تد چیانگ
تد چیانگ (زادهی ۱۹۶۷)، نویسندهی داستانهای علمی – تخیلی آمریکایی است. آثار او، چهار جایزهی نبولا، چهار جایزهی هوگو، و شش جایزهی لوکوس دریافت کردهاند. فیلم ورود (۲۰۱۶) به کارگردانی دنیس ویلنوو از داستان کوتاه او با عنوان «داستان زندگی تو» اقتباس شده است. این نویسندهی آمریکایی برای مجلهی نیویورکر نیز نا-داستانهایی دربارهی فنآوریهای رایانهای، همچون هوش مصنوعی مینویسد.
مجموعهی داستان کوتاه او با عنوان داستان زندگی تو و چند داستان دیگر (۲۰۰۲)، از هشت داستان تشکیل شده است: «برج بابل» (۱۹۹۰)، «درک کن» (۱۹۹۱)، «تقسیم بر صفر» (۱۹۹۱)، «داستان زندگی تو» (۱۹۹۸)، «هفت و دو حرف» (۲۰۰۰)، «تکامل علم انسانی» (۲۰۰۰)، «جهنم یعنی نبود خدا» (۲۰۰۱)، و «دوست داشتن آنچه میبینی: یک مستند» (۲۰۰۲). چیانگ این داستانهای کوتاه خود را برای نخستینبار در نشریههایی همچون آسیموف، استارلایت ۲، نیچر، و اُمنی منتشر ساخت. داستانهای او مورد توجه منتقدهای ادبی و مخاطبها قرار گرفتند و در سالهای انتشار نخستشان، برندهی جوایز متعددی شدند. خواننده از آغاز داستان به این نتیجه میرسد که با متنی زیبا و غنی روبهرو است. ادبیات علمی – تخیلی مدیون نویسندههایی همچون چیانگ است تا ایدههای جدید علمی را بررسی کنند و آنها را برای عموم مردم ملموس و قابلدرک سازند.
روزنامهی گاردین در یادداشتی به مجموعه داستان کوتاه داستان زندگی تو میپردازد و بیان میکند که چیانگ ژانر علمی – تخیلی را با درونمایههای تاریخی، مذهبی، اجتماعی، علمی و فلسفی منحصربفردی تلفیق میکند. انسانگرایی که او بهتصویر میکشد از خردگرایی غیرقابل تفکیک است. تکیهی شخصیتها، و نویسنده، به اصول عقلی و منطقی در اندیشه، رفتار و گفتار است. از اینرو، آنها به این اندازه انسانی و قابلدرک شدهاند. داستانهای او با وجود استفادهی فراوان از مفاهیم ریاضیات، فیزیک، فلسفه و زبان، انسانگرایی ژرفی دارند که خواننده را مجذوب میکنند.
روزنامهی گاردین، مجموعهی داستان زندگی تو و چند داستان دیگر را در لیست صد کتاب برتر سدهی بیست و یکم قرار داد.
پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا میکرد
فرود آمد، گرفتیمش که پنداری که میافتاد
نشاندیمش
بهدست ما و دست خویش لعنت کرد
چه خواندی، هان؟
مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آن رویم بگرداند
نشستیم و
به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود
از این اوستا، مهدی اخوان ثالث
۱۶۰۰ سال پیش آگوستین قدیس در یکی از مکتوباتش نوشت:
چهگونه گذشته و آینده میتوانند باشند، هنگامی که گذشته دیگر نیست، آینده هنوز نیامده و در مورد اکنون اگر همواره اکنون میماند و هیچگاه برای تبدیل شدن به گذشته از جای خود تکان نمیخورد، دیگر نه زمان که جاودانگی میشد؟…. اگر خداوند قادر مطلق و همهی قدرت است، آنگاه آیا به زمان و گذر آن مقید است؟ آیا او نیز همچون باشندگان میرایی چون ما برای رسیدن به کاری شتاب میکند؟
مفهوم پیچیدهی زمان فراتر از کمیتهای فیزیکی شناخته شدهاست. حتا اگر دستگاهی برای سنجیدنش اختراع شده باشد. پیچیدگی درست از زمانی آغاز میشود که بخواهیم نامی بر آن بگذاریم و بر مکانیسم فراتر از واقعیتش دقیق شویم.
