در موسیقی نیز مانند دیگر هنرها، نگاه به گذشته همواره به معنای تداوم سنتهای پیشین نبوده، بلکه بیشتر با درهم شکستن قواعد هنری حاکم و ایجاد سبکهای نوین همراه بوده است؛ الهام از موسیقی قدیم در جهت ایجاد موسیقی جدید که در ذات خود عملی آوانگارد محسوب میشود.
با چنین نگاهی، انواع موسیقی آوانگارد و معاصر مانند موسیقی اکسپریمنتال، موسیقی مینیمال، موسیقی الکترونیک، نیوایج و… تأثیراتشان بر سبکهای موسیقی امروزی از موسیقی کلاسیک گرفته تا انواعی از موسیقی پاپ و تلفیقی و… بیشتر قابل درک میشود.
نخستین تلاشها برای رهاندن موسیقی از سنتهای حاکم بر موسیقی کلاسیک از اوایل قرن بیستم با آهنگسازانی نظیر «کلود دبوسی»، «اریک ساتی»، «ایگور استراوینسکی»، «آرون کوپلند»، «آرنولد شوئنبرگ» و برخی دیگر شکل گرفت، که مهمترین این تلاشها، رهایی موسیقی از نظام تنال و کورد مرکزی مبتنی بر درجات تونیک و دومینانت در گامهای موسیقی کلاسیک [غربی] بود. از جمله آثاری در دو یا چند تونالیتهی مجزا (بیوتنال و پلیتنال)، مانند بالهی «پتروشکا» اثر ایگور استراوینسکی یا آثاری ملهم از مدهای کلیسایی یا گامهای پنتاتونیک موسیقی شرق دور یا گام تمام پرده (متشکل از شش نت به فاصله پرده مانند برخی کارهای دبوسی) و سرانجام موسیقی آتنال مانند کارهای آرنولد شوئنبرگ که برخلاف نظام تنال که بر مبنای تکیه بر درجات اول و پنجم در فواصل گام دیاتونیک استوار بود، بر کل درجات گام کروماتیک بهطور برابر تکیه داشت.
رهایی از سنتهای موسیقی کلاسیک و برهم زدن قواعد آن در اوایل قرن بیستم، تنها هارمونی و تنالیتهی آثار را دستخوش تغییر نمیکند، بلکه ریتم را نیز دربرمیگیرد و آن ریتمهای ثابت، متشکل از میزانهایی با مضربی از دو یا سه ضرب، را برهم میزند. استفاده از میزانهای لنگ برای مثال در کارهایی از اریک ساتی، یا استفاده از تکنیکهایی مانند سنکوپ و ضد ضرب در بالهی «پرستش بهار» از استراوینسکی و یا استفاده از ساختارهای بیقاعدهی وزنی در کارهایی از برامس، بارتوک و کوپلند را میتوان بهعنوان نخستین نوآوریهای ریتمیک در موسیقی کلاسیک این قرن بهشمار آورد.
نوآوری در عناصر موسیقایی، همچنین در سازماندهی ترتیب زیر و بمی نتها در ملودی نیز تأثیرگذار بود و آن جملهبندیهای غالباً کلیشهای بر محور تنال را دستخوش تغییر و تنوعی میکند که غالباً بر مبنای تأثیر از موسیقی شرق بر بداههنوازی و پیشبینیناپذیری خطوط ملودی استوار است.
به این ترتیب، در اواسط قرن بیستم، نخستین جنبش جدی بهصورت سبکی مشخص در موسیقی آوانگارد به «سریالیسم» شناخته میشود که بهنوعی تجمیع تمام این نوآوریها در عناصر اصلی موسیقی بهشمار میرود. بهطور خلاصه سریالیسم بهمعنای بهکارگیری سریها یا گروههای نظامیافتهای از عناصر موسیقایی در یک اثر واحد است. این سبک در هارمونی بهشدت متأثر از موسیقی دوازده تنی شوئنبرگ است و در ریتم، بهوضوح تأثیرات پلیریتمهای موسیقی جاز دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۲۰ را نشان میدهد.
