محمود فلکی

 
محمود فلکی نویسندگی را با انتشار شعر در نشریهٔ فردوسی و بعد از آن نگین شروع کرد. او در ایران شیمی و کتابداری خوانده و مدتی ویراستار دانشگاه آزاد و همچنین کتابدار بود. فلکی در سال ۱۳۶۲ به آلمان مهاجرت کرد و آنجا به تحصیل در زبان و ادبیات آلمانی و ایرانشناسی پرداخت و دکتری را با رساله‌ای تحت عنوان گوته و حافظ: درک یا کژفهمی متقابل فرهنگ آلمانی و ایرانی در دانشگاه هامبورگ گذراند.
فعالیت ادبی فلکی پهنه‌های شعر، داستان و نقد و پژوهش را دربرمی‌گیرد و تاکنون ۲۸ کتاب از او منتشر شده است. چند مجموعه شعر و داستان‌های کوتاه و رمان‌های او به زبان آلمانی و پاره‌ای از شعر‌هایش به انگلیسی، سوئدی و کردی ترجمه و منتشر شده‌اند. 
فلکی بین سال‌های ۱۳۷۶ و ۱۳۷۸ سردبیر «سنجش» (گاهنامه‌ی نقد و تئوری ادبی و بررسی کتاب در آلمان) بوده است.
محمود فلکی با همکاری زبانشناسِ آلمانی، دکتر کارین افشار، دو جلد کتابِ درسی فارسی نیز برای آلمانی‌زبان‌ها تألیف کرده است.
«پاییز پدر نفت» در نشر ثالث تازه‌ترین اثر محمود فلکی، یک رمان مستند با تمرکز بر دکتر محمد مصدق، رهبر نهضت ملی و از پیشگامان نهضت ضد استعماری معاصر است. با این‌حال این رمان صرفاً یک رمان تاریخی نیست که بخواهد گذشته را به امروز احضار کند با این قصد که برای مشکلات امروز با تکیه بر تاریخ راهی نشانمان دهد و یا اینکه ما را در گذشته غوطه‌ور کند با این هدف که مشکلات امروز را فراموش کنیم و در تاریخ غوطه‌ور شویم.
او در مقدمه کتاب یادآوری می‌کند که بیش از اینها قصد داشته زندگی و شخصیت مصدق را بی‌طرفانه و بدون دخالت در روند داستان نشان دهد چنانکه همه‌ی جنبه‌های شخصیتی و سیاسی او (مثبت و منفی) آشکار گردد، از جمله اینکه چگونه انتقادناپذیر بوده و در شرایط حساس، مشورت و پیشنهاد کسی را نمی‌پذیرفته، به موقع مصالحه نمی‌کرده و گاهی هم درک رومانتیکی از شرایط داشته است. تمرکز فلکی در این کتاب بر سال‌های آخر زندگی مصدق است. او می‌نویسد بخش‌هایی از این کتاب «مانند گزارش ژورنالیستی است که می‌کوشد موضوع گزارش را داستان‌وار شرح دهد.»
حمید نامجو این کتاب را خوانده است. او در نقد خود بر سویه‌های مثبت شخصیتی دکتر محمد مصدق تأکید دارد.

کتاب «پاییزِ پدرِ نفت» با عنوان فرعی «داستانی بر اساس زندگی دکتر محمد مصدق» نوشته محمود فلکی کوششی‌ست برای روایت بخشی از یک اتفاق مهم و تاثیرگذار در تاریخ ایران معاصر، یعنی ماجرای جنبش ملی‌شدن صنعت نفت به رهبری «دکتر محمد مصدق» در قالب یک داستان. داستانی خواندنی و جذاب.

