دیدگاه

بعد از فروکش‌کردن اعتراضات خیابانی جنبش ژینا(مهسا) در سال گذشته، علاوه بر تداوم خود جریان «زن، زندگی، آزادی»، شاهد رشد چشمگیر گرایش سیاسی دیگری در میان ایرانیان داخل و خارج کشور بودیم که ‌آن را می‌توان با نگاه به نمونه‌های مشابه در سرتاسر جهان، ذیل عنوان راست پوپولیسم، که امروز در کالبد سلطنت‌طلبی تجسد یافته، نام‌گذاری کرد. در حالی‌که در دسته‌ی اول زنان به‌وضوح تاثیرگذار و حتی در بسیاری مواقع طلایه‌دارند، در دسته‌ی دوم همه چیز حول مردان و نمادهای مردانگی می‌چرخد.  

خاستگاه پیدایش هر دو گروه را باید در برنامه‌های اجتماعی و سیاسی جمهوری اسلامی در چند دهه‌ی گذشته یافت. چه دوست داشته باشیم یا نه، سیاست آموزش همگانی و البته ارزان‌قیمت نظام در دوران بعد از انقلاب، که همواره با تحسین و تقدیس بیش‌ازحد «سواد» و علم نیز همراه بود، نسل‌هایی از زنان و دختران آگاه و مستقل، حتی در خانواده‌های مذهبی و سنتی، را پرورش داد که به‌مرور متوجه شدند حقوق مسلم و ابتدایی‌شان با ایدئولوژی زن‌ستیزانه‌ی رژیم در تناقض است. نظام سال‌ها تلاش کرد تا با کنترل چیزهایی که زنان می‌خوانند، می‌شنوند و یا می‌بینند و همچنین نظارت بر رفتارهای آن‌ها در محیط‌های عمومی و کاری، از «انحراف‌»شان جلوگیری کند، اما افسوس که نمی‌دانست زنی که صرفاً می‌تواند بخواند، بنویسد، ببیند، بیرون برود و کار کند، به‌خودی‌خود بالقوه خطرناک است و روزی بالاخره حقش را می‌گیرد. اگر نسل اول زنان تحصیلکرده ناچار بود، بنابه شرایط تاریخی، مطالبات خود را با زبان خود رژیم بیان کنند، نسل‌های بعدی کم‌کم زبان خودشان را کشف و به کار بردند، تا جایی‌که آخرین نسل، همین‌ها که در اعتراضات پارسال به‌ناگهان در خیابان‌ها ظاهر شدند، زبان جمهوری‌اسلامی را، همچون بیگانه‌ها، از پایه و اساس نمی‌دانستند و متوجه نمی‌شدند.

Ad placeholder

مردان سلطنت‌طلب‌ و بحران رجولیت

از سوی دیگر، جریان راست پوپولیسم که شاکله‌اش بر پایه‌ی مردانگی بنا شده را نیز می‌توان با توجه به سیاست‌های رژیم در دوران بعد انقلاب تحلیل کرد. با نگاهی اجمالی، متوجه خواهیم شد اغلب نظریه‌پردازان، سلبریتی‌ها و فیگورهای اصلی جریان سلطنت‌طلبی را امروز مردانی سی تا پنجاه ساله تشکیل می‌دهند، مردانی در غروب جوانی یا ابتدای میانسالی خود که از اقشار و طبقات مختلف تشکیل شده‌اند، از ورزشکار، فعال سیاسی و هنرمند گرفته تا روزنامه‌نگار، مهندس، کارگر و حتی بیکار. این مردان نیز دقیقاً در همان سه دهه‌ی بعد از انقلاب، در ایران و گاهی در خارج از کشور، پرورش یافته‌اند و تقریباً همه‌شان در این ویژگی مشترک اند که، فارغ از موقعیت اقتصادی یا سیاسی، هرگز نتوانسته‌اند مردانگی خود را به‌صورت جمعی بروز دهند. شکی نیست جمهوری اسلامی، از همان ابتدا تا به امروز، بر ستون‌های مستحکم مردانگی بنا شده، اما نوع مردانگی موردتایید رژیم با رجولیت سکولار و ملی‌گرایی که امروز سلطنت‌طلبان نمایندگی می‌کنند، در بسیاری از موارد متفاوت و حتی متضاد است. هرآنقدر که مردان نظام ولایی، از بسیجی پانزده ساله تا پیرمرد هشتاد ساله، موفق شده‌اند در زندگی کوتاه خود مردانگی‌شان را در کف خیابان‌ها، پشت میزها، در کنار موشک‌ها و روی منبرها ارضا کنند، مردان سی تا پنجاه ساله‌ی سلطنت‌طلب‌شده از بروز جمعی رجولیت خود بی‌بهره بودند. از یاد نبریم هسته‌ی اصلی جریان سلطنت‌طلبی امروز در خارج از کشور زندگی می‌کند، یعنی بیرون از سرزمین «مادری»، جایی‌که حسرت مردانگی ازدست‌رفته به‌شکلی مضاعف حضور دارد و مردان را آزار می‌دهد.

