هشت مارس، روز جهانی زنان، با تاریخ اعتراض فمینیستی و انقلاب سوسیالیستی گره خورده است. اما شیوهی سازماندهی این روز و بحثهای حاشیهی آن در ابتدای قرن بیستم میلادی با نزاعها و درگیریهایی ایدئولوژیک و گفتاری همراه بود که هنوز در گفتارهای فمینیستی و سوسیالیستی محل بحثاند.
به وجود آمدن روز جهانی زنان ــ که ابتکاری سوسیالیستی بود ــ به دو دینامیک متضاد با یکدیگر راه برد و شکافی را دامن زد که هنوز هم تأثیر خود را بر جنبش زنان گذاشته است:
یک. بخشی از زنان مبارز سوسیالیست، فمینیسم را به عنوان بخشی از مبارزهی سوسیالیستی ــ طبقاتی و به عنوان نقد درونی بر جنبش سوسیالیسم میدانستند و جبههی فمینیست سوسیالیستها را تشکیل میدادند؛
دو. بخش دیگری از زنان مبارز سوسیالیست آشکارا ضدفمینیسم بودند و جنبش فمینیستی را بورژوایی توصیف میکردند، با اینکه خود در راه «برابری در تمام عرصههای زندگی» میجنگیدند.
در دل همین دو دینامیک و بحثهای اطرافش بود که مسألهی اتحاد و همکاری با فمینیستهای غیرسوسیالیست یا طرد آنها، و اولویتبندی مطالبات و اولویت قائل نشدن برای مطالبات ویژه زنان ــ همچون حق رأی ــ مطرح شد. این بحثها کماکان ادامه دارند.
مسألهی دیگری که در حول و حوش سازماندهی برای این روز در ابتدای قرن بیستم برجسته شد، نقد سوسیالیستهای زن بر رفقای مردشان بود که جز در رتوریک، به مسألهی زن اهمیتی نمیدادند.
روایتهایی که حول خود وجه تسمیهی هشتم مارس به عنوان روز جهانی زنان در قرن بیستم شکل گرفت، مسألهی بهغایت مهم دیگری را آشکار میکنند: اهمیتِ سازماندهی.
۸ مارس، روز جهانی زنان* – چرا کنار کلمه زنان علامت ستاره یا «*» میگذاریم؟
علامت ستاره در «زنان*» به دستهای از هویتها در طیف هویت جنسیتی اشاره دارد که زیر چتر «زنان» جمع میشوند. علامت ستاره بهمنظور شمول همه جنسیتها، فارغ از دوگانه زن-مرد بهکار میرود. این علامت که برای نخستینبار در تایپوگرافی غیراستاندارد آلمانی استفاده شده، این امکان را فراهم میکند که به همه جنسیتهایی که خود را جزو «زنان» میدانند اشاره شود.
این گزارش تاریخی مروری است بر این موردها که کماکان مسألههای معاصر ما را در سیاستِ رهاییبخش مارکسیستی و فمینیستی صورتبندی میکنند و پس از انقلاب ژینا هر چه بیشتر برجسته شده اند.
۱۹۰۷، اشتوتگارت
کلارا زتکین، سوسیالیست آلمانی و سردبیر نشریه زنان حزب سوسیال دموکرات آلمان بین ۱۸۹۰ و ۱۹۱۵ که پس از جنگ به کمونیستها در انترناسیونال سوم پیوست، نقش مهمی در ترویج و تعیین یک روز جهانی برای برابری زنان داشت. به طور کلی، زنان سوسیالیست پیش از جنگ جهانی اول تعهدی بیقید و شرط به انترناسیولیسم و بینالمللی کردن مبارزهها ــ دست کم در دنیای غرب ــ داشتند و تعیین روزی بینالمللی در همین راستا بود. با وجود این، اختلاف بین سوسیالیستها و فمینیستها از همان ابتدا در میان زنان مبارز وجود داشت؛ موضوعی که در ادامه به آن خواهیم رسید.