بدون تردید سرگذشت نفت در تاریخ معاصر ایران از زمان اعطای امتیاز کشف ‌و استخراج نفت به «ویلیام ناکس دارسی» در دوران «ناصرالدین شاه» تا همین امروز پس‌زمینه بسیاری از اتفاقات سیاسی و اجتماعی ایران بوده و می‌توان از آن داستان‌ها ساخت. ملی شدن صنعت نفت که از اواخر سال‌های دهه ۱۳۲۰ به یک خواست اجتماعی تبدیل شد و در نهایت در ۲۹ اسفندماه ۱۳۲۹ و پس از تصویب مجلسین ایران به ملی شدن صنعت نفت انجامید، شور و هیجانی وصف ناشدنی در سطح جامعه ایران به وجود آورد. مردم ایران که طعم و معنای استقلال و آزادی را حس کردند، دو ماه بعد یعنی در اردیبهشت ۱۳۳۰ توانستند اراده خود را بر خواست دربار و باندهای قدرت و ایادی انگلستان تحمیل کرده و از طریق مجلس شورای ملی، دکتر محمد مصدق رهبر ملی ‌شدن صنعت نفت را به نخست‌وزیری انتخاب کنند. اما دشمنان آزادی و منافع ملی چه در داخل و چه خارج از کشور برای به گل‌نشاندن کشتی دولت مصدق یک‌دم از پای ننشستند و از هیچ اقدامی برای سقوط دولت و سرکوب مردم فروگذار نکردند. در نهایت با کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و دخالت مستقیم آمریکا و انگلیس و البته با حمایت ارتجاع داخلی و برخی از امرای ارتش و ایادی دربار، جنبش مردم ایران سرکوب و نخست وزیر و اغلب اعضای کابینه دستگیر و زندانی شدند.

در باره جنبش ملی‌شدن صنعت نفت، زمینه‌های پیدایی آن، چگونگی به‌انجام ‌رسیدن آن و در نهایت سرنوشت و تأثیرات آن، صدها کتاب و گزارش و تحلیل تاریخی نوشته شده و هر کدام به جنبه‌ها و ویژگی‌های خاص این جنبش و همچنین به نیروهای اجتماعی و افراد و گروه‌های دخیل در آن پرداخته‌اند. اما این آثار فقط به تذکره‌ها و گزارش‌های تاریخی و تحلیلی محدود نمانده، بلکه بازنمایی چگونگی و چرایی آن وقایع به دنیای هنر و ادبیات بخصوص شعر نیز راه یافته است. رد و نشان وقایع آن دوران به ویژه بازنمایی فضای اجتماعی بعد از کودتا و شدت سرکوب‌ها را می‌توان در اغلب آثار ادبیات داستانی قبل از انقلاب نشان داد. از معروف‌ترین این آثار می‌توان از رمان‌های «همسایه‌ها» و «داستان یک‌شهر» نوشته احمد محمود، رمان «مادرم بی‌بی جان» از اصغر الهی، «وسوسه» از محمود اعتمادزاده و داستان کم‌نظیر «دادرسی» از غزاله علیزاده نام برد.

Ad placeholder

پدر نفت و پاییز او

«پاییز پدر نفت» نوشته محمود فلکی نیز یکی از این کتاب‌هاست که در سال ۱۴۰۲ منتشر شده است. ماجرای محوری این داستان بازنمایی زندگی و شخصیت دکتر محمد مصدق رهبر جنبش ملی‌شدن صنعت نفت ایران است. زمان داستان از صبح روز بیست چهارم مرداد ۱۳۳۲ و از یک تماس تلفنی که خبر کودتای قریب‌الوقوع نظامیان طرفدار سلطنت را به دکترمصدق اطلاع می‌دهد آغاز می‌شود و در اواخر آذرماه همان سال که حکم بدوی «سه سال زندان» به او ابلاغ شده و راهی زندان می‌شود، به پایان می‌رسد. با این وجود برخی یادها و خاطرات شخصی دکتر مصدق، که نویسنده جابه‌جا به آن اشاره می‌کند به سال‌های خیلی دور بازمی‌گردد. به زمانی که محمد مصدق ۱۰ ساله برای عرض تبریک نوروز به حضور یکی از درباریان می‌رسد یا سال‌ها بعد که برای کسب اجازه «سفر برای تحصیل» از محمدعلی شاه به دربار می‌رود. همچنین به خاطرات پراکنده‌ای از دوران تحصیل در سوئیس یا از دوره‌های مختلفی که عهده‌دار مناصب حکومتی از جمله وزیر امور خارجه، وزیر مالیه، معاون وزیر مالیه، والی فارس، والی آذربایجان و همچنین پنج دوره نمایندگی مجلس شورای ملی، اشاره می‌کند. از بارزترین این اتفاقات که در سرنوشت دکتر مصدق نیز موثر بوده مخالفت علنی او با سلطنت رضاشاه است. گرچه محمد مصدق پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه در سال ۱۳۰۴ عملا از سیاست دست ‌شسته و خانه‌نشین شده بود، اما رضاشاه کینه او را از یاد نبرد. تا بالاخره در سال ۱۳۱۹ مصدق را دستگیر و به زندانی در بیرجند فرستادند. مصدق در آن زمان با توجه به سرنوشت علی‌ اکبر داور، تیمور تاش، نصرت‌الدوله، آیرملو و سایر «بازیگران عصر طلایی» امید خلاصی از زندان را نداشت. اما بیمار شدن «ارنست پرون» دوست و همدم ولیعهد جوان و معالجه‌اش به‌دست دکتر غلامحسین مصدق، پسر دکتر مصدق، باعث پادرمیانی او و رهایی دکتر مصدق از زندان بیرجند شد.

