امروز «تیمارستان امینآباد» را بیش از آنکه به عنوان یک مرکز درمانی بیماریهای اعصاب و روان بدانند، به عنوان یک «شکنجهگاه» میشناسند، به ویژه شکنجهگاهی برای زندانیان سیاسی. در سالهای اخیر گزارشهای متعددی از انتقال زندانیان سیاسی در ایران به این تیمارستان اعصاب و روان جهت تحت فشار قرار دادن آنان برای اعترافگیری و شکستن اراده و مقاومتشان منتشر شده است.
از معروفترین زندانیان سیاسی که جمهوری اسلامی به اجبار آنها را به این تیمارستان مخوف فرستاد از جمله کیانوش سنجری، خبرنگار و بهنام محجوبی، زندانی سیاسی از جنبش دراویش که او را در زندانهای جمهوری اسلامی کشتند.
سال ۱۴۰۱، در بحبوحه خیزش «زن، زندگی، آزادی»، زندانهای ایران پر شد از معترضانی که علیه جمهوری اسلامی به خیابانها آمده بودند. ماموران وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه برای گرفتن اعتراف از منصوره (شروینا) بشاورد، یکی از زنان بازداشتشده، او را به تیمارستان امینآباد فرستادند. استفاده سازمانیافته از روانشناسی و پزشکی و طرح «مجنونانگاری» و انگ «روانپریشی» به زندانیان سیاسی از روشهای جمهوری اسلامی برای بیاعتبار کردن مخالفان و تحت فشار قرار دادن آنهاست.
در ادامه، تجربیات شروینا بشاورد، زندانی سیاسی را از بازداشت و بستریشدن در تیمارستان امینآباد خواهید خواند.
از حبس در سلولی کثیف تا دارو خوراندن اجباری در امینآباد
شروینا یکی از زندانیانی است که بازجویان جمهوری اسلامی او را برای اعمال فشار هر چه بیشتر، دو مرتبه به تیمارستان امینآباد (رازی) و یکبار به تیمارستان روزبه تهران فرستادند.
تجربیات شروینا در این خصوص هولناک است. به گفته شروینا، ابتدا او را با دست و پای بسته بازداشت، و ۵۷ روز در انفرادی وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه جمهوری اسلامی بدون اطلاع خانوادهاش حبس کردند. او در این باره میگوید:
ابتدا من را در یک سلول سهمتری بسیار کثیف انداختند؛ سلول بسیار کوچکی که در داخلش توالت فرنگی هم بود. روبهروی توالت فرنگی یک دوربین مداربسته وجود داشت و تو باید مقابل دوربین کارت را انجام میدادی. جز دو پتو و یک توالت فرنگیِ بدون درپوش هیچ چیز دیگری در سلول وجود نداشت.
ناپدیدسازی مخالفان و معترضان یکی از روشهای معمول در جمهوری اسلامی است. شروینا درباره بیاطلاعی خانوادهاش در تمام ۵۷ روزی که در انفرادی جمهوری اسلامی، بود میگوید:
از همان ابتدا ممنوعالملاقات و ممنوعالتماس بودم. من پدرم را در کودکی از دست دادهام؛ پس از ۹ ماه گمشدنِ پدرم، خبر به ما رسید که او فوت کرده است؛ به همین دلیل، ما خاطره بدی از بیخبری داریم. مأموران جمهوری اسلامی این را میدانستند و برای اذیتکردن بیشتر من و خانوادهام هیچ خبری از بازداشتشدن من به آنها ندادند. من را مدام تهدید میکردند که اگر میخواهی بلایی سر خانوادهات نیاید باید به فلان چیز اعتراف کنی. هر روز میآمدند و از رفتوآمدهای خانوادهام میگفتند؛ اینکه کجا میروند و چه کار میکنند. برخی اوقات من را با دستبند و پابند به تخت میبستند. مدام خاطرات گمشدن پدرم را به من یادآوری میکردند. انگار میدانستند چگونه من را بههم بریزند.
