بیست و یکم فوریه ۱۸۴۸ روزی است که جهان مدرن وارد دوران تازهای شد و با یکی از آن تکانههای رخدادگونی مواجه گردید که به مولفهای کلیدی در قرن پیش رو بدل شد. این تکانه افق شناخت و ادراک بشر از خود و جهان اطراف را دگرگون کرد و چشمانداز نوینی به سوی آینده گشود.
در ۲۱ فوریه ۱۸۴۸ چه رخ داد؟ در آن روز «مانیفست حزب کمونیست» منتشر شد؛ متنی که این دو اندیشمند بزرگ قرن نوزدهم، کارل مارکس و فردریش انگلس آن را نگارش و تدوین کردند و بنا بود متن راهنمای «اتحادیه کمونیست»ها باشد؛ این نشان از دوران تازه اتحادیه داشت که به تازگی از «اتحادیه عدالت» تغییر نام داده بود. این نوشته با آن نثر گیرا و پر تپش و پیشگویانهاش (که به سرآغازی بر سنت مانیفستنویسیهای دوران مدرن بدل شد) به متن راهنمایی برای سیاست کمونیستی و به هسته تنظیمی برای هر سیاست رهایی بخشی تبدیل شد.
روز کتاب سرخ
مدتی است که از سوی انتشاراتی مستقر در دهلی نو به نام LeftWord Books روز ۲۱ فوریه هر سال به مناسبت انتشار عمومی «مانیفست حزب کمونیست» به عنوان «روز کتاب سرخ» نامگذاری شده است. در فراخوانی جهانی این انتشارات از همگان خواسته است که یکی از کتابهای سنت مارکسیستی را در فضایی عمومی نظیر کافه و دانشگاه و خیابان و کارخانه و… بخوانند و از این طریق به بازنشر ایدههای مندرج در آن آثار یاری رسانند. این برنامهریزی و نامگذاری «روز کتاب سرخ»، به ویژه پس از آن ترتیب داده شد که گوویند پانساره از رهبران حزب کمونیست هند در آستانه سالگرد انتشار مانیفست کمونیست توسط فعالان راست افراطی ترور شد. این برنامههای جهانی که هرساله (حتی در دوران همهگیری کرونا به صورت آنلاین) برگزار میشود و گسترهای جغرافیایی از ونزوئلا تا کوبا و کره جنوبی و برزیل و نپال و هند و… را شامل میشود، تنها حاوی متنخوانی نیست، بلکه پخش فیلم و موسیقی و اجرای پرفورمنس و طراحی پوستر و بروشور و… را نیز دربر میگیرد.
به این مناسبت در این جستار کوتاه به بازنمایی «مانیفست کمونیست» در سینما میپردازیم که به نظر تنها در دو فیلم به شکل مستقیم به آن پرداخته شده است. یکی در فیلم «مارکس جوان» (۲۰۱۷) و دیگری در فیلم گمنامتر «سالی اندازه یک عمر» ساخته گئورگی روشال محصول ۱۹۶۶ سینمای شوروی که اثری بیوگرافیکال درباره زندگی مارکس است.
❗️ممکن است با خواندن ادامه این مطلب داستان فیلمها برای شما آشکار شود.
مانیفست به روایت سینما
نخست به سکانس پایانی فیلم «مارکس جوان» رائول پک فیلمساز اهل هائیتی میپردازیم؛ به لحظهای که در یک گرهگشایی و پایان بندی رمانتیک روایی، سرانجام آشنایی مارکس جوان با انگلس منجر به تقریر «مانیفست حزب کمونیست» میشود که از لحاظ ساختار روایی در اصل جایگزین به هم رسیدن عشاق در پایان فیلم شده است: زوجی که این بار مارکس و انگلس اند و گشایش پایانی، انتشار مانیفست (شاید در زیرمتن اثر رائول پک که فیلمنامه را با همکاری پاسکال بونیتز نوشته است یک فیلم کوئیر کلاسیک چپگرا را نیز بتوان ردیابی کرد).
داستان فیلم در بازهای از انتشار مقاله مارکس (که نقش او را آگوست دیهل ایفا میکند) در روزنامه راینیشه سایتونگ آلمان و سپس شروع مهاجرتاش به فرانسه آغاز میشود و در نقطه عطف بعدی به دوستی با انگلس (با بازی استفان کونارسکه) میرسد و سرانجام پس از طی مسیری اودیسهوار همراه با انگلس به انتشار مانیفست ختم میشود.
