طبیعت، آن گونه که هست، کلیتی‌ست درخودبسنده و بی‌معنا. و این ذهن منطقی ماست که با چسباندن معنا به چیزها آنها را از یکدیگر متمایز می‌کند. از رهگذر فرهنگ ما می‌توانیم پدیده‌ها را عادی یا خارق‌العاده بنامیم و آن‌ها را بدین‌شکل در تمامی صورت‌های نوشتاری، آوایی، تجسمی و چندرسانه‌ای بازنمایی کنیم.

پدیده‌های عادی، پدیده‌هایی هستند که ما با آن‌ها بیشترین آشنایی را داریم و احساسی از ناشناخته بودن در ما برنمی‌انگیزند. در مقابل، پدیده‌های خارق‌العاده آنهایی هستند که شناخت کمی ازشان داریم و همواره در مواجهه با آنان دچار احساسی از ترس، اضطراب، هیجان یا اشتیاق می‌شویم. به عبارت دیگر، پدیده‌های عادی هر آنچه هستند که ما از آن خود می‌دانیم و یا در طی فرآیندی خود را با آنها آشنا می‌پنداریم و پدیده‌ی خارق‌العاده برعکس هرآنچه است که با ما بیگانه است و آن را بعنوان «دیگری» می‌شناسیم. از این رو می‌توان گفت پدیده‌های خارق‌العاده (‌anomalies) آن دسته از پدیده‌هایی هستند که ما نمی‌توانیم نسبتی میانشان با دیگر پدیده‌های زندگی برقرار کنیم و مکانی دقیق برای آنها در میان روابط و مناسبات کلی زندگی‌، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، بیابیم. به روایت ساده‌تر، ما در مواجهه‌ی اولیه با پدیده‌های خارق‌العاده از گنجاندن آنها در شبکه‌های معنایی شناخته‌شده‌مان ناتوانیم. حضور و ظهور پدیده‌های خارق‌العاده اما، از طرف دیگر، منوط به وجود پیشینی پارادایم‌های تجویزی‌ای‌ست که امر عادی را از امر خارق‌العاده متمایز ساخته و به پاره‌ای از چیزها با عادی انگاشتن آنها برتری می‌بخشند.[۱]

روایت و زدودن بیگانگی

امروزه یکی از مهم‌ترین نقش‌های رسانه‌ی جمعی، پر کردن این شکاف شناختی و ساخت شبکه‌های معنایی برای مصرف‌کنندگان محصولات فرهنگی از طریق بازنمایی پدیده‌های خارق‌العاده در قالب روایت است. بدین شکل رسانه‌ها می‌توانند جایگزینی برای اضطراب مواجهه با پدیده‌های ناشناخته به افراد ارائه داده و به وسیله‌ی نوعی آشنایی اولیه، واکنش افراد را در مواجهه با پدیده‌ها به سمت و سوی مطلوب خود سوق دهند.

پیش از ظهور رسانه‌های جمعی، ایفای این نقش آموزشی در جامعه بر عهده‌ی آموزه‌های دینی، داستان‌های شفاهی، ادبیات نوشتاری، ادبیات نمایشی و هنرهای تجسمی بوده‌است و سازوکارها، شیوه‌ها، چالش‌ها و راهکارهای تولید شبکه‌های معنایی ذکرشده در این عناصر فرهنگی، امروزه در رسانه‌های جمعی نیز مورد استفاده قرار می‌گیرند.

به جز آموزه‌های دینی و شرعی که غالباً از صراحت قانون‌گذارانه‌ای برخوردارند، بازنمایی، چه به صورت مجازی چه به صورت استعاری، کاربردی‌ترین ابزار ارائه این آشنایی اولیه به جامعه است. بدین سان است که هنگامی که ما در شاهنامه با شخصیت زال مواجه می‌شویم، تصویری مجازی از زالی (albinism) در ذهن خود می‌سازیم و این تصویر را مبنای واکنش خود در برابر این پدیده فیزیولوژیک قرار می‌دهیم.

تکرار بازنمایی‌های هم‌سو از یک پدیده در فرهنگ جوامع و طنین‌افزایی آنها، از این بازنمایی‌ها کلیشه (stereotype) می‌سازد. کلیشه‌ها، موقعیت‌های پیچیده‌ی فرهنگی (تفاوت نژادی، تفاوت جنسیتی، تفاوت زبانی و تفاوت فیزیولوژیکی) را به ساده‌ترین عناصرشان‌ تقلیل می‌دهند و توده‌ها را وادار می‌کنند در مواجهه با امر خارق‌العاده و در تلاش برای شناختن و نام‌گذاری آنچه برایشان ناشناخته است، با پناه بردن به آن‌ها، خود را از اضطراب این موقعیت‌ها برهانند.