پس از نزدیک به دو ماه به شروینا اجازه داده میشود که تماس کوتاهی با خانوادهاش داشته باشد و به آنها بگوید که بازداشت شده است. پس از آن، اما همهچیز برای شروینا به مراتب تیرهتر از پیش میشود. او را به «تیمارستان رازی» یا همان امینآباد معروف فرستادند تا مقاومتش را شکسته و به چیزی که وجود نداشت، اعتراف کند. او در این باره میگوید:
روزی ۹ عدد قرص به من میدادند و من حتی نمیدانستم این قرصها برای چیست. قرصها و آمپولها باعث شده بود که حافظه کوتاهمدتم را از دست بدهم و یادم نیاید که روز گذشته چه بر سرم آورده بودند.
او درباره سیستم حمام رفتن در امینآباد میگوید. تنها پنج دقیقه فرصت حمامکردن داشتند و اگر بیشتر طول میکشید با ضربوشتم آنها را از حمام به بیرون میکشاندند. به گفته او، آنها را مجبور میکردند از لباس همدیگر استفاده کنند؛ چون پرسنل تیمارستان هیچ لباسی حتی لباس زیر به آنها نمیداد. شروینا میگوید که «کشیدن موها» جزئی جداییناپذیر از ضربوشتمها بود:
اگر یک دقیقه دیرتر جوابشان را برای هر چیزی که میگفتند میدادی، با مشت و لگد از تخت پایینت میآوردند و با گرفتن موهایت تو را دورتادور اتاق میکشیدند.
شیرین و زهرا در جهنم امینآباد
او در صحبتهایش از یک زندانی سیاسی به اسم «شیرین» اهل کشور مصر میگوید که تاکنون در اخبار هیچ اسمی از او برده نشده است: «در امینآباد زنی به اسم شیرین را دیدم که اهل مصر بود. او را به مدت ۹ ماه در تیمارستان امینآباد بستری کرده بودند. در اوایل روزهایی که من در آنجا بودم او را دوباره به زندان منتقل کردند.» شروینا درباره «شیرین» میگوید:
آن گونه که از حرفهایش متوجه شدم، مأموران امنیتی جمهوری اسلامی او را در پی سفر تفریحیاش به ایران، به اتهام ارتباط با اسرائیل بازداشت کرده بودند. شیرین میگفت تا آن زمان شش بار تجربه شوکتراپی یا الکتروشوکتراپی را داشته است؛ تجربهای اجباری، بدون آنکه زندانی اختیاری در این باره داشته باشد. به گفته او هر بار پس از شوکتراپی اکثر اتفاقاتی که برایش افتاده بود را فراموش میکرد. شیرین میگفت: «هیچکس نمیداند که من کجا هستم و صدایم هم به جایی نمیرسد. نمیدانم چگونه از این “جهنم” خارج شوم.»
نازنین زاغری، زندانی سابق دوتابعیتی ایرانی-بریتانیایی نیز از موارد مشابه بوده است. به گزارش یک موسسه خیریه بریتانیایی، زاغری حالا دچار افسردگی و اختلال استرس پس از ضایعه یا پیتیاسدی شده است. او چند سال پیش، یک هفته از زندان به بیمارستان روانی منتقل و با دستبند و پابند در آنجا بستری شد.
شروینا علاوه بر این از قوانین عجیب تیمارستانها در ایران میگوید. به گفته او، فقط مرد خانواده میتواند بیمار بستریشده در تیمارستان را ترخیص کند؛ یعنی حتی مادر یک فرد از این اختیار برخوردار نیست.
او درباره زنی ۳۴ ساله به اسم زهرا میگوید که چون «دوست پسر» داشت، پدرش او را در تیمارستان امینآباد بستری کرده بود. به گفته شروینا، پدر زهرا از عوامل وابسته به حکومت جمهوری اسلامی است و به سبب روابط و نفوذش توانسته دخترش را که از سلامت کامل روحی-روانی برخوردار بود، در امینآباد بستری کند.
«مهر ۲» یا «جهنم واقعی»
شروینا بدترین بخش تیمارستان امینآباد را بخش «مهر ۲» میداند. او درباره این بخش میگوید:
یک بخش به اسم «مهر ۲» در تیمارستان امینآباد وجود دارد که اکثریت بیماران از آن با عنوان «جهنم واقعی» یاد میکنند. پرسنل تیمارستان با کتک و فحاشی با بیماران برخورد میکنند. یعنی ضربوشتم جزئی جداییناپذیر از رفتار پرسنل است.