اگر مرد ولایی دلبسته‌ی موشک شهاب و خیبرشکن است، مرد سلطنت‌طلب هم شیفته‌ی موشک‌های اسرائیل و آمریکاست. اگر او عاشق شخصیت مقتدری مانند پادشاه است، صرفاً از این رو نیست که شاه را واقعاً شاه می‌داند، بلکه بیشتر از این روست که خودش را سرباز می‌پندارد. آرزوی او صرفاً این نیست که ولیعهد تاج بگذارد، بلکه آرزو دارد سلام نظامی بدهد. او در تب سربازی رویایی‌ای که هرگز نرفته می‌سوزد. سربازی «واقعی»، نه «خدمت مقدس جمهوری اسلامی».

تمام عناصری که این مردان سی تا پنجاه ساله ارج می‌نهند و دوست دارند به‌نوعی مظهر همین بلوغ پسرانه‌ی به‌تاخیرافتاده است. نه تنها محتوای حرف‌هایی که می‌زنند، بلکه چگونگی بیان آن‌ها. تحکم و تهدیدی که در لحن و رفتارشان وجود دارد نه به مبارزان و فعالان سیاسی که بیشتر به قضات و فرماندهان نظامی شبیه است، بی‌آنکه هنوز کوچکترین قدرتی در هیچ ساختار سیاسی‌ای داشته باشند. درشتی و قاطعیت مردان شکست‌خورده‌ای‌ که هرگز نتوانسته و همچنان نمی‌توانند مردانگی کنند. علاقه‌ی آن‌ها به جنگ، نیروهای امنیتی، ادوات جنگی و حتی حمله‌ی نظامی هم جزیی از علایم همین بیماری جمعی است. اگر مرد ولایی دلبسته‌ی موشک شهاب و خیبرشکن است، مرد سلطنت‌طلب هم شیفته‌ی موشک‌های اسرائیل و آمریکاست. اگر او عاشق شخصیت مقتدری مانند پادشاه است، صرفاً از این رو نیست که شاه را واقعاً شاه می‌داند، بلکه بیشتر از این روست که خودش را سرباز می‌پندارد. آرزوی او صرفاً این نیست که ولیعهد تاج بگذارد، بلکه آرزو دارد سلام نظامی بدهد. او در تب سربازی رویایی‌ای که هرگز نرفته می‌سوزد. سربازی «واقعی»، نه «خدمت مقدس جمهوری اسلامی».

Ad placeholder

قدرت یا اقتدار؟‌ عدالت یا نجات؟

اگر جنبش «زن، زندگی، آزادی» مبتنی بر «قدرت»، اعمال آن و به‌دست‌آوردنش، بود، جریان سلطنت‌طلب، که به‌شکلی ماهوی نمی‌توان نام جنبش را بر آن نهاد، بر پایه‌ی «اقتدار» بنا شده است. قدرت پیچیده، موضعی و موقتی است اما اقتدار واحد، ساکن و دائمی است. با قدرت می‌توان انقلاب کرد اما به‌سختی می‌شود حکومت را نگه داشت. در مقابل، با اقتدار فقط می‌توان حاکم ماند ولی امکان انقلاب وجود ندارد. مهمترین عامل شیزوفرنی و آیرونیک‌ترین خصلت جریان پاگرفته‌ی سلطنت‌طلب اقتدارطلب در همین‌جاست. افرادی که نه می‌دانند و نه می‌توانند انقلاب یا براندازی کنند، چرا که فلسفه‌ی وجودی‌شان، بنابه‌تعریف، برای حکومت‌کردن ساخته شده و نه برای حکومت‌اندازی. سلطنت‌طلب برانداز به همان اندازه مضحک و متناقض می‌رسد که بسیجی انقلابی. بی‌دلیل نیست بیشتر هم‌وغم امروز آن‌ها، به‌جای مبارزه با نظام جمهوری اسلامی، شناسایی، مجازات و حتی اعدام خیالی دیگر مخالفان جمهوری اسلامی است. باز هم بی‌دلیل نیست بعد از سال‌ها، به‌ناگهان ساواک تقدیس می‌شود و جلادی همچون پرویز ثابتی به مقام قهرمان می‌رسد. و در نهایت باز هم عجیب نیست ولیعهد هنوز دل در گروی نظامیان و سپاهیان جمهوری اسلامی دارد، چراکه یک شاه واقعی همیشه از انقلاب می‌ترسد، حتی اگر در حکومت نباشد، ولی همیشه عاشق کودتاست، حتی اگر هیچ وفاداری در نیروهای نظامی نداشته باشد.

