دیدگاه

سردترین انتخابات نظام؟

در آستانه انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی و ششمین دوره انتخابات مجلس خبرگان، شرکت یا تحریم انتخابات به یکی از مهم‌ترین موضوع‌های رویارویی سیاسی جامعه بدل شده است.

با سرکوب خشن ابر جنبش «زن، زندگی، آزادی» و بسته‌تر شدن فضا و گسترش نارضایتی ها، شکاف بین نظام و مردم به اوج رسیده و انتظار می‌رود با یکی از سردترین انتخابات در طول حیات جمهوری اسلامی روبرو شویم.

نظر سنجی‌های رسمی نشان می‌دهند شکاف بین ارزش‌های جامعه با نظام عمیق تر شده است. از هر چهار نفر، سه نفر خواستار جدایی دین و حکومت از یکدیگر اَند. مردم غیر مذهبی تر و نگاهشان به حجاب اجباری منفی تر شده و به فرایض دینی کم تر وقعی می‌نهند. نیمی از مردم حتی از زمان برگزاری انتخابات بی خبرند و بنابر نظر سنجی‌ها حداکثر سی درصد در کل کشور و پانزده درصد در تهران در انتخابات شرکت خواهند کرد.

برخی نظر سنجی‌ها حتی میزان شرکت در کل کشور را از این هم کمتر و نزدیک به یک چهارم و در تهران زیر ده درصد ارزیابی کرده‌اند. اگر نقش تبلیغات، تکلیف شرعی و «واجب عینی» خواندن رأی دادن، ترس، تطمیع و تهدیدات را در نظر بگیریم، احتمالا میزان شرکت داوطلبانه در انتخابات از این هم کمتر خواهد بود. البته احتمال تقلب را نیز نباید از نظر دور داشت که در آن صورت خواندن آرا، مهمتر از میزان رأی است که به صندوق ریخته می‌شود!

با این همه، نظام هم نگران کاهش مشارکت و هم افزایش میزان رأی سفید است. رأی سفید که در کشورهای دمکراتیک معمولا نشانگر باورمندی به نظام اما بی اعتمادی به احزاب موجود، کاندیداها و برنامه‌های آنان است، در ایران معنای دیگری به خود گرفته است. بسیاری که به دلیل ترس یا مصلحت در انتخابات شرکت می‌کنند، رأی سفید را ابزار اعتراض به کل نظام می‌یابند. همین از رو رأی سفید با سیزده درصد آرا به مهمترین رقیب رئیسی در انتخابات پیشین – صرف نظر از میزان گسترده تحریم کنندگان- بدل شد. این رسوایی باعث شد ولی فقیه ضمن «واجب عینی» خواندن رأی دادن، رأی سفید را نخست با اما و اگر و سپس صریحا حرام و عامل تضعیف نظام بخواند. این در حالی است که مخالفان، بیش از پیش با اعتماد به نفس و همدلی گسترده، مردم را به تحریم فعال انتخابات فرا خوانده و هشدار داده‌اند هرگونه شرکت در انتخابات ولو با رأی سفید، توسط نظام مصادره به مطلوب خواهد شد.

Ad placeholder

گسترده‌ترین شکاف در بین اصلاح‌طلبان

با گسترش سیاست حذفی در انتخابات و قطبی شدن هرچه بیشتر فضا، دو دلی و شکاف بین اصلاح‌طلبان نیز که خشمگین از نظام و ترسان از خیزش‌های خیابانی هستند افزایش یافته است. محافظه کارترین آنها همچنان در پی «روزنه گشایی» برآمده و برآنند که نباید دنباله روی قهر عمومی مردم با صندوق رأی شد. از نظر آنها راهی جز شرکت د ر انتخابات برای جانی دوباره بخشیدن به حضور کم رنگ این جریان در جامعه وجود ندارد. بخش بزرگ تری از اصلاح‌طلبان اما دریافته‌اند شرکت بی و چون چرای و همیشگی در انتخاباتی که هربار بسته تر و نمایشی تر شده است، تنها آنان را در افکار عمومی بی اعتبارتر خواهد کرد.

بی‌حاصل ماندن وعده‌ها و گفتمان اصلاح‌طلبان دینی و «اعتدال گرایی» و به جای آن بسته تر شدن هرچه بیشتر نظام همراه با افزایش فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، بالاخره بسیاری را به این نتیجه رساند که بیهوده سال‌ها «در انتظار گودو» به سر برده‌اند. هم از این رو به تدریج خیابان و شعارهای ساختارشکنانه نقش برجسته تری در بیان نارضایتی‌ها یافتند که نخست خیزش دی نود و شش و سپس آبان نود و هشت عریان‌ترین گواه آن بود.