شروینا درباره آخرین باری که او را به تیمارستان، البته اینبار به تیمارستان روزبه تهران منتقل کردند میگوید:
مطلقاً هیچ چیزی از آن پنج روزی که در تیمارستان روزبه بستری بودم بهخاطر ندارم. فقط خاطرم است تمام مدت دستها و پاهایم را با دستبند و پابند به تخت بسته بودند و یک مأمور هم بالای سرم بود.
انتقال مخالفان و زندانیان سیاسی به تیمارستانها از روشهای معمول در حکومتهای خودکامه از جمله ایران، روسیه و چین است. حکومتهای خودکامه بهویژه حکومت ایران سعی دارد با انتقال مخالفان خود به تیمارستانها و تزریق برخی داروها آنها را «روانپریش» جلوه دهد. پیشتر بهنام محجوبی، زندانی سیاسی کشتهشده در زندانهای جمهوری اسلامی در خصوص تیمارستان امینآباد گفته بود: «من در امینآباد افول انسانیت را دیدم».
هاشم خواستار, آموزگار زندانی خراسانی, نیز یکی از کنشگرانی است که رژیم وی را, چندین سال پیش قبل از انقلاب ژینا, به بیمارستان روانی منتقل کرد. اما صلابت و نستوهی هاشم خواستار حکومت را از کرده ی خویش پشیمان کرد, و جناب آقای هاشم خواستار باری دیگر اثبات نمود که چه کسانی در ایران تعادل روحی و روانی ندارند و محتاج درمان اند: حکومت دیوانه ی هار تشنه به خون.
هاشم خواستار / 22 February 2024
بسیار وحشتناک و واقعی...
به جز این موارد، روانپزشکی با همسر پزشک عمومیش دیده شدن که برخورد دوگانه و تظاهر، دسیسهچینی، دورویی، خونسردیشون در بیرحمی و دیگر بازیهای روانیشون با بعضی افراد باورنکردنی و بسیار شکنجهآور بود. هر دو معمولا با ظاهر مظلوم و خیریه و مهربان ولی در نهایت شبیه روش بازجوشکنجهگران و ماموران اعدام حکومتی در پروندهسازی و آزار خانوادههای زندانیان و اعدامیان…
با دست گذاشتن روی نقاط حساس افراد بهویژه ضعفهای ناشی از بیماری، فریب، خیانت، در عمل انجام شده گذاشتن و انکار وعده های مکرر حمایتی، برچسبزنی، دسیسهچینی و پروندهسازی برای طرف مقابلشون که زندگی و گذشتهی فرد رو نابود میکرد، دادن خبر شوک و سوگ به همراه آزار و شکنجههای کلامی مثل تمسخر، شوخی، جدی و جملاتی شبیه متجاوزان اونم در بحرانی ترین شرایط فرد، طرف مقابلشون رو شکنجه های روانی در حد دیوانهسازی و به مرز خودکشی رسوندن می کردن. و حتی ازش برای به هم ریختن و پروندهسازی استفاده کردن.
یکی از افتخارات این روانپزشک به گفتهی همسرش (و بعضی گفتههای خودش و تاکید همیشگیش بر اینکه ۲۰ ساله پزشکه و تهدید غیرمستقیمش به انتقال کسی از مرکز جدیدش به امین آباد) سالها خدمت و همکاری با روانپزشکی رازی (امینآباد) هست.
در مرکز خصوصی خودشون فعلا به ظاهر امکانات و مجوزهای آزادی ویژه برای افراد بستریشون دارن و ظاهر خیریه و انساندوستانه، ولی به موقعش از کسی که به هر دلیل خوششون نیاد یا به دلایل تجاری یا فرار از مسئولیت، با پروندهسازی و همون شکنجه های روانی گفته شده زندگی فرد و اطرافیانشو نابود می کنن و به مراکز نامناسب منتقل میکنن.
شهروند / 22 February 2024
ودربچه هام ازطریق بیت رهبری به بیمارستان اعصاب وروان منتقل شدومایک سال دنبالش میگردیم، والان گفتندربیمارستان اعصاب وروان به سرمیبره
ر_ا / 06 June 2024