حال به بررسی دقیقتر سکانس پایانی بپردازیم. پس از آن که در جلسهای پر جوش و خروش در یک کلوب کارگری متعلق به اتحادیه عدالت، انگلس به بالای سکو برای ایراد سخنرانی میرود، او با همراهی مارکس و جنی و دیگران برای تغییر سیاستها و مشی اتحادیه رایگیری میکنند و موفق میشوند که نام اتحادیه را به «اتحادیه کمونیست» تغییر دهند. سکانس بعدی کات میخورد به دریایی خروشان و در نمای پس از آن در حالی که دریا در پس زمینه است، شاهد مجادلهای مابین مارکس و انگلس هستیم که در آن انگلس به مارکس به اصرار پیشنهاد میکند که اکنون اتحادیه به یک متن راهنما و اصولی نیاز دارد، به یک مانیفست. سپس به سکانس بعدی میرسیم که مارکس و انگلس و جنی در اتاقی نیمه تاریک و غرق در میان دود و کاغذها و دست نوشتهها مشغول نوشتن نسخه نهایی متن مانیفست کمونیست هستند. جنی همسر مارکس شروع به خواندن مانیفست به زبان آلمانی میکند و سپس این خوانش با صدای روی تصویر به زبان فرانسه ادامه مییابد و از این جا به بعد شاهد فصلی مونتاژی هستیم از تصاویر چاپخانهای که انگار در حال چاپ مانیفست است و کارگرانی که خیره و سرد به دوربین مینگرند. نهایتا در حالی که تیتراژ پایانی آغاز میشود، سلسله تصاویری از رخدادها و قیامها و چهرههای کلیدی «قرن طولانی بیستم» نشان داده میشود که بر روی این تصاویر قطعه راک دورانساز Like A Rolling Stone باب دیلن از فیگورهای آیکونیک فرهنگ مخالف خوان قرن بیستم پخش میشود.
رائول پک، فیلمساز چپگرای معاصر که فیلم هایی در باره «پاتریس لومومبا» و «جیمز بالدوین» نیز ساخته است و بسیار علاقهمند به ساخت فیلمهای داستانی و مستندهای پرتره است، در «مارکس جوان» پیام واضحی را از طریق این پایانبندی القا میکند: این که مارکس باقی عمر خود را مشغول اثر ناتمام «کاپیتال» (سرمایه) بود اشارهای است به تحولات دائمی سرمایه و طبیعتا ناتمامی کتاب مارکس و در نتیجه فیلم رائول پک.
این که جهان پرتلاطم قرن بیستم منادی تغییر مدام بود، امری که مولفه اصلی فرماسیون سرمایهداری است، به زعم پک پیام اصلی مانیفست کمونیست مارکس است. از این منظر، بر خلاف انتقاد رایجی که به این پایان بندی شده است ( این نقد که ترکیب تصاویر و موزیک دوران ساز باب دیلن حاوی سویهای نوستالژیک است که خود مارکس و انگلس و مانیفست را بخشی از دورانی سپری شده قلمداد میکند) میتوان گفت رائول پک و همکار فیلمنامه نویسش، بونیتزر در تلاشاند که «مانیفست کمونیست» را نه صرفا ناشی از نبوغ دو اندیشمند بزرگ قرن نوزدهم، بلکه ماحصل دورانی پر جنبش و جوش و سرشار از انقلابهای مردمی و مبارزات کارگری بخوانند که در قرن بیستم به اوج خود میرسد.
به این معنی رائول پک وقتی فیلم خود را تماما بر مبنای ترسیم جهان قبل از انتشار مانیفست بنا میکند، بسیار ستیزهجویانهتر است از فیلم «سالی اندازه یک عمر» اثر گئورگی روشال، که در اثر کلاسیک زندگینامهای خود، فیلم را با جلسهای آغاز میکند که در آن با صحنهپردازیای تئاتری، مارکس و انگلس و دیگران از ضرورت نوشتن مانیفست میگویند. اگر اینجا فیلم روشال با مانیفست «آغاز» میشود، در «مارکس جوان» با مانیفست به «پایان» میرسد و نتیجهگیری در پایانی باز به مخاطب سپرده میشود. در این روایت زندگینامهای، رائول پک به بیان «چگونگی» نوشته شدن مانیفست میپردازد. این تلاش برای بازنمایی دراماتیک متنی نظری/سیاسی، خود بزرگترین چالش درون فیلم است.
«مانیفست حزب کمونیست» کارل مارکس و فردریش انگلس در کنار «کاپیتال» کتاب دوران ساز مارکس از معدود کتابهای نظری و سیاسی هستند که سینما سعی در مواجهه با آنها را داشته است. ابتدا این سرگئی آیزنشتاین (از بنیانگذاران جنبش مونتاژ سینمای صامت شوروی) بود که تلاش کرد اقتباسی سینمایی از کاپیتال بسازد که البته در حد طرحواره و دست نوشتههایی باقی ماند. سپس الکساندر کلوگه از فیلمسازان مهم جنبش سینمای نوین آلمان در دهه هفتاد میلادی در فیلم News from Ideological Antiquity – Marx/Eisenstein/The Capital یک اثر مدرن و تجربی ساخت که اقتباس شخصی او از کاپیتال مارکس و طرحواره آیزنشتاین بود. در کنار این دو اثر، فیلم «سالی اندازه یک عمر» و «مارکس جوان» را میتوان از آثار داستانگوی تاریخ سینما به حساب آورد که درباره «مانیفست کمونیست» ساخته شده است. بدون شک پژوهشی گسترده لازم است تا بتوان به بررسی دقیقتر این موضوع پرداخت که کدام سویه از اندیشهها یا تئوریهای مارکس و انگلس در تاریخ سینما به تصویر درآمده است.
