در پژوهشهای بینالمللی پیرامون آثار مارکس، شاهد حداقل دو نوآوری در سالهای اخیر هستیم. قبل از هر چیز پیشرفت در ویراست انتقادی و جدیدِ OMEGA2 و تاباندن نور به هزاران صفحه نسخهی خطی و متونی همچون گروندریسه، نظریههای ارزش اضافی و مجلد دوم و سوم سرمایه، مجموعهی متون مارکسی را عمیقا دستخوش تحول کرده است. مواجهه با مارکس نتایجی غنی در پی دارد اگرچه گاهی در مواجهه با آثاری که به نظر در حال رنگ باختناند، سخت است آدم دچار سرگیچه نشود. نکتهی دوم این است که در جهان انگلیسیزبان و همچنین در آلمان بهاصطلاح «خوانش جدید مارکس» رواج و نفوذ یافته است. این خوانش ابتدا در دههی شصت و هفتاد میلادی با آثار هانس گئورگ بکهاوس و هلموت رایشلت پایهگذاری شد و سپس به دست مایکل هاینریش توسعه یافت. مهمترین کتاب هاینریش با نام «علم ارزش، نقد مارکسیِ اقتصاد-سیاسی مابین انقلاب علمی و سنت کلاسیک» اخیرا به زبان ایتالیایی منتشر شده است که از بسیاری جهات در امتداد مکتب فرانکفورت قرار میگیرد. محور منطقیِ نقد اقتصاد-سیاسی مارکسی در این اثر «شکلِ ارزش» است، در حالی که موضوع مبارزهی طبقاتی و استثمار در حاشیه قرار دارد.
در این چارچوب میتوانیم بحثهای گستردهای را که اخیرا کتاب سورن مائو ، فیلسوف و نظریهپرداز مارکسیست دانمارکی بهنام «اجبار بیصدا:» دامن زده درک کنیم. کتاب مائو با عنوان فرعی « نظریهی مارکسیستی قدرت اقتصادی سرمایه» همراه با مقدمهای از خود مایکل هاینریش منتشر شده است. عنوان کتاب به قطعهای معروف از مارکس اشاره دارد جاییکه میخوانیم: در فرایند «انباشت اولیه» که بدون آن شیوهی تولید سرمایهداری نمیتوانست متولد شود، لحظهای فرا میرسد که خشونتِ آشکار جای خود را به «اجبار خاموش روابط اقتصادی» بهمثابه شکل خاصی از سلطهی سرمایهداری میدهد. سورن مائو نظریهای مفصل دربارهی این «قدرت اقتصادی» ارائه و ادعا میکند اهمیت آن در کنار خشونت و ایدئولوژی، دو موضوعی است که بحث مارکسیستی قدرت و دولت، بیشتر بر آنها متمرکز شده است. مائو که به رویکرد «خوانش جدید مارکس» وفادار است، روی آثار و دست نوشتههای مارکسیستی کار میکند تا «جوهر شیوهی تولید سرمایهداری» و منطق زیربنایی آنرا تعریف و سپس تحقق این جوهر را به لحاظ تاریخی و فضایی بیابد.
با وجود این، تلاش مائو برای توضیح محوریت سلطه و مبارزهی طبقاتی در نقد اقتصادسیاسی با رویکرد مفسرانی مانند هاینریش تفاوت دارد (و همچنین با هر نظریهی انتقادی سرمایهداری معاصر، که به صراحت هدف اصلی کتاب را تشکیل میدهد). قدرت اقتصادی که ما در اینجا در مورد آن صحبت میکنیم، بهمثابه «توانایی سرمایه برای تحمیل منطق خود بر زندگی اجتماعی» تعریف میشود که از طریق بازار عمل میکند و یک انقیاد مضاعف را بازتولید میکند یعنی انقیاد «قدرت پرولتاریا به سرمایهداران و قدرت همه به سرمایه». به عبارت دیگر این قدرت «رابطهی عمودی» را تضمین میکند که در آن سلطهی طبقاتی و انضباطی – به ویژه از طریق رقابت – «روابط افقی» در هر زمینه را تنظیم میکند. با اتخاذ این دیدگاه دوگانه است که مائو بازتولید سرمایه را تجزیه و تحلیل میکند و بازسازی وحدتش را بهطور مداوم در مواجهه با گسستها و شکستگیهای چندگانه نشان میدهد. در اوج این فرآیند استثمار قرار میگیرد، با توجه به اینکه همیشه- از نظر تحلیلی – کارْ « نه آنچنان که سرمایهداران منفرد درک میکنند بل در ابعاد اجتماعیاش توسط سرمایه درک شده و استثمار میشود».
یکی از اصلیترین جنبههای کتاب «اجبار بیصدا»، تفسیر «هستیشناسی اجتماعی قدرت اقتصادی» است. مائو روی مقولهی مارکسیستی «شکستگی متابولیک» کار میکند که در مرکز بسیاری از کارهای اخیر در مورد بومشناسی و سوسیالیسم قرار دارد. برجسته کردن شکنندگی ساختاری «متابولیسم انسانی» ناشی از تغییر شکل رابطهای است که حیوان انسانی با طبیعت دارد. ظرفیت این رابطه برای «تولید» و «تولید بیش از آنچه برای بقای ساده لازم است» با جدایی از شرایط عینی زندگی مطابقت دارد که به گفتهی مائو، قدرت اقتصادی سرمایه در آن خانه میکند؛ این قدرت شکل «غیر شخصی» سلطهای است که به شکلی بیسابقه و تاریخی، کل تولید و بازتولید اجتماعی را بر اساس منطق ارزشافزایی سرمایه سازمان میدهد.