کلارا زتکین همراه با لوئیس زیتس، سوسیالیست و فمینیست آلمانی و نخستین زنی که به مقامی بلندپایه در حزب سوسیال دموکرات رسید، در ۱۹۰۷ و درست پیش از کنفرانس انترناسیونال دوم در اشتوتگارت، زنان سوسیالیست را دور یکدیگر گرد آوردند. آنها وعده دادند تا برای برابری زنان در تمام جنبههای زندگی مبارزه کنند و برای علنی کردن مطالباتشان، دست به تظاهرات و راهپیمایی بزنند.
در همان نشست اما یک اختلاف بنیادین بین مبارزان زن سوسیالیست وجود داشت، بر سر این مسأله: آیا مبارزهی بین جنسها با مبارزهی طبقاتی تضاد دارد؟ کلارا زتکین که مخالف فمینیستها بود، بر این باور بود. اما مادلین پلتیه، فمینیست موج اولی، سوسیالیست و روانشناس فرانسوی و مشهورترین سوسیالیست زن فرانسوی پیش از جنگ جهانی اول، مخالف بود و میگفت تضادی بین مبارزهی فمینیستی و مبارزهی طبقاتی وجود ندارد.
۱۹۰۹، آمریکا
نخستین تظاهرات در واقع ۲۸ فوریه ۱۹۰۹ در نیویورک و به دست حزب سوسیالیست آمریکا رقم خورد. ترزا مالکیل، کارگر یهودی اوکراینیتبار ــ نخستین کارگر زنی که از کار کارخانه به پستهای بالامرتبه حزب سوسیالیست رسید ــ پیشنهاد این تظاهرات را داد. سوسیالیستهای آمریکایی میخواستند آخرین یکشنبه هر فوریه را به روز ملی برای حقوق مدنی برابر اختصاص دهند.
زنانی که تظاهرات نخست را ترتیب دادند به اتحادیه بینالمللی کارگران زن نساجی و سازمانهای مشابه تعلق داشتند که از ۲۸ فوریه ۱۹۰۹ تا پایان آن سال به مجموعهای از اعتصابها شکل دادند. شرایط کار زنان نسبت به مردان دشوارتر بود، حقوق کمتری برایشان در نظر گرفته میشد و به نیازهای کارگران زن اهمیتی نمیدادند. این باعث میشد زنان یا وادار به ترک کار و خانهداری شوند یا با شرایط بد به کار ادامه دهند.
اما ترزا مالکیل با دشواریها و موانع بسیار زیادی در سازماندهی برای زنان رویارو بود. سوسیالیستها به خاطر جنسیتش او را به میتینگهای مهم دعوت نمیکردند. حقوق زنان و مسأله زن اساساً به جز در رتوریک سوسیالیستی، با توجه واقعی روبهرو نمیشد. مسألهی حق رأی زنان بهعنوان مثال به این بحث دامن زده بود که آیا این مطالبهای در راستای ایدهآلهای سوسیالیستی است یا فعلاً باید به نفع مبارزهی طبقهی کارگر کنار گذاشته شود.
مالکیل به عنوان یک سوسیالیست مبارز معتقد بود که «آزادی واقعی زنان وقتی به دست خواهد آمد که کل مسألهی اجتماعی حل شود» اما حق رأی زنان و مبارزه برای آن را در راستای سوسیالیسم میدید:
ما همزمان این نکته را بهرسمیت میشناسیم که تحت رژیم استبداد سیاسی نخستین و فوریترین ایدهآل ضرورتاً فتح آزادی سیاسی است. و بنابراین زنان ما اینجا همچون رفقای مرد فاقد حق رأی در خارج، مبارزه برای حق رأی همگانی را در دست گرفته اند.
