نمایش «شیخالرئیس از قولنج مُرد» دو بازیگر مرد دارد. یکی در نقش ابنسینا و دیگری در نقش بهمنیار که با نام کامل ابوالحسنابن مرزبان سالاری یکی از برجستهترین شاگردان بوعلی بود. از بهمنیار کتابی با نام «التحصيل» هم به جا مانده که در آن مطالب استادش را با افزودههای خودش طبق حکمت علائی بیان کرده است.
بازیگران در این نمایش آلترناتیو برای اجرای نقشهایشان چهرهپردازی و لباس خاصی ندارند. هر دو لباس ساده مشکی پوشیدهاند و نمایش در یک فضای خالی اجرا میشود. فقط دو طناب بلند وسط صحنه از سقف آویزان است که قرقرهوار از دو طرف کشیده میشود؛ یک پارچ آب مسی و یک چاقو از دیگر ابزار صحنه است. از نور و دکور و حتی موسیقی هم استفاده نمیشود. صحنه از نور سالن روشن است و در ابتدا و در پایان نمایش هم نوری قرمز روی صحنه تابیدن میگیرد و یک قطعه موسیقی نیز برای فضاسازی در پایان نمایش پخش میشود.
به کارگیری امکانهای تئاتر بیپیرایه
اگر در نظر بگیریم تئاتر «بیپیرایه» یا «بیچیز» مطابق آموزههای یرژی گروتوفسکی شکلی از نمایش امروزی است که از تمامی عناصر غیرضروری صحنه، اعم از نور و آرایه و لباس و مانند آن، فاصله میگیرد و صرفاً بر کار بازیگر و حقیقت رابطهی زندهی تماشاگر استوار است، «شیخالرئیس از قولنج مرد» به عرصه تئاتر بیپیرایه تعلق دارد؛ نمایشی که بازیگران در آن نقش اساسی دارند. دو بازیگر با استفاده از ابزار بدنشان به خوبی فضایی میآفرینند که تماشاگر هم با آنها به خوبی ارتباط برقرار میکند، چنانکه بهراحتی قراردادشان مبنی بر اینکه یک بازیگر جوان با لباسهایی امروزی بدون محاسن و عبا، شیخالرئیس و بازیگر مقابلش با چهرهای معمولی بهمنیار شاگرد اوست را میپذیریم. این پذیرش زمانی برای مخاطب ایجاد میشود که بازیگر بتواند پیش از ارتباط با تماشاگر با نقشاش و با بازیگر مقابلش ارتباط مطلوب برقرار کند. در این نمایش هر دو بازیگر با وجود آنکه جواناند اما از نظر بیان، بدن، احساس و… کاملا پرورشیافته و آمادهاند و لذا به خوبی از پس این کار برمیآیند.
یکی از نشانههای ارتباط موثر بازیگران نمایش با تماشاگران هم زمانی مشخص میشود که بازیگر نقش شیخالرئیس از تکنیک فاصلهگذاری استفاده میکند و به طرف تماشاگران میآید و از آنها دربارهی تجربهی قولنج در زندگی شخصی پرسوجو میکند. او با اکثر تماشاگران میتواند گفتوگو کند و پاسخهای کنایهآمیز بدهد و به این ترتیب از مشارکت تماشاگران در بازی، صحنهای تماشایی رقم بزند. برای مثال وقتی تماشاگری میگوید از کسی کمک میگیرد تا قولنجش را بشکند میگوید: «بسیار خوب. اما اگر تنها باشی چه کار میکنی؟» و وقتی تماشاگر درمیماند که چه بگوید، بازیگر با لحنی که از طنز و مطایبه بهره برده، مثل یک شیخالرئیس امروزی میگوید: «چقدر چهرهت آشناس، تو قبلا شاگرد من نبودی!؟» و همین باعث خنده تماشاگران میشود. در اینجا، نمایش از نظر حذف «دیوار چهارم» برای ایجاد ارتباط مستقیم با تماشاگر از امکانات «استنداپ کمدی» هم بهره برده است.
تصویر متفاوت از ابن سینا
تصوری که ما از ابن سینا در ذهن داریم، بیشتر مبتنی است بر چهره بن کینگزلی در فیلم «پزشک» که بر اساس رمانی به همین نام از نوآ گوردون ساخته شد و در سال ۲۰۱۳ به نمایش درآمد. (قبل از آن هم در سال ۱۳۶۴ در تلویزیون جمهوری اسلامی سریال ابن سینا به کارگردانی کیهان رهگذار به نمایش درآمده بود که در حافظه ایرانیان جایی ندارد.)
