مری وُلستون‌کرافت

مری وُلستون‌کرافت ( Mary Wollstonecraft)  ۲۷ آوریل ۱۷۵۹ در ناحیه «اسپیتال فیلد» در حومه لندن متولد شد. او را نخستین فمینیست انگلستان خوانده‌اند. «احقاق حقوق زنان» مهم‌ترین اثر او در دفاع از حق تحصیل زنان و در نکوهش تبعیض‌های جنسیتی‌ست.  چند سال بعد از انتشار این کتاب در سال ۱۷۹۷ در ۳۸ سالگی پس از زاییدن دخترش درگذشت.
در قرن هجدهم زنان در جایگاهی فرودست قرار داشتند. به گفته سیمون دو بوار «قانون‌گذاران، کشیشان، فیلسوفان، نویسندگان و دانشمندان نهایت کوششان را کردند که نشان دهند جایگاه فرودست زنان در آسمان‌ها تعیین شده اما در زمین امتیازی محسوب می‌شود.»
در آن زمان دستگاه مسلط قدرت سیاسی – مذهبی این باور را ترویج می‌کرد که زنان بیش از حد عاطفی و هیجان‌زده‌ و لاجرم از تفکر عقلانی بی‌بهره‌اند. مری ولستون‌کرافت اما معتقد بود توانایی استدلال در زنان و مردان یکسان است و هر دو باید حق آموزش داشته باشند. این اندیشه که اکنون دست‌کم در غرب یک امر بدیهی و مسلم جلوه می‌کند، در آن ایام یک اندیشه رادیکال بود.
کرافت اعتقاد داشت که نظام آموزشی زمینه‌های تبعیض را فراهم می‌آورد به این شکل که زنان را از آموزش‌هایی که مردان می‌بینند محروم می‌کند. او نوشت: «تا زمانی که ابزار استدلال به زنان داده نشود، ذهنشان به اندازه جسمشان ارزش دارد، آنها نمی‌توانند آزاد یا کاملا انسان باشند.»
ولستون‌کرافت در اهمیت اصلاح نظام آموزشی برای برابری جنسیتی نوشته است: «عمیقاً باور دارم که غلفت از آموزش هم‌جنسان من، منشا اصلی فلاکتی است که آن را تقبیح می‌کنم.»  
یکی از مواردی که ولستون‌کرافت در «احقاق حقوق زنان» به آن اشاره می‌کند تبعیض در آموزش بین زنان فقیر و غنی است. او معتقد بود که مخاطبان کتابش به طبقه متوسط تعلق دارند. او استدلال می‌کرد که زنان تعلیم می‌بینند که «بردگان خانگی مطلوب» باشند. او می‌گفت برای «کاملا انسان بودن، زنان باید مستقل از مردان باشند». ولستون کرافت همچنین معتقد بود زنان اگر بخواهند می‌توانند حرفه‌ای را در پیش بگیرند.
در زادروز این نویسنده بزرگ، زندگی و آثار او را بررسی کرده‌ایم.

انقلاب اتفاقی نبود که بیرون از مری ولستون‌کرافت افتاده باشد؛ انقلاب در خون مری بود. او تمام عمر در حال انقلاب بود. علیه استبداد، علیه قانون، علیه آداب‌ و رسوم. عشق این پیشوای جنبش به بشریت -که از نفرت همان اندازه بهره دارد که از عشق- درونش می‌جوشید.

(ویرجینیا وولف)

هنگامی که ویرجینیا وولف کتاب «اتاقی از آن خود» را می‌نوشت، که با عنوان صریح‌ترِ عاری از استعاره می‌توانست نام «درآمدی از آن خود» داشته باشد، از زندگی پرماجرای مری ولستون‌کرافت ۱۳۰ سال گذشته بود. وولف دربارۀ ولستون‌کرافت نوشت:

۱۳۰ سال پس از خاکسپاری‌اش، میلیون‌ها نفر مرده‌اند و از یادها رفته‌اند؛ اما نامه‌های مری را که می‌خوانیم و به ادلّه‌اش گوش می‌دهیم و آزمایش‌هایش، مهم‌تر از همه، پرثمرترین آزمایش او، یعنی رابطه‌اش با گادوین را در نظر می‌آوریم، متوجه می‌شویم با چه تحکّم و تندمزاجی‌ای دادش را از زندگی ستاند، بی‌شک وجودش جاودانه شده: او زنده و فعال است، بحث می‌کند و آزمایش می‌کند، حتی حالا صدایش را می‌شنویم و ردّ تأثیرش را در میان زندگان می‌گیریم.

