انسان بهعنوان جزئی از طبیعت، همواره در پیوند با آن بوده است. از بدو پیدایش نخستین تمدنها و بسا پیش از آن، آثار طبیعت بر زندگی و تولیدات انسان مشهود بوده است. این تأثیرگذاری شاید در هیچیک از فعالیتها و پراکسیس فردی و اجتماعی او، به اندازهی هنر واضح نباشد. نقش هنر بهعنوان بازنمودی از کنشهای روانی یا مناسبات اجتماعی انسان، همواره در تناسبی مستقیم با شرایط محیطی و اقتضائات طبیعی است که خوانشپذیر و قابل درک میگردد.
اما از میان هنرها، شاید هیچ هنری بهاندازهی موسیقی نزدیک به طبیعت و در پیوند با آن نباشد. به قول ارسطو «موسیقی بازنمود روح طبیعت است.» نخستین درک و تماس انسان، پس از تولد با محیط اطرافش از طریق شنوایی و موسیقی شکل میگیرد. نوزادان و کودکان، پیش و بیش از آنکه از طریق زبان با محیط اطراف ارتباط برقرار کنند از طریق موسیقی آواها و نغمهها با محیط اطرافشان متصل میشوند؛ نازونوازشهای پدر و مادر، هشدارها و لالاییها همگی نواهایی آهنگین دارند و کودک پیش از آنکه معنای آنها را بفهمد، احساس آنها را از طریق این نواهای آهنگین درک میکند. همچنین نوزاد نیز خود با آهنگ خندهها، گریهها و آواها، اطرافیان را از وضعیت خوشایند یا ناخوشایند خود مطلع میسازد.
موسیقی عمیقاً بر روح و ذهن انسان تأثیر میگذارد. فواصل کوچک و بزرگ، ریتمها و شدت و حالت اصوات بهگونهای شگفتانگیز با ساختار شناختی مغز انسان- بهمثابه دوقطبیهای معناشناختی- هماهنگاند. فواصل بزرگ و کوچک، گامها و مدها، تمپوهای تند و کند بهخوبی با احساسات خوب و بد، شاد و غمگین، تند و ملایم و… منطبقاند و از این طریق درک احساسات، هیجانات و دیگر دریافتهای انسان را به اوج میرسانند.
بدینترتیب، موسیقی نزدیکترین و گویاترین هنر انسان برای درک طبیعت و پیوند با آن است. صدای پیچیدن باد در شاخوبرگ درختان، ریتم قدمهای اسبان، آواز پرندگان و… شاید بهترین نمونه برای گویایی این پیوند، «چهار فصل» آنتونیو ویوالدی- آهنگساز دورهی باروک پایانی- باشد که بهخوبی بیانگر احساسات انسان به طبیعت است.
موسیقی غربی- و بهویژه موسیقی باروک- بهعلت برخورداری از هارمونی قوی و پیچیده، بیش از هر موسیقی دیگر توانایی تصویرگری و توصیف پدیدههای طبیعی و اجتماعی و بازتاب درونی و بیرونی آن را دارد. برای مثال قطعهی ماهگرفتگی¹ (Eclipse) از مهبد شفیعنژاد، بهخوبی بیانگر دریافت و تصور سازندهی اثر از یک پدیدهی طبیعی و تصویر درونی و بیرونی احساسات او از این پدیده است. اگرچه این عنوان – «ماهگرفتگی»-، میتواند معانی استعاری نیز داشته باشد و آن را به توصیف شرایط سیاسی، اجتماعی، روانشناختی و… نیز تعبیر کرد، با این همه نخستین درک و دریافت شنونده از این قطعه، همان گرفتگی، تاریکی، ترس و دیگر احساسات برآمده از این پدیدهی طبیعی است.
قطعه با صدای طبیعی شب (صدای وکها و جیرجیرکها) شروع میشود و بلافاصله صدای سرد و برندهی افکت الکترونیک و کمی بعد هارمونی مینور غربی (در گام ر مینور)، شنونده را به تاریکی و تنهایی درون خود میبرد. در ادامه با مدلاسیونهای پیدرپی و صدای کوردهای ماژور و سون و صداهای محیطی دیگر مانند عوعوی سگها و… آهنگساز سعی میکند بازتاب و تصویری بیرونی از احساسات و تفکراتش به این پدیدهی طبیعی ارائه دهد؛ اما باز این بازتاب بیرونی به احساسات درونی او در هارمونی مینور (ر دیز مینور) میرسد و گویی عمیقتر میشود.
با اینهمه، هر آنچه از هارمونی موسیقی و تصویرگریهای درونی و بیرونی آن بگوئیم، همه تصاویر و تعابیری انتزاعی و ذهنیاند. موسیقی انتزاعیترین هنرهاست، هیچ معنای صریحی از اصوات و فواصل ملودیک و هارمونیک تفویض نمیشود. هیچ تصویر واضحی پدیدار نمیگردد. در قطعهی ماهگرفتگی، غیر از برخی صداهای محیطی مانند صدای جیرجیرکها، عوعوی سگها یا صدای باز شدن در و… هیچ دریافت عینی یا تصویر قابل لمس و مشاهدهای وجود ندارد؛ همهی آن تصورات و معانی، بازتاب ذهن سازنده و شنوندهی اثرند.
