دیدگاه

دونالد ترامپ محبوب‌ترین رئیس جمهوری ایالات متحده‌ی آمریکا در میان طیف راستگرای ایرانیان است. در میان اینان که به طور سنتی آمریکاپرست هستند و معمولاً طرفدار حزب جمهوری‌خواه، ترامپ محبوب‌تر از رئیس جمهوری‌های اخیر، رونالد ریگان یا بوش‌های پدر و پسر است. در شبکه‌های اجتماعی دیده‌ایم که او را «پرزیدنت دلها» و «عموترامپ» بخوانند. به او نامه نوشتند و خواستند نجات‌بخش‌شان باشد، و وقتی با تأیید ترامپ، قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، ترور شد، بر او درود فرستادند. چنان به ترامپ اظهار شیفتگی می‌کردند که انتظار می‌رفت کسانی که از آنان که ساکن آمریکا هستند در ماجرای حمله به کاپیتول در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ در صف مقدم باشند. اما لابد “زرنگی” ویژه‌ی ایرانی باعث شد خوددار باشند.

پس از ترامپ، بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، محبوب‌ترین سیاستمدار در نزد ترامپیست‌های ایرانی است.

پیش از ترامپ، سلطنت‌طلبان در میان گروه‌های مخالف رژیم جمهوری اسلامی چندان به حساب نمی‌آمدند. اکنون ممکن است با نیروگیری دوباره‌ی ترامپ، سلطنت‌طلبان دوباره بیش‌فعال شوند. ایضاً از همین رو مهم است دریابیم مشخصه‌ی ترامپیسم ایرانی چیست.

از کوروش تا ترامپ

دونالد ترامپ دیگر بخشی از تاریخ شاهنشاهی ایرانی است. از کوروش تا ترامپ و از ترامپ به بعد. دونالد ترامپ باعث شد که سلطنت‌طبان ایرانی به شور و هیجان درآیند، رضا پهلوی فعال شود و دوباره در ذهن طرفداران رژیم کهنه رؤیای بازگشت سلطنت بیدار گردد.

پیش از ترامپ، سلطنت‌طلبان در میان گروه‌های مخالف رژیم جمهوری اسلامی چندان به حساب نمی‌آمدند. اکنون ممکن است با نیروگیری دوباره‌ی ترامپ، سلطنت‌طلبان دوباره بیش‌فعال شوند. ایضاً از همین رو مهم است دریابیم مشخصه‌ی ترامپیسم ایرانی چیست.

Ad placeholder

ترامپیسم چیست؟

نخست بنگریم که خودِ ترامپیسم چه مشخصه‌هایی دارد. در این باره انبوهی مقاله و کتاب منتشر شده است. در تحقیق‌های دانشگاهی هم توجه خاصی به پدیده‌ی ترامپ شده است. با اندکی جست‌وجو در اینترنت می‌توان به مجموعه‌ی بزرگی از آنها دست یافت.

در مجموع در این باب همنظری وجود دارد که هر چند ترامپ پدیده‌ای آمریکایی است، اما مرام او تقلیدپذیر است و ترامپیسم می‌تواند نسخه‌های مختلفی در جهان داشته باشد.

پدیده‌ی آمریکایی ترامپ، قضیه‌ی پیچیده‌ای است که توضیح آن نیاز دارد به رجوع به وضعیت اقتصادی قشرهای مختلف مردم آمریکا، نژادپرستی و تبعیض ساختاری در کشور، کلیت نظام اقتصادی و اجتماعی ابرقدرت در مرحله‌ی کنونی، چالش جهانی شدن و مشکلات آمریکا برای حفظ موقعیت امپراطوری‌وار خود، مشکلات سامان سیاسی آمریکا به سبب تلاقی بحران‌انگیز دوحزبی بودن و ریاستی‌ بودن در نظام سیاسی آن، یک روال انتخاباتی قراضه‌، فدرالیسمی که سنگر محافظه‌کاران و نژادپرستان است، و فرهنگ سیاسی کشور که رسانه‌های جدید به راحتی می‌توانند در خدمت عقب‌ماندگی آن و پخش ایده‌های ارتجاعی و نژادپرستانه و خردستیزانه در پهنه‌ی آن قرار گیرند.