اما مری که بود؟ مری ولستون‌کرافت ۲۷ آوریل ۱۷۵۹ به دنیا آمد. پدرش، مردی جوشی و آشفته بود که روی زن و بچه و سگ دست بلند می‌کرد، مادرش هم ایرلندی‌ای خشک و جدی. ادوارد جان ولستون‌کرافت برای خلاصی از شرّ ده هزار پوندی که به ارث برده بود، اول رفت سراغ کشاورزی. مری پنج ساله بود که خانواده از اولین خانه‌-مزرعه‌شان به مزرعۀ دیگری نقل‌مکان کرد. بین شش و هفت سالگیِ مری بار دیگر نقل‌مکان کردند. تا نقل‌مکان بعدی به مزرعه‌ای دیگر. بین ده و شانزده سالگی مری، شش سال در یورکشیر ماندگار شدند و مری ولستون‌کرافت همان‌جا آموزش دید. بعد، ادوارد جان ولستون‌کرافت کشاورزی را کنار گذاشت تا دست به سفته‌بازی بزند. آن‌موقع دخترش مری شانزده سال داشت و زیر نظر دوستانۀ همسایه‌ای آموزش دید. همسایۀ معلول آنقدر در خانه مانده بود که یک جفت کفش چهارده سال دوام آورده بود.

دوست نزدیک مری ولستون‌کرافت در این زمان دختر کارکشته‌ای بود به نام فرانسس بلاد دو سال بزرگ‌تر از خودش که با نقاشی، خرج پدر، ‌مادر و خانواده‌اش را می‌داد. بلاد سرمشق و مشوق توانایی‌های دوست جوانش شد. در سال ۱۷۷۶، پدر مری باز هم کشاورزی پیشه کرد. سال بعد باز هم لندن‌نشین بود؛ مری آنقدر روی پدر نفوذ داشت که قانعش کند خانه‌ای در نزدیکی دوستش فَنی بگیرند. اما بعد شرایط زندگی مری در خانه غالباً او را دور از خانه دنبال امرار معاش کشاند. در سال ۱۷۷۸ که مری نوزده ساله بود، از خانه رفت تا به همدمی با بیوۀ تاجری ثروتمند تن بدهد که شایع بود هیچکدام از همدم‌هایش نتوانسته‌اند تحملش کنند. در هر صورت، مری ولستون‌کرافت دو سال با این بیوۀ بدقلق ماند و احترامش را هم جلب کرد. بعد سلامتی مادرش رو به وخامت گذاشت که مری را نزد مادر برگرداند. پدر آن‌موقع سعی داشت اصلاً و ابداً در هیچ کسب‌وکاری سرمایه‌گذاری نکند تا اندک مال باقی‌مانده‌اش محفوظ بماند. بعد از مرگ مادر، مری دوباره خانه را ترک کرد تا با دوستش فنی بلاد زندگی کند. در سال ۱۷۸۲ مری رفت تا در مدت بیماری خطرناک خواهری متأهل، پرستاری‌اش را بکند. بعد فقر پدر به او تحمیل شد. پدر داروندارش را به باد داده بود.

در سال ۱۷۸۳، مری بیست‌وچهارساله با دو تن از خواهرانش به فنی بلاد پیوستند تا مدرسۀ روزانه‌ای تأسیس کنند. اوایل سال ۱۷۸۵ که مرض سل فنی خیلی پیشرفت کرده بود با کشتی راهی لیسبن شد تا با جراح ایرلندی ساکن این شهر ازدواج کند. بعد از ازدواجش معلوم شد عمرش چند ماه بیشتر به دنیا نیست؛ بعد مری ولستون‌کرافت گوش به هر تدبیر مخالفی بست، مدرسۀ روزانه‌اش را ترک کرد، به پشتگرمی پول زنی مهربان راه افتاد تا پرستاری فنی را بکند و هنگام مرگش کنار او بود. مری ولستون‌کرافت ۱۰ سال بعد در «نامه‌های ارسالی از سوئد و نروژ» فقدان فنی را به یاد آورد و نوشت:

رفیق جوانی‌ام هنوز با من است و همین طور که در این تیغستان سرگردانم، چه‌چه صدای گوشنوازش را می‌شنوم.

