۳۰ سال از نسلکشی رواندا میگذارد. ماجرا ۷ آوریل ۱۹۹۴ شروع شد. خشم و جنون چنان بالا گرفت که همسایه از بریدن سر همسایه دریغ نکرد و شوهر از گرفتن جان همسر. در هر دقیقه هفت نفر کشته شدند. به دستکم ۲۵۰ هزار زن و دختر تجاوز شد. قتل عام صد روز ادامه یافت و خون حدود یک میلیون نفر یعنی بیش از یک دهم جمعیت کشور ریخته شد.
اکثر قربانیان اقلیت توتسی بودند و البته برخی از هوتوهای میانهرو نیز قربانی خشم هوتوهای تندرو شدند.
روزنامه کانگورا و رادیو هزار تپه (Mille Collines) ــ که بعدتر به «رادیو قمه» و «رادیو قتلعام» مشهور شدند ــ کارزاری بیسابقه از نفرتپراکنی علیه توتسیها برپا کرده بود و پس از سقوط هواپیمای حامل جووینال هابیاریمانا این خشم با صحنه گردانی ارتش و شبهنظامیان اینترهاموه در خیابانهای رواندا فوران کرد. هابیاریمانا رئیسجمهور وقت کشور، هوتو بود و چنین وانمود کردند که توتسیها هواپیمای او را ساقط کردند.
این قتل عام خونبار یک شبه رخ نداد. بیشتر از سال ۱۹۹۰ کشور درگیر نوعی جنگ داخلی بود. تاریخ شکاف و تنش و سابقه آزار و اذیتها توتسیها البته به نیم قرن قبل برمیگردد. دستکم از زمان استقلال این کشور در دهه شصت، نفرتپراکنی علیه توتسیها بخشی از تاریخ رواندا بوده است. این نفرت مشخصا ریشه استعماری دارد.
گزاف نیست اگر قتلعام رواندا را یک محصول اروپایی نامید. به طور خاص بلژیکی و فرانسویها در فاجعه نسلکشی نقشی عمده بازی کردند. مسأله فقط این نیست که کلاهآبیهای حافظ صلح بلژیکی کنار کشیدند تا «نیروهای مسلح رواندایی» (FAR) که تحت آموزش فرانسویها بودند با اسلحههای فرانسوی دست به کشتار بزند، عاملیت استعمار در فاجعه بنیادیتر و عمیقتر است. خاستگاه تاریخی نسلکشی رواندا به تمایزگذاری جعلی اتنیکی استعمارگران اروپایی میان مردمان این سرزمین بر میگردد.
این پدران سفید (میسیونرهای مسیحی)، آلمانیها و بلژیکیها بودند که «هوتو» و «توتسی» را که زبان و فرهنگ مشترک داشتند، همچون مقولههای اجتماعی-سیاسی از هم تفکیک کردند تا یک جامعه سلسلهمراتبی درست کنند.
استعمارگران معیارهای متعددی برای قشربندی و تمایزگذاری به کار بستند: از اندازه تا جمجه تا تعداد گاو تحت تملک. آنها هرکس ۱۰ گاو یا بیشتر داشت در گروه توتسیهای باهوش طبقهبندی کردند؛ و هر کس مالک دام نبود، در گروه هوتو جا میگرفت که در نگاه استعماری مناسب کار یدی تلقی میشدند.
دستکم از دهه بیست میلادی، بلژیکیها اقلیت توتسی را برای مدیریت اجتماعی استثمار و بردگی هوتوها به کار گرفتند. نتیجه اینکه پس از استقلال رواندا (۱۹۶۲)، توتسیها به عنوان اقلیت خائن و دستنشانده استعمارگران آماج نفرت و آزار قرار گرفتند. و بدینترتیب زمینه برای قتلعام آنها در ۱۹۹۴ فراهم شد.
بازخرید گناه از طریق اهدا وام
۳۰ سال پس از نسلکشی، خارج از مراسمهای یادبود، کمتر کسی در کیگالی مایل است که ماجرای خونبار ۱۹۹۴ را به یاد بیاورد. امروز در خیابانهای کیگالی که قدم میزنی دوگانگی مشهود و ملموس دیگر نه میان هوتو و توتسو که بیشتر میان شرکتهای مخابراتی ایرتل و متیان یا برندهای آبجو است. به نظر ایده «توسعه» همه چیز را در سایه قرار داده، حتی خود نسلکشی را.