شاید عینیترین و قابل لمسترین عنصر در موسیقی ریتم باشد. ریتم قلب موسیقی است و موسیقی در بستری که ریتم بهوجود میآورد جریان مییابد. ریتم که خود بهصورت مجزا در طبیعت وجود دارد، بهتنهایی میتواند تبلور موسیقی باشد. ریتم جریان آب در رودخانه، ریتم وزش باد میان شاخوبرگ درختان و… حتی ریتم در مصنوعات ساخت انسان؛ ریتم حرکت ترن روی ریل، ریتم دستگاه چاپ در چاپخانه و… در قطعهی «کلفاتکوبی»²، این ریتم بهخوبی شور و هیجان موسیقایی یک کار جمعی را به شنونده منتقل میکند. در توضیح این قطعه از مجموعهی گوش ۳ آمده است:
در کارگاههای گلاخی یا لنجسازی در بوشهر، برای آببندی درزهای موجود در میان قطعات چوب در بدنهی لنج، فتیلههای آغشته به روغن را که به آن “کلفات” میگویند با چکش و سمبه در درز چوبها میکوبند… صدای چکش استادکار ریتم ناشی از صدای چکش کارگران را میشکند، تزئین میکند و به ظرافت میپردازد. در این کار با ایجاد ریتمهای موزون، شور و هیجان در کارگاه ایجاد شده و باعث تداوم کار کارگران میشود.
ریتم با آنکه قلب موسیقی است و موسیقی را به جریان میاندازد، بیانگری چندانی ندارد. ریتم به تنهایی معنایی را برای شنونده متبادر نمیسازد. در موسیقی این عنصر ملودی است که بیشترین ظرفیت حمل بار معنایی و نزدیکی به زبان را دارد. جملهبندیهای ملودیک مانند جملهبندیهای زبانی، بیشترین نقش را در بیانگری موسیقی برعهده دارند. بدینتریب اغراق نیست اگر ملودی را اصلیترین عنصر تشکیلدهندهی موسیقی بدانیم.
ریتم به تنهایی، بستری برای جریان احساسات ایجاد میکند، ملودی است که در این بستر بیانگری و معناسازی میکند و هارمونی برای این معنا یا معانی، تصویرسازی میکند و به آن شدت و عمق میبخشد. تا ملودی نباشد، ریتم در انتقال معنا قاصر میماند و تصویرسازیهای هارمونی بیجهت حرکت میکنند. در قطعهی «باد و باران»³ از مجموعهی گوش ۳، این عنصر اصلی موسیقی- یعنی ملودی- و قدرت بیانگری آن بهوضوح قابل لمس است.
این قطعه با جملات ابتدایی و بعضاً گنگ و الکن دو ساز بادی چوبی از سازهای سنتی ایران و ژاپن آغاز میشود:
هر چه موسیقی پیش میرود؛ شاکوهاچی (ساز ژاپنی) و نی وارد دیالوگی غریب میشوند که ضمن معرفی و بیان احساس خود از پدیدهای در شرف وقوع، گاه در گام پنتاتونیک شرق دور و گاه در مایههای موسیقی ایرانی ادامه پیدا میکند و سنتور نیز با پاساژهایی این گفتوگو را همراهی میکند. تقریباً تا اواسط قطعه، گفتوگو و کشمکش سازهای بادی همچون وزش گهگاه نسیمی هستند که خبر از پدیدهای طبیعی -باران- میدهند. از اواسط موسیقی، سنتور خودی نشان میدهد و همچون ریزش قطرات باران، تکمیلکنندهی دیالوگ نی و شاکوهاچی میشود.
تا بخشی از قطعه، موسیقی ریتم آزاد دارد و فقط صدای سازها- بهخصوص نی و شاکوهاچی- راهنمای حسوحال شنونده است. اما با مضرابهای ریتمیک سنتور، موسیقی ریتمی به خود میگیرد و تداعیگر ریزش باران و سبب گفتگوی پرشور و عاشقانهی بادی چوبیها میگردد و این شور، هر لحظه تا پایان قطعه در صدای نی و شاکوهاچی اوج میگیرد.
در میان اجزا و عناصر طبیعت، رودخانه آشناترین و نمادینترین جزء برای انسان است. رود مادر تمام تمدنهای بزرگ بهشمار میرود و تقریباً تمام شهرهای باستانی در اطراف رودهای بزرگ بنا شدهاند. بدین ترتیب شاید بتوان موسیقی را همچون رودی دانست که در نبض طبیعت و زندگی انسان میتپد. ریتم بستر این تپش را مهیا میسازد، ملودی در آن جریان مییابد و هارمونی به آن زیبایی و عمق میبخشد. اگرچه با جاهطلبی و بیتدبیری انسان امروز به طبیعت، از بیشتر رودهای بزرگ- بهخصوص در خاورمیانه- جز جویباریکهای باقی نمانده است، با این حال رودخانه همچنان در ذات خود زیبا، باشکوه و مهد زایش و تمدن است.
آخرین موسیقی این بخش، قطعهی «رودخانه»۴ از آلبوم «سکوت آبی» از مهبد شفیعنژاد است. ریتم آزاد و روان کار و هارمونی نزدیک به ماژور آن (در مد لیدین)، نمود سرخوشی و سرزندگیست و ملودی آن با جملات بالارونده و پایینرونده، بهخوبی این سرخوشی و سرزندگی را در پیچوخمهای زندگی معنا میکند.
قطعات موسیقایی مورد اشاره:
۱. قطعه اول؛ «خسوف» (ماهگرفتگی) از آلبوم بادبادک پیر، اثر «مهبد شفیعنژاد»
۲. قطعه دوم؛ «کلفاتکوبی» از آلبوم گوش ۳، نشر ماهریز
۳. قطعه سوم؛ «باد و باران» از آلبوم گوش ۳ [بخشی از قطعه]•، نشر ماهریز، نوازنده نی: «سیامک جهانگیری»، نوازنده شاکوهاچی: «کوجیرو اُمهزاکی»، نوازنده سنتور: «سیامک آقایی»
۴. قطعه چهارم: «رودخانه» از آلبوم سکوت آبی، اثر «مهبد شفیعنژاد»