زنی از خودرویی آبیرنگ پیاده میشود، پشتش به ماست، از میان زنان هیجانزدهای که دورهاش کردهاند به سمت در ورودی استودیو میرود. بیآنکه صورتش را ببینیم دنبالش میرویم، او را پشت پیشخان دکوری آشپزخانه استودیو مییابیم، مدادی را در موهای گوجهایش فرو میکند و به سمت دوربین برمیگردد:
سلام، الیزابت زات هستم به برنامۀ «شام در ساعت شش» خوش آمدید!
این صحنۀ ابتدایی «درسهای شیمی» (Lessons in Chemistry) است، مینیسریالی هشت اپیزودی محصول اپل تیوی پلاس که پخش آن از ۱۳ اکتبر ۲۰۲۳ آغاز شد و در ۲۴ نوامبر به پایان رسید. این مینیسریال، اقتباسی از رمانی به همین نام، نوشته بانی گارموس است که در آوریل ۲۰۲۲ منتشر شده و اولین رمان گارموس محسوب میشود.
❗️ این مطلب داستان سریال را برملا میکند.
«درسهای شیمی» برههای دهساله از زندگی زنی به نام الیزابت زات (با بازی بری لارسون) را به تصویر میکشد و در جایجای داستان، به زندگی همسایه او، هریت اِسلون (با بازی ایژا نائومی کینگ) نیز سرک میکشد. سریال در اواخر دهۀ ۱۹۵۰ و اوایل دهۀ ۱۹۶۰ اتفاق میافتد؛ سالهایی که زنان و رنگینپوستان با مشکلات زیادی دستوپنجه نرم میکردند، سالهایی که به جنبشهای اعتراضیای همچون نهضت آزادی سیاهان و نهضت آزادی زنان منتهی شد؛ جنبشهایی که یک نقطه مشترک داشتند: باید آنچه را که تفکر مردانه سفیدپوست خوانده میشود تغییر داد و اصلاح کرد.
از همین روست که «درسهای شیمی» تلاش کرده است علاوه بر پرداختن به مضامینی همچون عشق، شیمی، غذا و آشپزی از مطرح کردن موضوعاتی مثل حقوق زنان، تبعیض نژادی، خشونت جنسی و سرکوب نیز غافل نشود.
الیزابت زات
الیزابت زات شیمیدان نابغهایاست که تبعیض جنسیتی سالهای آخر دهه پنجاه میلادی درهای موفقیت را یکی پس از دیگری به روی او میبندد. او که نتوانسته دکترای خود را تکمیل کند مجبور میشود به عنوان تکنیسین آزمایشگاه در مؤسسه تحقیقاتی هیستینگ کنار مردانی کار کند که از نظر علمی از او پایینترند؛ مردانی که تنها زمانی او را خطاب قرار میدهند که قصد تحقیرش را دارند یا از او کاری میخواهند: «عزیزم گاهی بد نیست لبخند بزنیها»، «یه فنجون قهوه دیگه واسهم میاری؟»
در همان قسمت اول سریال شاهد نگرشی هستیم که در آن سالها به زنان میشده است؛ الیزابت را وا میدارند که برای همکاران مردش قهوه درست کند، او را مجبور میکنند به همراه زنان دیگر شاغل در مؤسسه تحقیقاتی که اغلب منشی هستند در مسابقۀ زیباییای شرکت کند که در آن از او در مورد ازدواج و ماه عسل سؤال میشود:
پرایس: خانم زات برامون بگید به نظر شما بهترین جا برای سپری کردن ماه عسل کجاست؟
الیزابت: من قصد ندارم ازدواج کنم.
بعد از این سؤال و جوابهای طنزآمیز و در عین حال معذبکننده، پرایس به الیزابت میگوید که او با این کارها آبروی تیم را برده است. در قسمت پایانی مسابقۀ زیبایی در حالی که دختران دیگر روی صحنه در حال نشان دادن استعدادهایشان در رقص و آوازخوانی هستند الیزابت قصد دارد به روشی علمی نشان دهد چطور میتوان پوست گوجه فرنگی را راحتتر جدا کرد. اینجاست که اشتیاق الیزابت به آشپزی آشکار میشود. او دانش خود از شیمی را با آشپزی ترکیب میکند و درست کردن هر وعدۀ غذایی برایش حکم آزمایشی علمی را دارد.