مری ولستون‌کرافت در دسامبر ۱۷۸۵ از لیسبن راهی انگلستان شد. در بازگشت فهمید والدین بینوای فنی خواهان بازگشت به ایرلند هستند؛ و از آنجا که مری همیشه می‌شنید می‌تواند از راه نوشتن پول دربیاورد، جزوه‌ای ۱۶۲ صفحه‌ای با عنوان «نظراتی دربارۀ‌ آموزش دختران» نوشت و ۱‍۰ پوند در ازای این جزوه گرفت. این پول را به پدر و مادر دوستش داد تا بتوانند نزد بستگان خود برگردند.

در سال ۱۷۸۸، ایده‌هایش را در «افکاری دربارۀ آموزش دختران» (۱۷۸۷) به قلم آورد و کار مترجمی برای ناشر لندنی به نام جوزف جانسن را شروع کرد. این ناشر بعدها کار وزین مری دربارۀ جایگاه زن در جامعه، به نام احقاق حقوق زنان (۱۷۹۲) را منتشر کرد که خواهان آموزش برابر زنان و مردان است.

Ad placeholder

احقاق حقوق زنان، یک اثر جریان‌ساز

احقاق حقوق زنان (۱۷۹۲) یکی از کارهای جریان‌ساز فمینیسم است. ولستون‌کرافت در این کتاب استدلال می‌کند که ساختار آموزشی دوران او عمداً زنان را سبکسر و بی‌مهارت تربیت می‌کند. به نظر او نتیجۀ ساختار آموزشی که به دختران مزایای برابر با زنان اعطا کند زنانی خواهد بود که نه تنها همسران و مادران استثنایی، بلکه برخوردار از توانایی انجام حرفه‌های فراوانی هستند. فمنیست‌های دیگر هم خواهان بهبود آموزش زنان شده بودند، اما کار ولستون‌کرافت از این جهت استثنایی بود که خاطرنشان می‌کرد موقعیت اجتماعی زنان متأثر از اصلاح رادیکال ساختارهای آموزشی است. با کتاب احقاق حقوق زنان بحث قابل‌توجهی دربارۀ آموزش زنان درگرفت اما طبیعتاً منجر به اصلاحات فوری نشد. از دهۀ ۱۸۴۰ به بعد بود که جنبش‌های آمریکایی و اروپایی زنان برخی از اصول این کتاب را احیا کردند.

آلن مورس درباره «احقاق حقوق زنان» می‌نویسد:

این رساله‌ی آموزشی منحصر به تحصیل زنان هیچ وجه تازه‌ای نداشت، جز اینکه نویسنده‌اش زنی بود که تمام رساله را از زبان اول شخص نوشت و با دفاع از خودش از جنسیتش دفاع کرد. نزد او، خودش از جنسیتش جدا نبود.

مورس منعتقد است که تفاوت ولستون‌کرافت با ویکتوریایی‌ها به نظر او درباره‌ی تربیت مادران و دختران وظیفه‌شناس برمی‌گردد. کرافت می‌نویسد:

من… بر این عقیده‌ام که عطوفت مادرانه همان قدر از طرز رشد برمی‌خیزد که از غریزه.

او خواهان اشتغال فکری و نیز خانگی برای زنان است و با سانتیمانتالیسم دل باکره‌گان هم هیچ میانه‌ای ندارد. نوشته است:

من از تصور وسوسه‌انگیزی عشق خیلی دورم.

تمام کارهایی که مری ولستون‌کرافت کرد گواه روشنی است از طبعی آتشین، گشاده‌دست و بی‌پروا. یک روز دوستش فنی بلاد شاکی از محیط ناخوشآیند خانه‌ای که خرج پدرومادرش را می‌داد آرزوی خانۀ کوچکی از آن خودش کرده بود تا آنجا کار کند. دوستش بی‌سروصدا اتاقی اجاره‌ای پیدا کرد، اثاثیه‌ای سر هم کرد و به او گفت خانۀ کوچکش حاضر است؛ فقط کافی است قدم رنجه کند. که البته فَنی منصرف شده بود. مری دوستش را بی‌اراده تصور کرد، حال آنکه خودش حسابی جوشی بود.

