گرچه استدلال و دانش و پژوهش و تحلیل، در عمل به هم پیوستهاند و از هم جدا نیستند، اما گاهی ما فرآیند استدلالمان را به بخشهای مختلف تقسیم میکنیم تا بتوانیم متنی تحلیلی آماده کنیم که حاوی مجموعهای از بحثها و توضیحهاست. هر چه تا اینجا دربارهی استدلالکردن آموختهایم به ما کمک میکند تا در این آمادهسازی متنِ تحلیلی، کارآمد باشیم. این فصل نیز مختصرا دو راه برای انجامِ چنین کاری را بحث میکند. هرچند، همیشه باید به یاد داشت که کلیدِ طلایی برای برنهادن یک استدلالِ خوب، نَه «روش» یا برنامهریزی گامها که «نگرش» است؛ یعنی حساسیتداشتن به اینکه مسائل را بهطور کامل و شایسته بفهمیم. توصیهی من این است که ذهنتان را به این نوع حساسیت عادت بدهید و هر وقت به مهارتِ خاصی نیاز داشتید، همیشه عقلانیت را به کار ببندید.
در این فصل:
۱. چند پرسش را بررسی خواهیم کرد که میتوانند به ما کمک کنند تا مشخص کنیم استدلال یا توضیحمان با چه زمینهی خارجیای متناسب است. بعد، روش برنامهریزی مطرح شده در فصل ۳ را از نو مرور میکنیم و به پرسشهایی نگاه خواهیم انداخت که در هدایتِ استدلالمان و متنِ استدلالمان بسیار کمککننده خواهند بود.
۲. در بخش نتیجهگیری، مثالی کوتاه خواهیم زد تا روش استفاده از فرمتِ ساختار تحلیلی را یاد بگیریم؛ تا یاد بگیریم که لازم نیست همهی بحث و توضیحمان را بنویسیم یا ارائه بدهیم، بل فقط «برنامه»ی ایدهها و روابطی را باید ارائه کرد که میتوانند کمکمان کنند تا در نوشتنِ گردشِ روایتیِ استدلالمان موفق باشیم.
پرسشهای تحلیلی کلیدی
زمینه: تحلیلکردن ابعاد خارجی استدلال
در سرتاسر این کتاب، مشاهده کردیم که زمینهی استدلال چهقدر در مشخصکردن قضاوتِ ما درمورد استدلالِ کارآمد، اهمیت دارد. وقتی داریم بحث یا توضیحی را برنامهریزی میکنیم و میسازیم (تا سپس ارائهاش کنیم)، باید فعالانه بکوشیم زمینهی خاصی را که در آن داریم استدلال میکنیم در نظر گیریم. آگاهی بر ماهیتِ زمینه (یعنی تودهای از دانشها و انتظاراتِ ضمنی و مفروض) به ما امکان میدهد که برای ملاحظهی زمینه، راهنمایی دقیق بسازیم. ما باید رابطهی سهطرفهی بین فرد یا افرادی که دارند استدلال را میسازند (یعنی نویسنده)، افرادی که استدلال را دریافت میکنند (یعنی مخاطب)، و دانشی را که این استدلال از آن استفاده میکند و تولیدش میکند، بکاویم.
استدلال همانا استفادهکردن از دانش، بیانکردن آن و شکلدادنِ به آن است، و حاوی قضاوتهای بیشماری دربارهی «حقیقت»ِ ادعاها و «حقیقت»ِ نحوهی پیوندخوردنِ ادعاها به یکدیگر است. در جهانِ بیرونی، دانشِ عینی وجود ندارد (یعنی ادعاها «اشیا» [یا امور عینی] را بازنمایی نمیکنند). دانش همانا یک رابطهی درونی بین سوژهها یعنی نویسندگان و مخاطبان است (که عنوانِ فلسفی و دقیقشان، «سوژه» است).[1] دانش (که حاوی ادعاها و روابطِ ادعاهاست)، مؤلفهای عینی دارد، چون دارد به یک شکلِ دیگری واقعیتِ واقعیِ اشیا [یا امور عینی] را بازنمایی میکند. هرچند، رسانهی این بازنمایی (یعنی شکلی که دانش بیان میشود)، زبان است که − شاید متاسفانه − رسانهی کاملا خوبی برای بازنمایی نباشد. هروقت میخواهیم دربارهی چیزی («امور عینی») بنویسیم یا حرف بزنیم، چون داریم از بین کلمات دست به انتخاب میزنیم، پس همیشه از ماهیتِ ذاتیِ آن امرِ عینیْ چیزی را کم میکنیم یا به آن اضافه میکنیم. بنابراین، ادعاها و تمام دانشی که از ادعاها ساخته میشوند، همیشه نسبت به امری که «واقعا» روی داده، چیزی کم یا زیاد دارند.