امروز همه چیز در رواندا به توسعه مربوط میشود و البته در مسیری نئولیبرال. کل شهر کیگالی به یک میدان ساختوساز دائمی بدل شده است و البته در پیچ هر کوچه رد و نشان صندوق بینامللی پول را میشود دید.
تصویرهایی از یادبود نسلکشی در رواندا
درست پس از نسلکشی، دولت رواندا به یکی از عزیزکردههای اهداکنندگان کمکهای بینالمللی تبدیل شد و بسیاری معتقد اند که دولتهای غربی از طریق کمکها و وامهای بینامللی در صدد «بازخرید گناه» خود یعنی انفعالشان (اگر نگوییم مشارکتشان) در قتل عام هستند.
از سال ۲۰۰۰ پل کاگامه رئيسجمهور رواندا است و برای آنکه او بتواند در قدرت بماند قانون اساسی در سال ۲۰۱۵ تغییر کرد. دولت غربیهای البته نگران دیکتاتوری و خودکامگی در رواندا نیستند و در عوض تبلیغات زیادی در مورد رونق الگوی اقتصادی رواندا وجود دارد. اما آیا این یک الگوی قابل تعمیم به آفریقاست یا استثناء یک الگوی عمومی در جنوب جهانی؟ احتمالا هیچکدام. واقعیت آن است که روی دیگر سکه سخاوت مالی و تبلیغاتی غربیها انباشت بدهی ملی است.
یشبینی شده که بدهی ملی رواندا در فاصله سالهای ۲۰۲۳ تا ۲۰۲۸ به طور مداوم و در مجموع ۷,۹ میلیارد دلار آمریکا یعنی بیش از ۹۴ درصد افزایش یابد. بدین تریب، و در این روند افزایشی، بدهی ملی در ۲۰۲۸ به ۱۶,۲۵ میلیارد دلار خواهد رسید که بیسابقه خواهد بود. صندوق بینالملی پول میگوید اما همه چیز به دقت تحت کنترل است و تبلیغات در مورد الگوی اقتصادی توسعه رواندا ادامه دارد. آنها که بدبینتر اند اما صندوق بینالمللی پول و نهادهای مشابه را چیزی جز عامل یک بحران بدهی دائمی نمیدانند.
بزرگترین منبع درآمد کشور همچنان کشاورزی (تولید و صادرات قهوه، چای، موز و نارگیل) است که ۳۹ درصد تولید ناخالص داخلی را تشکیل می دهد. ۷۵ درصد جمعیت کشور نیز در همین حوزه مشغول کار هستند. از این بابت، رواندا علیرغم همه تبلیغات در مورد رشد اقتصادی، درنهایت هنوز معرف نمونهای از آن چیزی است که به «جمهوری موز» مشهور است، یعنی بیثبات به لحاظ اقتصادی و سیاسی و وابسته به صادرات منابع طبیعی.
۳۰ سال از نسلکشی رواندا میگذارد و حالا تحرک عمومی در جهت توسعه ونوسازی اقتصادی با نوعی انجماد سیاسی عجین شده است. به نظر میرسد خاطره نسلکشی همچون قیدی و مانعی روانی- اجتماعی در مسیر کثرت و تنوع سیاسی عمل میکند.
به طور خلاصه، فعل و انفعال دائم اقتصادی، از یک سو، و رکود سیاسی، از سوی دیگر، فرمول روندوا برای خلاصی از بار سنگین خاطره فاجعه بوده است. ضامن این پویایی اقتصادی و ایستایی سیاسی البته نوعی رابطه پسا-استعماری با غرب است که در قالب اهدا وام و حمایت سیاسی از یک برنامه «تعدیل ساختاری» استبدادی تجلی پیدا کرده است.
در سایه اراده عمومی برای توسعه، اما دردها و زخمهای قتل عام به حیات نامحسوس خود ادامه میدهد. بنا به گزارشها، حتی برخی از جوانان رواندایی که پس از ۱۹۹۴ به دنیا آمدهاند، از علایم و دردنشانهای تروما رنج میبرند.