قندهار
قندهار ( Kandahar) یک فیلم اکشن آمریکایی محصول ۲۰۲۳ به کارگردانی ریک رومن وو و تهیهکنندگی جرارد باتلر است. علی فضل نیز در این فیلم بازی میکند. قندهار با بازی جرارد باتلر، بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده که میچل لافورتون، افسر سابق اطلاعات نظامی نوشته است. این فیلم در ۲۶ مه ۲۰۲۳ توسط اوپن رود فیلمز به صورت سینمایی منتشر شد. برخی از صحنههای قندهار در ایران و برخی دیگر در افغانستان به طور مخفیانه فیلمبرداری شده. این فیلم تلاش میکند تصویری از دوران پر هرج و مرج بعد از عقبنشینی آمریکا از افغانستان را به دست دهد که این کشور را در معرض بنیادگرایی قرار داد. این فیلم به ویژه به شرکای محلی و مترجمان افغانستانی که در خدمت ارتش آمریکا قرار گرفته بودند و به حال خود رها شدند توجه ویژه دارد. بسیاری از آنها همچنان تا امروز موفق به ترک افغانستان نشدند.
❗️ ممکن است با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.
مو: به افغانستان جدید خوشآمدید!
تامی: همیشه همین طور بوده! جنگ در زمان باستان با تقسیم غنائم به پایان میرسید. اما جنگهای مدرن قرار نیست هیچوقت به پایان برسند.
دیالوگی از فیلم قندهار
در ۲۰ مه ۲۰۱۳ ادوارد اسنودن از محل کارش، آژانس امنیت ملی آمریکا در هاوایی، به هنگ کنگ پرواز کرد. از قبل میدانست که قرار است هزاران مدرک طبقهبندی شدهی آژانس را در اختیار روزنامهنگاران گلن گرینوالد، لورا پویترس و اون مکاسکیل بگذارد. هنگامیکه مطالب در روزنامههای گاردین و واشینگتن پست به چاپ رسید، اسنودن مورد توجه خبرگزاریهای بینالمللی قرار گرفت و پس از آن اشپیگل و نیویورک تایمز مدارک بیشتری منتشر کردند.
افشای سندهای مهم اطلاعاتی در همان سال برخی مأموریتهای سازمانهای جاسوسی آمریکا و بریتانیا را به خطر انداخت. میشل لا فورچون یکی از این مأموران اطلاعاتی بود که از جنگ برای زندگی، زنده بیرون آمد تا فیلمنامهی قندهار را بر اساس تجربههای خود در این شکاف اطلاعاتی به تصویرهایی زنده از افغانستان بدل کند.
فروش اطلاعات چیز غریبی نیست. مشابه ادوارد اسنودن، مونیکا آلفرد ویت چند سال پیش به ایران پناهنده شد و به افشای برخی اطلاعات محرمانه پرداخت تا جمهوری اسلامی نیز این اطلاعات را به چین و روسیه بفروشد.
افغانستان: سرزمین چندپاره
فیلم قندهار به کارگردانی ریک رومن وو، از قم آغاز میشود. جایی که در بیابانهای مرکزی ایران دو مأمور شرکت بلژیکی-فرانسویِ «سیبلگس»، در حال تعمیر کابلهای فیبر نوری و سرعت بخشیدن به اینترنت هستند اما دو متر پایینتر از سطح زمین تام هریس (جرارد باتلر بازیگر اسکاتلندی) مأمور مخفی امآی سیکس، بدافزاری را کار میگذارد که پس از ۱۲ ساعت منجر به انفجار و نابودی یک مرکز هستهیی در قلب ایران میشود.
تام هریس در مسیر بازگشت، در یکی از کشورهای عربی با تأخیر پرواز روبهرو میشود ودرمییابد این تأخیر کار همکارش رومن (با بازی تراویس فیمل بازیگر استرالیایی) بوده. رومن از تام میخواهد در یک مأموریت دیگر شرکت کند. او اعتقاد دارد انفجار مرکز هستهیی قم پایان کار نیست و ایرانیها یک پایگاه دیگر را جایگزین میکنند. رومن یک هکر است که مسلمان شده و مأموریتهایش معطوف به خاورمیانه است. طراحی بدافزار هم کار او بوده.
تام که در آستانهی جدایی از همسرش قرار دارد، ناچار میشود این مأموریت را هم بپذیرد به شرطی که یک مترجم و بلد افغانستانی همراهش باشد.
مو (محمد، با بازی نوید نگهبان) یکی دو روز پیشتر به افغانستان رفته تا خواهر زنش را پیدا کند. خواهر زن او فاطمه، جزو نیروهای همکار آمریکاییها بوده و در جریان قدرت گرفتن طالبان از سفر به آمریکا جا مانده است.
