روز شنبه ۱۹ اسفندماه، رضا پهلوی در دیدار با حلقه‌ای از حامیان سیاسی خود با نام «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» سخنانی را مطرح کرد که این یادداشت به سه محور آن یعنی اولویت محتوا بر فرم حکومت آینده ایران، تصویر رضا پهلوی از خودش به عنوان رهبر سیاسی و همچنین دیدگاه‌های او  به عدالت انتقالی می‌پردازد.

دیدگاه

محتواگرا در نظر و فرم‌گرا در عمل

پهلوی در نشست با «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» می‌گوید محتوای حکومت آینده ایران یعنی دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر، بر شکل آن اهمیت دارد؛ اما پرسش این است که آیا هر شکلی از حکومت می‌تواند این محتوا را بپذیرد و حفظ و گسترش آن‌ها را تضمین کند و اینکه آیا پهلوی و حامیانش به لوازم قول محتواگرایی خود پایبند هستند؟

به نظر می‌رسد بعضی از شکل‌های حکومتداری مانند دموکراسی‌های پارلمانی و ریاستی، از بنیان بر مبنای اصول حقوق بشر و مشارکت مردمی استوار هستند. این ساختارها با ایجاد مکانیسم‌هایی برای نظارت عمومی و توزیع قدرت، به تقویت حقوق بشر و دموکراسی کمک می‌کنند و به طور طبیعی از استبداد دورترند. در مقابل، شکل‌هایی مانند خودکامگی یا دیکتاتوری که قدرت در دستان یک فرد یا گروه کوچکی متمرکز است، از اساس با دموکراسی و حقوق بشر در تضاد قرار دارند. با این حال، ارزش‌های دموکراتیک و حقوق بشری به قدری در دنیای امروز فراگیر و مقبول شده‌اند که کسی با آن‌ها به عنوان محتوای حکومت مخالفتی ندارد یا نمی‌کند. بحث و نگرانی این است که با توجه به تجربه‌های تاریخی و عوامل دیگری مانند تنوع فرهنگی، کدام شکل حکومت می‌تواند به بهترین شکل از این محتوا محافظت کند و کدام شکل بیشتر در معرض خطر بازگشت به استبداد، تبعیض‌ها و نقض حقوق بشر قرار دارد.

این درحالی است که بخش قابل توجهی از خود حامیان پهلوی به نوعی فرم‌گرایی سیاسی حتی افراطی گرایش دارند. برخی از آن‌ها خیلی صریح و ارتدوکسی می‌گویند هیچ شکلی از حکومت جز سلطنت را نمی‌پذیرند. نوع دموکرات‌ترشان هم پادشاهی مشروطه‌خواه هستند. به طور معمول هر دو گروه، حامیان اشکال دیگر حکومت را طرد می‌کنند و در ردیف جمهوری اسلامی قرار می‌دهند.

پرسش اینجاست که به فرض درست بودن اولویت محتوا بر فرم، چرا پهلوی نخواسته این حامیانش را قانع کند و اگر هم تلاشی داشته چرا ناکام مانده و چگونه باید این محتوایی گرایی رهبر در نظر و فرم گرایی افراطی پیروان در عمل را تفسیر کرد.

از طرفی همین نشست «جمعیت جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» شاهد رژه چشمگیر نشانه‌ها و نمادهای فرم‌گرایی بود؛ از سرود آغازین تا پرچم، لحن، شیوه خطاب قرار دادن، جایگاه‌سازی کلامی برای پهلوی و…

این فرم‌گرایی البته تضاد عجیبی هم در درونش داشت، یعنی گروهی که خودشان را جمهوری‌خواه معرفی می‌کنند، پهلوی را در جایگاهی فرادست نشانده بودند؛ کاملا چیزی شبیه شاه و نه حتی نزدیک به رئیس‌جمهور.

Ad placeholder

ادعاهایی بدون پشتوانه برای رهبری

پهلوی در این نشست، خود را چونان ناخدایی تصویر می‌کند که می‌خواهد جامعه ایران را از طوفان فردمحوری به ساحل سیستم‌محوری برساند.

پهلوی در حالی بر سیستم محوری تأکید دارد که ارتباطات او و بسیاری از حامیانش بر فردگرایی و تقدس‌سازی استوار شده است. این دست از حامیان پهلوی همانطور که در کمپین «وکالت می‌دهم» دیده شد، او را رهبری معرفی می‌کنند که گویا ویژگی‌هایی فرا انسانی دارد. همین‌ها، کوچکترین نقد بر پهلوی را با رکیک‌ترین الفاظ و برچسب‌ها پاسخ می‌دهند؛ گویا تابویی شکسته یا ممنوعه‌ای گاز زده شده است! به هرحال این وضعیت نشان‌دهنده یک فرهنگ فردمحور است که در آن شخصیت‌ها اهمیت و اولویت دارند نه اصول، ارزش‌ها و سیستم‌ها.