سوسیالیستهای غرب به طور کلی تلاش برای حق رأی زنان را به محافظهکاران نسبت میدادند. اما زنان مبارز سوسیالیست بالاخره توانستند در ۱۹۰۸ انترناسیونال دوم را به پذیرفتن ضرورت حق رأی زنان ــ در واقع، حق رأی همگانی یا یونیورسال ــ وادار کنند.
مسأله در سوسیالیسم ۱۹۰۹ در آمریکا و جاهای دیگر تنها بر سر این یا آن مطالبهی مشخص مشکل نبود. مالکیل در مقالهی «موضع ما در قبال مسألهی زن چیست؟» در ۱۹۰۹ ــ منبع نقل قول بالا ــ مینویسد:
سوسیالیستهای زیادی هستند که از ترس فریاد میزنند… این عناصر در پیوند با دیدگاههایشان میخواهند که ما مسألهی زن را به طور کلی رها کنیم، که مسألهی زن دغدغهی ما [سوسیالیستها] نیست و هر شکلی از تلاش برای دادن حق رأی به زنان جنایتی علیه سوسیالیسم علمی است. بخش دیگری از سوسیالیستهای علمی ما حتی یک قدم فراتر میگذارند و با حکمت سرشارشان اعلام میکنند که کل قضیه اساساً اشتباه است و مرد و زن اساساً برابر نیستند!
مالکیل، سوسیالیست انقلابی به این بخش از مردان سوسیالیست هشدار میدهد:
«با همهی احترام به مردان حکیممان، تصور میکنم آنها بالاخره برابری ما را به رسمیت خواهند شناخت ــ اگر فقط ما قدرت آن را داشتیم که تصریح و اجرایش کنیم… برایم غیرقابل فهم است که چه طور عالمان ما به چنین نتیجههایی رسیده اند. و من، یک فرد میرای معمولی ساده، به نام جنسام آنها را به چالش میکشم که صادقانه و به شکلی جامع بنیانهایی را توضیح دهند که بر اساسشان به چنین اظهاراتی رسیده اند.»
او سپس وضعیت زنان کارگر را توضیح میدهد:
زن کارگر امروزی خود را بین دو جبههی آتش مییابد ــ از یک سو، او با طبقهی سرمایهدار، سرسختترین دشمناش رویارو است؛ دشمنی که در رهایی زن بزرگترین خطر برای خود را میبیند و با همهی تواناییهای حاصل از قدرت پولش سعی میکند تا از ورود تدریجی زن به جهان متمدن جلوگیری کند. کارگر زن در رنج و اضطراب حاصل از این به برادرانش رو میکند و امیدوار است در میان آنها حمایتی نیرومند از خود بیابد اما محکوم است به نومیدی، چرا که آنها فعالیتاش را تقبیح میکنند و در قبال حاصل مبارزهی او کاملا بیمیل و بیعلاقهاند.
مالکیل مینویسد که هنوز باید انقلابی عظیم در شیوهی فهم مردان رخ دهد و باید آموزش به نحوی تغییر کند که مردان بتوانند دانش رابطهی انسانی با زنان را به دست بیاورند.
۱۹۱۰، کنفرانس کپنهاگ و اعتراضهای مارس ۱۹۱۱ در آلمان و اتریش
کلارا زتکین، ملهم از تظاهرات نیویورک، ۱۹۱۰ در کنفرانس زنان سوسیالیست در انترناسیونال دوم در کپنهاگ دانمارک خواهان نامگذاری و تجلیل یک روز در سال بهعنوان روز جهانی زنان شد. آنها تاریخ ۸ مارس را پیشنهاد ندادند و زتکین گفته بود روز جهانی زنان میتواند بخشی از جشنهای ماه مه (یک مه روز جهانی کارگر است) باشد.