کمکم درمییابیم که قهرمان سریال، زنی است قاطع و واقعگرا، اما نه خودمحور است نه انتقامجو. زنی که تمام تلاشش را به کار میبرد تا بتواند به اهداف علمیاش دست یابد. او دل را به دریا میزند و برای دریافت بورس پژوهشی رَمسن اقدام میکند، بورسی که تا به حال به هیچ زنی تعلق نگرفته و در فرم درخواستش تنها عنوانی که پیش از نام و نام خانوادگی متقاضی ذکر شده «آقا»ست. الیزابت آقا را خط میزند و با مدادی که همیشه توی موهایش نگه میداد مینویسد: «دوشیزه الیزابت زات». این مداد برای او حکم اسلحه را دارد، همین مداد را در پهلوی استادی که قصد تجاوز به او را داشته فرو کرده است، از همین رو از دانشگاه اخراج شده و نتوانسته دکترایش را بگیرد.
اوضاع بهتدریج برای الیزابت بهتر میشود وقتی با کلوین ایوانز آشنا میشود. او شیمیدان نامزد نوبل و گل سرسبد مؤسسه تحقیقاتی هیستینگ است و کسی جرئت ندارد روی حرفش حرف بزند. کلوین به نبوغ الیزابت پی میبرد، میفهمد که تحقیقات الیزابت میتواند به کشفهای تازهای منتهی شود. او که اغلب سرش در کتاب بوده و مشغول آزمایش در آزمایشگاهش، گویی از دنیا و مافیها اطلاع چندانی ندارد. این را از سؤالاتی که از الیزابت میپرسد میفهمیم: «چرا باید براساس چیزی مثل جنسیت، به تحقیقات یه نفر ارزش کمتری بدهند؟» (واقعاً چرا؟!)
وقتی الیزابت برای کلوین در مورد تبعیض جنسیتی توضیح میدهد او برای اینکه جلوی هدر رفتن یک استعداد را بگیرد دست بهکار میشود. از نفوذش استفاده میکند و از الیزابت میخواهد با هم در آزمایشگاه او مشغول به کار شوند. گرچه وحشت الیزابت از تنها ماندن با یک مرد پشت دری بسته (به خاطر تجربیات قبلیاش) سوءتفاهمهایی بینشان ایجاد میکند. ولی آنها کمکم به هم علاقهمند میشوند. با این حال الیزابت مایل به ازدواج کردن یا داشتن فرزند نیست، چون تصور میکند بچهدار شدن مانع پیشرفت شغلیاش میشود.
در قسمت سوم سریال، طی چرخشی غافلگیرانه، الیزابت را در حالی مییابیم که مجرد و باردار است و به زودی به خاطر بارداری شغلش را هم از دست خواهد داد:
الیزابت: درسته من باردارم، ولی این توی کارم اختلالی ایجاد نکرده. بارداری مسری که نیست، وبا که نیست!
دناتی: تو نه تنها بارداری؛ بلکه مجرد هم هستی و این خجالتآوره!
الیزابت: مردی رو که زن رو باردار کرده هم اخراج میکنید؟ کلوین رو اخراج میکردید؟
دناتی: معلومه که نه. تو زنی، تو شکمت بالا اومده! ما اینجا قوانینی داریم دوشیزه زات…
پیشتر از زبان الیزابت شنیده بودیم که قصد ندارد بچهدار شود. از همین روست که وقتی متوجه بارداریاش میشود، رفتن نزد متخصص زنان را تا جایی که میتواند عقب میاندازد تا شاید «قضیه خودش حل بشود». بعد از زایمان، پرستار از الیزابت که غمزده، دلتنگ و بیشتر از همه خشمگین است نام کودک را میپرسد و جواب میشنود: «مَد» (به معنای عصبانی). اینگونه است که مَد که بعدها مدلین نام میگیرد وارد زندگی الیزابت میشود؛ میهمان ناخواندهای که با گریههای بیامانش خواب را از چشمان مادرش میگیرد و او را چنان کلافه میکند که برای کمک دست به دامان همسایهاش، هریت میشود. الیزابت از نگرانیهایش برای هریت میگوید، از اینکه مهر مادری -آنگونه که شنیده- ناگهان در او شکوفا نشده؛ هریت اما به او اطمینان میدهد که احساسش طبیعیست و بیشک بهتدریج با دخترش رابطهای مهرآمیز برقرار خواهد کرد.