همهی انسانها با واقعیتِ مشترکی روبهرو هستند، و بهخاطر واژههایی که استفاده میکنند (اگر درست و مناسب ترجمه شوند) گویا زبانِ مشترکی برای بحثکردن و اندیشیدن دارند. اما به یاد داشته باشید که زبان، حاوی مشخصهی توصیفی یا تفکیکیِ واژههاست اما حاوی کارکردِ «ضمنی یا پنهان» هم هست (یعنی ممکن است معنای ضمنی هم داشته باشند). از این دلالتها [یا امور ضمنی] میتوان فهمید که دانش همیشه با واقعیتْ تطابقِ کامل ندارد. دانش را واژهها میسازند و میدانیم که واژهها تا اندازهای محدودیت دارند، پس بهواسطهی همین واژههاست که دانش نیز محدودیت دارد. افزون بر آن، در تعاملهای بین مردم (یعنی نویسندگان و مخاطبانِ استدلال)، ارزشهای ضمنی و دانشِ مفروضی وجود دارند که واژهها را معنادار میسازد. برای همین است که دانش، بیناسوژگانی [یا بیناذهنی] است. افزون بر آن، این بیناسوژگانی بودن فقط به این مربوط نمیشود که بیاییم و دربارهی افراد فکر کنیم: سوژههایی که ما باشیم به فرهنگ و جامعهای که در آن رشد کردهایم و همچنین به دانشی که قبلا آموختهایم وابسته هستیم. بنابراین، هروقت دربارهی خودمان (که نویسندهی استدلال هستیم یا مخاطبِ یک استدلال هستیم) فکر میکنیم، داریم دربارهی پیشفرضها و انتظاراتِ فرهنگی و اجتماعی از دانش و استدلال فکر میکنیم.
هدفِ ما – در اینجا – این نیست که فهمِ مشروح و مفصلی از مباحثِ فلسفیِ دانش عینی یا بیناسوژگانی به دست آوریم؛ بل باید بفهمیم که همهی استدلالها با انسانها سر و کار دارند و بنابراین نمیتوانند کاملا خالی از تاثیراتِ زمینههای اجتماعیِ آن انسانها باشند و عمل کنند. حتی اگر ایدههای فلسفیِ بیناسوژگانی [برای ما] ناآشنا باشد، تاثیراتِ عملیِ آنها باید مشهود باشند. آیا تا به حال در موقعیتی بودهاید که بهرغمِ «منطق» و «قطعیت»ِ ظاهریِ استدلالتان، شنوندگان نتوانستهاند با نتیجهی استدلالِ شما موافق باشند؟ آیا تا به حال از شما خواسته شده که چیزی را یاد بگیرید اما ندانید که چرا آن را دارید یاد میگیرید؟ آیا تا به حال گزارشی یا مقالهای نوشتهاید و از عملکردِ خود خشنود بودهاید، اما پیش آمده که خوانندگان به شما گفته باشند که کارتان را درست انجام ندادهاید؟ این موقعیتها همگی به این مربوط میشوند که نویسنده و مخاطبِ استدلال نتوانستهاند در زمینهای مشترک از پیشفرضها و انتظارات عمل کنند.
با اندیشیدن به پرسشهایی دربارهی کارِ خودِ ما، میتوان درکِ درستی از زمینه پیدا کرد (ما در فصل ۸ و در رابطه با استدلالِ دیگران، این پرسشها را بررسی کردیم). برای یک لحظه، فراموش کنید که دربارهی چه دارید استدلال میکنید و در عوض به این پرسشها بیندیشید:
– چرا دارم استدلال میکنم؟
– برای چه کسی دارم استدلال میکنم؟
– استدلالِ من در چه موقعیت و شرایطی دارد روی میدهد؟
– من مطابق چه روش و تعریف و درکی دارم استدلال میکنم؟
– از من [بهعنوان برنهندهی استدلال] چه انتظاری میرود؟
وقتی فهمیدیم که زمینهی کار و استدلالِ ما چیست، میتوانیم استدلالمان را با انتظارات و پیشفرضهای مخاطبمان «متناسب» سازیم، یا میتوانیم زمینههای جایگزینی را فهرست کنیم و به بحث بگذاریم، و به این وسیله به مخاطب کمک کنیم تا در زمینهای که «ما» میخواهیم ایجاد کنیم قرار بگیرد و خودش را با زمینهی «ما» متناسب کند.