برخی آن را دوار فرض کردهاند وبرخی در مسیر فرارو و به سمت بینهایتِ مبهم. (از دید نیوتن زمان چون پیکانیست که تنها به سمت جلو میتازد.) انیشتین آن را یک رودخانهی پرپیچ و خم میداند که با گذر از کنار ستارگان و کهکشانها سرعتش کم و زیاد میشود.
یکی از زیباترین تصویرهایی که از زمانِ دایرهیی در سالهای اخیر ساخته شده فیلم میانستارهیی ساختهی کریستوفرنولان است. در صحنهیی از آن فیلم کاراکتر پدر از پس نوارهایی که چون خطهای تیره و روشن بارکد کنار هم قرار گرفته ومرز میان اکنون و گذشته/آیندهاند، به دختر خردسال خود نگاه میکند وبرای او پیامی از آینده/گذشته میفرستد.
برج بابل و چند داستان دیگر
اکنون تد چیانگ نویسندهی آمریکایی با تبار چینی به دایرهی زمان نگاهی تازه افکنده است. مجموعه داستان «زندگیِ تو» (به ترجمه فاطمه احمدی آذر) چند داستان تودرتوی علمی تخیلیست که تد چیانگ آنها را از دید کسی که سالها در زمینهی فیزیک، زبانشناسی و علمهای نوین مطالعه کرده، نوشته است. او برخلاف برخی نویسندگان علمی تخیلی چون ژول ورن، آرتور سی کلارک، آیزاک آسیموف، اچ جی ولز، گاهی به جای سفر در راستای زمان، شخصیتهایش را به گذشته برمیگرداند تا رازهای شگرفی را که در این دایره کشف کرده به مخاطبش نشان بدهد.
داستان «برج بابل» او که نخستین داستان چاپشدهاش به شمار میآید و در سال ۱۹۹۰ منتشر شده، دربارهی هیلالوم، سنگتراشی ایلامیست که میبایست از برج بابل به بالاترین نقطهی جهان برود و مسیری را در طاق گرانیتی بهشت حفاری کند. این داستان، از دید منتقدان ساختار یک حکایت و شفافیت کلی غیرعادی و انعطافناپذیری دارد. هیلالوم در بالای برج میفهمد که سقف دنیا بهطور محسوسی سرد و صاف است. سنگتراشها میخواهند بدانند که در سمت دیگر آسمان چه چیزی است. اما، در همان حال از این موضوع وحشت هم دارند، و چیانگ مینویسد که آنها در مراسمی مذهبی «خدا را شکر کردند که به آن اندازه اجازه یافته بودند تا پیش بروند، و بهخاطر تمایلشان به بیشتر دیدن از خدا طلب مغفرت کردند.»
در پایان این داستان مرزهای زمان و مکان هر دو دایرهیی میشوند و هیلالوم از مسیری تونل مانند به مکان آغازین خود و در پس پشت ماجرا نیز انگار به آغاز زمان داستان باز میگردد.
مفهوم نمادین «برج بابل» که نماد عظمت و شکوه دوران باستان و گامی بلند در راه کشف بینهایت است، در داستان تدچیانگ بیشباهت به داستانهای تمثیلی شرقی نیست. داستانهایی رمزی که کوشش نویسندگان برای کشف ابهامات خلقتاند؛ «زندهی بیدار» یا «حیبن یقظان» از ابن سینا، «عقل سرخ» و «در حقیقت عشق» و «قصهی غربت غربیه» از سهروردی که در کنار مفاهیم رمزگونهشان برداشتی فلسفی از هستی و کیهاناند.