فیلم پس از پرولوگ (مقدمهی) خوش ساختش وارد فصلی پر فراز ونشیب و پر از تعقیب و گریز در خاک چندپارهی افغانستان میشود.
خبرنگاری عمانی از طریق یک واسطه، اطلاعات مربوط به انفجار مرکز اتمی قم را منتشر میکند و پس از ربوده شدن به دست نیروهای اطلاعاتی سپاه قدس اطلاعاتی از شرکت بلژیکی- فرانسوی را لو میدهد. حالا نیروهای سپاه قدس میدانند دنبال چه کسی بگردند: تام هریس که به تازگی به افغانستان رفته.
تام هریس طعمهیی چرب برای ایرانیها و تحویلش به رهبر است وسپس اعدام در ملا عام، برای اطلاعات پاکستان نیز شکاری ارزشمند است تا به بالاترین قیمت بفروشندش و از سوی سرویسهای اطلاعاتی در لانگلی و ام آی سیکس هدفی برای نجات است.
سرزمین چندپارهی افغانستان اینک جایی برای قربانی دادن است.
طالبان هنوز ما را میپالند!
مو، مترجمِ همراه تام هریس در فاجعهی هرات پسر بزرگش حمید را از دست داده و حالا آمده تا خواهر زنش را نجات دهد. شبانه به دیدن دوست خانوادگیاش نهال میرود.
نهال: «اینجا چه میکنی؟ طالبان هنوز هم ما را میپالند… بسیاریها گم شدند؛ حتا خارجیها. در شروع گفتند که ما میتوانیم در کارهای خود باشیم؛ اما این یک سازش بود. ما را به هیچ کاری اجازه نمیدهند؛ نه منحیث معلم، نه منحیث قاضی، نه منحیث داکتر.»
مو: «بیا با من. من میتوانم برایت کیس اسآیوی جور کنم.»
نهال: «ما شاید فعلا ازایشان پت باشیم. اما ازایشان هیچوقت نمیگریزیم.»
جنگ، افغانستان را خسته و مردم را خستهتر کرده. اکنون این صحرای وسیع به قول کحیل، نیروی اطلاعات پاکستان ( با بازی علی فضل مدل هندی) به جنازهیی پوسیده میماند. جنازهیی که پیش از چندپاره شدن سالم و سرحال بوده، اما دیگر کسی آن سلامت را به یاد نمیآورد.
کودکان با مرگ زاده میشوند و بازیچهی اعتقادات بزرگترهایی میشوند که زبانشان پر از پرگویی و رفتارشان متناقض است. در سکانسی از فیلم قندهار کودکی حدودا ۱۰ ساله از سوی بزرگترهایش اجیر شده تا انفجار بمبهای کنار جادهیی را مدیریت کند.
کحیل، وقتی به او میرسد با کلامی فریبکارانه و بهره جستن از روانشناسی مذهبی، او را متقاعد میکند تا از تام هریس به او اطلاعات بدهد. کودک انگار تمام مسیر را و ادامهی راه و اتفاقات لحظهی حال را میشناسد. با اینحال به حرفهای کحیل خوب گوش میکند که حرف او برگرفته از قرآن است و میبایست به آن گوش کرد.
این دورنمایی از کودکان و نوجوانانیست که تنها تصاویر هیجانانگیز زندگیشان در قرابتی شگفتآور با مرگ تعریف میشود. کودکانی که فکر میکنند تمام دنیا اینچنین است و جنگ اتفاقی جداییناپذیر از تجربههای هر انسان. آدمهایی که اکنون اسلحه به دست میگیرند و در حال کشتن همنوعان خود در این صحرا هستند، همان کودکانیاند که دیروز در هیاهوی جنگ پا به دنیا نهادهاند. بیش از پنجاه سال است که افغانها از جنگ خلاصی نیافتهاند و آن را به مثابه یک اتفاق طبیعی پذیرفتهاند.
از اینرو تصویری که در فیلم قندهار نشان داده میشود، تصویری واقعگرایانه از حقیقت جنگ است. جنگی که انگار قرار نیست آدمهای این نقطه از جهان را تنها بگذارد.
یک جنازهی پوسیده
نیروهای اطلاعاتی سپاه قدس با پول دادن به رسول، یکی از نیروهای طالبان وارد خاک افغانستان شدهاند تا تام را دستگیر کنند. ایرانیها موفق به دستگیری یا کشتن تام و مو نمیشوند و رسول حاضر میشود آندو را به کحیل عامل آی اس آی، اطلاعات پاکستان بفروشد.