پاییزِ پدرِ نفت، محمود فلکی، رمان، انتشارات ثالث
پاییزِ پدرِ نفت، محمود فلکی، رمان، انتشارات ثالث

ذکر این یادها و خاطرات پراکنده در بازنمایی شخصیت و نگاه و نگره دکتر مصدق اهمیت زیادی دارند. نویسنده سعی کرده در بازنمایی این اتفاقات راوی بی‌طرف باشد. با این وجود آنچه بر پرده ذهن ما نقش می‌بندد تصویری‌ست از مردی درست‌کار، وطن‌دوست، مهربان، میانه‌رو و شجاع که بر سر اصول حاضر به مماشات نیست – یکی از اندک سیاست‌مداران ایرانی که قابل فریفته‌ شدن نیست. او گرچه بسیار احساساتی به‌نظر می‌آید اما هیچ‌گاه از معیارها و به اصطلاح «دایره عقل سلیم» فراتر نمی‌رود و نمی‌گذارد دوستان و همکارانش او را از آن خط میانه‌ منحرف کنند. چنان‌که در فاصله روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد، که حضور میلیونی مردم در خیابان‌ها باعث خانه‌نشینی شاه‌دوستان شده‌ بود، او تحت تاثیر القائات دکتر حسین فاطمی، وزیر امور خارجه و برخی از وزرای کابینه که اصرار دارند مصدق بر این موج سوار شده و پس از فرار شاه به خارج از کشور، برای همیشه دفتر سلطنت را بسته و اعلام جمهوری کند و خودش بر راس آن باقی بماند، تن نمی‌دهد. جالب است که مخالفت او با اعلام جمهوری از سر «شاه‌دوستی» و یا محافظه‌کاری نیست. بلکه صرفاً به‌این دلیل است که خودش را کماکان نخست‌وزیری می‌داند که برمبنای «قانون اساسی مشروطه» به این مقام برگزیده شد و خود را ازنظر عرفی‌ و اخلاقی متعهد به همان قانون می‌داند. ما این ثبات‌رای و پیروی از عقل سلیم را به‌نحوی دیگر در روزهای محاکمه نیز می‌بینیم. به‌عبارت دیگر وقتی سپهبد آزموده، دادستان دادگاه نظامی برای دکترمصدق تقاضای اشد مجازات یعنی اعدام، عمدتاً به اتهام یاغی‌گری، خیانت به شاه و ملت، وسوءاستفاده از قدرت می‌کند، می‌بینیم که دکتر مصدق به‌ندرت کنترل ‌و اختیار زبانش را از دست می‌دهد. بلکه جابه‌جا با تصحیح غلط‌های فاحش او و یا تعبیر اقوال و مستندات وی، او را تحقیر می‌کند.

لازم به یادآوری‌است که خوش‌رقصی‌ها و چاپلوسی‌های نفرت‌آور آزموده و دشمنی عیان او با متهم، نتوانست بر رأی قضات موثر افتد زیرا قضات حسب الامر محمدرضا شاه، از منویات او یعنی صدور حکم سه ‌سال زندان برای دکتر مصدق فراتر نرفتند. اما همین سپهبد آزموده در حدفاصل سال‌هایی ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۷ توانست تحقیر و تمسخرهای مصدق، ناظران دادگاه، خبرنگاران و تماشاگران را تلافی کرده و نیش‌زهرآگین خود را بر تن پاک‌ترین و آگاه‌ترین افسران‌ارتش، یعنی اعضای سازمان نظامی فروکند. درخواست حکم اعدام برای بیش از ۵۰۰ افسر و درجه‌دار عضو سازمان نظامی و خون به‌ناحق عده زیادی از آنان، برایش پاداشی جز لعنت ابدی به‌همراه نداشت.