به گفته روث بن‌جیات، تاریخ‌نگار آمریکایی، مردانگی همواره پس از بحران‌های سیاسی و اقتصادی جمعی در سیاست‌های گروه‌های دست‌راستی اوج می‌گیرد تا گذشته‌ی ازدست‌رفته را دوباره نجات دهد.

حتی ایده‌ای که دو دسته‌ی مذکور از مبارزه و سیاست در سر دارند نیز با یکدیگر متفاوت است. آرمان اصلی زنان و مردان برابری‌خواه برقراری «عدالت» است، اما هدف و رویای مردان سی تا پنجاه ساله‌ی سلطنت‌طلب «نجات» است. برقراری عدالت نیاز به کوششی جمعی، دمکرات و همیشگی دارد ولی نجات اقدامی قهرمانانه، لحظه‌ای و غیرجمعی است. هرجا که بحث مردانگی و وطن در میان باشد، ضرورتاً ایده‌ی نجات نیز در کار خواهد بود. 

روث بن‌جیات، تاریخ‌نگار آمریکایی، در کتاب خود «مردان قوی، از موسولینی تا به امروز» همین موضوع را مورد بررسی قرار می‌دهد. به گفته‌ی او، مردانگی همواره پس از بحران‌های سیاسی و اقتصادی جمعی در سیاست‌های گروه‌های دست‌راستی اوج می‌گیرد تا گذشته‌ی ازدست‌رفته را دوباره نجات دهد. مردان قوی برای اینکه خودشان را ناجی جا بزنند، در ابتدا نیاز دارند تا جای ممکن فضای سیاسی را مملو از ترس و شک کنند. به‌گمان آن‌ها، باید از هر جریان دیگری ترسید و به هر مبارز سیاسی‌ای، جز خودشان، مشکوک بود. از سوی دیگر، ایده‌ی نجات، با اضطراری‌کردن فضا، هرگونه توجه به اخلاق و دموکراسی در طول مبارزه را، با انگ زنانه یا بچه‌گانه‌بودن، به سخره کشیده و تعلیق می‌کند. همه‌ی این «دغدغه‌های بی‌اهمیت روشنفکری» به فردای بعد از نجات موکول خواهد شد. اما چه چیزی نجات می‌یابد؟ طبعاً در وهله اول، وطن. و در نتیجه پرچم، فرهنگ و تاریخ. نجات‌یافته‌ی مهم دیگر زنانند. بن‌جیات می‌نویسد مردان قوی حتی داعیه‌ی نجات زنان فمینیسم و گمراه‌شده را هم در سر دارند. آرزوی بزرگ آن‌ها «رهایی زنان از رهاشدن است».

مردان سی تا پنجاه ساله‌ی سلطنت‌طلب امروز ایران نیز را باید جزیی از این تاریخ «مردان قوی» قلمداد کرد. با این تفاوت که آن‌ها، برخلاف نمونه‌های قبلی و حتی معاصر خود، هیچ قدرتی ندارند. مردانگی آن‌ها از بسیاری از برادران خود بحرانی‌تر و وخیم‌تر است، چراکه همه چیز در سرشان می‌گذرد نه در واقعیت. در خیالشان با دشمن می‌جنگند، انقلاب می‌کنند، روی تخت می‌نشینند و اعدام می‌کنند. همچون پسران تازه‌بالغی که اسباب‌بازی جنگی ندارند و با حسرت به تفنگ‌ها، سپرها و شمشیرهای پلاستیکی دوستانشان چشم دوخته‌اند.