برای اقتباس از ترامپیسم و عرضه‌ی یک نسخه‌ی “ملی” از آن، باید مستعد بود. در ایران گونه‌ای استعداد را در دور اخیر از جمله در وجود محمود احمدی‌نژاد می‌بینیم. پدیده‌ی احمدی‌نژاد در صحنه‌ی جهانی پدیده‌های ترامپیستی پیشتاز است، همچنان به شکل‌های مختلفی پیش می‌تازد و لازم است در همه‌ی صورت‌های آن مدام بازشناخته و بررسیده شود.

اما ترامپیسم‌ به عنوان ایدئولوژی‌ای پیوندپذیر و تقلیدپذیر، به صورت منشی است مبتنی بر ناسیونالیسم افراطی، سیاست قدرت به شکل قلدرمنشی و لات‌بازی، زبانی پر از تحقیر و توهین، عوام‌فریبی، حمله به روشنفکر و کلاً فکر، حمله‌ی مداوم به چپ، ضمن استفاده از همه‌ی تریبون‌های رسانه‌ای تکرار این ادعا که چپ‌ها رسانه‌ها را در انحصار خود گرفته‌اند، ادعاهایی ضد دانش و برای توجیه آنها حمله به دانشگاه به عنوان پایگاه چپ‌ها…

ترامپیسم هندی، مجار، آرژانتینی… و ایرانی با هم فرق می‌کنند، اما خطوط مشترکی دارند. توجه کنیم به نوع ایرانی آن.

از احمدی‌نژاد تا ترامپ

برای اقتباس از ترامپیسم و عرضه‌ی یک نسخه‌ی “ملی” از آن، باید مستعد بود. در ایران گونه‌ای استعداد را در دور اخیر از جمله در وجود محمود احمدی‌نژاد می‌بینیم. پدیده‌ی احمدی‌نژاد در صحنه‌ی جهانی پدیده‌های ترامپیستی پیشتاز است، همچنان به شکل‌های مختلفی پیش می‌تازد و لازم است در همه‌ی صورت‌های آن مدام بازشناخته و بررسیده شود.

احمدی‌نژادیسم را در ساده‌ترین و فشرده‌ترین بیان می‌توانیم این گونه معرفی کنیم: حقیقتی مستقل از ادعای رئیس وجود ندارد، حقیقت همان ادعای رئیس است و هرکس به آن باور ندارد خس و خاشاک است.

احمدی‌نژاد مخترع “پساحقیقت” (post-truth) نیست؛ او تنها به سادگی، سادگی پهلوزننده به بلاهت، آنچه را بیان کرده که اولیائش و پیش از آنان همه‌ی دیگر سلاطین در خِطه‌ی ایران بیان کرده‌اند. پساحقیقت، حقیقتِ استبداد ایرانی است. پساحقیقت تنها بیان پوشیده‌ی منفعت قدرت در قالب گزاره‌های حقیقی‌نما نیست؛ در ترکیب با دین یا شبه‌دینی که استبداد را تقدیس می‌کند، ادعاهایی جهان‌شمول است. تخت قدرت استبداد ایرانی به همه سلاطین نشسته بر آن توهم برخورداری از حکمتی جاودانی می‌دهد. ترامپ تا این حد متوهم نیست.

ادعاهایی که خود را ورای حیطه‌ی سنجش‌پذیری قرار می‌دهند، چون بیان نظام امتیازوری‌‌ای هستند که می‌خواهند جاودانی جلوه کند، مبنای تقسیم‌بندی دوست و دشمن سیاسی می‌شوند. این تقسیم‌بندی به اعتبار مبنای پساحقیقی خود انطباق دارد بر تقسیم بندی درست-نادرست، و در بیانی دینی مؤمن−کافر یا به تقریری باستان‌گرا اهورایی-اهریمنی. از این رو گونه‌ای الاهیات سیاسی است. به شکل “سکولار” هم که درآید، صبغه‌ی دینی خود را حفظ می‌کند. این را می‌توان آشکارا در گفتار سلطنت‌طلبانه دید، وقتی به لاف‌زنی می‌رسد و برای حماسه‌سرایی از اسطوره‌ها و عنوان‌های دینی باستانی استفاده می‌کند.

