برخی بر این باورند که نه یک بلکه چندین گونه ملی‌گرایی در جهان هست و یا اینکه در هر کشوری گونه‌ای ملی‌گرایی ویژه‌ی آن کشور رواج دارد. به نظر می‌رسد آن نوع ملی‌گرایی که در ایران رایج است نیز ویژگی‌هایی خودش را دارد. ملی‌گراییِ ایرانی هرچه باشد اما داستان ایرانیان با ملی‌گرایی هم خود داستانی بسیار پرنکته است. در برهه‌های خیزشی و حساس که امید به تغییرات بنیادین می‌رفته برخی به نام مرز و ملت کوشیده‌اند ترمز تغییرخواهی را بکشند و برخی دیگر با ضدیت با ملت و نواختنِ ساز جدایی و تجزیه در حقیقت تنور ملی‌گرایی را گرم‌تر کرده‌ و از این راه جنبش‌ها و خیزش‌ها را تضعیف کرده‌اند. در این نوشتار برخی از ‌بنیان‌های ملی‌گرایی را به پرسش و واکاوی می‌گیریم.

ملیت به یک معنا کاملاً قراردادی و جعلی و اعتباری است. اما از سوی دیگر ملیت یک واقعیتِ سیاسی است که در اوضاع کنونی جایگزینی برایش نداریم. پس ملی‌گرایی نیز هم ممکن است به معنای تعصب بر خاک و مرز باشد و هم ممکن است به معنای واقع‌بینی باشد.

قراردادی بی‌پایه

استاد مارکسیست بر سر کلاس درس به دانشجویان می‌گوید «ملت پدیده‌ای است که در دوران نو برساخته شده است». او می‌خواهد بگوید ملت‌ها چیزهایی ازلی-ابدی نیستند و ملت‌های کنونی در واقع درنتیجه‌ی اعتبار یا جعل انسان‌ها، آن هم فقط در دوران جدید، پدید آمده‌اند. پس ملی‌گرایی در واقع دعوا بر سر اموری جعلی و بی‌اساس است.

چنین سخنی در نگاه نخست درست می‌نماید. مرزهای سیاسی کاملاً اعتباری می‌نماید و البته هر از گاهی هم به‌سادگی با جنگ یا حمله‌ی نظامی جابه‌جا می‌شوند. اما باور به برساختگی ملت‌ها چیزهایی را ناگفته می‌گذارد. بسیاری از امور هستند که جعلی و اعتباری‌اند. پیش از هر چیز، «مالکیت» امری اعتباری است و ازلی-ابدی نیست. زمانی بوده که انسان‌ها در «وضعیت اولیه» می‌زیسته‌اند و کسی مالکِ چیزی نبوده است. سپس زمانی آمده که انسان‌ها گفته‌اند این مالِ من باشد و آن مالِ تو، و قانون نیز — که باز امری اعتباری است — وضع شده تا مالکیت را پاسداری کند. البته این نکته را شاید اندیشمند مارکسیست نیز هم‌نوا با ما با جان و دل بپذیرد. اما آیا اعتباری بودنِ مالکیت به این معناست که اندیشمند مارکسیست باید مالکیت‌اش بر خانه‌اش را نادیده بگیرد، خانه‌ای در جای خوبِ شهر؟! مسئله این است که اگر اندیشمندِ ما بگوید مالکیتش اعتباری و جعلی است آنگاه احتمالاً همسایه‌اش آن را تصرف خواهد کرد. «مالکیت» وجود دارد و، بپسندیم یا نه، زیستِ جمعی را بر اساس «مالکیت» بنا نهاده‌اند. در این وضعیت، مالکیت را اعتباری دانستن و در مالکیتِ خود بر چیزها چون و چرا کردن در درجه‌ی اول به معنای از دست دادنِ آنها خواهد بود. به همین سان، ملیت‌باوری نیز شیوه‌ای است که هم‌اکنون جهان بر آن بنا نهاده شده و اگر برای آنچه میهنِ ما شمرده می‌شود دلنگران نباشیم، دیگران به نام آنچه میهن‌های خود می‌شمارند بر ما گزند و آسیب خواهند زد.

