«روزمرگی» نام نمایش زیبا و مفرحی‌است که از ۲۱ فروردین‌ ۱۴۰۳ به کارگردانی شیماه ‌خاسب و امیرسپهر ‌تقی‌لو و بازی مهران ‌نائل، جوانه ‌دلشاد و فرزین ‌محدث در سالن تاتر «استاد ناظرزاده کرمانی» در تماشاخانه ایران‌شهر (خانه هنرمندان) بر روی صحنه است. این نمایش بر اساس نمایش‌نامه «توتو» نوشته «آنیس بس و دنیل بس» دو درام‌نویس فرانسوی ساخته شده است.

«توتو» در سال ۱۳۹۸ توسط راحله فاضلی به فارسی ترجمه و در انتشارات علمی-فرهنگی منتشر شده است. اما مشخص نیست چرا کارگردان یا تهیه‌کنندگان، نام نمایش را به «روزمرگی» تغییر داده‌اند. صرف‌نظر از این تغییرنام که احتمالا تحمیلی‌‌ست، روزمرگی نمایشی دیدنی و جذاب است.

Ad placeholder

نمایش روزمرگی شبیه یک داستان کوتاه‌ است و از یک اتفاق ساده یعنی گم‌شدن سگ خانگی خانواده‌ای دونفره آغازشده و کم‌کم توسعه می‌یابد. آدم‌ها‌ی اصلی نمایش زن و شوهری میان‌سال و تحصیل‌کرده هستند. یک خانواده به اصطلاح بورژوا با گرایش‌ها و علائق فرهنگی که در واقع مهم‌ترین وجه تمایز آنان با سایر همسایگان است. ظاهراً مرد سگ را برای گردش عصرانه بیرون برده و وقتی مشغول گفت‌وگو با یکی از همسایگان بوده سگ جلوی چشم صاحبش فرارکرده. به‌هرحال این اتفاق موجب آغاز جدلی طولانی بین آن‌ دو می‌شود. زن عصبی و بی‌قرار است و مرد سعی دارد علت فرار سگ را پی‌جویی کند و دریابد آیا این یک اتفاق بوده یا تصمیم توتو؟ به‌هرحال این بحث آن‌قدر جلو می‌رود که گویی موضوع اصلی یعنی گم‌شدن سگ به فراموشی سپرده می‌شود. هریک دیگری را متهم به بی‌توجهی به‌خودش یا به‌زندگی مشترک می‌کند. غیبت سگ فرصتی فراهم می‌کند تا دل‌خوری‌ها و گلایه‌ها سر باز کند. ظاهراً این اتفاقی معمول و تکراری در اغلب زندگی‌های مشترک است. هیچ‌کدام به‌موقع در جهت روشن‌ساختن فضا و حل سوءتفاهم قدمی برنمی‌دارند و این سوءتفاهم‌ها بر روی‌ هم تلنبار می‌شوند؛ و دل‌خوری‌ها و سوءتفاهم‌های انباشته ناگهان سرباز می‌کنند و چون وزش گردوغباری فضای زندگی مشترک را آلوده و کدر می‌سازند.

«روزمرگی»: به کارگردانی شیماه ‌خاسب و امیرسپهر ‌تقی‌لو و بازی مهران ‌نائل، جوانه ‌دلشاد و فرزین ‌محدث در تماشاخانه ایران‌شهر (عکس: رضا جاویدی، تیوال)
«روزمرگی»: به کارگردانی شیماه ‌خاسب و امیرسپهر ‌تقی‌لو و بازی مهران ‌نائل، جوانه ‌دلشاد و فرزین ‌محدث در تماشاخانه ایران‌شهر (عکس: رضا جاویدی، تیوال)