رومن: «افغانستان کنونی مثل برلین در زمان جنگ سرد است. طالبان، پاکستانیها، هندیها، روسیها، چینیها، و همچنان شاخهی خراسان داعش. هر کدام آنها که نفر من را دستگیر کنند به بالاترین قیمت خواهند فروخت.»
این نیز سویهیی دیگر از جنگ در افغانستان است که نقش پول در جنگ را روشن میکند.
در صحنهیی دیگر از فیلم تام و مو به قرارگاه موقت اسماعیل ربانی میرسند، اسماعیل که نامش یادآور امیر اسماعیل خان مجاهدی مستقر در غرب افغانستان و نام خانوادگیاش یادآور برهانالدین ربانیست، یک فرمانده تاجیک است که در کشتار هرات دست داشته و دستش به خون حمید پسر مو آلودهاست. پس از کشمکشی که میان او و مو پیش میآید اسلحهاش را به مو میدهد و میگوید انتقام پسرت را بگیر. مو پس از چند دقیقه میگوید: خدا هرگز تو را نخواهد بخشید اما من میبخشمت.
اسماعیل ربانی هم جزو نیروهاییست که برای پول حاضر میشود تام و مو را به پاکستانیها بفروشد.
حالا مشخص میشود که سرزمین افغانستان، جایی برای غنیمتهای دائم است و هیچیک از طرفهایی که در آن کارزار میکنند، علاقهیی به پایان دادن جنگ ندارند.
در سکانسی از فیلم تام و مو از کنار جرثقیلی میگذرند که دو مجاهد از آن آویختهاند. مو به تام میگوید: به افغانستان جدید خوشآمدید. تام میگوید درست مثل قبل.
این سرزمین معدنی برای غنیمتهای همیشگیست. جنازهیی پوسیده که میتوان همچنان از آن پول درآورد. یک مومیایی بیرنگ و رخ و گردآلود که خیلی از قدرتها حاضرند برای نگهداری از آن سرمایهگذاری کنند تا همیشه آماده برای نمایش باشد.
من دیگر وطنم را نخواهم دید
جدا از رمزگان نهفته در فیلم که در پسزمینهی زدو خوردها و تعقیب و گریزهای خوشساخت سینمایی دریافتنیست، وجه اکشن فیلم نیز جزو ویژگیهای فیلمهایی به شمار میآید که هیجان را در صدا و تصویر جنگ جستوجو میکنند.
قهرمانها در این فیلم تام و مو هستند و ضد قهرمانها کحیل، فرزاد( با بازی بهادر فولادی) اسماعیل ربانی، رسول و … اما مرزی ظریف میان قهرمان و ضد قهرمان وجود دارد. مرزی که تنها از زاویهی دید تولیدکنندهی فیلم به آن تزریق شده. حتا تام هریس که در این فیلم قهرمان است و برای نجات او میباید بیش از صد خودروی نظامی نیروهای طالبان را در چشمبه هم زدنی با سرنشینانشان پودر کرد، با انبوهی از دلار راضی میشود تا به افغانستان برود. پولی که برای ادامهی تحصیل دخترش به آن نیاز دارد.
البته به نظر میرسد روی این نکته به تعمد در فیلم تاکید شده که در آخر هرکس یا گروهی که در آتش جنگ میدمد، خانوادهیی دارد که میبایست مورد حمایت قرار بگیرد و این حمایت نیازمند پول است و چشمپوشی از رخدادهای مرگباری که هر روز در افغانستان اتفاق میافتد.
خبرنگار عمانی از طریق دخترش تهدید وناچار به لودادن اطلاعات میشود. تام هریس برای نجات خود از تنهایی و کمک به دخترش در تحصیل به عملیات چراغ سبز نشان میدهد، فرزاد برای حمایت از خانوادهاش به مأموریت میرود. مو برای پیدا کردن خواهر زنش راهی افغانستان شده. کحیل برای یافتن زندگی آرام در پاریس یا لندن به ماموریت مرگبار میرود و…
اما سرزمین سترون افغانستان و قندهاری که مرکز استیلای طالبان است، تلاش در سرکوب نیازهای خانواده میکند و تحصیل دختران در مکتب را ننگ و عاری عظیم میشمرد.
فیلم قندهار با این گفتوگو میان مو و تام پایان مییابد:
مو: من دیگر وطنم را نخواهم دید.
تام: میبینی و من با تو خواهم بود.
فیلم گرینلند فیلم خوبی بود !!
مرگ خورشید ! / 15 March 2024