از طرفی سیاست معمول خود پهلوی در برابر این تقدس‌سازی سکوت و برخورد غیرموثر در حد توصیه‌های کلامی «با هم دوست باشیم» است؛ احتمالا برای حفظ پایگاهی که نسبت به او وفاداری بی‌چون و چرا دارد و اجتناب از رویارویی با آن‌ها. این سکوت به هر دلیلی باشد با سیستم محوری در تضاد قرار دارد و در خدمت فردمحوری است.

پهلوی همچنین خود را رهبری مورد اعتماد عموم معرفی می‌کند. اینکه او حامیان دوآتشه در داخل و خارج دارد، قابل انکار نیست اما درک دقیق از میزان و عمق این حمایت‌ها و نحوه تفسیر آن‌ها به عنوان نشانه‌ای از اعتماد عمومی جای چند و چون دارد.

برخی طرفداران پهلوی شعارهایی که در حمایت از او در اعتراض‌های چند سال گذشته مطرح شده را حجت کامل اعتماد عمومی به او می‌دانند. البته این شعارها نمی‌تواند نماینده همه نظرهای موجود در جامعه پیچیده و متنوع ایران باشد.

کمپین پرخرج و سرو صدای «وکالت می‌دهم» هم برای قرار دادن پهلوی در نوک پیکان رهبری اپوزیسیون در دیماه ۱۴۰۱ یعنی در اوج اعتراض‌ها، تنها توانست ۳۰۰ هزار امضا برای او به ارمغان بیاورد؛ یعنی حتی کمتر از تعداد فالوورهای برخی از حامیان خودش در شبکه‌های اجتماعی. به هرحال این تعداد امضا در مقایسه با جمعیت ایران نمی‌تواند به معنای اعتماد عمومی کل جامعه تفسیر شود.

پهلوی با همین ادعای داشتن اعتماد عمومی می‌گوید می‌خواهد میان جزایر پراکنده جریان‌ها و چهره‌های مختلف (آن‌ها که به زعم او بخشی از راه حل هستند و نه مشکل) پل‌های همکاری بسازد.

او در حالی ماموریت نقطه اتصال بودن بین گروه‌های مختلف را برای خودش تعریف می‌کند که هنوز یک سال از فروپاشی شورای همبستگی نگذشته است. بیشتر اعضای اولیه این شورا اختلافشان با پهلوی را عامل فروپاشی آن عنوان کرده‌اند.

از طرفی حامیان پهلوی هم توانمندی خودشان را در فصل کردن به خوبی نشان داده‌اند. به طوری که تقریبا هیچ منتقد یا فرد بی‌اعتقاد به پهلوی نیست که از تخریب آن‌ها جان به در برده و برچسب عامل جمهوری اسلامی، فاندبگیر، تجزیه طلب، نایاکی و… نخورده باشد.

پهلوی در سخنانش می‌گوید مسئله اصلی در حال حاضر نجات ایران از حکومت فعلی و ساخت آینده‌ای مبتنی بر سکولاردموکراسی است. او می‌خواهد نشان دهد بر اهداف بلندمدت و استراتژیک برای ایران تمرکز دارد که فراتر از مسائل اختلافات جزئی است.

با این حال عملکرد و گفتار پهلوی‌گرایان به ویژه مشاوران و نزدیکانش نشان می‌دهد بر مسائلی غیر از این هم تمرکز دارند. عمل و قول برخی از آن‌ها به گونه‌ای است که گویا فکر می‌کنند در اپوزیسیون دشمنانی همتراز جمهوری اسلامی مقابل پهلوی قرار دارند که رسیدن به حساب و کتابشان در اولویت است.

همین‌ها گویا می‌خواهند پیش از سرنگونی جمهوری اسلامی، رقابت داخلی اپوزیسیون برای رهبری را برنده شوند و این دومی را مقدمه اولی می‌دانند؛ چیزی شبیه انتخابات درون حزبی ریاست‌جمهوری آمریکا.

در نهایت خود پهلوی در این فقره هم مانند تقدس‌سازی از خودش در مجموع هیچگاه حاضر نشده مسئولیت رفتارهای تهاجمی حامیان و نزدیکانش را بپذیرد. چه آنکه آن مشاورش که با انتشار عکس یک خوک به مسیح علی‌نژاد واکنش نشان داده بود، از گردانندگان نشست پهلوی با جمهوری‌خواهان حامی بود.