این بار اما مادلین پلتیه در نشست زنان سوسیالیست شرکت نکرد. از همان اشتوتگارت، جدایی بین دو گروه شکل گرفته بود: زنان سوسیالیست و «فمینیستهای بورژوا»، با اینکه پلتیهی فمینیست عمیقاً سوسیالیست بود. به عبارت دیگر، همانطور که در مورد پلتیه یا مالکیل دیدیم، مرزهای این جدایی چندان اکید و مشخص نبود؛ به ویژه که با ضدیت سوسیال دموکراتهای آلمانی مثل زتکین و زیتس با فمینیسم، اساساً خودِ فمینیسم، «بورژوایی» توصیف میشد.
زتکین گفته بود:
مارکس شمشیری را ساخت که پیوندهای بین جنبش زنان پرولتر و زنان بورژوا را از یکدیگر میگسلد.
اما در عین حال نباید فراموش کرد که زتکین کسی بود که تمرکز بر حقوق زنان را چه در انترناسیونال دوم و چه بعد از جنگ جهانی اول در انترناسیونال سوم به موضوع بحث بدل میکرد.
کارولین کافمن، فمینیست سوسیالیست فرانسوی و دوست پلتیه که به کنفرانس کپنهاگ رفته بود، از آنتیفمینیسم در کنفرانس کپنهاگ شوکه شده بود. کافمن دبیر کل سازمان فمینیست سوسیالیست «همبستگی زنان» (Solidarité des femmes) بود و پس از کنارهگیری، دبیرکلی را به مادلین پلتیه واگذار کرد. شقاق بین فمینیسم و سوسیالیسم باعث شد که همبستگی زنان به تدریج تمرکز کمتری بر سوسیالیسم کند و تمرکز بیشتری را بر فمینیسم بگذارد.
علیرغم همه جدالها و بحثها، با رهبری کلارا زتکین سوسیال دموکراتهای آلمان در ۱۹۱۱ نخستین روز جهانی زنان را روز ۱۹ مارس برگزار کردند. دلیل انتخاب مارس این بود که سوسیال دموکراتها در آن ماه دو اتفاق بزرگ در جنبش کارگری اروپا را جشن میگرفتند: انقلاب ۱۸۴۸ برلین؛ و کمون پاریس در ۱۹۷۱. زنان مبارز سوسیالیست هم مبارزهی خودشان را هرگز از مبارزهی طبقاتی جدا نمیدانستند (در چراییِ این نکته، بخش بعدی روشنگر خواهد بود).
نخستین روز جهانی زنان باشکوه برگزار شد. در وین ۳۰ هزار زن در خیابانها راهپیمایی کردند و در برلین ۴۲ میتینگ همزمان در سرتاسر شهر برگزار شد.
شکاف ۱۹۱۳ در فرانسه
نخستین تظاهرات روز جهانی زنان در فرانسه تا ۱۹۱۴ برگزار نشد. در ۱۹۱۳ در حزب سوسیالیست با ابتکار عمل لوئیز سُمُنو و الیزابت رنو «گروه زنان سوسیالیست» (GDFS) شکل گرفت و سپس در ۱۹۱۴ نخستین تظاهرات روز جهانی زنان. اما GDFS نمایندهی شکاف دیگری بین فمینیستها و سوسیالیستها بود که شاید به ابتدای قرن باز میگشت.
سمنو و رنو در ۱۸۹۹ ابتدا «گروه سوسیالیست فمینیست» (GFS) را در فرانسه بنیان گذاشتند. کنگره فمینیستی فرانسه در ۵ سپتامبر ۱۹۰۰ به ریاست مارگریت دوران، بازیگر و روزنامهنگار و فعال حق رأی زنان برگزار شد و دوران با اکراه GFS را نیز دعوت کرد. اکثریت کسانی که دعوت شده بودند، به روایت چارلز سُووِرواین زنانی بودند ثروتمند و از طبقه نخبگان، و زنان کارگر را تنها گروه سوسیالیست فمینیست نمایندگی میکرد. این نمایندگی به زودی به تنشهایی دامن زد که باعث شد سمنو و رنو پس از آن با فمینیسم به عنوان یک جنبش مخالف باشند و مبارزهی طبقاتی کارگران را مهمترین عنصر بشمارند.