حالا مثالی بزنیم که در آن، زمینه نقشِ خیلی مهمی را بازی میکند. ایدز (HIV/AIDS) عموما یکی از بزرگترین خطراتِ بهداشتی جهان دانسته میشود. ما چیزهای مشخصی دربارهی ویروسی که علتِ ایدز است میدانیم؛ مثلا میدانیم که روشِ انتقال آن چیست (از طریق خون و دیگر مایعاتِ بدن) و انواعِ فعالیتهایی که این انتقال را ممکن میسازد چیست (مانند سکسداشتنِ حفاظتنشده و استفاده از سرنگِ مشترک برای تزریقِ دارو). همچنین میدانیم که ایدز با انسان چه کار میکند (سیستمِ ایمنی انسان را از بین میبرد و بیدرنگ موجبِ مرگ میشود). حالا – تا همینجا که صحبت کردیم – این ادعاها از نظر عینی «حقیقی» هستند. اما وقتی میخواهیم به این فکر کنیم که یک کارشناسِ بهداشت در کشورهای غربی چه پیشفرضی برای متوقفکردن سکسِ حفاظتنشده دارد و یک سیاستمدارِ محافظهکار در کشوری اسلامی چه پیشفرضی برای متوقفکردن سکسِ حفاظتنشده دارد، میبینیم با مجموعهای از پیشفرضهای متفاوت سر و کار داریم. کارشناسِ غربی با پیشینهی آزادی اجتماعی و حق انتخابِ فردی، مدافعِ آن خواهد بود که از تبلیغات و دیگر راهبردهایی مانند آن استفاده کنیم تا مردم را تشویق کنیم از کاندوم استفاده کنند؛ این رویکرد اما رهبرِ یک جامعهی مسلمان را گیج میکند و حتی عداوتاش را برمیانگیزد، چون در چارچوبِ پیشفرضهای او نگرشهای لیبرال به سکس و همچنین استفاده از کاندوم وجود ندارد. هیچکدام از این دو طرف، اشتباه فکر یا عمل نمیکنند: عقلانی یا غیرعقلانی هم نیست که یکی از این دو پیشفرض را داشته باشیم، مادام که با کنشهای پذیرفتهشدهی اجتماعِ ما بخوانند. اما امکانِ بدفهمی هم زیاد است؛ «مگر» هر دو طرف سعی کنند تا پیشفرضهای یکدیگر را بفهمند و بکوشند تا زمینهای مشترک پیدا کنند و به بحث دربارهی ایدز بپردازند. گرچه راهحلِ نهایی برای این تصادمِ چارچوبها این نخواهد بود که یکی را انتخاب کنیم؛ استدلالِ کارآمد از ما میخواهد تا پیش از راهحلدادن، تفاوتها را ارج بنهیم و آنها را بهطور شایستهای توضیح دهیم.
تمرین ۹.۱
در رابطه با موضوعی که بهتازگی بر روی آن کار میکنید، مجموعهای از پرسشها بنویسید که به شما کمک کنند تا ابعادِ خارجیِ موضوعتان را دریابید (یعنی موضوع چهطور به مخاطبها و دانشِ استدلالِ شما ارتباط پیدا میکند).
متن: ابعاد داخلی استدلال
در فصل ۳ به موضوع روش برنامهریزی پرداختیم که به نحوهی استفادهکردن از فرمت ساختار تحلیلی اشاره داشت. اینجا، برای یادآوری، مراحل پنجگانهی این روش را بیان میکنیم:
۱. مشخص کنید نتیجهی شما چه خواهد بود. ادعای نتیجه را با دقت بنویسید، و دقیقا بگویید منظورتان چیست. شمارهاش را بگذارید «۱».