هفت سال بعد طی ماجراهایی، یک تهیهکنندۀ برنامههای تلویزیونی به الیزابت پیشنهاد میدهد مجری برنامه آشپزی شود؛ چرا که مجری قبلی حالا زنی مسن است. فیل، مدیر برنامه به تهیهکننده میگوید: «لازمه مردها هم برنامه را نگاه کنند، مردها هستند که پول دارند و میتوانند محصولات اسپانسرهای ما را بخرند. آن عجوزه را بیرون کن و جاش یک زن جوان و جذاب بگذار.»
بعد از اولین برنامۀ الیزابت، بینندگان مرد آن را خستهکننده و خوابآور میدانند و از اینکه الیزابت به اندازۀ کافی لبخند نمیزند یا لباسهای تنگ نمیپوشد شاکیاند. از همین رو فیل میخواهد نظراتش را به الیزابت تحمیل کند و بیچونوچرا آنگونه رفتار کند که او میگوید. الیزابت اما زیر بار نمیرود:
مردها اغلب میخواهند همه چیز را برای زنان توضیح دهند و انتظار دارند زنها بنشینند و به حرفهایشان گوش دهند… شما دوست دارید برنامهای بسازید که به افسانۀ احمق بودن زنها صحه بگذارد. شما فکر میکنید بزرگترین تصمیمی که یک زن در روز میگیرد انتخاب رنگ لاکش است.
همانطور که انتظار داریم برنامۀ الیزابت زات در میان بینندگان زن بسیار پرطرفدار میشود، برنامهای که او در آن هر روز بر توانمندی زنان تأکید میکند و اعتمادبهنفس آنها را بالا میبرد. یکی از حسنهای «درسهای شیمی» همین است، این سریال با وجود داشتن قهرمانی شاغل که برای پیشرفتهای علمی و نگه داشتن شغلش میجنگد، پرداختن به اهمیت کار خانگی را فراموش نمیکند. الیزابت خطاب به ببنندگان برنامۀ آشپزیاش چنین میگوید:
مراقبت از عزیزانمان کار سادهای نیست، اگر کسی خلاف این را به شما گفت مطمئن باشید تا به حال برای یک خانوادۀ پنج نفره شام نپخته… طبق تجربۀ من، مردم فراموش میکنند مادر بودن، همسر بودن و زن بودن تا چه اندازه تلاش و ازخودگذشتگی میطلبد. در پایان این برنامه، چیزی درست خواهیم کرد که بسیار ارزشمند است، چیزی که برای خانوادهمان شادی و سلامتی به ارمغان میآورده؛ غذایی مقوی و خوشمزه.
هریت اِسلون
هریت اسلون، همسایۀ سیاهپوست الیزابت، تحصیل در رشتۀ وکالت را رها کرده تا به همسر و فرزندانش برسد. او همچون بسیاری از دیگر زنان، رؤیاهای خود را برای رفاه و راحتی خانوادهاش کنار گذاشته است. هریت نه تنها با مردسالاری اجتماع دستوپنجه نرم میکند، بلکه درصدد است با تبعیض نژادی نیز مقابله کند. او در تلاش است جلوی بزرگراهی که قرار است از وسط محلۀ آنها -محلهای که بیشتر ساکنانش سیاهپوستاند- رد شود را بگیرد؛ بزرگراهی که هدفش عمدتاً ویران کردن خانههای سیاهپوستان یا جداسازی آنها از سفیدپوستان است.