کنگرهی فمینیستی فرانسه با حضور مقامهای رسمی از جمله چند نماینده پارلمان و نمایندگان شش کشور برگزار شد. حضور صاحبان قدرت و سرمایه برای سوسیالیستفمینیستها خوشایند نبود. اما مسألهی اصلی وقتی رخ داد که مطالبات و اصلاحات مورد نظر زنان کارگر مطرح شد:
حاضران در کنگره به حد کافی انساندوست بودند که اصلاحات مطرحشده را در اصل بپذیرند اما وقتی این اصلاحات شیوهی زندگی خودشان را تحت تأثیر قرار میداد، عقب میکشیدند. آنها به آسانی به قطعنامهای که خواهان روز کاری هشتساعته برای کارگران صنعتی بود، رأی دادند. قطعنامه بدون هیچ بحثی پذیرفته شد. اما در حالی که شمار اندکی از آنها کارگر صنعتی بودند (هرچند همسران بسیاری از آنها اینگونه بودند)، همگی در خانه خدمتکار داشتند. خیرخواهی آنها شامل حال خدمتکارانشان نشد.
الیزابت رنو، سوسیالیستفمینیستی که خود تجربهی کار خانگی در خانه دیگران را داشت، این پیشنهاد را داد که کارگران خانگی هر هفته یک روز کامل تعطیل باشند. اما طرح او «به یکی از طولانیترین و سختترین جدالهای کنگره دامن زد». برای فهمیدن جنس این بحث، بخش زیر از گفتوگوی رنو با مادام ویگیشوف، یکی از اعضای اصلی کنگره ملی زنان فرانسه، روشنگر است:
مادام ویگیشوف: شما خواهان یک روز کامل تعطیلی از کار هستید. اما این دخترکان کوچک ۱۵، ۱۶ ساله در آن روز تعطیل کجا بروند؟ کجا غذا خواهند خورد؟
مادام رنو: در خانهی شما.
مادام ویگیشوف: پس قرار است من برای خدمتکارهایم ناهار بپزم؟ من قدیس نیستم و به احتمال بسیار زیاد، ناهار آنها آماده نخواهد بود! این پیشنهاد عملی نیست.
با همهی این اتفاقها، و علیرغم اینکه حزب سوسیالیست، GFS را در ۱۹۰۵ به عنوان جزء سازندهی خود به رسمیت نشناخت و به انحلال آن موجب شد، رنو و سمنو به این نتیجه رسیدند که مبارزهی طبقاتی برای رسیدگی به برابری اهمیت بیشتری دارد و سوسیالیستهایی شدند ضدفمینیست. به همین خاطر، وقتی سُمُنو همراه با رنو و دیگران در ۱۹۱۳ GDFS را تشکیل داد، پلتیهی فمینیست به عنوان مشهورترین سوسیالیست زن فرانسوی پیش از ۱۹۱۴ که از زتکین فاصله گرفته بود، در آن شرکت نکرد و این ابتکارعمل را بخشاً اقدامی علیه خود دانست. پلتیه فمینیست موج اولی بود، لباس مردانه میپوشید و بر این باور بود که برای رهایی زنان، باید همزمان انگارههای اجتماعی دربارهی زنانگی ــ از جمله زنانهبودن در پوشش و آرایش ــ را ملغی کرد. با وجود این، فمینیست بود و خواهان به رسمیت شناختهشدن حق رأی زنان. او پس از تشکیل GDFS در نامهای به هلن بریون، سوسیالیست، کمونیست و فمینیست و از رهبران اتحادیه معلمان فرانسه نوشت:
میهراسم که گروه زنان سوسیالیست تنها گروه کوچکی از حزب سوسیالیست باشد و فمینیسم برای خوشآیند مردان حزب کنار گذاشته شود … سازماندهی زنان در حزب سوسیالیست تنها زمانی معنادار است که فمینیستی باشد؛ دستکم خواهان حق رأی زنان باشد.