احقاق حقوق زنان (۱۷۹۲) یکی از کارهای جریان‌ساز فمینیسم است. ولستون‌کرافت در این کتاب استدلال می‌کند که ساختار آموزشی دوران او عمداً زنان را سبکسر و بی‌مهارت تربیت می‌کند. به نظر او نتیجۀ ساختار آموزشی که به دختران مزایای برابر با زنان اعطا کند زنانی خواهد بود که نه تنها همسران و مادران استثنایی، بلکه برخوردار از توانایی انجام حرفه‌های فراوانی هستند. فمنیست‌های دیگر هم خواهان بهبود آموزش زنان شده بودند، اما کار ولستون‌کرافت از این جهت استثنایی بود که خاطرنشان می‌کرد موقعیت اجتماعی زنان متأثر از اصلاح رادیکال ساختارهای آموزشی است.

دستمزد اندک در ازای جزوۀ «آموزش دختران» مری ولستون‌کرافت را به فکر کسب درآمد جدی‌تر از راه قلمش انداخت. به نظر می‌رسید جزوه اعتبار معلمی او را هم بالا برده است. در سایۀ همین جزوه و با توصیه‌نامه‌ای او را به معلم سرخانگی دختران لرد کینگزبرو، وایکانت ایرلندی، بزرگ‌ترین پسر کنت کینگستن پذیرفتند. مری محبت صمیمانۀ بزرگ‌ترین دانش‌آموزش را جلب کرد که بعدها کنتس ماونت-کَشِل شد. در تابستان ۱۷۸۷، مری با خانوادۀ لرد کینگزبرو راهی اروپا شد. در آنجا مری ولستون‌کرافت قصۀ کوچک خودش را نوشت که با عنوان «داستان مری» منتشر شد و بیشتر بر خاطرۀ رفاقتش با فنی بلاد مبتنی بود. حالا با نوشتن داستان کوچکش و پول کمی که پس‌انداز کرد، عزم گذران زندگی با قلمش عملی می‌شد. بنابراین، مری ولستون‌کرافت در بریستول از دوستانش جدا شد، به لندن رفت، ناشرش را دید و قصدش را پوست کنده به او گفت. ناشر پاسخش را با عطوفتی پدرانه داد و در مدتی که مری ترتیب کارهایش را می‌داد او را در خانه‌اش به مهمانی پذیرفت. در سال ۱۷۸۷، مری در خانه‌ای در خیابان جورج مستقر شد. آنجا کتاب کوچکی برای کودکان از «داستان‌های بکر زندگی واقعی» تهیه کرد و زندگی‌اش را با کار سخت برای جوزف جانسن گذراند. ترجمه می‌کرد، خلاصه می‌کرد، گزیده می‌کرد و برای «انالاتیکل ریویو» می‌نوشت. از جمله کتاب‌های ترجمۀ مری «درباب اهمیت عقاید مذهبی» ژاک نکر بود. از جملۀ کتاب‌هایی که خلاصه کرد «اصول اخلاق» سالزمن. با این همه سخت‌کوشی حتی‌المقدور در مضیقه می‌زیست تا بتواند به خانواده‌اش کمک کند. خرج پدرش را می‌داد. برای اینکه بتواند خواهرانش را به کسب درآمد از راه معلمی برساند، یکی از آنها را راهی پاریس کرد و دو سال آنجا خرجش را داد؛ آن یکی را به شاگردی مدرسۀ شبانه‌روزی نزدیک لندن گذاشت تا اینکه همان جا معلم حقوق‌بگیر شد. یکی از برادرهایش را در وولیچ گذاشت تا واجد شرایط ورود به نیروی دریایی شد و به درجۀ ستوانی رسید. برای برادری دیگر که نزد وکیلی کارآموزی می‌کرد که از او خوشش نمی‌آمد، امکان انتقال کارآموزی را فراهم کرد؛ وقتی هم روشن شد برادرش بیشتر با قانون دست به گریبان بوده تا قانون‌دان‌ها، او را نزد کشاورزی گذاشت و بعد مجهزش کرد تا به آمریکا مهاجرت کند. بعد او را چنان مهیای کار در آنجا فرستاد که کار برادر در آمریکا گرفت. مری حتی سعی کرد امورات پدرش را سروسامان بدهد؛ اما آشفتگی کارهای پدر خارج از توانایی انتظام مری بود. علاوه بر این همه کار صادقانه، مسئولیت کودک یتیم هفت ساله‌ای را عهده‌دار شد که مادرش از جملۀ رفقای مری بود. این بود زندگی مری ولستون‌کرافت سی ساله در سال ۱۷۸۹، سال سقوط باستیل؛ مری به حملۀ‌ برک به انقلاب فرانسه جوابی نوشت (یکی از جواب‌های فراوان به این حمله) که توجه زیادی جلب کرد. به دنبالش «حقانیت حقوق زنان» را نوشت، در حالی که جوّ آکنده از اعلامیۀ «حقوق انسان» (یکی دیگر از آثار مری ولستون‌کرافت) بود. مطالبات مطروحه در حقانیت حقوق زنان جلوتر از عقاید آن روزگار بود. در این زمان مری ولستون‌کرافت شیفتۀ فوسلی نقاش متأهل بود. حس می‌کرد به‌شدت به فوسلی جذب می‌شود. مری در روزهای پایانی سال ۱۷۹۲ راهی پاریس شد تا انقلاب فرانسه را از نزدیک مشاهده کند.