Ad placeholder

چالش‌های احتمالی عدالت انتقالی با پهلوی

پهلوی در سخنان خود، نکته‌ها و مفروضاتی را در ارتباط با عدالت انتقالی مطرح می‌کند که احتمالاً چالش‌هایی میان او و فعالان حقوق بشر ایجاد خواهد کرد.

او می‌گوید: «جامعه ما نفس‌های تازه می‌خواهد و از مناظره‌های آقا و خانم X و Y در تلویزیون‌ها که درباره پنجاه سال پیش مملکت بحث می‌کنند خسته شده‌اند. مشکل نسل جوان داخل ایران امروز اینها نیست.»

این نگاه پهلوی به گذشته اگر نگوییم یک آفت اما می‌تواند یک چالش جدی برای عدالت انتقالی در نگاه فعالان حقوق بشر در نظر گرفته شود. به قول فرانسیس سانتایانا، فیلسوف اسپانیایی-آمریکایی، کسانی که نمی‌توانند گذشته را به یاد داشته باشند محکوم به تکرار آن هستند. این اصل در قلب عدالت انتقالی قرار دارد که می‌خواهد زخم‌های گذشته جامعه را با واکاوی، جبران خسارت برای قربانیان جنایت‌ها و تبعیض‌ها، و اطمینان از پاسخگویی آمران و عاملان شناسایی و درمان کند. یکی از اهدافش هم این است که جامعه از تکرار این شرارت‌ها در آینده رهایی یابد.

به این معنا کسی نمی‌تواند خواهان عدالت انتقالی و آینده‌ای سکولار و دموکراتیک مبتنی بر حقوق بشر برای ایران باشد اما از مواجهه با تاریخ آن رو برگرداند که بستر تجربه‌های تلخ ناشی از ترکیب دین و سیاست، استبداد زدگی و نقض حقوق بشر است.

پهلوی می‌گوید:

بخشی از حرکت ما باید یک فلسفه عفو عمومی و آشتی ملی داشته باشد. خط قرمز من واژه انتقام است. ما به دنبال انتقام نیستیم؛ ما به دنبال از بین رفتن نفرت و انتقام هستیم تا تبدیل به همزیستی و مصالحه شود. اگر رژیم عوض شود و فرهنگ همچنان انتقامجویی باشد، ما هنری نکرده‌ایم.

عدالت انتقالی، همانطور که از نامش هم بر می‌آید، در جستجوی عدالت است، نه انتقام. این رویکرد نمی‌تواند با تأکید صرف و پیشینی بر آشتی ملی و عفو عمومی بدون توجه به جبران خسارت برای قربانیان و رسیدگی عادلانه به پرونده‌های آمران و عاملان جنایت‌ها به ثمر بنشیند. این نگرانی هست که تأکید بر عفو و آشتی، از جنس آنچه پهلوی به آن اشاره می‌کند، به نادیده گرفته شدن حقوق قربانیان و چشم‌پوشی از خواست جامعه برای پاسخگویی درباره گذشته منجر شود.

پهلوی همچنین می‌گوید: «ریزش فقط در جامعه سیاسی پیش نمی‌آید، در نیروهای انتظامی هم پیش می‌آید. اتفاقاً به همراه فرمول ریزش حداکثری این را در قالب نیروهای انتظامی هم به کار می‌گیرم. ولی به همان اندازه که بایستی تکلیف نیروهای انتظامی با مردم مشخص شود، باید درک کنیم شرایطی هست که آنچه در دل‌شان هست نمی‌توانند بیان کنند. فکر می‌کنم تعداد زیادی از بدنه نیروی انتظامی با مردم هستند اما گیر کرده‌اند…»

او در جای دیگری اشاره می‌کند:

… مدیران شرکت‌ها و ادارات، کارمندان وزارتخانه‌ها و سایرین… اما برای ریزش حداکثری که قشر خاکستری روز به‌روز بیشتر خود را از نظام جدا کند، باید جای پا پیدا کنند. نیروهای انتظامی هم همین‌طور.

این «جای پا دادن» اگر به حذف حق بر دانستن حقیقت یا اجرای عدالت درباره آمران و عاملان جنایت‌ها و احیای حقوق گروه‌های تحت ستم شود، با عدالت انتقالی در تضاد قرار می‌گیرد. قابل فهم است که پهلوی از نقش تاریخی نیروهای نظامی در صعود و سقوط حکومت‌ها از جمله سلطنت پهلوی در ایران آگاه باشد و بخواهد از آن استفاده کند.

فعالان حقوق بشر احتمالاً  این نگرانی را دارند که مبادا این «جای پا دادن» در واقع  خوردن برش اول کالباس تغییر قدرت با دست فرمان نظامیان و پیامدهای بعدی آن از جمله عقیم شدن عدالت انتقالی و به محاق رفتن حقوق قربانیان تبعیض‌ها و جنایت‌ها باشد.