزد نوازندگی میکند. او میگوید به لحاظ هنری بیشتر دلبسته موسیقیست:
من هیچوقت موسیقی را به شکل خیابانی بهعنوان سرگرمی یا حتی یک شغلِ درآمدزا نپذیرفتم. برای من، موسیقی خیابانی در قالب یک طرح مفهومی و یک طرح پرفورمنسآرت بوده است.
شب هزار و یکم
نوازندگی در خیابان در نظر پدرام یک جور نمایش است. او میگوید در تهران با پرفورمنس «هزار و یک شب» موسیقی خیابانی را آغاز کرده است:
من هزار بار، هر روز، در خیابانها، کوچهها، پارکها، متروها، ایستگاههای اتوبوس، ورودی سالنهای کنسرت و هر جایی دیگری که امکانش بود، شمال، جنوب، شرق، غرب، نشستم و ساز زدم. هزار شب این کار را تکرار کردم و برای اجراهایم از مردم پول دریافت کردم. در این هزار شب با اقشار مختلف جامعه سروکار داشتم، از دخترک گُلفروش تا کارگر شهرداری. از آدم مرفه و پولدار تا مغازهداری که آخر شب کرکرهاش را پایین کشیده بود و برمیگشت خانه. با تمام صنفها و با تمام نسلهای مختلف در این هزار شب برخورد داشتم و هر روز، صدها و هزارها چشم مرا میدید و میشنید.
اما در هزار و یکمین شب، روال همه چیز تغییر کرد. این بار او بود که به مردم پول میداد:
در شب هزارویکم، یک فرش قرمز برای خودم پهن کردم و روی آن شروع کردم به ساز زدن. اینبار بهخاطر آنکه مخاطبم میایستاد و به موسیقی من گوش میداد، من به او پول میدادم. در آن شبِ آخر، من سپاسگزار آنها بودم که هزار شب موسیقی مرا شنیده و دیده بودند. این پرفورمنس حدود سه سال و خوردهای طول کشید.
در یکی از همین شبها خاطرهای به یادماندنی رقم میخورد. از آن صحنهها که از نظر انسانی با «شبهای روشن» داستایفسکی پهلو میزند. پدارم، حالا سالها بعد در یک عصر بهاری در یزد میگوید:
یکی از شبها، نمیدانم کدام شب بود، اما شاید بهترینِ شب زندگیام بود، یکی از آن «شبهای روشنِ» داستایفسکی؛ دخترکِ گلفروشی که در میان جمعیت ایستاده بود و به صدا و ساز من گوش میداد، پس از پایان اجرا، دستش را توی جیبش کرد و دید یک اسکناس هزار تومانی و یک اسکناس پانصد تومانی بیشتر ندارد. احساس کردم که با خودش فکر کرد که این پول خیلی کم است. برای همین کمی تعلل کرد و بعد با یک شاخه گُلِ سرخ پیش آمد و آن را به من داد. این برای من ارزشمند بود و هنوز به عنوان بهترینِ خاطره موسیقیاییام ازش یاد میکنم. همین تجربههای ناب است که مرا واداشته تا فارغ از نگاه اقتصادی، کار موسیقیاییام را ادامه بدهم، به عنوان هنری که در آن مفهوم هم نقش داشته باشد. و من به خاطر عشقی که به این نوع هنر دارم، این کار را در راستای آن نگاه هنریام ادامه دادهام.
«شبهای روشن» داستایفسکی را یک راوی بینام و نشان خیالباف روایت میکند. داستان درباره قدم زدنهای شبانه او در خیابانهای سن پترزبورگ است. داستان با این شعر از ایوان تورگنیف آغاز میشود:
و آیا این نقشی بود که سرنوشت برایش برگزیده بود
تنها لحظهای در زندگی او
تا به قلب تو نزدیک باشد؟
یا این که طالعش از نخست این بود
تا بزید تنها دمی گذرا را
در همسایگی دل تو
به هر حال تجربه هزارویک شبِ تهران برای پدرام، تجربهای است که تا امروز در هیچ شهری برایش تکرار نشده است. او با اشاره به اینکه موسیقی خیابانی هنوز در شهرستانها مانند تهران جا نیفتاده است، از تجربه نوازندگی در بافت قدیمی یزد هم میگوید:
با اینکه من تجربه تهرانم را در هیچ شهر دیگری دیگری نداشتم، اما کار را ادامه دادم. به شهر زادگاهم یزد برگشتم و این کار را در کافهها و خیابانهای یزد بهویژه بافت قدیمی یزد که ثبت جهانی یونسکو هم هست، ادامه دادم. و چه جایی بهتر از بافت قدیم یزد برای یک پرفورمنسآرت و شنوندگان متفاوتش از اقصینقاط ایران و جهان. این لذتِ دیگربارهای بود برای من که گویی در این بافت قدیمی، با هر نُت سفر میکردم به تاریخهای گمشده… و با شنوندههای مختلف و ناشناس، سفر میکردم به شهرها و کشورهای گوناگون. سفری موسیقیوار، برای هم من، هم شنونده. اما آیا این حال و هوای موسیقی، برای همه مردم در شهرستان، تجربهای نو و تازه و شنیدنی است؟
فرهنگ پذیرش موسیقی خیابانی
پدرام میگوید موسیقی خیابانی هنوز در شهرستانها کاملا جا نیفتاده و با اینحال وضع از قبل بسیار بهتر است:
فشارها در گذشته بسیار بود، بله من با مأمور دولت هم درگیریهایی داشتم در طول این سالها، از جمله در طول هزارویک شبِ تهران. آن اوایل که برخوردها شدیدتر بود، هرچند رفتهرفته از یکسو برخوردها کمتر شده و از سوی دیگر، سطح فرهنگی مردم هم البته در برخی شهرها بالاتر رفته و بیشتر به نوازندگان خیابانی توجه میکنند. پیش از این اما به نوازنده خیابانی به چشم یک گدا نگاه میکردند.