بعد از رفتنش به پاریس، مری ولستون‌کرافت در خانۀ تاجری که با زنش صمیمی شده بود، با مردی آمریکایی به نام گیلبرت ایملِی آشنا شد. ایملی دلش را برد. آوریل سال ۱۷۹۳ بود. ایملی هیچ مالی نداشت و مری مشکلات اقتصادی خانوادگی داشت که مایل نبود ایملی به هیچ عنوان مسئولیت آنها را برعهده بگیرد. وقتی گیلبرت ایملی خواست با مری ولستون‌کرافت ازدواج کند، مری خودش نخواست او را مقید کند. وقتی اجلاس فرانسه، برآشفته از رفتار حکومت انگلیس، فرمانی صادر کرد که مری در سایۀ همسری شهروندی آمریکایی از تبعات آن فرمان می‌جهید، بناچار نام ایملی را گرفت و خودش را زن او نامید. اما ازدواج نکرد. فرزندی به دنیا آورد- دختری که اسمش را به یاد دوست مردۀ دوران دختری‌اش فنی گذاشت. آنوقت بود که فهمید به ساقه‌ای نی تکیه داده است؛ و ایملی در نهایت قالش گذاشته. ایملی او را به لندن فرستاد و آنجا به دیدنش رفت تا عذر و بهانه بتراشد. مری تصمیم به خودکشی گرفت و ایملی دوباره به او امیدواری داد تا از این کار منصرفش کند. ایملی کسی را می‌خواست که قدرت تصمیم‌گیری خوبی داشته باشد، کسی که به منافع او اهمیت بدهد و در برخی امورات کاری در نروژ نماینده‌اش باشد. مری برعهده گرفت به نمایندگی او کارهایش را انجام دهد و درست یک هفته بعد از اینکه تصمیم گرفته بود خودش را نابود کند راهی سفری دریایی شد.

گیلبرت ایملی قول داده بود در بازگشت او را به سوئیس همراهی کند. اما نامه‌هایی که مری در سوئد و نروژ از او گرفت سرد بود و او بار دیگر دریافت ایملی به خاطر بازیگری از گروه بازیگران دوره‌گرد کاملاً او را رها کرده است. بعد کنار رودخانه رفت تا خودش را غرق کند. شب اکتبری در سال ۱۷۹۵ زیر باران سنگین از جادۀ پاتنی گذشت تا لباس‌هایش خیس شود و بی‌بروبرگرد غرق شود و بعد خودش را از بالای پل پاتنی انداخت. مری را نجات دادند و او با روحیه‌ای مرده به زندگی ادامه داد. اوایل سال ۱۷۹۷ مری با ویلیام گادوین ازدواج کرد. دهم سپتامبر همان سال، در سی‌وهشت سالگی، مری ولستون‌کرافت گادوین بعد از تولد دختری که زن شلی می‌شد، مرد.