برخلاف دسته‌بندی‌های دیگری همچون قومیت، نژاد و جنسیت که هرکدام بر اساس طرح خصوصیات مشترک، گروه جامعی از انسان‌ها را در بر می‌گیرند، افراد ناتوان به ندرت خود را بخشی از یک گروه یا یک اجتماع خاص می‌دانند، و این مسئله عمدتاً ناشی از تفاوت‌های بیولوژیکی‌ست که میان انواع مختلف ناتوانی‌های جسمی وجود دارد و باعث می‌شود هر دسته با مشکلات و معضلات خاص خود دست به گریبان باشند.

اهمیت اساسی کلیشه‌های فرهنگی در این است که نه‌ تنها پاسخی ساده و از پیش آماده به افراد جامعه ارائه و تجربه‌ی زیسته‌ی افراد در مواجهه با موقعیت ناشناخته را پیش از این مواجهه شکل می‌دهند، بلکه تمایل زیادی به بازتولید و تکرار خود، چه در ذهنیت افراد جامعه، چه در تولیدات فرهنگی آن جامعه دارند.

از این روست که مطالعه‌ی تاریخِ بازنمایی یک پدیده در تولیدات فرهنگی جوامع انسانی، و تغییرات و نوآوری‌هایی که در ارائه این بازنمایی در طول تاریخ ایده‌ها اتفاق افتاده‌است، به ما در پی بردن به ادراک عموم افراد جامعه از پدیده‌های خارق‌العاده، و نحوه‌ی واکنش افراد به پدیده‌های مذکور یاری می‌رساند. هدف از این نوع مطالعه در درجه‌ی اول بازشناسی نگرش‌های متفاوت به موضوعی یکسان در طول تاریخ فرهنگ و در جغرافیای گوناگون بشری، و در درجه‌ی دوم تشخیص نحوه‌ی عملکرد و تاثیرگذاری این نگرش‌ها در ارائه‌ی مدلی شناختی-رفتاری به توده‌ی انسان‌ها در بطن جامعه است و در نهایت می‌تواند راهگشای فهمی متفاوت از فهم ارائه شده توسط رسانه‌های جمعی باشد، که خود اغلب طرح گرفته از کلیشه‌های پیشین هستند.

مطالعه‌‌‌ی تاریخ بازنمایی هم‌چنین می‌تواند شناخت بهتری از دلایل رجوع جامعه به واکنش‌های تبعیض‌آمیز، مانند جداسازی (segregation)، بیگانه‌انگاری (alienation) و کلیشه‌انگاری (stereotyping) به ما ببخشد.

Ad placeholder

تحلیل گفتمان انتقادی معلولیت

از زمان ظهور نظریه‌های انتقادی و مطالعات فرهنگی در میانه‌ی قرن بیستم تا به امروزه تلاش‌های زیادی برای تبیین و خوانش انتقادی تاریخ بازنمایی پدیده‌های گوناگون فرهنگی و بررسی تاثیرگذاری آنها در ذهنیت افراد حاضر در جامعه صورت گرفته است. یکی از رویکردهای معمول مورداستفاده در این مطالعات، تحلیل گفتمان انتقادی‌ست، که با بررسی سازوکارهای تولید گزاره‌های ارزشی فرهنگی و همچنین نحوه‌ی دریافت آنها توسط افراد جامعه، سعی در شناخت هرچه بهتر این تمایزگذاری‌های فرهنگی دارد و و دامنه‌ی این خوانش را به حوزه‌های گوناگونی مانند نظریات فمینیستی، مطالعات جنسیتی، مطالعات پسااستعماری و غیره گسترش داده است.

با وجود این، تاکنون مسئله‌ی معلولیت چندان مورد توجه این حوزه مطالعاتی قرار نگرفته است. یکی از دلایلی که می‌توان برای نادیده گرفته شدن جایگاه مسئله‌ی ناتوانی در میان مطالعات فرهنگی و نظریه‌ی انتقادی مطرح کرد، این است که برخلاف دسته‌بندی‌های دیگری همچون قومیت، نژاد و جنسیت که هرکدام بر اساس طرح خصوصیات مشترک، گروه جامعی از انسان‌ها را در بر می‌گیرند، افراد ناتوان به ندرت خود را بخشی از یک گروه یا یک اجتماع خاص می‌دانند، و این مسئله عمدتاً ناشی از تفاوت‌های بیولوژیکی‌ست که میان انواع مختلف ناتوانی‌های جسمی وجود دارد و باعث می‌شود هر دسته با مشکلات و معضلات خاص خود دست به گریبان باشند.[۲] از این روست که اگرچه مطالعات ناتوانی همواره به عنوان یک رشته‌ی دانشگاهی زیرمجموعه‌ی حوزه‌هایی مانند جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی پزشکی، آموزش استثنایی، و توانبخشی پزشکی بوده‌است، پژوهش‌های بسیار اندکی در حوزه‌ی علوم انسانی مسئله‌ی معلولیت را از منظر گفتمانی مورد بازخوانی قرار داده‌اند.