بی‌سوادی جدید

فرهنگ سیاسی‌ای که نظام ولایی رواج داد، دینی‌(تر) شده‌ی همان فرهنگ سلطانی مبتنی بر پساحقیقت استبداد ایرانی است. به سبک معروف شیعیان غالی غلوّ بیشتری صورت گرفت و دو تقسیم‌بندی منطبق بر همِ دوست−دشمن و مؤمن−کافر پرجلوه‌تر کاربست یافت. تمام دستگاه ایدئولوژیکِ پر شاخ و برگ دولت اسلامی به کار افتاد تا این فرهنگ همه‌ی ذهن‌ها را تسخیر کند. و چنین نبود که دولت در این مسیر تنها بر بی‌سوادی قدیم در میان مردم، که شاخص آن پیروی از ملایان است، متکی باشد. کوشش شد در دانشگاه و مرکزهای مشابه هم فرهنگ‌سازی کنند. هسته‌ی بی‌سوادی قدیم را در زرورق مدرک‌های دانشگاهی و حوزوی پوشاندند.

اتفاق مهمی که در این میان افتاد، گسترش بی‌سوادی جدید بود که پدیده‌ای جهانی است. گاهی بی‌سوادی جدید را به ناتوانی در استفاده از رسانه‌های جدید دیجیتال برمی‌گردانند. اما نوعی بی‌سوادی هم وجود دارد که همزاد این رسانه‌هاست یا اینکه می‌توان گفت بعضاً ناشی از تداوم بی‌سوادی قدیم است که با تصویر، راحت‌تر از خط ارتباط می‌گرفته است (حکایت شکل مار و لفظ مکتوب “مار” را به یاد آوریم). در میان نسل دیجیتال هم نوعی ساده‌لوحی رواج یافته که قابل مقایسه با ساده‌لوحی نسل‌های بی‌سواد گذشته است. بسیاری از بی‌سوادان جدید، “لیسانسیه‌”اند.

بی‌سوادان جدید از طعمه‌های ترامپیسم در آمریکا هستند. ترامپ و مبلغانش جهان را برای آنان توضیح می‌دهند، در جمله‌های کوتاه و ضربتی‌ای که همه جا می‌شود آنها را به کار برد. این جمله‌ها بر پندار توطئه استوار هستند، آمریکا را در معرض حمله از درون و بیرون معرفی می‌کنند و فرامی‌خوانند که به پا خیزیم تا آمریکا عظمت خود را بازیابد.

در ایران نیز عارضه‌ی بی‌سوادی جدید بروز کرد. همه‌ی ذهن‌هایی که افق فکرشان را استبداد محدود کرده بود، در دنیای رسانه‌های جدید از قفس آزاد نشدند. رژیم تلاش کرد با جریان بی‌سوادی جدید همراه شود و برای آن نیز منبرهایی فراهم کند، با شکل و زبانی تازه. اما در جنگ تصویر، رژیم به پای رقیبان نمی‌رسد. تصویر جذاب، تصویر مدرن و شیک است. سنت‌گرایی فقط تا حد خاصی می‌تواند جهش کند و به این مرتبه از تصویرسازی برسد.