قطعهی «به یاد اقبال»¹، از مجموعهی گوش ۱ [قطعه اول]، میتواند بهعنوان نمونهای از این سبک شنیده شود. قطعه بهصورت آتنال و با کوردهای دیزونانس آغاز میشود. سپس در دقیقهی دوم قطعه در گام مینور ادامه پیدا میکند و از اواسط دقیقهی سوم با تغییراتی در فواصل نتها برای لحظاتی وارد فضای شرقی و موسیقی دستگاهی ایرانی میشود و دوباره به گام مینور برمیگردد و در انتها دوباره در فضای آتنال به پایان میرسد. غیر از این ریتم کار نیز با پرشهایی، تغییرات ملودیک و هارمونیک را همراهی میکند.
نکتهی مهم در مورد سریالیسم موسیقایی، تأثیر آن از ساختارگرایی هنری و بهویژه از سبک نمایش روایی (اپیک) و تکنیکهای فاصلهگذاری در تئاتر است که غرض از تولید موسیقی را نه صرفاً بیانگری احساسی که آگاهیبخشی میداند و همین باعث بیش از پیش پیچیده شدن آثار تولیدی در این سبک از موسیقی میشود که بهطور روشن همراهی مخاطب را برنمیانگیزد و اصولاً این همراهی را طلب نمیکند.
در واکنش به این جدایی موسیقی از مخاطب، سبک آوانگارد دیگری در موسیقی قرن بیستم سر برمیآورد که به کلی آن پیچیدگیهای ساختاری و تکنیکهای اگاهیبخش را نادیده میانگارد و بر جنبههای حسی و تجربی موسیقی تأکید مینماید.
اکسپریمنتالیسم (تجربهگرایی)، بهلحاظ هنری ریشه در جنبش اکسپریمنتال، بهویژه در تئاتر داشت که قصد آن سادهگرایی و مشارکت هرچه بیشتر مخاطب در اثر هنری است. این سبک همچون جنبشی ساختارشکنانه در برابر موسیقی کلاسیک و بهطور خاص جنبشی ضد کلاسیک و غیر آکادمیک شناخته میشود که رو به سادهگرایی دارد.
موسیقی اکسپریمنتال که از آن به موسیقی تصادفی یا موسیقی شانسی نیز یاد میشود، بیش از هر چیز و هر کس، با نام «جان کیج» پیوند خورده است که اصولاً بحث تنالیته را از موسیقی فاکتور میگیرد و هر صدایی را که بتواند اثرگذاری حسی و بهویژه اثرگذاری بدیعی در تجربهی حسی مخاطب برانگیزد را در حیطهی موسیقی به رسمیت میشناسد. از این رو، صداهای دستکاریشده و دفرمهشدهی آلات موسیقی، انواع صداهای محیطی، صداهای مصنوعی و حتی نویز در جنبش اکسپریمنتال وارد حوزهی موسیقی میشوند.
قطعهی تقدیمی به «جامعه موسیقی شهر تهران»² اثر ایمان وزیری، میتواند نمونهی خوبی برای موسیقی اکسپریمنتال یا موسیقی شانسی بهشمار آید.
در توضیح این قطعه از مجموعهی گوش ۱ آمده است:
یک ویولنسل و یک پیانوی دستکاریشده (Prepared Piano) در یک اتاق بزرگ، اجرا با MD و میکروفون ۹۰۷ سونی ECM ضبط شده است. در استودیو از Reverbe برای فضاسازی استفاده و مراحل آمادهسازی برای انتشار انجام شده است. دستکاری به روشهای مختلف در اجزای پیانو برای ایجاد صداهای غیر معمول بهکار میرود. مبتکر آن آقای هنری کاول بود و در سال ۱۹۱۴ در سانفرانسیسکو به نمایش گذاشته شد. کیج در سال 1938 در قطعهی Bacchnale از این تکنیک استفاده کرد.