Ad placeholder

ضدیت با سنت‌ها

زندگینامه‌نویسان مری ولستون‌کرافت او را با رفتارهای خلاف سنت، افراط و خودسری توصیف می‌کنند. حتی ویرجینیا وولف در گزارش زندگی فکری- عملی شورمندانۀ ولستون‌کرافت، بعد از ترسیم زندگی فلاکت‌بار مری در خانۀ پدری، مری را زنی توصیف می‌کند که «مرام استقلال» را سر هم کرده بود:

مخلص کلام، مری هیچوقت خوشبختی را تجربه نکرده بود و در نبود خوشبختی، کیشی سر هم کرده بود متناسب برای مصاف با این سیه‌روزی نکبت‌بار. ستون مکتب مری این بود که چیزی جز استقلال اهمیت ندارد. «هر دِین هم‌نوعان‌مان غل‌وزنجیر تازه‌ای است، از آزادی طبیعی ما می‌گیرد و ذهن را زبون می‌کند.« استقلال اولین نیاز زن بود؛ خصوصیات ضروری زن نه وقار بود و نه جذابیت، بلکه توانمندی و شهامت و این قدرت بود که اراده‌اش را جاری سازد. بزرگ‌ترن خودستایی مری این بود که می‌توانست بگوید: «به کاری که تبعاتی دارد مبادرت نورزیده‌ام، مگر اینکه آمادگی این تبعات را داشته باشم.» البته که این حرف مری از سر صداقت بود. سی و چند ساله بود که می‌توانست نگاهی به سلسلۀ کارهایی بیندازد که علیرغم مذمت‌ها انجام داده بود. با مساعی حیرت‌انگیز برای دوستش فَنی خانه‌ای دست‌وپا کرده بود و تازه فهمیده بود که نظر فَنی عوض شده و اصلاً خانه نمی‌خواهد. مدرسه‌ای راه انداخته بود. فَنی را راضی کرده بود با آقای اسکِیز ازدواج کند. از مدرسه‌اش کناره‌گیری کرده و تنهایی به لیسبون رفته بود تا در بستر مرگ فَنی پرستاری‌اش را بکند. در سفر بازگشت، ناخدای کشتی را مجبور کرده بود کشتی فرانسوی شکسته‌ای را نجات دهد با این تهدید که اگر نپذیرد پرده از این بی‌مسئولیتی‌اش برمی‌دارد. وقتی هم که شور زندگی با فوسِلی بر او غلبه کرده بود، بی‌پرده گفته بود آرزو دارد با او زندگی کند، و با امتناع صریح زن فوسلی، بی‌درنگ اصل اقدام قاطعانه‌اش را مُجری ساخته و به پاریس رفته بود، مصمم برای اینکه از راه قلمش زندگی کند.

حال آنکه در نبود عمه‌ و میراث، مری همان قدم‌هایی را برداشته بود که وولف بعدها در «اتاقی از آن خود» تنها راه رهایی زن از یوغ وابستگی و صغارت و نابالغی توصیف می‌کرد. وولف در گزارش خود توجهی به دیدگاه‌های سیاسی مری ندارد و بیشتر دل‌مشغول سنت‌شکنی‌های مری در زندگی خانوادگی است.

مری ولستون‌کرافت از جملۀ دو زنی بود که به تأملات ادموند برک دربارۀ انقلاب فرانسه پاسخ داد. جمعاً چهل‌وپنج نفر به ادموند برک پاسخ دادند که فقط دو نفر از آنها زن بودند. مری با زبانی هجوآمیز رتوریک و دیدگاه برک را به باد انتقاد گرفت و با تحلیل تاریخی دو نهاد اشراف و کلیسا، نشان داد دیدگاه برک به تاریخ به برداشت خاص او از این دو نهاد متکی است. در پاسخ به برک که در تأملات نوشته بود: «ما از خدا می‌ترسیم؛ با نظر ابهت به شاهان می‌نگریم؛ با نظر علاقه به پارلمان؛ با نظر وظیفه به قضات؛ با نظر تکریم به کشیش‌ها؛ با نظر احترام به اشراف.» مری نوشت:

من حقوق انسان را تکریم می‌کنم. حقوقی مقدس! حقوقی که هر چه بیشتر در ذهن خود می‌نگرم، احترام عمیق‌تری به آن کسب می‌کنم؛ و با وجود افشای این عقایدِ از سر ارتداد، هنوز هم دل من انسانی است و با مهر به انسان می‌تپد.

Ad placeholder

منابع:

۱. Four Figures, Virginia Woolf, 1904-1912

۲. A Room of One’s Own, Virginia Woolf, 1929

۳. Reflections on the Revolution in France, Edmund Burke, 1790

۴. A vindication of the rights of men, Mary Wollstonecraft, 1790