پدرام یادآوری میکند که هنوز میتوان از این دست رفتارها را سراغ گرفت:
در بیشتر شبهایی که در بافت قدیمی ساز میزدم، شاهد این نوع نگاهها بودم. به نظرم، براساس تجربههایی که شخصا داشتم، فقط توی چندتا شهر، که من دیدم یا دوستانی میشناسم که در آنجا ساز میزنند، به شکل حرفهای با نوازندهها برخورد میشود و مردم نگاه خوبی دارند، از تهران که بگذریم، در رشت که بودم خیلی خوب بود، شیراز هم خوب بود، اصفهان تا حدودی خوب بود، و در یزد، به ویژه از سوی آن قشرِ سنتی و مذهبی، هنوز آن نگاه ترحمبرانگیز و تمسخرآمیز هست که انگار شما تکدیگری و مُطربی میکنی در کنار خیابان.
به جستوجوی آزادی
برای پدرام هم مانند بسیاری دیگر از نوازندگان خیابانی ارتباط بیواسطه با مخاطب در وهله اول اهمیت قرار دارد. پدرام میگوید:
در خیابان، در این صحنه بیمرز است که تو احساس رهایی میکنی؛ چون برای اجرایت نیاز نداری که از دالانهای تاریک ارشاد و معاونت هنری عبور کنی، آنهم برای مجوزی که معلوم نیست به تو بدهند یا نه، یا آن تجربه برای تماشاگرانی که آنها هم نیاز نیست از دروازهای عبور کنند که حجاببانهایی به آنها بگویند روسریات را بپوش. در این صحنه بیمرزِ آزادی است که برای هر طرف، این اجرا، تجربه بینظیر و ماندگار و خاطرهانگیزی میشود.
او در ادامه میافزاید:
خودِ من شخصاً، در این اجراهای خیابانی، لذتی وافر میبرم، بهویژه دیدنِ مخاطبانی که در این وضعیت بد اقتصادی و زندگی پرمشغلهیی که همهمان بهنوعی درگیرش هستیم، دقایقی میایستند، گوش میدهند، گاهی از تو و هنرت فیلم میگیرند، در فضای مجازی پخش میکنند یا با دوستان و خانواده به اشتراک میگذارند، و گاهی هم جلو میآیند و با تو واردِ گفتوگو میشوند، صدای همدیگر را میشنویم، و چیزی یاد میگیریم، و گاهی هم ممکن است رفاقتی شکل بگیرد. و اینها تجربههای نابی است که در اجراهای بزرگی که نیاز به مجوز دارد، وجود ندارد.
حاکمیت ارشاد اسلامی با انواع موانع برای موسیقی به کنار، مدتهاست که هنرمندان جوان موسیقی از سلطه تولیدکنندگان بر موسیقی ایران گلایه دارند. تولیدکنندگان با سرمایه و روابطی که در اختیار دارند، هنرمند را مانند یک کالای قابل عرضه، بستهبندی میکنند و به فروش میرسانند. وقتی که تاریخ مصرف او تمام شد، او را به کناری مینهند و سراغ یک هنرمند دیگر میروند. در این میان هم موسیقی ملی ایران آسیب میبیند و هم جریانهای فرعی موسیقی که در چارچوبهای مورد پذیرش حاکمیت به سادگی نمیگنجند. پدرام در این گردونه، آزادی را برگزیده است. میگوید:
من این صحنه بیمرز آزادی را از این زاویه دوست دارم، که میتوانم با کمترین امکانات، در یک صحنه عمومی، هنرِ خودم را به صورت مفهومی ارائه بدهم. هنری که در آن، هیچ مرزی یا محدودیتی برای دیدن و شنیدنش وجود ندارد. و این در این روزهای سختی که کشور ما از سر میگذراند، تجربهای است ناب برای هنرمند و مخاطب.