موسیقی اکسپریمنتال اگرچه بهلحاظ سادهگرایی در برابر موسیقی سریالی قرار میگیرد، اما با آن وجوه مشترکی نیز پیدا میکند. از جمله استفاده از فواصل صدایی دیزونانس، تاچ (ضربهای) گاه خشن و از همه مهمتر تأثیر از فلسفه و هنر شرق.
این شرقگرایی بر جنبش مینیمالیستی موسیقی در نیمهی دوم قرن بیستم نیز تأثیراتی چشمگیر بهجا میگذارد. با این حال موسیقی مینیمال، تفاوتهای مهمی بهویژه در عناصر اصلی با موسیقی سریالی و موسیقی تجربی دارد. از جمله ضربهای یکنواخت، تکرار الگوهای کوتاه ملودیک و از همه مهمتر استفاده از تنالیتهی مشخص و بدون تغییر (مدال) در طول اثر. اگرچه این تنالیته در مقام یا گامهای موسیقی شرقی باشد یا در مدهای کلیسایی و یا در گامهای دیاتونیک موسیقی کلاسیک و اگرچه ارکستراسیون آن گاه به یک ساز یا حتی بخشی از یک ساز تقلیل یافته باشد.
در تعریف، هنر مینیمال به هنری با کمترین المانها و امکانات گفته میشود. در موسیقی، مینیمالیسم اغلب بهصورت یک تنالیتهی واحد، گاه در حد یک خط ملودی و با کمترین ابزار تولید صدا، بروز مییابد. قطعهی «زمزمهی یک رؤیا»³ از حسین پیشکار [قطعهی سوم]، تمام خصوصیات برای مینیمال نامیدهشدن را نشان میدهد.
قطعه توسط فلاژوله⁴ یا هارمونیکهای ساز تار و در گام پنتاتونیک موسیقی شرق دور نواخته شده است. ریتم یکنواخت است و ضربها در طول قطعه از الگویی مشخص تبعیت میکنند که ویژگی اصلی در موسیقی مینیمال محسوب میشود.
مینیمالیسم نیز مانند اکسپریمنتالیسم در موسیقی، بهعنوان کنشی در برابر پیچیدگی سریالیسم و کلاً در برابر حوزهی آکادمیک در موسیقی کلاسیک، سعی در سادهگرایی و در دسترس شدن موسیقی برای مخاطب داشت و به قول میشل فوکو برای «تسخیر و بازگرداندن آن به قلمرویی نزدیکتر» و این سادهگرایی و در دسترس شدن، در نهایت تأثیری شگرف بر جنبشهای موسیقایی معاصر داشت. از جمله بر ظهور موسیقی پاپ و در ادامه بر طیف وسیعی از جنبشهای پاپیولاریسم در موسیقی راک و متال در اواخر قرن بیستم و پس از آن تا به امروز.
پینوشت:
۱. «به یاد اقبال»، اثری برای پیانو از محمدرضا درویشی، اجرا پیمان یزدانیان، گوش ۱، نشر ماهریز ۱۳۸۲
۲. «تقدیم به جامعهی موسیقی شهر تهران»، اثری برای پیانو و ویولنسل از ایمان وزیری، گوش ۱، نشر ماهریز ۱۳۸۲
۳. «زمزمه یک رؤیا»، اثری با فلاژولههای ساز تار از حسین پیشکار، گوش ۵، نشر ماهریز، ۱۳۹۱
۴. فواصل صدایی با مضربی صحیح از صدای اصلی سیم را فلاژوله یا صدای هارمونیک آن سیم مینامند.