طبقه‌ی متوسط جدید نسبت به بقیه بهتر می‌توانست دنیای جدید را دریابد. خاطره‌‌ای هم از گذشته‌ا‌ی داشت که رسانه‌های اصلی تصویری جدید خارج از کشور آن را در وجه شیک‌اش نمایش می‌دادند. این طبقه پیش از انقلاب برخوردار از یک “زندگی نرمال” بود. اما طرفدار شاه نبود، چون به جایی رسیده بود که افزون بر “زندگی نرمال” مشارک سیاسی هم می‌خواست. جنبش دانشجویی، مشارکت در شکل‌گیری گرو‌ه‌های مخالف و پشتیبانی قوی عاطفی از آنها، شرکت فعال در انقلاب از طریق شرکت در تظاهرات و اعتصاب‌ها، همه بر مخالفت اکثریت این طبقه با سلطنت دلالت دارند. اما با رژیمی که با انقلاب بر سر کار آمد، طبقه‌ی متوسط جدید نه تنها به هدف مشارکت سیاسی دست نیافت، بلکه “زندگی نرمال” را هم تا حد زیادی از دست داد. در میان این طبقه نارضایتی بالا گرفت. همه، آرمان دموکراسی را فروننهشتند، اما عده‌ای دیگر تنها به “زندگی نرمال” اندیشیدند، وضع پیش از انقلاب را وضعیت بسیار مطلوبی تلقی کردند و امید بستند بلکه احیا شود. فکر کردند ایران جای آزمایش دموکراسی نیست، “زندگی نرمال” مستلزم اقتدار شاهی است و در این کشور نظام نرمال، سلطنت است.

این گویا قانون بقای استبداد در ایران است: از میان نمی‌رود، متناسب با دوران شکل عوض می‌کند؛ معلوم نیست کی سرانجام انرژی تبدیلش رااز دست بدهد.

این گرایش به نرمالیسم سلطنتی، می‌توانست در حد آه کشیدن و ابراز حسرت در محافلی محدود بماند، اگر رسانه‌های جدید پدید نمی‌آمدند. بی‌سوادی جدید برای نرمالیسم اقتدارگرا توده‌ی هوراکش فراهم کرد. در خارج از کشور به تدریج سازمان‌دهان و مبلغان جوانی پیدا شدند که اکثراً سابقه‌ی فعالیت در سازمان‌های حکومتی و اصلاح‌طلب داشتند. پساحقیتی که از آن سخن رفت، به ذهن اینان نیز ساختار داده بود. جبهه که عوض کردند، در آن قالب محتوای تازه‌ای ریختند. تازه داشتند قالب‌ریزی می‌کردند که ترامپ سربرآورد. شباهت فکری و گفتاری باعث شد، مجذوب ترامپ شوند. ترامپیسم ایرانی متولد شد.

Ad placeholder

نتیجه‌گیری و پرسش از پی بخت و کارکرد ترامپیسم ایرانی

این فرمول تولید ترامپیسم ایرانی است:

عناصری آماده در فرهنگ سیاسی استبدادی + بی‌سوادی جدید + عوارضی در میان طبقه‌ی متوسط ایرانی به ویژه ایرانیان خارج از کشور به صورت حس استیصال، فکر و آرزوی سقوط کرده از نظر دموکراسی‌خواهی و ترقی معکوس به صورت گرایش به اقتدار.

در این ترکیب، ماده‌ی اصلی همانا عناصر آماده در فرهنگ سیاسی استبدادی ایران است.

میان شکل‌های مختلف اقتدارگرایی قرابت گزینشی وجود دارد؛ به هم میل ترکیبی دارند. پساحقیقتِ استبداد جدید ایرانی در هر دو شکل دینی و (ظاهراً) غیر دینی این جنبه‌های بارز را دارد:

  • ساده‌سازی،
  • عامی‌گری،
  • قطبی‌سازی،
  • دست‌‌کاری در تاریخ و بازنمایی آن به میل خود،
  • نفرت از روشنفکر.

این ویژگی‌ها را، هم در فکر ولایی می‌بیینیم، هم در فکر طالب سلطنت، به ویژه در میان ترامپیست‌هایشان. وضعیت را ساده می‌کنند و با چند جمله و “هشتگ” تکلیف همه چیز را معین می‌سازند. مخاطبشان عوام است. مردم را ساده‌لوح و زودباور می‌خواهند. سادگی مطلوب را سرشت نیکی می‌خوانند که روشنفکران آن را مغشوش می‌کنند. از کثرت بیزارند، مردم را به یک کل واحد و آن کل را به یک ذات فرومی‌کاهند که معتقدند روشنفکران و دشمنان بدذات در آن شکاف می‌اندازند. بر این پایه دست به قطبی کردن فضای سیاسی می‌زنند.