سریال به خوبی نشان میدهد که چطور حتی سفیدپوستان خوشنیتی مثل الیزابت و کلوین هم از درک عمق تبعیض نژادی و آزاری که رنگینپوستان متحمل میشوند عاجزند. کلوین که قبلاً دیدهایم بدون چون و چرا در برابر تبعیض جنسیتی پشت الیزابت درآمده است، فراموش میکند برای حمایت از هریت در جلسۀ شهرداری حاضر شود. همچنین زمانی که هریت از الیزابت میخواهد در اعتراضی مسالمتآمیز علیه تبعیض نژادی شرکت کند، الیزابت نگران است که به موقعیتش در استودیو خدشه وارد شود و نه تنها شغل خودش، که شغل بسیاری از عوامل دستاندرکار برنامۀ آشپزیاش به خطر بیفتد. هریت این بار از کوره در میرود و اینطور پاسخ میدهد:
این اعتراض در مورد تمام مردمیست که در این کشور نادیده گرفته میشوند، کسانی که به هر دری میزنند تا با آنها عادلانه و محترمانه برخورد شود. وقتی دم از موانعی میزنی که سر راه پیشرفت زنان قرار گرفته، منظورت کدام زنان است؟ نگاهی به تماشاگرانی که در استودیو، برنامهات را تماشا میکنند انداختهای؟ من دارم تلاش خودم را میکنم… ولی تو بلندگو داری، صدای تو شنیده میشود.
در طول سریال، الیزابت که زنیست سفیدپوست میتواند لااقل برخی از نبردهای زندگی را پیروز شود؛ ولی هریت علیرغم تلاش هفتسالهاش، دست آخر همانطور که انتظار میرود موفق نمیشود جلوی ساخت بزرگراه را بگیرد.
در ستایش تغییر
«درسهای شیمی» نگاهی واقعگرایانه به موقعیت زنان سفیدپوست و رنگینپوست در دهههای پنجاه و شصت میلادی میاندازد، تلاش آنها را برای فائق آمدن بر مشکلات نشان میدهد و موفقیتها و شکستهایشان را پیش روی مخاطب میگذارد. مخاطبی که میداند میوه تلاش چنین شخصیتهایی را نسلهای بعدیشان خواهند خورد.
شخصیت اصلی داستان، الیزابت زات در طول سریال رشد میکند و درکی عمیقتر از زندگی پیدا میکند. وقتی عشق را مییابد انزوا و خشکی جای خود را به گرمی و گشادهرویی میدهد؛ وقتی کلوین را از دست میدهد میآموزد که تغییر را بپذیرد و با زندگی سازش کند و در عین حال دست از مبارزه برای پیشرفت برندارد. مادر شدن را با تمام سختیهایش میپذیرد و به دخترش عشق میورزد؛ دختری که دریچههای جدیدی از زندگی را به روی او میگشاید. الیزابت که در قسمت اول سریال تنها برای خودش غذا میپخت، در قسمت دوم غذا را با کلوین سهیم میشود و در صحنۀ نهایی قسمت آخر، برای دوستان و همراهانی که در طول این یک دهه یافته، آشپزی میکند و ضیافتی به پا میکند. دگرگونی شخصیت الیزابت یکی از تمهای اصلی سریال را برای ما هویدا میکند: تغییر و پذیرش. در آخرین دقایق سریال، الیزابت تغییر را تنها متغیر ثابت در واکنشهای شیمیایی میداند، به زعم او کار ما گریختن از غیرمنتظرهها نیست، کار ما پذیرفتن اجتنابناپذیری آنهاست.
او سپس قسمتهایی از آرزوهای بزرگ، کتاب محبوب کلوین را برای دانشجویانش روخوانی میکند که بر اجتنابناپذیری تغییر صحه میگذارد:
آن روز برای من فراموشناشدنی بود؛ زیرا دگرگونیای عظیم در من پدید آورد، منتها سرگذشت همۀ آدمیان همین است. اگر روزی از زندگی خود را حذف کنید میبینید که مسیر زندگیتان دگرگونه خواهد شد. لحظهای درنگ کنید و به زنجیرِ بلند خوشیها و ناخوشیهای زندگی بیندیشید، اگر نخستین حلقۀ آن در روزی فراموشناشدنی شکل نمیگرفت هرگز چنین نمیبودید که اکنون هستید.