۲. بعد به دلایلی فکر کنید که برای این نتیجه میدهید. این دلایل باید در قالب ادعاهایی صحیح نوشته شود، اینبار این ادعاها نقش قضیههای پیشگذارده (مقدمات استدلال) را بازی میکنند و توضیح میدهند که چهطور نتیجه گرفته شده و نشان میدهند چرا باید نتیجه را پذیرفت. سعی کنید قضیهها را به یکدیگر مربوط نگه دارید، اما چون دیاگرام این روابط را بهروشنی نشان خواهد داد، ضروری نیست که آنها را کاملا گروهبندی کنید. آنها را بنویسید، مطمئن شوید که از ضمایر استفاده نکردهاید و هر ادعا را طوری نوشتهاید که خودش جداگانه معنادار باشد. آنها را از «۲» به بعد شمارهگذاری کنید. در این مرحله روی این تمرکز داشته باشید که دلایلِ اصلی برای نتیجه را بیاورید.
۳. شروع کنید به کشیدنِ دیاگرام تا رابطههای بین ادعاها را نشان دهید.
۴. دست از کار کردن بکشید و به این فکر کنید که: آیا ادعایی را جا انداختهاید یا نه؟ به قضیههای بیشتری نیاز دارید یا نه؟ آیا رابطههای بین ادعاها را همانجور که میخواستید نشان دادهاید یا نه؟
۵. اگر نیاز بود، دست به تغییر بزنید، ادعایی را اضافه کنید و دیاگرام را – اگر نیاز بود – از نو رسم کنید.
وقتی داریم این فرآیند پنجمرحلهای را طی میکنیم، با اندیشیدن به برخی پرسشهایی که بتوانند ما را برای کاملکردن هر مرحله راهنمایی کنند، چیزهای زیادی دربارهی هر مرحله خواهیم فهمید. البته بحثِ کنونی، همهی ابعادِ موقعیت را پوشش نمیدهد، اما دیدگاهی کلی به شما خواهد داد که از «حرکتهای» هوشمندانه چهطور میتوانند در برنامهریزی و ایجاد بحث و توضیح استفاده شوند. کاربستِ واقعی این فرآیند میتواند متنوع باشد، و در هر مرحله از پژوهش و تحلیل نیز شکلِ متفاوتی به خود بگیرد. در عمل، هیچ مرحلهای از مراحلِ دیگر جدا نیست، گرچه در تئوری و نظریه میتوانیم بین آنها تمایز قائل شویم تا در موردِ هر یک چیزهای بیشتری یاد بگیریم.
اول به نتیجه فکر کنید، که گزارهای مشخص است از آنچه داریم در موردش استدلال میکنیم. نتیجه به موضوعِ کلیای که داریم به آن میپردازیم، مربوط است اما باید دقیقتر از موضوعِ کلیمان باشد. از خودتان بپرسید:
– نتیجه چیست؟
– مؤلفههای مشخصِ نتیجه (معانی واژهها، ایدههای کلیدی، ارزشها، گستره و قطعیت) چیست؟
– آیا دربارهی زمانِ اکنون است یا آینده یا گذشته؟
– آیا لازم است درباره آن بحث یا توضیحی دهیم؟
– نتیجه چهطور به «نتایجِ» موجود دربارهی این موضوع میتواند مربوط باشد: آیا با آنها مخالف است؟ از آنها حمایت میکند؟ ادامهی آنهاست؟
– آیا نتیجه خوشفرم است؟ (شکل و فرمِ خوب و مناسبی پیدا کرده است)
– چه شواهدی نیاز است که از چنین نتیجهای پشتیبانی کند؟
– آیا در اینجا بیش از یک نتیجه وجود دارد، آیا میتواند آنها را با هم ترکیب کرد؟
دربارهی این پرسشها بهخصوص خیلی شفاف عمل کنید:
– آیا این نتیجه مستقیما به خود رویداد یا تصمیم یا مسئله مربوط است یا اینکه دربارهی نحوهی فکرکردن یا نوشتنِ افراد در مورد این رویداد یا تصمیم یا مسئله است؟
برای مثال، این نتیجه را ببینید:
۱. بازیهای المپیک برای سودبُردنِ شرکتهای بزرگی طراحی شدهاند که این بازیها را پخش و حمایتِ مالی و تبلیغ میکنند.