قطبی کردن مکملِ ساده کردن است و این چیزی است که برای تولید عوام و بسیج عوام لازمش می‌دانند. در خاطره‌ها دست‌کاری می‌کنند برای اینکه قطب‌بندی مورد نظرشان را جاودانی جلوه دهند. معتقد به وجود عظمتی در گذشته هستند که باید دوباره زنده‌اش کرد.

برای دیدن شباهت ساختاری میان دو نسخه‌ی ولایی و شاهی این فکر می‌توان از شیوه‌ای معمول در تحلیل گفتمان استفاده کرد: یک مقاله‌ی شاخص از اسلام‌گرایان را برمی‌داریم، به جای مفهوم‌های اسلامی در آن مفهوم‌های “آریایی” و سلطنتی می‌گذاریم. به متن تازه‌ای می‌رسیم که هر سلطنت‌طلبِ سخت‌کیشی را به شور می‌آورد. و بر عکس: یک متن “آریایی” و سلطنتی با اسلامی کردن مفهوم‌های اصلی‌اش، حزب‌الله‌پسند می‌شود. قابل تصور است که بتوان الگوریتمی نوشت و با کمک هوش مصنوعی بخش بزرگی از متن‌های ولایی را به متن‌های شاهنشاهی تبدیل کرد. شاید به این ترتیب مشکل مزمن سلطنت در تولید ادبیات رفع شود.

ترامپیسم ایرانی هم با یک ناسیونالیسم افراطی و نژادپرستی مشخص می‌شود. معتقدند ایرانی اصیل، آریایی است، و تفاوتی ماهوی با خاورمیانه‌ای‌ها به جز اسرائیلی‌‌ها دارد. اسرائیل، غربی، قوی و ضد فلسطینی‌هاست که به پندار سلطنت‌طلبان از عوامل اصلی “فتنه ۵۷” بوده‌اند. “ایران‌گرایی” ترامپیست‌هایی ایرانی مانع آن نیست که خواهان افزایش فشار تحریمی بر ایران شوند و التماس کنند غربی‌ها و اسرائیلی‌ها حمله برند و “سر اختاپوس” را در تهران بکوبند. توجیه می‌کنند که فشار تحریمی متوجه رژیم است و در اصل ربطی به مردم پیدا نمی‌کند، و اگر به مردم فشاری وارد می‌شود این تنها به پلیدی رژیم برمی‌گردد نه نفس تحریم. به همین صورت استدلال می‌کنند که حمله‌ی نظامی فقط به ارگان‌های رژیم ضربه می‌زند.

نقشه‌‌ی ترامپیست‌های ایرانی برای کسب قدرت این است: فشار بر ایران افزایش یابد، مردم بدبخت از فرط استیصال نجات‌دهنده را که می‌گویند رضا پهلوی است صدا بزنند، شورش کنند، از جمله به دنبال یک حمله‌ی نظامی از بیرون، و سپس با پیوستن بخشی از نیروهای مسلح به قیام کار رژیم ساخته شود، آنگاه رضا پهلوی به ایران برگردد و بر تخت سلطنت نشیند. برای خالی نبودن عریضه وعده‌ی انتخابات هم می‌دهند. تا آن موقع همه باید از وارث سلطنت کیان پیروی کنند. آنان برجسته کردن نام‌هایی در عرصه‌ی مقاومت و مبارزه و فکر را مترادف با کوتاه کردن قد شاهزاده می‌دانند و به این خاطر به هر کسی حمله می‌برند که نامی دارد، اما با رضا پهلوی بیعتی بنده‌وار نمی‌کند. این مرام تک‌شخصیتی شبیه مرام ولایی است و مرام ولایی شبیه مرام سلطانی در پیش از انقلاب ضد سلطنتی است. این گویا قانون بقای استبداد در ایران است: از میان نمی‌رود، متناسب با دوران شکل عوض می‌کند؛ معلوم نیست کی سرانجام انرژی تبدیلش رااز دست بدهد.