کارگردان نمایش «شیخالرئیس از قولنج مُرد» سعی کرده از تصور متداول از چهره ابنسینا فاصله بگیرد. او از بازیگری استفاده کرده که جثه و قیافهاش هیچ شباهتی به تصور ما از ابنسینا ندارد. این تفاوت یک امر کمیک را رقم میزند.
در همان حال در این نمایش گفتارهای ابنسینا در کتاب قانون با زبان روزمره میآمیزد. این درهمآمیزی هم به امر کمیک میانجامد. برای مثال در فرازی از نمایش، بهمنیار نکتهای از کتاب قانون را با اشاره به صفحه و سطرش بازگو میکند؛ شیخالرئیس میپرسد: «کدوم چاپه؟» بهمنیار پاسخ میدهد: «چاپ مسکو تقدیمی خودتونه، تقدیم به بهمنیار عزیزم شاگرد عزیزم تک نسخهس.»
همین تکنیک در متن نمایشنامه با اجرای درست بازیگران و هدایت مؤثر کارگردان با ایجاد میزانسهای مرتبط با دیالوگها منجر میشود به خلق یک تئاتر کمدی که میتواند تماشاگر را بخنداند و ارتباط تنگاتنگی با او برقرار کند همچنین او را نسبت به قضیهی قولنج و مرگ ابنسینا، آن هم در اثر انفعال کنجکاو کند:
این زائده غضروفی شکل رو حس میکنی که منفعله باید یه چاقو عمود روش فرود بیاد. منفعله مثل من، چون من الان منفعلم بلاتکلیفم یافتم غضروفم من یه غضروفم من یه غضروفم بهمنیار که باید یه چاقو بزنم روش… باید بشکافم…
ابنسینا یا یک آخوند بیمایه؟
در فقه شیعه ابنسینا را از بزرگترين متفكران و فيلسوفى میدانند كه در عالم اسلام ظهور كرده است. در این نمایش او یک مرد شهوتران و شوخطبع است که برای درمان قلنجش دست به هرکاری میزند تا اینکه سرانجام تنها راه چاره را چاقو و شکافتن بدن خودش مییابد. رفتار و منش او روی صحنه بیش از آنکه یادآور یک پزشک و دولتمرد همهچیزدان در قرون وسطی باشد که مرزهای علم را جابجا کرد، به رفتار یک آخوند و دولتمرد بلندپایه امروزی در جمهوری اسلامی شباهت دارد که سخت به طب اسلامی پایبند است اما از عهده درمان خودش برنمیآید.
با شروع نمایش تماشاگر با دو بازیگر مرد روبهرو میشود که یکیشان به شکم خوابیده روی زمین و در همان حال دیگری دو طناب بلند را که از سقف به قرقرههایی آویزان است دور دستان او حلقه میکند و سر دیگر طنابها را میکشد تا بدینترتیب مرد افتاده آرام آرام بلند شود. سپس به سمت تماشاگران میآید و با همان دیالوگ اول تکلیف را مشخص میکند.
من بهمنیارم، عبدالحسن بهمنیار، بهترین شاگرد شیخالرئیس ابوعلیسینا بزرگ که در طول تاریخ جوزجانی شاگرد خلف او نامیده میشه اما بدانید اون یه رند و ریاکاره و تهمتهای ناروایی پس از مرگش به شیخ نسبت داده ولی هیچکس نمیدونه شیخالرئیس کجا مرده و دفن شده و این چیزیست که همگان در آن تردید خواهند داشت. من ابوالحسن بهمنیار روی این صحنه نشان خواهم داد که چگونه او در روزهای پایانی عمرش گمان میکرد به جنون قولنج گرفتار شده و استخوانهایش روی هم افتاده و دیگر هیچ حفرهای بین آنها نیست. او با چاقویی شکمش را شکافت تا از این مالیخولیا نجات پیدا کند. با چاقویی که من به دستان او دادم. جنون شکافتن و بیرون آوردن این نیازیست که هر قولنجکردهای آن را میفهمد.
مرشد شهوتران
در «معرکه» به عنوان یک نمایش سنتی ایرانی «مرشد» معمولاً پاکدل و مرید معمولاً ریاکار است. در «شیخالرئیس از قولنج مُرد» این روند معکوس میشود. بهمنیار میگوید روایتهایی در دست دارد دربارهی زیادهروی شیخالرئیس در شهوترانی و درد قولنج او هم احتمالا به همان سبب است.