این نتیجه از نتیجههای «عادی»ای که ما از بازیهای المپیک میگیریم، کاملا متفاوت است اما کاملا «جدید» نیست. «مسائلِ» مهمِ دیگری هم در اینجا مطرح هستند، برای مثال، این مسئله که شرکتهای بزرگ چگونه بر رویدادی «بینالمللی» کنترل پیدا کردهاند. مسئلهی دیگر میتواند این باشد که چرا گزارشهایی که از این بازیها میشود جنبهی سوددهی را نادیده میگیرند. آشکار است که باید این مسائل را کاوید و توضیح داد: این ادعا نیاز به بحث دارد تا بشود از آن پشتیبانی کرد چون این ادعا فعلا موردِ پذیرشِ همگان نیست. ضروری است که عقایدِ دیگران را هم مطرح کرد، اما خودِ نتیجه نباید دیدگاهِ شخصِ دیگری باشد.
دوم، به دلایلِ اصلی فکر کنید. چند گزارهی ابتدایی دربارهی دلیلها بنوسید و به این پرسشها پاسخ دهید:
– چرا رخداد یا ایدهای داریم که داریم درموردش بحث میکنیم، واقعیت دارد یا چرا آن را باید باور کرد؟
– به عنوان رخداد چه زمانی روی داده؟
– چهطور روی داده؟
– رویدادن این چیز یا باورکردن این ایده، چه معنایی دارد؟
– عواقب چیست یا چه باید باشد؟
بعد، دلیلها را یکبهیک بررسی کنید، دربارهی پیچیدگیهای هر دلیل فکر کنید، آن را به زنجیرهای از قضیهها گسترش دهید تا نهتنها دلیل را بهطور کامل بیان کنند بل بهروشنی توضیح دهند که این قضیهها چهطور به نتیجه مربوط میشود. از خودتان بپرسید:
– آیا این دلیلها نیاز به تعریف یا قضیههای قاببند دارند؟
– آیا مربوطبودنِ قضیهها به نتیجه، بهخوبی ایجاد شده است؟
– آیا قضیهها همهی ابعادِ نتیجه را پوشش میدهند؟
– آیا این قضیهها – با ارجاع به پیوندهای درونیای که میسازند – خوشفرم هستند؟
– آیا خوشبنیاد هستند (اگر نه، چه پشتیبانیای میشود از آنها کرد)؟
– آیا دلایلِ کافی ارائه شده تا پهنای استدلال رعایت شده باشد؟
– آیا دلایل بهاندازهی کافی گسترش و بسط داده شدهاند تا به بحث/توضیحمان عمق داده شود؟
– آیا هر کدام از ایدههای داخلِ نتیجه، به این قضیهها ارجاع دارند؟
– آیا قضیهها بهطور شایسته و بایستهای گروهبندی شدهاند؟
یک مثال از دلیل بزنیم:
سازماندهیکردنِ بازیهای المپیک بسیار گران و هزینهبَر است.
با تحلیل میتوان این دلیل را به چند ادعا شکست:
۲. نسبت به گذشته، ورزشها و ورزشکاران و مربیهای زیادی وجود دارد.
۳. برگزاری همهی این رویدادها و پذیرایی از همهی این آدمها کار بسیار گرانی است.
۴. هزینههای غیرورزشی، که به مسئلهی امنیت و سرگرمی مربوط هستند، نیز اهمیتِ زیادی دارد.
(البته که قضیههای دیگری هم میتوان گفت.)
سوم، به روابطِ تحلیلیِ بین قضیهها و نتیجه فکر کنید (همانطور که در دیاگرام دیده میشود). در اینجا میتوانیم به نوعی استدلال فکر کنیم که قبلا استفاده شده:
– آیا این قضیهها علتِ معلول را نشان میدهند (اگر بله، تفاوتها و شباهتها بهروشنی بیان شدهاند)؟
– آیا این قضیهها عمومیتدهی کردهاند و دانشی را که در مورد نتیجهی مشخص نیاز داریم تولید کردهاند؟ (اگر بله، آیا موردِ ویژه واقعا عضوی از مقولهی کلی بوده است یا نه)؟
– آیا قضیهها موارد ویژه را به هم مربوط ساختهاند و توانستهاند که عمومیتدهی کنند؟ (اگر بله، آیا مواردِ ویژه، بازنمایندهی مقولهی کلی هستند یا نه)؟
– آیا رابطهای بر اساس همانندی است، که شباهتهای بین رویدادهای توصیفشده در قضیهها و نتیجه، پاسخهایی که ما میخواهیم را میدهند؟ (اگر بله، آیا این رویدادها با یکدیگر همخوان هستند)؟
– آیا این استدلال صرفا مبتنی بر تعریف است، و این ادعا صرفا معنای خاصِ نتیجه را روشن میکند؟ (اگر بله، آیا ما آن را بهروشنی ساختهایم)؟
در هر مورد، به یاد داشته باشید که این پرسشها میتوانند دربارهی رابطهها اطلاعاتِ خوبی به ما بدهند. ما بهوسیلهی فکرکردن به «علتِ الف چیست؟» یا «الف چه تاثیراتی دارد؟»، میتوانیم رویداد را تحلیل کنیم؛ با فکرکردن به علتهای الف یا اینکه الف (بهعنوان یک موردِ خاص از یک قانونِ کلی) چهطور میتواند توضیحدهنده باشد، میتوانیم عمومیتدهی کنیم.