پادپاسخی به پاسخِ بالا این است که مالکیت و ملیت همیشه به یک اندازه اعتباری و برساخته نیستند. چراکه انسان‌ها نمی‌توانند ملیت را برگزینند در حالی که مالکیت ممکن است پی‌آوردِ کار و زحمت و استعداد و تواناییِ شخصِ مالک باشد. هرچه باشد، حتا داراترین‌ها هم معمولاً امتیازهایشان را به کار و زحمت و استعدادشان نسبت می‌دهند. در این‌جا با انبوهی از پرسش‌های فلسفی روبه‌رو می‌شویم: آیا به‌صرفِ استعداد و تواناییِ به اصطلاح خدادادی حق داریم بهره‌مندتر از دیگران باشیم؟ آیا کار و زحمت در شرایط برابر انجام می‌شود؟ و آیا رفاه و پیشرفتِ یک ملت به کوشش و پشت‌کارِ مردمانِ آن ملت بستگی ندارد؟ می‌دانیم که ملی‌گرایانِ بی‌گانه‌ستیز گاهی استدلال می‌کنند که اگر کشورشان اوضاع خوبی دارد درنتیجه‌ی کار و زحمت خودشان است و بنابراین حق دارند که دیگران را در آن رفاه شریک نکنند.

Ad placeholder

متأخر و بی‌پیشینه

گرچه گروهی از صاحب‌نظران بر این باورند که برخی ملت‌ها پیشامدرن هستند، اما می‌توان این را نیز به یک معنا از اندیشمندِ مارکسیست پذیرفت که ملت‌ها هویت‌هایی مدرن هستند. در دورانِ جدید ملیت به شناسنامه‌ی سیاسی برای تک تکِ افراد تبدیل شده، شناسنامه‌ای که قید و بندهای بسیاری به همراه دارد. ملیت هیچ‌گاه در طولِ تاریخ در این حد و اندازه برای تک تکِ افراد تعیین‌کننده نبوده است. اگر در گذشته هم ملیت به یک معنایی وجود داشته صرفاً در حدِ احساسِ تعلق به مرز و بوم بوده، احساسی که خود را در دوران‌های بحرانی چون جنگ و دفاع نشان می‌داده است.

چرا در دورانِ جدید چنین شده است؟ نگرشِ مارکسیستی گرایش دارد علت‌ها را در تحلیلِ نهایی به امورِ مادی و مناسباتِ طبقاتی نسبت دهد. در اینجا هیچ نیازی نیست که با این نگرشِ کلی مخالفت کنیم. برای مثال، بی‌راه نیست اگر بگوییم فناوری‌های حمل و نقل و مسافرت یکی از علت‌های این تغییر بوده است چراکه باعث شده مهاجرت و کوچ بسیار آسان‌تر از قبل گردد. دیگر آن قید و بندهای طبیعی برای مهاجرت و تغییر مکان وجود ندارد. ملیت و شناسنامه‌ی سیاسی و گذرنامه و روادید در حقیقت جایگزینِ آن قید و بندهای طبیعی شده است. و البته جهانِ نا-تراز، پهنه‌های توسعه‌یافته در مقابلِ پهنه‌های عقب‌مانده، گرایش به مهاجرت را بسیار افزایش داده است.

پس درست است که ملیت به یک معنا امری کاملاً مدرن است. ولی باید دید از این حرف چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟ خیلی چیزها مدرن هستند. دانشگاه نیز نهادی مدرن است ولی اندیشمندِ مارکسیست بر کرسیِ استادیِ دانشگاه می‌نشیند و سخن می‌راند و از این راه درآمد کسب می‌کند.