قبل هر چیز, از یاد نرود که “مانیفیست حزب کمونیست” پس از انجیل مسیح (که به شکرانه ی میراث استعمار اروپایی, پر فروش ترین کتاب جهان است) مقام دومین کتاب محبوب در تاریخ را دارد, و به تمامی زبانهای دنیا ترجمه شده است. در صحنه ی مانیفیست نویسی فیلم “مارکس جوان”,\***
مارکس اولش می نویسد که, هیولایی, لولو خرخره ای /boogyman /Schreckgespenst بر اروپا چنگ انداخته است, در حال حرکت است. اما فورا واژه ی هیولا را خط می زند و مینویسد “شبحی بر اروپا سایه انداخته است”, که بدین ترتیب برای بیننده این تصور پیش می آید که مارکس و انگلس مانیفیست را تماما از خلاقیت و ظرفیت های ادبی خود نبشته اند, در حالیکه در مقدمه ی ویراست نورتون Norton Critical Edition, نشان داده می شود که چگونه نویسندگان نابغه ی ما تحت تاثیر نثر انقلابی مانیفیستهای سوسیالیستی فرانسه بوده اند و بخش هایی احیانا کپی شده از آنان. که البته چنین کپی برداری از آثار دیگران برای مارکس محدود به مانیفیست نیست و مثلا پارگراف اول, بخش اول, فصل اول, جلد اول کتاب “سرمایه”, یک کپی تقریبا کلمه به کلمه از کتاب مالیات ریکاردو است. در قرن نوزده مجازات علیه سرقت ادبی plagiarism نداشتند! اما این نبوغ و غنای ادبی مارکس بود که چنین کیفیت نهایی را به وجود می آورد. برای مثال فقط دقت کنید به مراجع و مثال ها و متون ادبی که در توصیف شیوه تولید سرمایه داری (در جلد اول “سرمایه” که بدست خودش نبشته شده ست) به کار گرفته شده: از شکسپیر تا لارنس استرن (از آوانگارد ترین رمان نویس های قرن ۱۸) تا ادبیات کلاسیک یونان, تا…..
همانگونه که لنین یادآوری می کند, سه منبع و سه جز مارکسیسم: سوسیالیسم فرانسوی, اقتصاد-سیاسی انگلیسی (اسکاتلندی) و فلسفه ی آلمانی است. البته لنین از تز دکترای فلسفه ی مارکس (۲۵ سالگی) در مورد فلسفه ماتریالیستی یونان باستان اسمی به میان نمی آورد (شاید هم خبر نداشته). اما اشکال اساسی لنین در این است که مجموعه ی نظری-فلسفی مارکسی را به یک “جهان بینی” تقلیل می دهد. به نوعی همان دلقکی که بنجامین در “تزهایی در باره تاریخ” بدان اشاره دارد.
البته لنین سه منبع را در ۱۹۱۳ نبشته بود و هنوز هگلی نشده بود, پس انتظاری هم نمی توان داشت.
با پوزش از طولانی شدن “یادداشت”!
بیننده / 22 February 2024
شاید جالب ترین و نادیده گرفته ترین بخش “مانیفیست حزب کمونیست” یازده مقدمه هایی است که نویسندگان (و پس از فوت مارکس, فقط انگلس) برایش نبشته اند. روزا لوکزامبورگ در آخرین سخنرانی خود (سخنرانی افتتاحیه ی حزب کمونیست آلمان, ژانویه ۱۹۱۹) صحبتش را با اهمیت این مقدمه نویسی ها برای مارکس و انگلس شروع می کند, و اینکه مانیفیست برای نگارنده گانش بیش از هر چیز یک سند سیاسی راهنمای انقلاب بود که باید بر اساس تغییرات اجتماعی روزمره تنظیم و تحلیل و به روز می شد, خصوصا اینکه با از بین رفتن وضعیت های انقلابی در اروپا پس از ۱۸۴۸, مقدمه هایی در توضیح این تغییرات طلب می کرد. لوکزامبورگ با الهام گیری از این روش نقادانه و عینی مارکس و انگلس در برخورد با مانیفیست بود , که به ارزیابی انقلابی خویش از آلمان ۱۹۱۹ رسید. انقلابی که سوسیال دموکراتها بدان خیانت کردند.
پرسشی که شاید در اینجا مطرح گردد این باشد که اگر مارکس و انگلس امروزه در اوائل قرن بیست و یکم می خواستند مقدمه ای بر مانیفیست بنویسند ارزیابی شان از ظرفیت ها و محدودیت های سرمایه داری پلاتفرمی, سرمایه داری دیجیتال, سرمایه داری شناختی, سرمایه داری قرن بیست و یکم چه می بود؟
شنونده / 22 February 2024