GDFS اما فمینیستی نبود. لوئیز سمنو مقرراتی تصویب کرد که بر اساس آن تنها زنان پیشاپیش عضو حزب سوسیالیست میتوانند به این گروه بپیوندند. تلاشی برای بسیج تودهای زنان خارج حزب و جذب آنها در حزب صورت نگرفت. آنها همچنین خواهان دستیابی به حقوق برابر کامل برای زنان نشدند تا گروهی متمرکز بر «مسألهی طبقه» باقی بمانند. سمنو پس از آن فمینیستها را از گروه بیرون کرد و پس از جنگ جهانی اول به جناح راست حزب سوسیالیست وفادار ماند و به حزب کمونیست نپیوست.
یک خاستگاه افسانهای؟ ــ مسألهی سازماندهی
در تاریخنگاری هشت مارس، آن را به اعتراض کارگران زن نساجی در ۸ مارس ۱۸۵۷ در نیویورک برمیگرداندند. تظاهرات فوریه ۱۹۰۹ نیویورک هم تجلیل و یادآوری آن اعتراض خودانگیختهی زنان کارگر در ۱۸۵۷ توصیف میشد.
اما بر سر این مبداء اتفاق نظر وجود ندارد. لیلیان کاندل و فرانسواز پیک، دو فمینیست مبارز فرانسوی عضو «جنبش رهایی زنان»، ۱۹۸۲ در مقالهای استدلال کردند که اساساً این خاستگاهی افسانهای بود که حول و حوش شکاف آغازین بین فمینیسم / سوسیالیسم شکل گرفت. آنها مینویسند که تنها از میانهی قرن بیستم است که ماجرای ۸ مارس ۱۸۵۷ به تاریخنگاری روز جهانی زنان افزوده میشود تا آن را از تاریخ سوسیالیستی ــ حزبی و نیز انقلاب ۱۹۱۷ روسیه جدا کنند.
کاندل و پیک حتی این سوال جنجالی را هم مطرح میکنند:
آیا تاریخ ۱۸۵۷ به عنوان تکریمی نهایی از کلارا زتکین انتخاب شد که در آن سال به دنیا آمد و روز جهانی زنان، به مثابه یک جنبش انترناسیونال سوسیالیستی زنانه، تماماً مرهون او بود؟
پژوهشهای دیگر به دست فمینیستها از جمله تما کاپلان، اکتیویست و نویسنده و پرفسور تاریخ در دانشگاه راتگرز ایالات متحده، این موضع را تأیید کرده یا دستکم در وجود خاستگاه ۱۸۵۷ شک جدی وارد آورده اند. اما توضیحی که برخی از فمینیستها درباره این موضوع ارائه میدهند، به نفع برجستهکردن مسألهی سازماندهی است.
به عنوان مثال، کلر جی. موزس، مدیر تحریریهی «مطالعات فمینیستی» از ۱۹۷۷ تا ۲۰۱۱ و پروفسور مطالعات زنان در دانشگاه مریلند با اشاره به پژوهش کاپلان دراینباره مینویسد:
تحلیل جامع کاپلان درباره ظهور روز جهانی زنان، اسطورهای را از بین میبرد که بسیاری از ما برای علاقهمندکردن دانشجویان به گذشته به آن توسل میکردیم. دانشجویان من که ایدهی یک تظاهرات خودانگیخته الهامبخششان بود، قطعاً برای افسانهی ۱۸۵۷ دلشان تنگ میشود. اما برای دهه ۱۹۸۰، وقتی باید تاثیرگذاری مقاومت سازمانیافته را بهتر بفهمیم، آیا خوب نیست که فقط از تظاهرکنندگان خودجوش الهام نگیریم، بلکه همچنین آن زنانی الهامبخشمان باشند که مشغول مبارزهای طولانیمدت بودند و آیینهایی را خلق کردند که مبارزهشان را رویاروی مخالفتی بیامان و بیرحم پایدار نگه دارند؟
به عبارت دیگر، سالها سازماندهی و مبارزه و مقاومت تشکلیافتهی زنان، بهویژه در مقام مبارزهای داخل مبارزهی انقلابی، در مقام انقلابی داخل انقلاب بود که به ظهور روز جهانی زنان راه برد.