اصل امتناع تناقض در فرهنگ سیاسی ایرانی −و حتماً در جاهای دیگر− اعتبار ندارد، چنانکه می‌توان از حقوق بشر و پایمال شدن آن در ایران ولایی سخن گفت و با همان نفس به ستایش از ساواک پرداخت. به معیارهای مثبتی برای دموکراسی‌خواهی و دفاع از جنبش دموکراتیک نیاز داریم.

ما ترامپیست‌های خودمان را داشتیم، حتّا اگر ترامپ هم ظهور نمی‌کرد. اما ظهور ترامپ به عنوان شخصیتی قلدر و لومپن، به سلطنت‌طلبان ایرانی‌ای که ترامپیست‌شان می‌خوانیم و اینک ستاد مرکزی سلطنت را تشکیل می‌دهند، سرمشقی تشویق‌کننده و دلگرم‌کننده عرضه کرد. این گروه، سیاست‌ورزی محفلی و مهمانی‌بازی لوس‌آنجلسی را کنار گذاشت و به سلطنت‌طلبی جلوه‌ای جنبشی داد.

آیا ترامپیسم ایرانی شانسی برای موفقیت دارد؟ در “مملکت امام زمان”، به عبارت دیگر “مُلکِ کیان”، به دلیل اسطوره‌زدگی معجزه زیاد اتفاق می‌افتد. اما واقعاً بعید است که همای بخت بر دوش ترامپیسم ایرانی بنشیند. اولین مشکل این است که رضا پهلوی نمی‌تواند نقشی چون ترامپ ایفا کند، چون بی‌باکی و مخاطره‌جویی او را ندارد. این نقش را نمی‌توانند به یک شخصیت دیگر یا یک گروه با نام و نشان بدهند، چون با مرام سلطنتی تک‌شخصیتی نمی‌خواند. تقریباً همزمان با ظهور ترامپ در قدرت، سیاست قطبی‌سازی را با شدت پیش بردند؛ یکریز به روشنفکران، چپ‌گرایان، روزنامه‌نگاری مستقل، و همه‌ی رقیبان از جمله در میان خود سلطنت‌طلبان تاختند؛ لشکری سایبری درست کردند و شبکه‌های اجتماعی را به عرصه‌ی قلدری و لومپنیسم تبدیل کردند؛ سخت مواظب بودند که در درون کشور، اگر نامی مطرح می‌شود، آن را بکوبند مگر اینکه صاحب نام سرسپرده باشد؛ موضوع تجزیه‌طلبی را برجسته کردند تا ذهن‌های نگران را به سمت ناسیونالیسم آریایی خود بکشانند. اکنون به کارنامه‌ی‌شان که می‌نگریم می‌توانیم بگوییم در ایجاد اغتشاش در میان نیروهای خارج از کشور موفق بودند، اما چیز چندانی نصیب پهلوی نکردند. مهمترین شانس پهلوی را که پی‌گرفتِ “ائتلاف جرج‌تاون” برای یک چشم‌بندی لیبرالیستی بود، سوزاندند. سیاست قطبی‌سازی به درون خود سلطنت‌طلبان هم بازتاب یافت و آنان به جان هم افتادند. بسیاری از کسانی که فکر می‌کردند می‌توان با رضا پهلوی ائتلاف کرد، سرخورده شدند.

ترامپیست‌ها ممکن است رضا پهلوی را کاملاً بسوزانند: طبق رویه‌ی ترامپیستی شاهزاده باید در نمایش‌هایی پیاپی حاضر شود، هر بار با گنده‌گویی بیشتر. ادامه ندهد، می‌سوزد، چون بازی را خراب کرده است. ادامه بدهد، خرابتر می‌کند، چون یک جایی می‌رسد که تماشاگران انتظار دارند، بزند وقتی می‌گوید، می‌زنم… و او نمی‌تواند. تاج السلطنه، دختر فهمیده‌ی ناصرالدین‌شاه، او را بدبخت‌ترین شاه خوانده است. شاید رضاپهلوی رقت‌انگیزترین شاهزاده‌ی جهان باشد.