این مسأله چندان دور از ذهن نیست چرا که از قرار معلوم تد چیانگ علاقهی زیادی به داستانها و اسطورههای شرقی دارد. او در سال ۲۰۰۷ داستانی بهنام «دروازهی تاجرِ کیمیاگر» نوشت که داستان زندگی فواد بن عباس، تاجر پارچه در بغداد در زمان قرون وسطی را دنبال میکند. هنگامی که او در حال خرید هدیهیی برای یکی از دوستان خود است، حجرهیی شگفتانگیز در بازار کشف میکند. صاحب آنحجره وقتی علاقهی فواد را به کالاهایش میبیند او را به پستوی حجره میبرد که یک کارگاه شگفتانگیز دارد. فواد در آنجا یک طاق سنگی سیاه و مرموز را میبیند که بعدها درمییابد دروازهیی به آینده است و صاحب مغازه با استفاده از کیمیاگری آن را ساخته است. فواد کنجکاو میشود و صاحب مغازه سه داستان از دیگران را برای او تعریف میکند که برای دیدن آیندهی خود از آن گذر کردهاند. فواد همچنین درمییابد که حجرهدار بغدادی دروازهیی دیگر نیز در قاهره دارد که به مردم اجازه میدهد که به گذشته سفر کنند، به آنجا سفر میکند تا اشتباهی را که بیست سال قبل مرتکب شده است، اصلاح کند.
شگفتی داستانهای رمزی کوشش آدمی برای درک مسالهی زمان است و مبارزه یا حتا کنار آمدن با مفهومی بهنام تقدیر.
تد چیانگ وقتی داستانِ «زندگی تو» را نوشت، به همان شکلِ دایرهوار زمان نگاه میکرد. داستان دربارهی زنی زبانشناس است که برای کشف رمز زبان فضاییها احضار و با آنها که هفتپا نامیده میشوند، گفتوگو میکند. در عینحال داستان حدیث نفس لوییس، شخصیت اصلی داستان است که با دختر مردهی خود سخن میگوید. او حتا پیش از به دنیا آمدن دخترش میداند که در بیستوپنج سالگی فرزند، او را از دست خواهد داد. گفتوگو با هفتپاها به مفاهیم پیچیدهی فیزیکی منجر میشود و این موفقیت برای لوییس، تجربهیی شگفتانگیز است اما در همان حال گفتوگو با فضاییها او را به کشف شخصیت خودش میرساند. گویی آنها آمدهاند تا برای لوییس پیغامی از آینده بیاورند تا او خود را و جهان پیرامونش را بیشتر بشناسد.
سفر به دنیاهای موازی
چیانگ در داستانهای کوتاهش با این دید به زندگی نگاه میکند که میان باورهای عقلی، علمی، فلسفی، رمزی و حتا مذهبی، مرزی وجود ندارد. بهشت و جهنم در همسایگی دنیای ما هستند و به راحتی میتوانیم فرشتهها را ببینیم. شاید نگاه این نویسندهی آمریکایی به جهان، مؤید دنیاهایی موازی باشد که در پیرامون دنیای ما وجود دارند.نگاه او به مقولهی داستانهای علمی- تخیلی صرفا بیان برخی فکتهای علمی نیست بلکه فراتر از این مفاهیم میکوشد، نگاهی فلسفی به دنیای ما نیز داشته باشد.
در داستان «تکامل انسانی» چیانگ، فراانسانها را از انسانها متمایز میکند و جایگاه بالاتر را به آنها میدهد. انسانهایی که زمانی جزو باهوشترین موجودات روی کره زمین بودند، تلاش میکنند تا دستاوردهای فراانسانها را برای عموم مردم قابلدرک کنند. همچنانکه در داستان برای تو نیز این اندیشه وجود دارد.