در نهایت یک هشت مارس برای تثبیت این تاریخ تعیینکننده بود؛ هشت مارسای که به جای خودانگیختگی، «خودآیینی» قدرت زنان را برجسته میکند: هشت مارس ۱۹۱۷ در روسیه.
۱۹۱۷، روسیه
نخستین روز جهانی زنان در روسیه، همگام با دیگر جنبشهای سوسیالیستی زنان، در ۱۹۱۳ برگزار شد. مطالبهی اصلی آن حق رأی زنان بود. میتینگ زنان کارگر در آن روز به شدت سرکوب شد.
چهار سال بعد در ۲۳ فوریه ۱۹۱۷ به تاریخ آن زمان روسیه در تقویم ژولین (برابر با هشت مارس در تقویم گرگورین یا تقویم میلادی غالب امروز) هزاران کارگر زن نساجی اعتصاب و در خیابانهای پتروگراد (سن پترزبورگ) تظاهرات کردند.
راهپیمایی زنان با شعار «نان و صلح» در مخالفت با مشارکت روسیه تزاری در جنگ اول جهانی و در اعتراض به شرایط معیشتی دشوار بود. تظاهرات آنها به زودی گسترش یافت و سرآغاز انقلاب فوریه شد که به سقوط رژیم تزاری انجامید.
این راهپیمایی تجلی خودآیینی قدرت زنان بود. تروتسکی مینویسد که زنان کارگر «بر خلاف دستورالعمل حزب» در کارخانههای متعدد دست به اعتصاب زدند و اعتصاب عمومی سرنوشتساز انقلاب را آغاز کردند.
اما در تاریخنگاری انقلاب روسیه این واقعیت به فراموشی سپرده شد و سرآغاز انقلاب به ابتکارعمل حزبی و تمام کارگران تقلیل یافت، بیآنکه نقش قدرت خودآیین زنانی که خود عضو یا هوادار بلشویکها بودند، برجسته شود.
بحثها ادامه دارند…
این مسألهها و آنتاگونیسمها به شیوههای مختلفی باقی مانده اند و گاه تشدید و گاه تخفیف یافتهاند. بینابخشیت یا تقاطعیاندیشیدن به مسألههای جنسیت و نژاد و طبقه راهحلی برای پرداختن به این آنتاگونیسمها بود اما شکاف بین طیف چپ و راست بر سر جنبش فمینیستی به فرمهای گوناگون ادامه یافته است. در بستر ایران، بحث بر سر اینکه آیا مطالبههای به استادیوم رفتن زنان یا پوشش اختیاری «اولویت» دارند، امتداد بحث ابتدای قرن بیستمی بر سر اولویت داشتن یا نداشتن مطالبهی حق رأی است. اگر بخواهیم در حیطه فمینیسم غربی و نقد آن باقی بمانیم، شکاف بین فمینیسم چپ و فمینیسم راست، فمینیسم حامی امپریالیسم و فمینیسم آنتیامپریالیستی و … هنوز موضوع بحث است. سه مثال پایان این یادداشت برای توضیح این تداوم میآیند.
