از آغاز جریان «من هم»، نام چند هنرمند تجسمی مرد، در میان نام متجاوزان و متعرضان، مطرح شده است. در میان روایاتِ برملاشده از زنان آزاردیده، روایات مربوط به دو هنرمند جنجالبرانگیزتر شدند: آیدین آغداشلو و بابک اطمینانی. این روایات تأثرِ عمیق خوانندگان را برانگیختند چراکه اقدامات هولناک این دو تن با سوءاستفاده از مسند «استادی» و روابط «استاد-شاگردی» صورت گرفته بود. بسیاری از زنان آزاردیده در روایات خود قید کرده بودند که پس از گذراندن آن تجربهی تلخ و دردناک، در بدو تلاش برای وود به دنیای هنر، قید هنرمند شدن را برای همیشه زدهاند؛ اما شاید منصفانهتر باشد که بگوییم این قدرت متجاوز بوده است که آنان را برای همیشه از عرصهی هنر تارانده. این روایات خصوصاً همدلی و همدردی زنانی را برانگیختند که شاید مورد سوءاستفادهی جنسی قرار نگرفته باشند، اما طعم قلدریها و تحقیرهای جنسیتی اساتید یا صاحبمنصبان مرد را چشیدهاند.
علیرغم تأثرانگیزی این روایات، هیچ واکنشِ عملیِ درخوری به این دو استاد نقاشی نشان داده نشد؛ درواقع، آب از آب تکان نخورد. آیدین آغداشلو همچنان در رویدادهای هنری شرکت کرد و حضار او را مثل همیشه تشوبق کردند و محترم شماردند؛ بابک اطمینانی پس از نشر روایات، بهنشانهی دهنکجی، عکس پرترهای از خود را در شبکهی اجتماعی اینستاگرام منتشر کرد، که اظهار لطف و همراهی چندین زن و مرد را به همراه داشت.
بدین ترتیب، سرنوشت شاگردِ زن دو مرتبه گرهِ دردناکی میخورد به قدرت استاد مرد: او استیصال را اولبار در مواجهه با خشونت جنسی استادی که در مناسباتِ قدرتِ میان آنها دست بالا را دارد احساس میکند، و دومبار پس از رویایی با بیعملی و بیتفاوتی عرصهی هنرهای تجسمی نسبت به نشر روایت، چراکه قدرتِ استاد اینبار مخاطبان روایت را نیز مستأصل کرده است. در این میان، صدای دادخواهی، تنها تکوتوک، از جانب زنانی بلند میشود که خود را مرعوب این مناسبات قدرت نمیدانند، یا آیندهی حرفهای آنها به حفظ رابطه با فرد متجاوز یا همراهان او گره نخورده است.
فقدان یا ناکارآمدی تشکلها
میتوان گفت که ما در فضای هنر تجسمی ایران بهطور کلی، با بحران تصمیمگیری و اقدام جمعی مواجه هستیم. یکی از بارزترین نمودهای این بحران، در بحبوحهی اتفاقات سیاسیاجتماعی سال گذشته رخ داد: گالریها ناگاه بدون هیچگونه شفافسازی اقدام به بستن درِ گالریها کردند. در این میان، برخی از هنرمندان این اتفاق را متناسب با وضعیت بیرونی قلمداد کردند و برخی معترض بودند. یکی از گالریها البته پس از گذشت مدت زمانی، دوباره شروع به کار کرد، که این اقدام خشم و اعتراض بسیاری از هنرمندان و هنردوستان را برانگیخت. از این سو و آن سو شنیده میشد که گالریداران تهران طی جلسهای در مورد بسته یا باز ماندن در گالریها با هم گفتوگو کردهاند اما آنها نهایتاً خود را موظف ندانسته بودند که بیانیهای صنفی منتشر کنند و در مورد تصمیم گرفتهشده به اهالی هنر توضیح دهند، یا نظر آنها را جویا شوند. در مقابل، هیچ واکنش کتبی و مدونی له یا علیه این تصمیمگیریها از جانب تشکل مستقلی از هنرمندان نیز صورت نپذیرفت.
در سالهای اخیر، فقدان تشکلهای مستقل و ضرورت شکل گرفتن آنها در چند برههی زمانی احساس شد: علاوه بر مسأله گالریها در قیام ژینا، در دوران قرنطینهی کووید که منجر شده بود به بسته ماندن گالریها و انزوای اجباری هنرمندان و همچنین بهدنبال بیعملی و بیواکنشی عرصهی تجسمی نسبت به روایات منتشرشده در جنبش «من هم».