بازجستنِ عشق
یکی از بهترین داستانهای این مجموعه داستان «جهنم یعنی نبود خدا»ست. در این داستان چیانگ نه به بیان مفهوم یا نظریهیی علمی، بلکه به بیان فلسفهی ایمان میپردازد. انسانها در این جهان یا به بهشت صعود، و یا به جهنم سقوط میکنند. نگرش فرد به جهان و زندگی میتواند یکی از مهمترین موضوعهای بحث در این ژانر داستانی باشد.
داستان کوتاه «جهنم یعنی نبود خدا» در نسخهای از زمان حال روایت میشود که در آن برخی مفاهیم عهد عتیق به واقعیت میپیوندند: جهنم از شکافهای زمین قابل مشاهده است، فرشتهها در میان رعد و برق توفانها ظاهر میشوند، و روح افراد پاک هنگام صعود به بهشت بهوضوح دیده میشود. شخصیت اصلی داستان، نیل، همسرش را هنگام ظهور یک فرشته از دست میدهد. هنگام ظاهر شدن ناتاییل و انفجار کافهیی که همسر فیل در آن بوده شیشهها شکسته میشوند و او کشته میشود. نیل برای طی کردن دوران سوگواری با حضور در یک گروه حمایتی برای افرادی که عزیزانشان را در شرایط مشابه از دست داده بودند، متوجه میشود، اگرچه همهی آنها از دست خدا عصبانی هستند، اما برخی هنوز آرزو دارند که او را دوست داشته باشند تا بتوانند به همسر و فرزندهای مرده خود در بهشت بپیوندند.
داستانهای تد چیانگ که در مجموعهیی به نام داستان زندگی تو گردآوری شده در نشر دانوب آبی و با ترجمهی فاطمه احمدی منتشر شده است. در این مجموعه هشت داستان کوتاه از تدچیانگ ترجمه شده که اندیشه، سبک نوشتاری و نگاه او به مفاهیمی چون زمان، بهشت و جهنم، فرشتهها و خداوند را از قالب اسطوره بیرون آورده و به داستان تقلیل میدهد تا نگرش مخاطبان به این مفاهیم زمینیتر باشد.
این کتاب از آن رو مهم و تأثیرگذار است که تعریفی تازه از مفهوم زمان ارائه میدهد؛ تعریفی که با تعاریف دستمالیشده و کلیشهیی در برخی داستانهای علمی تخیلی متفاوت و نسبت به آنها عمیقتر است چرا که در این تعریف، جهانبینی فلسفی نویسنده نیز دخالت دارد.
خردهفرهنگهایی که قائل به مونوکرونیک بودن زمان هستند، اعتقاد دارند زمان خطیست، آغاز و پایان دارد مثل تولد تا مرگ، مثل صبح تا شب؛ اما خردهفرهنگهایی که پلیکرونیک را قبول کردهاند اعتقاد دارند زمان سیال ودایرهییست؛ شروع و پایانی ندارد، مدام تکرار میشود و از بین هم نمیرود.
در فرهنگ مونوکرونیک چون زمان خطیست، هنگامی که شما وقت کسی را هدر دهید به معنای آن است که دارایی او را زایل کردهاید. در حالی که فرهنگ پلیکرونیک میگوید در مسیر تکرار دایرهوار امکان جبران خطاه هر زمان وجود خواهد داشت. این فلسفهیی نو برای زندگی آدمی به شمار میآید که دید او را نسبت به مفاهیمی چون گذشته، حال، آینده و تقدیر تغییر میدهد. هرچند دایرهیی بودن زمان مفهوم تازهیی نیست و میتوان رد این نظریه را در زمان هراکلیتوس واندیشههای فلسفی رواقیون یافت. اما استفاده از این نظریه در داستان به دلیل پیچیدگیاش میتواند جذاب و خیره کننده باشد.
پیش از این فیلمنامهی «ورود» که برگرفته از داستان «زندگی تو» از تدچیانگ است، در سال ۱۴۰۰ در انتشارات ساقی و با ترجمهی حمزه ابراهیمزاده منتشر شده است.