در کتاب ابنسینا از مجموعه کتاب تاریخ و ادبیات ایران (عصر غزنوی) به قلم محمد دهقانی که نشر نی منتشر کرده و در آن به نقل از جوزجانی آمده:
همه نیروهای شیخ بهکمال بود، اما نیروی آمیزش با زنان در وجود وی از دیگر نیروهای شهوانی افزون بود و در این کار زیادهروی میکرد. روزی از سوی یاران، زیان زندوستی و پرخوری و شبزندهداری که شیخ در این هر سه افراط میکرد به وی گوشزد شد. شیخ پاسخ داد: خدای بزرگ از نیروهای جسمی و روحی مرا بهرهی فراوان بخشیده است و من باید از همه این نیروها نیک بهره برگیرم و بهموقع برخوردار شوم. زیادهروی در شهوات سرانجام جسم نیرومند شیخ را فرسوده کرد.
این روایت البته مورد تردید است. اما در روند نمایش مهم این است که ابنسینا به قولنج مبتلا شده و حالا شاگردش در تلاش است او را درمان کند. در گفتوگوهای بین آنها به موضوع تنقیه که در روایات آمده که شیخالرئیس در آن بسیار زیادهروی میکرده اشاره میشود و وقتی او میخواهد تنقیه کند بهمنیار مانعش میشود. وقتی هم در به صدا درمیآید شیخ میپرسد: «کیست؟» بهمنیار پاسخ میدهد: «زنیست که قرار بود شما رو ببینه گفتم حالتون خوب نیست نمیدونم چرا باز منتظره.» و شیخ با شنیدن همین که زنی پشت در است گویی حالش خوب میشود و احساسات بر او غلبه میکند و در همان حال میگوید: «از اوصافش برایم بگو!» و بعد هم مکرر در صحنههای مختلف از بهمنیار زن را طلب میکند و زمانی که بهمنیار کنایهوار میگوید:
بعید میدونم با این اوضاعتون بتونید اون زن رو معالجه کنید.
شیخالرئیس کمر راست میکند و با جدیت تمام پاسخ میدهد:
قطعاً میتونم. حتما میتونم. من توی این شرایط مثل یک خرس نیرو دارم.
و حرکاتی ورزشی انجام میدهد تا نشان دهد حالش خوب است.
معمولا در فرهنگ رسمی از بزرگانی مانند ابوعلی سینا به عنوان مفاخر اسلامی یاد میشود. مردم هم معمولاً از شخصیتهای تاریخی یک اسطوره ساختهاند و ممکن است شوخی با آنها را به سادگی برنتابند. از سوی دیگر مشروعیتباختگی حکومت زمینه را برای بازنگری در فرهنگ اسلامی فراهم آورده است. در این میان «شیخالرئیس از قولنج مُرد» یک «پارودی» است که از ابن سینا به عنوان یکی از مفاخر فرهنگ اسلامی اسطورهزدایی میکند. اجرای این نمایش به شکل آلترناتیو هم احتمالاً به این سبب است که وزارت ارشاد اسلامی معمولاً اسطورهزدایی از چهرههای فرهنگ اسلامی در قالب «پارودی» را تحمل نمیکند. دلیلش هم روشن است: کافیست که یکی از چهرههای فرهنگ اسلامی در قرون وسطی به امروز احضار شود. حاصل یک آخوند کامل است.
به نظر نمایشی دیدنی است. کاش منتقد محترم بیشتر به جنبه های هنری آن میپرداخت تا بیان نظرات خودش. و البته یک نکته، سریال ایرانی بوعلی سینا گرچه سریال بدی بود اما اغلب ایرانی ها همان تصور را از بوعلی سینا دارند که گویا تارخ هم نقش او را بازی میکرد. دلیل نمیشود چون سریالی خوب نبوده د رحافظه ها جایی نداشته باشد. برعکس، مهم این است که چنین مزخرفاتی در حافظه فرهنگی یک ملت نشسته است که نباید. بنابرانی منتقد محترم در اینجا هم اشتباه کرده است چون کلیت جامعه ایرانی آن بوعلی سینا را به خاطر دارد نه آن فیلم پزشک را. و البته متاسفانه.
یک نفر دوستدار تئاتر / 18 March 2024