مهم‌ترین منطق ادعایی اصلاح‌طلبان طرفدار شرکت در انتخابات، ایستادگی در برابر روند انسداد سیاسی بیشتر است. حال آن که هر چه زمان می‌گذرد بخش‌های بزرگتری از جامعه درمی یابد عقربه زمان و تجربه انتخابات ده‌های اخیر تنها به سود تحکیم اقتدارگرایی پیش رفته و با بی نیازی نظام به «اقتدارگرایی رقابتی»، انتخابات هرچه بیشتر مهندسی و فرمایشی تر و نمایشی تر می‌شود. پرسش این جا است امروز جایگاه انتخابات در نظامی که به جای مشروعیت و اراده و حق و رأی شهروندان، دستگاه سرکوب اصلی‌ترین ضامن بقای آن است، چیست؟

گذار از «اقتدارگرایی رقابتی» به بیعت با رهبری

انتخابات در ایران گرچه از همان آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی با موازین شناخته شده بین المللی انتخابات سالم و آزاد و دمکراتیک در جهان بیگانه بود، اما دستکم در آغاز «فرمایشی» نبود. هم از این رو بسیاری «انتخابات غیر دمکراتیک و غیر فرمایشی» را ویژگی نظام «اقتدارگرایی رقابتی» در ایران خواندند. شرکت بسیاری از مخالفان در نخستین انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان پس از انقلاب گواه بارز این مدعا بود. همچنین انتخابات در جمهوری اسلامی را نشانه ردپایی هرچند ضعیف از جمهوریت و اراده برخاسته از حضور مردم در انقلاب دانستند. اما با سرکوب هرچه بیشتر مخالفان و تحکیم استبداد ولایت فقیه، این یکدستی حکومت اسلامی بود که پررنگ تر شد.

 با وجود این، از دوم خرداد هفتاد و شش به این سو بخش بزرگی از مردم ناراضی – متاثر از «نگران‌های ضد آرمانی» از هزینه‌های انقلابی دیگر و با الهام از تحولات شوروی سابق و اروپای شرقی – با خیزی غافلگیرانه کوشیدند تا از روزنه انتخابات همچون روشی کم هزینه برای تغییر سود جویند. هرچند بسیاری نسبت به ویژگی نظام ولایت فقیه و تن ندادن حاکمیت به ظهور گورباچف دیگری در ایران و اصلاحات از طریق صندوق رأی هشدار دادند. این به معنای انکار دستاوردهای دوران اصلاحات نیست. اما گویی همان گونه که هزاران نقد نظری به حکومت دینی نمی‌توانست به اندازه تجربه روی کار آمدن جمهوری اسلامی به زدودن توهمات از آن منجر شود، این بار نیز لازم بود که نظام خود با تن ندادن به اصلاحات و حذف گام به گام اصلاح‌طلبان، خوش بینی مفرط به امکان تغییرات اساسی از طریق انتخابات را نقش بر آب کند. «کودتای انتخاباتی» هشتاد و هشت تنها عریان‌ترین نشانه اراده حاکمیت در رقم زدن سرنوشت انتخابات بود.
بدین ترتیب، جنبش سبز به نقطه عطفی در خیزش‌های خیابانی در عصر اصلاحات بدل شد که اراده معطوف به تغییر را به سوی حضور در خیابان سوق داد. هرچند پیش تر نیز دانشجویان نیز در خیزش هیجده تیر در مقیاسی کوچکتر اهمیت آن را نشان داده بودند.

با سرکوب جنبش سبز، گفتمان اصلاحات‌طلبی نمرد اما به نفع «بنفش» عقب نشینی کرد. «بنفش شدن» رنگ دو انتخاباتی که در آن روحانی به ریاست جمهوری رسید، با حذفی شدن هرچه بیشتر انتخابات و کاهش سطح توقعات مردم از آن همراه بود. با این همه، مردم سرخورده از تجربه انتخابات پیشین، بازهم به دلیل وحشت از سیاست هسته‌ای نظام و هراس از بدتر شدن اوضاع، به منطق انتخاب «بد» در برابر «بدتر» گردن نهادند.

سیاست‌های تا کنونی رهبران نظام و نحوه برخورد آن‌ها با نارضایتی‌ها و اعتراضات نشان می‌دهد که آنان شدت بخشیدن به انسداد سیاسی و سرکوب داخلی را تنها راه بقا و حفظ اقتدار خود می‌دانند.

بی‌حاصل ماندن وعده‌ها و گفتمان اصلاح‌طلبان دینی و «اعتدال‌گرایی» و به جای آن بسته تر شدن هرچه بیشتر نظام همراه با افزایش فشارهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، بالاخره بسیاری را به این نتیجه رساند که بیهوده سال‌ها «در «انتظار گودو» به سر برده‌اند. هم از این رو به تدریج خیابان و شعارهای ساختارشکنانه نقش برجسته تری در بیان نارضایتی‌ها یافتند که نخست خیزش دی نود و شش و سپس آبان نود و هشت عریان‌ترین گواه آن بود. شعار «اصول گرا، اصلاح‌طلب دیگه تمومه ماجرا» و دیگر شعارهای ساختارشکنانه در این اعتراضات و فراگیرشدن تدریجی آن، گواه دگردیسی و شیفت در گفتمان ناراضیان بود. واکنش نظام اما علاوه بر سرکوب خونین این خیزش ها، یکدست سازی سه قوه از طریق حذفی تر کردن انتخابات ریاست جمهوری و روی کار آوردن رئیسی بود.