فضای اغلب صحنه‌های این داستان به‌جز مواردی که مربوط به خاطرات و یادهای پراکنده است، خانه دکتر مصدق در «خیابان کاخ» است. خانه‌ای که در آخرین سال صدارت او تبدیل به دفترنخست‌وزیری شده بود. بخش کوتاهی از داستان نیز در خانه و باغ همسایه که پس از گلوله‌باران و غارت خانه مصدق به آن‌جا پناه برده می‌گذرد، پس‌از دستگیری و بازداشت دکتر مصدق او در عمارت کلاه فرنگی در باغ سلطنت‌آباد تهران زندانی می‌شود. محل برگزاری دادگاه نیز تالار آینه‌کاری شده درجوار زندان است.

شخصیت اصلی این داستان خود دکتر مصدق است و حضور سایر اشخاص نیز وابسته به حضور اوست. حدود دوسوم کتاب به ماجراهای بعد از دستگیری و زندانی شدن دکتر مصدق اختصاص یافته است و فصل آخر نیز گزارش جلسات محاکمه او در دادگاه نظامی تهران است. در تمامی جلسات و قبل از آن در هنگام تهیه لایحه دفاعیه سرهنگ «جلیل بزرگمهر» وکیل تسخیری مصدق حضور دارد. لازم به توضیح‌ است که همین بزرگمهر دو جلد کتاب با عنوان «تقریرات مصدق در زندان» و «دکترمحمد مصدق در محکمه نظامی» منتشر کرده است که اعتبارتاریخی دارند و از قضا این دوکتاب جزء ماخذهای اصلی نویسنده در نوشتن این داستان است.

داستان پاییز پدر نفت را علیرغم کوشش‌های نویسنده نمی‌توان «رمان تاریخی» دانست. خود نویسنده نیز در مقدمه کتاب به این امر اذعان دارد. گرچه در مورد محتوی رمان تاریخی، تعریفی بین‌الاذهانی وجود ندارد، اما بدیهی‌است صرف پرداختن به بخش خاصی از اتفاقات زندگی یک فرد حقیقی یا اشاره به چند واقعه تاریخی یا حتی جنبش اجتماعی در یک رمان، نمی‌توان آن را رمان تاریخی نامید. چنانکه آثار «احمد محمود» یا رمان «چشم‌هایش» از «بزرگ علوی» نیز رمان تاریخی نیستند. از میان رمان‌های خارجی که در سال‌های اخیر منتشر شده‌، برخی از اثار بارگاس یوسا که برمبنای زندگی، تفکرات و احساسات یک فرد خاص نوشته شده و او را درتمام یا بخشی از مراحل زندگی دنبال کرده مثل رمان «رویای سلت» که به ماجرا و سرنوشت راجر کیسمنت، مبارز ایرلندی پرداخته یا رمان «سور بز» که به زندگی و سرنوشت «تروخیو» دیکتاتور «دومینیکن» پرداخته یا حتی رمان «روزگارسخت» که در باره سرنوشت «آربنز» در «گواتمالا» نوشته شده می‌توان رمان تاریخی نامید.

بااین وجود کتاب پاییزِ پدرِ نفت کتاب مهمی است. اساسا نقل یک واقعه مهم در قالب داستان یا گزارشی نزدیک به داستان بدون صدها پانویس و نقل قول و شخصیت‌های آشنا و ناآشنا نه تنها خواننده را به اصل مطلب می‌رساند بلکه تصویر دکتر محمد مصدق از قاب بزرگ «رهبر جبهه‌ملی و مهم‌ترین نخست‌وزیر تاریخ معاصر ایران» خارج کرده و او را به فردی سهل‌الوصول‌تر نزدیک می‌کند. این تصویر در نمای‌بسته خواننده را مجاب می‌کند که کسی که چنین کاربزرگی را به‌انجام رساند در مورد خودش و توانایی‌هایش دچار توهم نبود. او با همه بزرگی برخلاف بسیاری از پیروانش به بیماری «کیش شخصیت» دچارنبود. او هم مثل ما هر لحظه و هر روز، خودش را با هزاران پرسش لاینحل مواجه می‌دید.