اما درحین این دعوای خانوادگی، و در جریان منازعه متهم ‌کردن دیگری و مبری ‌ساختن خویش، مرد پرسشی را طرح می‌کند که قدری تأمل‌برانگیزست. آیا ممکن است توتو خودش آنان را ترک کرده باشد؟ آیا ممکن است از زندگی با آنان به‌ستوه آمده و گریخته باشد؟ دلایلی وجود دارد که این ظن را قوت می‌بخشد. حقیقت این است که آن‌ها با نوعی اراده‌گرایی خیرخواهانه و خود را در موقعیت عقل‌ کل دیدن در واقع نوع خاصی از زندگی را به توتو تحمیل کرده‌اند که قطعاً با خواست و نیاز طبیعی او منافات دارد. براسی مثال این‌که گمان می‌برند خوردن «غذای خشک» متضمن سلامتی اوست. درحالی‌که در همان خانه گاهی استیک یا مرغ پخته می‌شود و بویش بی‌شک اشتهای توتو را تحریک می‌کند یا تحمیل یک زندگی با شرایط خاص و به توصیه دامپزشکان. رفتاری که قطعا با طبیعت توتو جور درنمی‌آید اما به تصور صاحبانش خیر و صلاح او در آن است. آیا بسیاری ازافراد دوست‌دار حیوانات رفتاری مشابه با حیوان خانگی خود ندارند؟ از کجا معلوم‌ است که توتو خوردن گوشت را برای مثال به یک‌ سال عمر بیشتر ترجیح نمی‌دهد؟ چگونه ما در کمال خودخواهی بر چنین تصمیمی صحه می‌گذاریم؟ آیا منصفانه است که به بهانه حمایت یا در نظرداشتن خیر و صلاح حیوان خانگی، به آنان آزار برسانیم یا آنها را از مقتضیات طبیعت‌شان نهی کنیم؟ فارغ از هرگونه قیاس و مشابهت، آیا این همان رفتاری نیست که نظام‌های «استبداد پدرانه» یا نظام‌های ایدئولوژیک با مردم دارند؟ و از منظر عقل ‌برتر اراده خود را تحت عنوان خیر و صلاح و نیکی به ‌مردم بی‌دفاع دیکته می‌کنند؟ بدون تردید طرح این پرسش در این نمایش اتفاقی نیست. از نگاهی دیگر رفتار زن و مرد با توتو بازنمایی نادیده‌ گرفته ‌شدن حق طبیعی او به‌عنوان سگ است. حقی که بدون تردید زیر پا گذاشته شده است. بی‌توجهی به حق‌طبیعی حیواناتی که با انسان هم‌زیستی دارند قدمت زیادی دارد و در افسانه‌ها و داستان‌های اساطیری بارها به آن اشاره شده. اما گویی در دنیای مدرن و مقتضیات زندگی مدرن این حق‌ طبیعی بیش از پیش پایمال می‌شود.

نمایش روزمرگی در ظاهر بازنمایی یک زندگی خصوصی است و مشکلاتی که در هر رابطه زناشویی اتفاق می‌افتد و حتی ممکن است به‌ بحران و جدایی هم منجر شود. اما آیا روابط درونی زندگی‌های خصوصی و خانوادگی روابطی در خود هستند و محاط و محدود به همان دونفر؟ نه. زیرا هر زندگی خصوصی مرزهای مشترکی با زندگی اجتماعی دارد. همیشه این احتمال وجود دارد که برخی از انتخاب‌ها یا علائق ما باعث صدمه‌ زدن به دیگران شود بی‌آنکه قصد قبلی در کار بوده‌ باشد.

در ادامه داستان و در هنگام چاره‌اندیشی برای حل مشکل گم‌شدن توتو، شخص سومی پا به‌صحنه می‌گذارد. دوست خانوادگی و رفیق قدیمی مرد. معماری که با شریک زندگی‌اش در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کند، او که از سفر به «رم» بازگشته به خانه آنان وارد ‌می‌شود. بهانه‌اش گم کردن کلید است اما در واقع علت دیگری دارد. با ورود او به آن فضای پرتشنج ماجرای گم‌شدن توتو به‌کناری می‌رود. واکنش او برخلاف انتظار تماشاگر هم‌دردی با دوستان و چاره‌جویی نیست. او پرده دیگری از حقیقتی کتمان شده را به کنار می‌زند تا نشان دهد حضور توتو در آن خانه، و نحوه برخورد دوستانش با او چگونه و چرا باعث آزردگی او می‌شده. او در بین حرف‌های خود به نکته‌ای اشاره می‌کند که اغلب ممکن ‌است از نگاه دوستداران حیوانات خانگی پنهان بماند. این‌که ممکن‌ است به‌ هر دلیلی حیوان خانگی ما از حضور مهمان استقبال نکند یا علی‌رغم میل میهمان، بیش از حد از او استقبال کند. چگونه می‌توان مرزهای رابطه با یک دوست و یک حیوان خانگی را به نحوی کنترل و حراست کرد که حضور یکی سبب رنجاندن دیگری نشود؟ علاوه بر این در نمایش مفاهیم دیگری نیز مورد واکاوی قرارمی‌گیرد. مفاهیمی که باید بیشتر درباره آن تامل کنیم. یکی از این مفاهیم که مدام تفسیر به‌ رأی می‌شود مفهوم وفاداری‌ است. آن‌کس که وفاداری طلب می‌کند خودش عمیقاً به‌ آن بی‌توجه است. به‌ویژ پاسخ مرد در این خصوص شنیدنی و قابل تامل است.