مطالعه‌ی مسئله‌ی بازنمایی معلولیت در خلال تاریخ ادبیات، به ارائه‌ی تصویری دقیق‌تر از سازوکارها و شیوه‌های عملکرد بازنمایی در رسانه‌های جمعی، ساخت کلیشه‌ها و بازتولید گفتمان‌های تبعیض‌آمیز پیرامون این مسئله می‌انجامد و فراسوی ساده‌انگاری‌ها و کدگذاری‌های رسانه‌ای، به جست‌وجوی لایه‌های بی‌شمار و چندوجهی تجربه‌ی زیسته‌ی معلولیت می‌رود.

بررسی انتقادی تاریخ بازنماییِ معلولیت، می‌تواند از طرفی به ما در به چالش کشیدن و آشنایی‌زداییِ درکِ از پیش قوام‌یافته‌ی جامعه از مفاهیم “توانمندی” و “ناتوانی” کمک کند، و از طرف دیگر، نشان دهد که چگونه ناتوانی، آنگونه که در جوامع انسانی تعریف شده است، نه صرفاً حاصل تفاوتی فیزیولوژیک، بلکه حاصل روایت‌های متعدد حقوقی، پزشکی، سیاسی، فرهنگی و ادبی‌ست که گفتمان تبعیض‌آمیزی را پیرامون خود تولید می‌کنند. به عبارت دیگر، معنای اجتماعی متبادر شده از بدن‌های خارق‌العاده، منحصر به تفاوت‌های فیزیولوژیک این بدن‌ها با دیگر بدن‌ها نیست و مناسبات اجتماعی‌ای که در آن یک گروه با ارزش‌گذاری خصوصیات بدنیِ مشخص سعی در نشان دادن برتری و سلطه خود بر دیگر گروه‌ها دارد، در تعیین این معنا تاثیرگذار است. از این روست که بازنمایی، تصویری بدن‌مند از هویت تجویزی به جامعه ارائه داده و روایتی از تفاوت‌های بدنی می‌سازد که در بطن آن، افرادی که وضعیت بدنی یا رفتاریِ متناسب با آن ندارند، کنار گذاشته می‌شوند.

برساخت گفتمانیِ حاصل از این بازنمایی، که پیش از آنکه وابسته به تجربه‌ی حقیقی افراد جامعه از مسئله‌ی ناتوانی باشد نتیجه‌ی نگرشی‌ست که رسانه به آنها القا می‌کند، توسط اعضای جامعه در مناسبات فرهنگی، و به همین طریق، در ادبیات بازتولید می‌شود. حذف نظام‌مند بدن‌های خارق‌العاده و ناهمخوان با هویت تجویزی، بدین گونه خود را نمایان می‌کند که در تاریخ ادبیات و هنر، شمار پیکره‌های دارای ناتوانی که نقش اصلی یک داستان را بر عهده داشته‌اند و یا موضوع اساسی یک اثر نقاشی یا مجسمه‌سازی بوده‌اند، بسیار ناچیز است و این پیکره‌‌ها صرفاً حضوری مناسبتی و موردی در پیش‌برد روایت داشته‌اند.[۳] از طرف دیگر، بازنمایی افراد دارای ناتوانی در همین حضور مناسبتی هم همواره وضعیت پیچیده و چندوجهی مسئله‌ی ناتوانی را به خصوصیات کلی‌انگارانه، کدگذاری‌شده و کلیشه‌ای تقلیل داده‌است. به همین خاطر، شخصیت‌های دارای ناتوانی در رمان‌ها و داستان‌های متنوع اغلب دست‌مایه‌ای برای برانگیختن حس ترحم، ترس، عذاب‌وجدان یا برتری در خواننده هستند و فهمی ساده‌انگارانه و مکانیکی از یک وضعیت پیچیده انسانی به مخاطب خود ارائه می‌دهند، فهمی که نسبت چندانی با تجربه‌ی زیسته و حقیقی‌ از ناتوانی ندارد.[۴] به همین جهت، مطالعه‌ی مسئله‌ی بازنمایی معلولیت در خلال تاریخ ادبیات، به ارائه‌ی تصویری دقیق‌تر از سازوکارها و شیوه‌های عملکرد بازنمایی در رسانه‌های جمعی، ساخت کلیشه‌ها و بازتولید گفتمان‌های تبعیض‌آمیز پیرامون این مسئله می‌انجامد و فراسوی ساده‌انگاری‌ها و کدگذاری‌های رسانه‌ای، به جست‌وجوی لایه‌های بی‌شمار و چندوجهی تجربه‌ی زیسته‌ی معلولیت می‌رود.

Ad placeholder

––––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها:

[۱] Kuhn, Thomas, (2012), ‌The Structure of Scientific Revolutions (50th Anniversary Edition), Chicago University Press: Chicago

[۲] Thomson, Rosemarie G. ,(1997), Extraordinary Bodies: Figuring Disability in American Culture and Literature, Colombia University Press: New York

[۳] همان

[۴] Dyer, Richard, (2002), The Matter of Images, Routledge : Oxfordshire