سیطرهی مناسبات مردانه
در نبود فضاهای آلترناتیو (بدیل)، قدرت در انحصار گالریها قرار گرفته است. به این ترتیب، در هنر تجسمی ایران، حرف اول و تقریباً آخر را سرمایه میزند. نقد عملاً از میان رفته است و نوشتهها و گزارشها پیرامون نمایشها و رویدادهای فضای تجسمی تقریباً تنها بهسفارش گالریها ( به شکل مستقیم یا غیرمستقیم) و در تاًیید آنچه مورد پسند گالری است نوشته میشود. بنابراین، مناسبات حرفهای در این فضا در محدودهای هرمی شکل میگیرد که سرمایه رأس آن را تشکیل میدهد و تکثر آرا (دوایر تنیده در هم) محلی از اعراب ندارد.
هر چند طی ۱۰ سال اخیر، با افزایش تعداد گالریها، دیگر نمیتوان گفت که برای انتخاب و نمایش آثار در گالریها سلیقهی واحدی حاکم است، اما علیرغم تکثر فضاها و گشودگی بیشتر نسبت به بیانهای هنری متفاوت در قیاس با سالهای گذشته، همچنان رشد هنرمندان در فضا مبتنی است بر اطاعت از سلسلهمراتب مردانهی موجود؛ در غیر این صورت امکان حذف و کنار گذاشته شدن هنرمند بسیار محتمل است. بیایید تصور کنیم که اگر هنرمند زن جوانی با نام واقعی خویش از تجربهی ستم جنسیتی از جانب یکی از چهرههای بانفود این عرصه سخن بگوید، چه بر سر او و آیندهی حرفهای او خواهد آمد؟ تحمل درد ناشی از آزار جنسی (در سطح کلامی یا فیزیکی)، یا حتی آزار و تحقیر روانی – که همچنان در کلاسهای هنری باب است- در سکوت با او چه میکند؟ پیوند میان سرمایه و مردسالاری در فضای هنر تجسمی یقیناً به ضرر زنان تمام میشود؛ مناسبات قدرت مردانه، همچنان که راه ارتباطگیری را برای هنرمندان مرد هموار میسازد، زنان هنرمند را، در وضعیتی نابرابر، با چالشهای فراوانی مواجه، و بسیاری از فرصتها را از آنان دریغ میکند. بدین تریب، جنسیت آنها نقش یک عامل محدودکننده را برایشان بازی میکند.
امکانها
در غیاب فضای غنی و بهروز آکادمیک در ایران، فضایی که بتواند اولاً خوراک ذهنی هنرجویان جوان را تأمین کند، و در وهلهی دوم با اتصال به عرصهی رسمی هنر، جریان نقد و اندیشه را در آن پایدار و پویا نگه دارد، ضرورت شکل گرفتن فضاهای هنرمندگردان قویاً احساس میشود؛ بدون شک استقلال فکری و رشد هرچه بیشتر هنرِ منفک از جریان اصلی (که اکنون تنها در گالریهای مشخصی جای دارد و چندان مورد پسند بازار ایران نیست)ِ در فضاهایی از این دست و از خلال هماندیشی میتواند تحقق پیدا کند. به همین منوال، افزایش آگاهی بیشتر هنرمندان زن نسبت به تاریخ فمینیسم و تاریخ هنر فمینیستی، از طریق جمعخوانی و گفتوگوهای پیرامون آن، سلاحی خواهد بود برای مواجهه با فضای بیشمردانهی هنر ایران.
رشد فضاهای مستقل به هنرمندان کمک خواهد کرد تا فرم هرمی قدرت را بشکنند و تکثر قدرتها را رقم زنند. در چنین وضعیتی، اطاعت بیچونوچرا از چهرههایی مشخص برای بقا دیگر موضوعیت نخواهد داشت و صاحبمنصبان خود را موظف به پاسخگویی و شفافسازی خواهند دانست. به این ترتیب، روابط حرفهای تنها حول افزایش سود و سرمایه پیش نخواهند رفت، بلکه حفظ ارزشهای انسانی در فضایی برابر اهمیت پیدا خواهد کرد.
با پیگیری نمایشهایی که زنان هنرمند طی این چند ماه برگزار کردند، شاهد انعکاس مستقیم یا غیرمستقیم وضعیت سیاسی و اجتماعی در هنر بسیاری از آنان بودهایم. اما علاوه بر این، بهنظر میرسد که بر شمار فعالیتهای گروهی هنرمندان زن نیز افزوده شده است. آیا هنرمندان زن امروز در خلوت خویش با تآثیرپذیری از اتفاق بزرگی که سال گذشته افتاد، در فکر ساختن پیوندهای جدیدی با یکدیگرند و پیشاپیش دستبهکار شدهاند؟ هنوز نمیتوان پاسخ قاطعانهای به این پرسش داد اما امید که چنین وضعیتی بهزودیِ زود محقق شود و در عرصهی هنر تجسمی شاهد، قدرت گرفتن صداهای زنانهای باشیم که نه تنها اندیشهی مستقل خویش را بیان میکنند، بلکه در مواقع لزوم، در قالب گروههای حمایتی، در مقابل ستم و آزار جنسیتی، کنار خواهران خویش میایستند و مناسبات قدیمی را بر هم میزنند.