ملی‌گرایی و ساختِ قدرت

آیا قرار است مردمان به نامِ ملت‌ها با هم نسازند و به هم آسیب بزنند؟

قدرت به شکل‌های گوناگون انباشته و متمرکز می‌شود و یکی از شکل‌های انباشتِ قدرت نیز به نامِ ملت است. مردمان به نامِ ملت‌ها به جانِ هم می‌افتند. چه کسی آنان را به جانِ هم می‌اندازد؟

روشن است که انباشتِ قدرت در یک کشور ممکن است به توسعه‌طلبی و دست‌اندازی به دیگر کشورها بینجامد. واقعیت این است که روابطِ قدرت به هر روی در میانِ ملت‌ها برقرار می‌شود، خواه در شکلِ جنگ، خواه در روابطِ اقتصادی، خواه به دیگر شکل‌ها. حتا اگر به سرشتِ بشر خوش‌بین باشیم و اکثرِ آدمیان را پاک‌سرشت بشماریم، باز اقلیت‌های قدرت‌طلب و زیاده‌خواه ممکن است توده‌های مردم را به نامِ ملت به جانِ هم بیندازند. اما آسیب‌ها و گزندها در واقع به همه‌ی مردمانِ آن سرزمین بلکه بیش از همه به فرودستان می‌رسد.

Ad placeholder

ملی‌گرایی و عدالت

از همین‌جا می‌توانیم به ارتباط ملی‌گرایی و عدالت پل بزنیم. ملی‌گرایی از گروهی از مردمان یک «ما» می‌سازد. اما این «ما» همیشه موجه نیست. چرا بی‌بهرگان باید خود را با بهره‌مندان در یک «ما» تعریف کنند؟ نمی‌شود وطن برای اغنیا باشد و وطن‌پرستی برای فقرا! (محمود درویش: الوطن للأغنياء.. والوطنية للفقراء!)  اساساً اینکه گروهی از آدمیان خود را «ما» بشمارند نیاز دارد که وضعیتی عادلانه برقرار باشد. در واقع ملی‌گرایی در نبودِ احساسِ عدالت وجودِ خارجی نخواهد داشت.

ولی باز می‌توان بدگمان بود: شاید تبلیغات و آوازه‌گری‌ها و برانگیزش‌های ملی‌گرایانه در واقع بخشی از برنامه‌ی حفظِ وضعِ موجود باشد، وضعی که به سود بهره‌مندان است. مگر نه اینکه بهره‌مندان بیش‌ از همه از جنگ و آشوب واهمه دارند؟ داوری اما آسان نیست. آن سوی دیگر را نیز باید دید. به‌ویژه در این زمانه، به نظر می‌رسد فرادستان کم‌تر از همه پابستِ ملت و جا و مکان باشند. می‌توانند به‌آسانی ثروت‌شان را بردارند و بروند. مگر در زمانه‌ی جنگ و آشوب و تحریم چنین نمی‌کنند؟ یعنی، وارونِ استدلال بالا، به نظر می‌رسد کسانی که بیش از هم به جا و مکان و ملت و کشور تعلق دارند فرودست‌ترینان باشند. آنان هستند که نیاز دارند برای ملت و کشور دل بسوزانند چون امکانِ رفتن ندارند.

ملی‌گرایی و ما

تکلیفِ ما با ملی‌گرایی روشن نیست. ما در میانِ مفهوم‌های «ملت» و «امت» و «منطقه‌گرایی» و «جهان‌گرایی» سرگردانیم. البته اینجا «ما» باز با مسامحه طرح می‌شود و همچنان پرسشِ «کدام ما؟» را بی‌پاسخ می‌گذارد.

بگذارید در این‌جا این ما را «روشنفکرانِ ایرانی» بگیریم. برخی از آنان ملی‌گرایی را در شأن خود نمی‌دانند و به الگوهای جهانی باور دارند اما منظورشان از جهان در حقیقت جهانِ غرب و ارزش‌های غربی است. بسیاری نیز گرایش به مقاومت در برابرِ جهانی‌شدن دارند اما در عینِ حال ملی‌گرایی را هم پایین‌تر از شأن خود می‌دانند.