اگر به مثالِ پیشین بازگردیم، قضیههایی که به هزینه میپرداختند، به علتِ تبلیغاتیترشدنِ بازیها اشاره دارد. بهخاطر نیاز به پول جهت سرمایهگذاری در بازیها (نتیجهی این هزینهها)، هیچ راهی وجود ندارد مگر اینکه از شرکتهای بزرگ پول بگیریم. یک استدلالِ خوب بررسی میکند تا ببیند آیا هزینههای زیاد واقعا تنها عامل برای حضورِ شرکتهای بزرگ است؛ با چنین کاری، میتوانیم بفهمیم که بودجهی دولتی برای بازیهای المپیک، بهخاطر کمشدن بودجهی خدماتِ عمومی و افزایشِ خصوصیسازی، کاهش یافته است:
۵. هیچ منبعِ دیگری برای تامینِ بودجهی المپیک وجود ندارد.
همانطور که میدانیم، قضیهها نمیتوانند خودشان خودشان را خوشبنیاد کنند و برای اینکار به مرجع یا استدلالِ بیشتر نیاز دارند. بنابراین، در این مرحله، میتوانیم لایههای بیشتری به دیاگرام اضافه کنیم، ادعاهای بیشتری بیاوریم تا قضیهها را نشان دهیم یا توضیح دهیم. هر تعداد لایه که خواستیم میتوانیم اضافه کنیم، گرچه در عمل باید به سه یا چهار لایه باید اکتفا کنیم. در هر مورد، به یاد داشته باشید که قرار است ادعایی که پایین هر پیکانِ عمودی میآید نتیجه باشد، و همهی حرکتهای تفکرمان باید با این قصد باشد که پیوندِ خوبی بین نتیجهی اصلی و قضیههای اصلی برقرار شود.
ادعای شمارهی ۴ در مثال المپیک («هزینههای غیرورزشی، که به امنیت و سرگرمی مربوط میشوند، اهمیتِ بیشتری دارند») نیاز دارد تا با توضیحدادنِ خودِ این ادعا پشتیبانی شود، که رویهی مشابهای را میپیماییم؛ یعنی به یک دلیل فکر میکنیم و بعد آن را به ادعاهای مشخص میشکنیم. این ادعاهای پشتیبانگر میتوانند اینها باشند:
۶. بازیهای المپیک حالا هدفِ اصلی تروریستهاست.
۷. تروریسم در جهانِ معاصر پدیدهای رایج است.
۸. هر المپیکی سعی میکند تا در زمینهی سرگرمی و تماشاییبودن، بر المپیکِ دورهی قبل برتری یابد.
۹. هر رویکرد جدید و متفاوتی به سرگرمی معمولا هزینهی زیادتری برآورد میکند.