اولی گفتوگوی نانسی فریزر، متفکر و نظریهپرداز فمینیست و چپگرای آمریکایی با راحیل جاگی، پروفسور فلسفهی اجتماعی و نظریهی انتقادی در هومبولت برلین در کتاب «سرمایهداری» (۲۰۱۸) است. جاگی میگوید برخی از فمینیستها به نظر فریزر که بخشهایی از جنبش فمینیستی جذب نئولیبرالیسم پیشرو [“پراگرسیو”] شده اند، این انتقاد را وارد میکنند که او همهی داستان را نمیگوید. فریزر پاسخ میدهد:
قطعاً همهی فمینیستها جذب آرمان نئولیبرال نشده اند. اما آنهایی که خواسته یا ناخواسته شدند، بزرگترین و رؤیتپذیرترین بخش جنبش را تشکیل میدادند، درحالیکه آنهایی که (مثل من) در برابر [این جذب شدن] مقاومت کردند، به حاشیه رانده شدند. و البته پراگرسیوها شریک خُرد بلوک نئولیبرال بودند و قدرت بسیار کمتری از دیگر متحداناش در والاستریت، هالیوود و سیلیکون ولی داشتند. اما آنها چیزی اساسی را به بلوک نئولیبرال تقدیم کردند: کاریزما، «روح جدید کاپیتالیسم».
اگر فریزر از به حاشیه راندن فمینیستهای چپگرایی چون او سخن میگوید، نینا پاور، اکتیویست و نظریهپرداز سابقاً فمینیست و چپ کلاً به خاطر اختلافهایش با جنبش فمینیستی نئولیبرال به جبههی دیگری رفت؛ جبههی دفاع از مردان، و مخالفت با حق پرداخت برابر دستمزد زن و مرد یا مهاجرت به نفع دفاع از طبقهی کارگر سفید غالباً مرد.
نینا پاور در سال ۲۰۱۹ در لایو استریمی همراه با چهرههای منتسب به راست افراطی گفت که فمینیسم معاصر حول ایدهی زنان به عنوان قربانی شکل گرفته درحالیکه قربانیان واقعی سرمایهداری، مردان هستند. پاور به علاوه استدلال کرد که فمینیسم به «کاهش دستمزد کار» انجامیده چرا که بنیان خانوادهی تکدستمزدی را بر باد داده و خواهان دستمزد برابر زنان و مردان شده است. سخنان پاور البته در دفاع از محدودکردن آزادی و آیینهای قربانیگری انسان در پاگانیسم، و همراه با نشان دادن علامت گرگهای خاکستری و دیگر دفاعها از نژادپرستی بود و مشکلاتاش بسیار فراتر از آنتیفمینیسم میرفت.
و بالاخره، بیانیهی «اتحاد فمینیستهای انترناسیونالیست» به روشنی خط فارق بین این فمینیسم با «فمینیسم امپریالیستی» را نشان میدهد که پس از قیام ژینا در ایران با توسل جستن شماری از چهرههای فمینیست راستگرا به صاحبان قدرت و سرمایه در غرب، و نیز پس از هفتم اکتبر و نسلکشی اسرائیل در غزه با توسل حامیان اسرائیل به «حقوق زنان» آشکارتر شد:
قدرتهای استعماری و نئولیبرالی تنها یک الگو از فمینیسم ارائه میدهند: فمینیسمِ سرکوبگران که به چهارچوب بهاصطلاح «حقوق زنان» تقلیل یافته است تا منافع آنها همچنان تأمین شود. این نوع فمینیسم همدست نظام سرکوب است. سرکوبگران با بازی کردن نقش منجی «دموکراتیک» جنگها، اشغال، اردوگاهها، مرزها و دیوارهای مرگبار را توجیه میکنند. این فمینیسم امپریالیستی است.
https://www.instagram.com/p/C3zaMZvsMvf/?igsh=ZjNmazV6bHRieXMw&img_index=7
عالی بود. بسیار خوب, خسته نباشید.
منظر / 08 March 2024