Ad placeholder

در تمام طول نمایش توتو غایب است اما این غیبت برحضور قاطع و تأثیرگذار او در همه‌جا و بر همه ‌چیز تأکید دارد. نمایش که با ماجرای گم ‌شدن یا فرار توتو آغاز شده با ریتمی متناسب به‌جلو می‌رود و گسترش می‌یابد و به محدوده‌هایی غیرقابل پیش‌بینی سرک می‌کشد. گرچه سگ در انتهای نمایش به خانه برمی‌گردد یا به‌عبارت دقیق‌تر دوست معمار او را یافته و بازمی‌گرداند، اما برخلاف انتظار ما این نمایشی با پایان خوش نیست. با بازگشت توتو به‌خانه پرده نمایش فرو نمی‌افتد، بلکه پرده به کناری زده می‌شود تا حقیقت دیگری از علت وجودی توتو آشکار گردد. حقیقتی در سایه. معمار که سال‌ها قبل متهم به دروغ‌گویی و مداخله در رابطه آنان شده اکنون بر آن است که آن حقیقت پنهان را آشکار کند. این همان نقطه عطف قصه است. و از این نقطه عطف به‌بعد سیر داستان عوض‌ شده و هر حرکت یا پاسخی، معنای تازه‌ای پیدا می‌کند. اکنون باید نمایش را از ابتدا و با این پیش‌فرض تماشا کرد. در واقع علت اصلی تشویش زن از شنیدن خبر گم ‌شدن توتو آشکار می‌شود و ما درمی‌یابیم که اساساً وجود و حضور توتو دلیل دیگری داشته است.

نمایش روزمرگی درظاهر بازنمایی یک زندگی خصوصی است و مشکلاتی که در هررابطه زناشویی اتفاق می‌افتد و حتی ممکن است به‌بحران و جدایی هم منجر شود. اما آیا روابط درونی زندگی‌های خصوصی و خانوادگی روابطی در خود هستند و محاط و محدود به همان دونفر؟ نه. زیرا هر زندگی خصوصی مرزهای مشترکی با زندگی اجتماعی دارد و در بستر مناسبات اجتماعی شکل می‌گیرد و به حیات خود ادامه می‌دهد. هر انتخاب فردی ما مرزهای مشترکی با منافع، علائق و انتخاب دیگران دارد و گاهی در درون این مناسبات معنا پیدا می‌کند و توجیه می‌شود. به همین دلیل همیشه این احتمال وجود دارد که برخی از انتخاب‌ها یا علائق ما باعث صدمه‌ زدن به دیگران شود بی‌آنکه قصد قبلی درکار بوده‌ باشد.

نمایش روزمرگی به سرعت با تماشاگر ارتباط برقرارمی‌کند و او را تا پایان به‌دنبال خودش می‌کشد. هر اتفاقی از یک نقطه حاشیه‌ای آغاز می‌شود اما با موجی که ایجاد می‌کند به‌تدریج به مرکز قصه تبدیل می‌شود. همانند افتادن سنگی دریک برکه. اوج و فرودهای متمادی و متناسب با هراتفاق، گویای هوشمندی و ذوق نویسندگان نمایش‌نامه است و ایجاد وضعیت‌ها یا پاسخ‌های غیرقابل پیش‌بینی بی‌اختیار خنده بر لبان تماشاگر می‌نشاند.