 انتخاباتی که قبل از هرچیز نشانگر آن بود که جایگاه انتخابات در جمهوری اسلامی از اقتدار رقابتی، هرچه بیشتر به «بیعت» با رهبری نظام بدل شده که سالها پیش نسبت به آن هشدار داده بودم. اگر ملزومات هر انتخابات واقعی، برخورداری از حق آزاد مشارکت، انتخاب کردن، انتخاب شدن و تعویض نمایندگی است، بیعت اما تنها نوعی خودسپاری از طریق تایید و به رسمیت شناختن اراده رهبر است. انتخابات در جمهوری اسلامی سال‌ها است که پس از سرکوب خیزش دی و آبان تنها به جلوه‌ای از «صنعت بیعت گیری» بدل شده است. امری که در کاهش میزان شرکت مردم در انتخابات سخت موثر بوده است. پرسش این جا است در شرایطی که تنها یکسال و اندی از خاطره و ردپای ابرجنبش زن زندگی آزادی و سرکوب خونین آن می‌گذرد و با گسترش نارضایتی‌ها و ریزش هرچه بیشتر از نظام و بی حاصل بودن فرجام انتخابات روبرو هستیم، چگونه ممکن است صنعت بیت گیری با نظام بختی برای رونق بیابد؟

Ad placeholder

انفجار اجتماعی نوین: پیامد شکاف روز افزون مردم با نظام

به زعم بسیاری شرکت در انتخابات تحت چنین شرایطی مهر تاییدی بر سیاست‌های نظام است.

البته مسئولان نظام نیز پنهان نمی‌کنند که جز به تحکیم اقتدار سیاسی خود به هر طریق ممکن به چیزی نمی‌اندیشند و شرکت بیشتر در انتخابات، توان اقتدارنمایی داخلی و بین المللی آنان را افزایش می‌دهد. هم از این رو در این انتخابات نه کیفیت نمایندگان و انتخابات بلکه تنها کمیت آرا مهم است.به گونه‌ای که کار به جایی رسیده که در برخی از مناطق تعداد نامزدها و کرسی‌ها با یکدیگر برابر یا تعداد نامزدها از کرسی‌ها هم کمتر است!

بسیاری برآن بودند که در پی سرکوب خشن ابرجنبش زن زندگی آزادی، نظام به قصد ترمیم مشروعیت از دست رفته خود، به گشایش فضای انتخاباتی و میدان دادن به حضور پر رنگ تر اصلاح‌طلبان تن خواهد داد. حال آن که در عمل نه تنها روحانی را فاقد صلاحیت اعلام کردند بلکه برخی از «اصول گرایان معتدل» نیز از تیغ حذف درامان نماندند.

 سیاست‌های تا کنونی رهبران نظام و نحوه برخورد آن‌ها با نارضایتی‌ها و اعتراضات نشان می‌دهد که آنان شدت بخشیدن به انسداد سیاسی و سرکوب داخلی را تنها راه بقا و حفظ اقتدار خود می‌دانند. در عرصه بین المللی نیز برآنند نزدیکی به شرق و بهره جویی از تنش‌های چین و روسیه با غرب، جنگ غزه و اوکراین و حضور نیروهای نیابتی در منطقه به ابزار حفظ و گسترش اقتدار آنها بدل شده است. هم از این رو برآنند در چنین شرایطی هرگونه میدان دادن به سیاست دوگانه در حوزه داخلی و بین المللی به زیان آنان است.

از خوش بینی بدل شدن خاتمی به گورباچف یا دستکم تبدیل روحانی به دنگ سیائوپینگ ایران سال‌ها گذشته است. سیاست‌های نظام سمتگیری به اقتدارگرایی بیشتر‌ی را نشان می‌دهد که کره شمالی «نوع ایده ال» آن است. با این همه ایران کره شمالی نیست و تفاوت‌های چشمگیری بین این دوکشور مانع از بدل شدن ایران به کره شمالی است. مهمترین این تفاوت‌ها درهمزیستی همزمان عناصر سخت ناهمزمان مردم با نظامی در ایران است که تا کنون به چندین خیزش ساختارشکنانه بزرگ انجامیده است. امری که نشانگر نیرومندی اراده معطوف به تغییر در جامعه است. بسته تر شدن هرچه بیشتر فضا -از جمله در انتخابات پیش رو – تنها به قطبی تر شدن بیشتر در جامعه‌ای می‌انجامد که آبستن انفجارهای اجتماعی نوین در متن نابسامانی‌های فزاینده موجود است!