چهارمین و پنجمین قدم، که مستلزم دستکشیدن و اندیشیدن و بازبینی است، بسیار مهم هستند. در این مراحل، ما باید به این پرسشها بیاندیشیم (که به زمینهی عملِ استدلال مربوط هستند):
– چه پیشفرضهایی اساس این استدلال را تشکیل میدهند؟
– آیا قضیههای ضمنی در این استدلال وجود دارد؟
– آیا مربوط بودن هر قضیه، روشن است؟
– آیا آنها پشتیبانی کافیای ارائه میکنند و کارکرد دلیل را انجام میدهند؟
– آیا همهی ادعاها خوشبنیاد هستند؟ (یعنی بایستی یا خود-گواه باشند، یا مرجع داشته باشند، یا دلیل داشته باشند)
– آیا ادعاها روشن و فهمپذیر هستند؟
– آیا بین گستره و قطعیتِ قضیهها و نتیجه، وحدت وجود دارد؟
– این استدلال، چه موضوعاتی را پوشش نمیدهد؟ (و آیا باید آنها را واردِ استدلال کرد؟)
– روشن است چرا بعضی از دلایل را بررسی نکردهایم؟
– آیا قضاوتهای ارزشی در استدلال، بهروشنی فهرست شده و بحث شدهاند؟
تمرین ۹.۲
از همین موضوعی که در تمرین ۹.۲ داده شده، استفاده کنید و مجموعهای از پرسشهایی را بنویسید که به شما کمک میکند تا ابعادِ داخلیِ موضوعتان را ایجاد کنید (اینکه قضیهها چگونه به یکدیگر، و همچنین به نتیجه مربوط میشوند؛ اداعای اضافی چگونه به قضیهها مربوط میشوند؛ و مانند اینها).
ادامه دارد
◄ آنچه خواندید ترجمه بخش یکم از فصل نهم کتاب زیر است:
Matthew Allen: Smart thinking: skills for critical understanding & writing. 2nd ed. Oxford University Press 2004
بخشهای پیشین
پیشگفتار: تفکر هوشمندانه؛ در آمدی بر سنجشگری
بخش ۱ فصل ۱: تفکرِ هوشمندانه چیست؟
بخش ۲ فصل ۱: تفکر هوشمندانه را چگونه مطالعه کنیم؟
بخش ۱ فصل ۲: ادعاها، مؤلفههای کلیدی استدلال
بخش ۲ فصل ۲: ادعا و استدلال
بخش ۳ فصل ۲: ادعا، ارزش، نتیجه
بخش ۱ فصل ۳: پیوند دادن: فرآیند کلیدی در استدلال
بخش ۲ فصل ۳: ساختار تحلیلیِ استدلال
بخش ۱ فصل ۴: فهمیدن پیوندهای بین ادعاها
بخش ۲ فصل ۴: کارکردهای گزارهها
بخش ۱ فصل ۵: استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۵: ادعاهای خوشبنیاد
بخش ۱ فصل ۶: باز هم درباره استدلال مؤثر
بخش ۲ فصل ۶: قدرت پشتیبانی از ادعاها
بخش ۱ فصل ۷: چند نوع استدلال وجود دارد؟
بخش ۲ فصل ۷: پنج نوع استدلال
بخش ۱ فصل ۸: پژوهش، استدلال، و تحلیل
بخش ۲ فصل ۸: اطلاعات و منابع
پانویس
[1] بعضی فیلسوفان میگویند دانش میتواند عینی باشد، اگر دانش اصلا تحت تاثیر ذهنیت یا سوژگانی انسان قرار نگیرد. به نظر من، گرچه این حرف در نظریه میتواند ممکن باشد، اما این وضعیتِ عینی هرگز در عمل محقق نخواهد شد. گرچه ما انسانها و سوژهها میتوانیم روشها و رویکردهایی را به کار ببریم تا هر گونه امکانِ سوگیری ذهنی را حذف کنیم، اما خودِ استفادهکردن از این روشها و رویکردها، عنصری ذهنی است. برای مثال، در کنش پزشکی غرب، دانشِ بیماری میتواند عینی باشد؛ هر چند، از دیدگاه متفاوتی (برای مثال، از دیدگاه سنتی یا طب سنتی)، همینکه تصمیم بگیریم تا رویکرد علمی را استفاده کنیم، خود یک مؤلفهی ذهنی است. افزون بر آن، سوژگانی انسان بخشی از آن چیزی است که انسان میداند. وقتی میگوییم دانش بیناسوژگانی (بین الاذهانی) است یعنی داریم میگوییم که دانشها روابطِ درونی با هم دارند و الگوی علمیِ این رابطه نیز به این بستگی دارد که سوژهها چهکسی هستند و چهزمانی و کجا و چگونه دارند دانش را بیان و دریافت میکنند.
ببینم این کتاب مگه چند جلدیه که تموم نمیشه؟!!!!!
هم متنش ضعیفه هم ترجمه اش. مگه کتاب قحطیه که رفتین سراغ اینجور چیزهایی بیخود
jahan / 04 July 2013