 در درونِ گفتمان‌های روشنفکری که هم‌اینک در جهان رواج دارند، ملی‌گرایی در چشم برخی از روشنفکران چیزی جز شکلی از تعصب یا نژادپرستی نیست. اما باز جالب است که برخی از همان‌هایی که ملی‌گرایی را تعصب و نژادپرستی می‌دانند درحقیقت قوم‌گراهایی سرسخت هستند. در این میان، کسانی هم هستند که قوم‌ را طبیعی می‌شمارند در حالی که ملت را برساخته و جعلی می‌پندارند. اما آنچه قوم‌گرایان می‌خواهند چیزی جز ملتی بر اساس نژاد یا طایفه یا زبانِ واحد نیست، چیزی که هیچ‌گاه به‌طور کامل به دست نمی‌آید. در حقیقت قوم‌گرایان ممکن است حتا ملی‌گراتر از ملی‌گرایان باشند.

ملی‌گرایی و اخلاق

از رهیافت‌های پراکنده‌ای که تاکنون در این نوشته به موضوع ملی‌گرایی داشتیم دو نتیجه‌ی کلی می‌شود گرفت. یکی اینکه ملیت به یک معنا کاملاً قراردادی و جعلی و اعتباری است. دوم اینکه ملیت یک واقعیتِ سیاسی است که در اوضاع کنونی جایگزینی برایش نداریم. پس ملی‌گرایی نیز هم ممکن است به معنای تعصب بر خاک و مرز باشد و هم ممکن است به معنای واقع‌بینی باشد. اکنون، در واپسین درنگ، پرسیدنی است که ملی‌گرایی از نظر اخلاقی چگونه است. آیا اخلاقاً وظیفه داریم ملت را حفظ کنیم؟

در عمل اگر پیوندهایی که «ما» را می‌سازد گسسته شود ملت نیز فرو خواهد پاشید. بسیاری از ایرانیان آن پیوندهای ملت‌ساز را صرفاً فرهنگی و تاریخی می‌دانند و سویه‌های اخلاقی و مادی را در نظر نمی‌گیرند. ملی‌گرایی وقتی اخلاقی است که در حقیقت دفاع از گونه‌ای سامان، گونه‌ای هم‌زیستی، باشد، سامانی که کشمکش را به حداقل می‌رساند، سامانی که به‌زیستی را برای اکثریت فراهم می‌کند و حقوق اقلیت را پاس می‌دارد. وقتی نابرابری از حدی فراتر رود، دیگر «ما» یی در کار نخواهد بود و آنگاه هیچ وظیفه‌ی اخلاقی برای حفظ ملت نخواهیم داشت.

در مقابلِ این پاسخ که تا اندازه‌ای انتزاعی است و چشم را بر واقعیت‌ها می‌بندد، رهیافت دیگری به پرسش اخلاقی این است که ببینیم آیا اکثریت فرودست با فروپاشیِ ملت به چه وضعی دچار خواهند شد. با این رهیافت می‌توان پرسش اخلاقی را با واقع‌بینی پاسخ داد. اگر بدانیم که اکثریت فرودست با فروپاشیِ ملت به وضعی حتا بدتر دچار خواهند شد آنگاه اخلاقاً وظیفه داریم برای حفظ ملت بکوشیم.

سخن پایانی

هر ملتی که فرو می‌پاشد ملت‌های دیگری جایش را می‌گیرند. توجه به این نکته ما را بی‌درنگ از آسمان هرگونه ایدئولوژیِ انتزاعیِ ملت‌ستیز به‌سمتِ زمینِ سختِ واقعیت‌ها پایین می‌کشد. با این روی اما نقد و نظرها درباره‌ی ملیت ایرانی که در سال‌های اخیر بنا به عللی افزایش یافته نباید ما را نگران کند. به نظر نویسنده، این نقد و نظرها مرحله‌ای از خودآگاهیِ جمعی در میان ایرانیان است و زین‌رو نه‌تنها ناگزیر بلکه پیشرو است و به غنای درک ما از «ما» خواهد انجامید.

Ad placeholder