۵. نقل از گفتگوی میشل فوکو با پییر بولز، از کتاب «ایران روح یک جهان بیروح»، مترجم: نیکو سرخوش
موسیقی کلاسیک به جایی رسیده که نه نوازنده از نواختن آن
لذت میبرد و نه شنونده از شنیدنش و هیچکدام با آن ارتباط
برقرار نمیکنند، چنین آثاری بتنهایی فاقد تاثیر گذاری هستند ولی
میتوانند در همراهی با فیلم، تاتر، باله و از این قبیل مورد استفاده
قرار گیرند. البته آهنگسازان هم بیتقصیرند چون موسیقی کلاسیک
تا اواسط قرن بیستم به جایی رسید که بعد از آن حرف چندانی برای
گفتن باقی نمیگداشت. به یاد اقبال اثر محمد رضا درویشی برای پیانو
هنوز تبعیت از اصول گذشته میکند و برای همین ممکن است مخاطب
داشته باشد، ولی دیگر آثار ارائه شده کلا فاقد هرگونه تاثیر گذاری
هستند و صرفا برای پیروی از موسیقی نو ساخته شده اند آنهم در
کوششی ناموفق.
ایراندوست / 16 February 2024
مطلب مفید و آموزنده ای بود. تعجب کردم چرا از جناب “اشتوکهاوزن” اشاره ای به میان نیامد. البته من شخصا هیچگاه به موسیقی اشتوکهاوزن واقعا گوش نکرده ام, هر چه هم شنیده ام قطعات کوتاهی در رادیو و تلویزیون بوده. اما در آن دوران دانشجویی ما جناب اشتوکهاوزن خیلی شنونده داشت و این صحبتها. باله ی “مناسک بهار” استراوینسکی هم در شب افتتاح (۱۹۱۳) با هو کردن و دعوا و مشاجره ی شنوندگان روبرو شد, اما والت دیزنی در فیلم “فانتیژیا” از آن استفاده کرد و اکنون چندان هم آوانگارد به حساب نمی آید, هر چند هنوز هم خیلی آونگارده. از جناب آقای “فیلیپ گلاس” هم باید یادی شود. دقیقترین ترجمه ی Experimental شاید آزمایشی باشد.
باربد / 17 February 2024
جناب ایراندوست, موسیقی بتهوون, باخ, شوپن, موزارت,…برای من یار و یاور تنهایی ها و گردهمایی هایم هست. بخشی دائمی از موسیقی متن زندگی روزمره شده, هم از نواختنش لذت میبرم هم از شنیدنش. البته پیانو نواختن من به احتمال قوی بیش از هر چیز استخوانهای بتهوون و باخ را در گور به لرزه می اندازد! حالا پیش خودمون بمونه, خدا وکیلی شما یک روز صبح, اول صبح به این قطعه ی “عیسی، آرزوی شادی انسان” از حضرت باخ گوش بدهید, نیوشایی نمایید و ببینید صبح اول صبح چگونه روحتان شاد می شود!
هر وقت نیز احساس کسالت کردید و احتیاج داشتید به یک محرک موسیقیایی و سرود برپاخیزی اساسی, لطفآ گوش کنید به قطعه ی “Presto Agitato” از “سونات مهتاب” بتهوون. اثری از دویست و بیست و دو سال پیش که از معاصر ترین معاصر ها هم, هنوز پس از گذشت دو قرن و چندی, معاصر تر است.
حکایتی نیز از ماکسیم گورگی رایج بود که لنین از شنیدن قطعه ی “آپاسیوناتا”ی بتهوون همیشه به گریه می افتاد. شما فقط فکر کنید چه عظمتی در آن نت های کلاسیک است که انسان سترگی مانند لنین را هم به گریه می اندازد؟
به روایتی بتهوون کماکان برجسته ترین موسیقیدان انقلاب و انقلابی ترین موزیسین تاریخ است. نظر شما چیست؟
لودویگ یوهان سباستین / 17 February 2024