از همه مهم‌تر در این کتاب بر یکی از وجوه شخصیت دکتر مصدق تاکید شده است که بسیار خوشایند است و آن داشتن حس طنز است. مصدق در اوج جلسات دادگاه و در زمانی که تیمسار آزموده او را آماج دروغ‌ها و اتهامات خود قرارداده و برای چوب زدن حیثیت مصدق ریاکارانه لباس دین پوشیده و با صراحت دکتر مصدق را ملحد و بی‌دین اعلام می‌کند تا بلکه افکارعمومی را برضد او برانگیزد، دکتر مصدق آرام سرش را روی میز گذاشته، چشمانش را بسته و لبخند می‌زند. تنها هنگامی سربرمی‌دارد و کلمه‌ای به‌زبان می‌راند که می‌خواهد خطاهای کلامی دادستان را اصلاح کند و این‌کار باعث خنده حضار می‌شود. این آرامش از یک‌طرف و آن تکه‌ پراندن هرازگاهی از طرف دیگر عملا دادستان و دادگاه را به مضحکه تبدیل می‌کند. قهرکردن‌های مکرر او و البته هر چند گاه یک بار اظهار تسلیم ‌بودن بودن، پرده‌های دیگری از آن نمایش مضحک را رقم می‌زند.

Ad placeholder

نویسنده با انتخاب و نقل فرازهایی از مباحثات جلسات دادگاه در برساختن نگاه دکترمصدق به کلیت محاکمه و دادگاه موفق است. دکتر مصدق از ابتدا قرار است درباره صلاحیت دادگاه حرف بزند. اما با هوشمندی این بحث را به‌تاخیر می‌اندازد تا پیش از آن به مقدمات ضروری بپردازد. این مقدمات بسیار رسواکننده است. دکتر مصدق صراحتا می‌گوید این محاکمه به دستور دول خارجی برگزار شده و فصلی در مورد دخالت‌های دولت انگلستان، از انقلاب مشروطیت تا جنبش ملی‌ شدن صنعت‌نفت می‌گوید. بعد به شخصیت رضا شاه و ثروت‌اندوزی او اشاره می‌کند. از ۳۵۰۰ هکتار زمینی می‌گوید که بدون پرداخت یک ریال از مردم گرفته و در دفترخانه اسناد رسمی به‌نام خودش سند زده و از اندوخته ۵۶ میلیون تومانی‌اش در بانک‌های سوئیس می‌گوید. از رفتاری که با برکشیدگانش کرد و در نهایت به‌این اشاره می‌کند که کسی که با حمایت خارجی آمده بود با تصمیم همان‌ها مجبور شد برود. جالب است که مدام رییس دادگاه به او تذکر می‌دهد که در باب صلاحیت حرف بزند و به حاشیه نرود. اما واقعا هرآنچه مصدق می‌گوید بی تردید درباره صلاحیت دادگاه است. او بازبان کنایه می‌گوید این نمایش شاه و دولت انگلستان است و شما عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی، که دارید نمایش عدالت را بازی می‌کنید و من در نمایش شما شرکت نخواهم کرد.

دکتر مصدق در زندان و در هنگام تنظیم لایحه دفاعیه، داستانی را برای وکیلش تعریف می‌کند که در عین خنده‌دار بودن تصویری است از شخصیت کم‌نظیر او. سیاستمداری پاکدست که وسوسه پول و قدرت براو کارگر نبود. او می‌گوید وقتی در کابینه «مشیرالدوله» معاون وزیرمالیه بودم سندی را آوردند مبنی بر بدهکاری ۴۰ هزار تومانی مادرم به دولت. چون وزیر نبود من سند وصول را امضاء کردم. ظهروقتی به‌خانه رسیدم مامورمالیات برای گرفتن پول به نزد مادرم آمده بود. وقتی مادرم امضای مرا پای سند دید فریادش به آسمان رفت. من از اتاق دیگر ناسزاهای او را می‌شنیدم و می‌خندیدم.

سخن آخر این‌که کتاب پاییز پدر نفت کتابی روان و پرکشش است که توانسته در یک داستان نه چندان مطول، تصویری کلی و جامع از شخصیت و نگاه دکترمصدق و سرنوشت تاثربرانگیز او به‌عنوان رهبر اولین جنبش ضداستعماری بعد از جنگ جهانی دوم به‌دست دهد. بدیهی‌است این جنبش علیرغم شکست، به مرزهای ایران محدود نماند و می‌توان تاثیرات آن را بر مردم سایر کشورها از مصر گرفته تا گواتمالا تعقیب کرد. نام کتاب شاید اشاره‌ای به زمان پایان یافتن محاکمه دکترمصدق در پاییز ۱۳۳۲ و آغاز دوران زندان او باشد. اما بدون تردید نام دکترمصدق برای مردم خیلی از کشورها نوید بهار بود.