کتاب مائو به سه بخش تقسیم شده است و به ترتیب به «شرایط»، «روابط» و «دینامیسم» اختصاص دارد. این کتاب به جدیدترین بحثهای مارکسیستی و همچنین به چهرههایی مانند میشل فوکو و جورجو آگامبن میپردازد که علیرغم نگاه انتقادی او به آنها، عناصر مهمی را در اختیارش قرار میدهند. دیدگاههای این متفکران برای تعریف «شکاف زیستسیاست» که با توجه به روابط تولید سرمایهدارانه مشخص میشود، مهم است. موضوع دیگری که مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد استفادهی کاملا بدیع از مفهوم «تابعیت واقعی» است. مائو این مقوله را در مورد ماهیت و دگرگونی سرمایهدارانهی کشاورزی، قدرتِ لجستیکی و تولید «جمعیت مازاد» به کار میبرد. با توجه به اینکه مارکس به تدریج ایدهی بحران را بهمثابه تضعیف قدرت سرمایه کنار گذاشت تا آنرا یک جزء اساسی و یه لحظه در بازسازماندهی شرایط انباشت در نظر بگیرد، در اینجا حتی بحرانهای مکرر سرمایهداری نیز در نهایت به این چارچوب تفسیری بازمیگردند.
میتوان گفت در بحرانها، قدرت اقتصادی سرمایه خود را هم بهعنوان یک پیشنیاز و هم نتیجه نشان میدهد: این زبانْ مشتق از نظریهی هگلی است و به شکلی مجادلهآمیز اغلب توسط مارکس استفاده میشود. این یکی از وجوه برسازنده استفاده مائو از مقولهی «تابعیت واقعی» و بهطور کلی یکی از وجوه برسازنده کار مائو است. او مینویسد: «یکی از منابع قدرت اقتصادی سرمایه، فعالیت/اعمال آن است.» چرخهای بودن این رابطه در بسیاری از صفحات کتاب به خوبی نشان داده شده است، با اینحال، این چرخهای بودن – مرکب با تاکید بر «جوهر» سرمایهداری و منطق آن – در خود خطر مبهم ساختن رادیکال بودن تحولاتی دارد که معرف تاریخ سرمایهداری اند. این تحولات رادیکال را مارکس در گروندریسه آن «انقلاب دائمی» تعریف میکند. مائو به این تحولات و دگرگونیها میپردازد اما در نهایت نتیجهای که از آنها میگیرد تداوم منطق [توسعهای] است که موید هستهی اصلی و اولیه آن است.
این معضلی است که در فصل «سرمایهداری و تفاوت» نیز آشکار میشود، جاییکه سوالات مهمی در باب رابطهی سرمایه با نژاد و بهویژه جنسیت همراه با ارجاعات گسترده به بحثهای معاصر مورد نقد و توجه قرار میگیرد. نمیتوان انکار کرد که این بحثها از همه جهت و به دلیل مبارزات و جنبشهایی که حول آنها سازمان مییابد، مسائلی حیاتی هستند. مائو در مواجهه با این پریش به نوعی دچار تردید است، او از اهمیت آنها آگاه است اما میگوید پدرسالاری و نژادپرستی را نمیتوان در «ساختار بنیادی سرمایهداری» جستجو کرد. بنابراین او مجبور میشود آنها را به «سطوح پایینتر انتزاع» بازگرداند و آنها را برحسب «ادغام نظری» اشکال اجتماعی که منشأ خود را مدیون سرمایهداری نیستند، تعریف کند. به نظر من این سلسلهمراتب بین سطوح مختلف انتزاع، نشانهی محدودیت پافشاری بر «جوهر» سرمایهداری است که در دیگر قسمتهای کتاب نیز مشهود است، برای مثال اگر بخواهیم به یک مورد خاص استناد کنیم این محدودیت در تفسیر مفهوم نظریهی کار انتزاعیِ مارکسیستی و رابطهاش با «کار زنده» به چشم میخورد.
مائو بارها ادعایی را مبنی بر اهمیت نظریهی «انتزاع» سرمایه مطرح و استدلال میکند که یک استراتژی سیاسی علیه سلطهی سرمایه را مسلما نمیتوان از آن استخراج کرد، اما از مبارزه میتواند از کار روشنگرانهی منطقی و مفهومی سود ببرد. مسئله زیر سؤال بردن این نکته نیست بلکه بیشتر تأکید بر اهمیت نظری و مستقیم رویکردی است که ریشهی انتزاعات سرمایه یا به تعبیر مارکسیست آلمانی آلفرد زان-رتل ریشهی «انتزاعات واقعی» را در واقعیت ناهمگون میداند و همین امر باعث ایجاد اصطکاک، درگیری و مقاومت میشود. در هر حال، «اجبار بیصدا» سهم مهمی در تعریف شرایط این کار دارد.
منبع: یورو نماد