مهمترین نکته‌های درس‌آموز این بررسی این سه تایند:

  • لزوم توجه به عامی‌گری که از ثوابت سیاست در ایران است. بی‌سوادی جدید به عامی‌گری شکل تازه‌ای داده است. از این رو دیگر نباید این آفت را تنها در شکل سنتی آن در نظر گرفت. مثلث سنتی “آخوند، بازاری، لومپن”، که هم کنار سلطنت بوده است هم علیه آن، دیگر تنها کانون بسیج عوام نیست. وضعیت “پُست‌مدرن” در ایران نیز عامی‌گری خاص خود را ایجاد کرده که برروی آن مطالعه‌ای جدی انجام نشده است. بایستی ویژگی‌های آن را شناخت و آن را به عنوان رکن اصلی عامی‌گری در نظر گرفت.
  • در پیوند با همین موضوع، مسئله‌ی فرهنگ سیاسی و مشخصاً سلیقه‌ی سیاسی است. انتقاد درستی می‌کند اگر کسی بگوید مردم ایران در جریان انقلاب سلیقه‌ی سیاسی پایینی داشتند که به کسانی چون خمینی و اطرافیانش به عنوان رهبران سیاسی قابل اعتماد نگریستند. آیا امروز سلیقه‌ی عمومی ارتقا یافته است؟ هنوز معلوم نیست. اما در نمونه‌ی ترامپیست‌های ایرانی می‌توانیم ماندن در همان سطح از سلیقه و تنها عوض شدن شکل آن یا حتا افت آن سخن گوییم، با نظر به اینکه برای آنان سیاستمداران محبوب کسانی چون ترامپ و نتانیاهو هستند، و آنان کسانی چون پرویز ثابتی را به مقام قهرمان ملی برکشیده‌اند. یکی دیگر از نشانه‌های این ترقی معکوس و افت سطح سیاست ورزی در میان “اپوزیسیون” خارج از کشور مسابقه در ملاقات با مقامات کشورهای غربی و تشویق آنان به تحریم بیشتر ایران و حتا مداخله‌ی نظامی و “کتلت” کردن مسئولان حکومت است. ترکیب چنین خواسته‌هایی با دفاع از حقوق بشر و فشار بر رژیم، چیزی از زشتی‌ آنها نمی‌کاهد، و بیشتر در مورد دید این “اپوزیسیون” در مورد ایران‌دوستی و حقوق بشر شک ایجاد می‌کند.
  • ارتقا دادن سلیقه‌ی سیاسی در پیوند با رشد فرهنگ دموکراتیک است. مدام از جنایت‌کاری رژیم اسلامی و پایمال شدن حقوق بشر در ایران می‌گوییم، اما این هنوز به معنای آن نیست که از حق و آزادی دفاع می‌کنیم. باید بپذیریم که اصل امتناع تناقض در فرهنگ سیاسی ایرانی −و حتماً در جاهای دیگر− اعتبار ندارد، چنانکه می‌توان از حقوق بشر و پایمال شدن آن در ایران ولایی سخن گفت و با همان نفس به ستایش از ساواک پرداخت. به معیارهای مثبتی برای دموکراسی‌خواهی و دفاع از جنبش دموکراتیک نیاز داریم. با نظر به تجربه‌ی انقلاب و جنبش‌های پس از آن، از جمله جنبش “زن، زندگی، آزادی” این معیارها در این زمینه حداقل هستند: ۱) باور به اینکه رهایی مردم به دست خود مردم است و مردم در تشکل‌های خود، شکل‌های مقاومتی که برمی‌گزینند و سازمان‌ها و چهره‌ها که در مبارزه و مقاومت در کنار آنان‌اند، بازنمایی می‌شوند، ۲) دفاع از جامعه‌ی مدنی، تشکل‌های مستقل و چهره‌های مردمی الهام‌بخش برای فرهیختگی، تشکل‌یابی و مقاومت، ۳) کثرت‌گرایی و دفاع از حق همگان برای آزادی بیان و تشکل و خواست مشارکت بدون تبعیض، ۴) دفاع از آزادی زن به عنوان شاخص آزادی کل جامعه.