در سال ۲۰۱۹ هنگامی که لوسی هانا، نویسنده و کارگزار ادبی تصمیم گرفت گلچینی از داستانهای کوتاه زنان افغانستان را جمعآوری کند، میدانست که کاری دشوار و بلندپروازانه را آغاز کرده است. «قلم من بال پرنده است» اولین مجموعۀ داستان کوتاه به قلم زنان افغانستانی است که ناشری بریتانیایی آن را منتشر کرده است. لوسی هانا در مورد چگونگی شکلگیری این کتاب میگوید:
زمانی که در افغانستان در حال انجام مأموریت بودم با نویسندگان افغانستانی صحبت میکردم، همانجا بود که متوجه شدم نویسندگان زن در داخل افغانستان بهزحمت میتوانند آثار خود را منتشر کنند و موانعی بسیاری بر سر راهشان است؛ از همین رو بر آن شدم که تا جایی که بتوانم به نشر آثارشان کمک کنم.
اینگونه بود که هانا پس از بازگشت از افغانستان تصمیم گرفت پروژۀ «افغانستان بنویس» را آغاز کند. این پروژه به همت گروه مردمنهادِ «روایات ناگفته» راهاندازی شد که در جهت شناسایی و کمک به نویسندگان به حاشیه رانده شده فعال میکند.
فراخوان شرکت در پروژۀ «افغانستان بنویس» دو بار در سرتاسر افغانستان منتشر شد و تلاش شد به اقصی نقاط افغانستان، حتی شهرهای کوچک و دورافتاده نیز برسد. چند ماه پس از روی کار آمدن طالبان، اعلانی از طریق بازماندۀ حلقههای ادبی، به دست زنان دستبهقلم رسید که از آنان دعوت میکرد در این پروژۀ داستاننویسی شرکت کنند. لوسی هانا، با توجه به اوضاع افغانستان انتظار داشت در بهترین حالت تنها چند ده نفر از داخل افغانستان اقدام به ارسال داستان کنند؛ اما در کمال ناباوری بیش از سیصد داستان برای این پروژه ارسال شد. زنان نویسندهای که داستانهای خود را به زبان دری یا پشتو نوشته بودند آثارشان را از طریق کافینتها یا با کامپیوترهای خانگی خود یا دوستانشان ارسال کرده بودند. لوسی هانا حتی داستانهایی دریافت کرده بود که نویسندگانشان فرصت یا امکان تایپ آنها را نداشتند و عکس دستنوشتههایشان را از طریق واتساَپ فرستاده بودند. بیشتر این زنان نویسنده، اولین بار بود که فرصت کار کردن با ویراستار و ناشر را پیدا میکردند و برخی از آنها حتی واهمه داشتند آثارشان را با نام واقعی خود بفرستند و به ناچار از اسامی مستعار استفاده کرده بودند.
استقبال زیاد زنان نویسنده از این فراخوان، نشان داد که آنان همچنان در پی یافتن روزنی برای ادامۀ حیات ادبیشان هستند. این زنان در میانۀ جنگ، فقر، بحرانهای سیاسی و اقتصادی نیز دست از نوشتن و خلق آثار ادبی نکشیدهاند و چراغ ادبیات افغانستان را همچنان فروزان نگاه داشتهاند. داستانهای آنان آینۀ تمامنمایی است از فرهنگ بومی و از دشواریها و رنج و درد زن بودن در جامعهای متعصب و درگیر بنیادگرایی. آنها، همانانی هستند که طی دو دهۀ اخیر، در فضای پساطالبانی نوشتن را تمرین کردهاند و در کتابخانههای دانشگاهها، کلاسهای ادبیات، مجالس شعر و داستانخوانی و انجمنهای فرهنگی و ادبی حضوری چشمگیر داشتهاند. گرچه پس از تسلط دوبارۀ طالبان بر افغانستان، مدارس در بیشتر شهرها به روی دختران بسته شد و در اکثر ولایات فعالیت انجمنهای فرهنگی و ادبی به حالت تعلیق درآمد؛ اما چنان که پیداست، اشتیاق به ادبیات در میان زنان افغانستان، به طرز محسوسی رشد کرده است.
پس از طی مراحل داوری، در نهایت از میان آثار ارسالی، ۲۳ داستان از ۱۸ نویسنده برای انتشار برگزیده شد و کتاب «قلم من بال پرنده است» متولد گردید. در آن زمان این ۱۸ تن هنوز ساکن افغانستان بودند. اکنون ۱۰ تن از نویسندگان کتاب، افغانستان را ترک کردهاند. یکی از ویراستاران کتاب هم ساکن سریلانکا و مترجمان همگی ساکن بریتانیا بودند؛ از این رو مکالمات از راه دور و آنلاین انجام میشد و بیشتر دستاندرکاران کتاب با هم ملاقاتی حضوری نداشتند.
نگاهی به داستانهای مجموعه
زنان نویسنده در داستانهای رسیده به پروژۀ «افغانستان بنویس» با قلمی جسور، داستانهایی بدیع روایت کردهاند؛ از ترسهایشان گفتهاند؛ ترس از نابودی حقوق اجتماعی و سیاسی زنان و از خفقان خانگی. از امیدهایشان گفتهاند؛ امید به یافتن آزادی و چشیدن طعم زندگی. نوشتههای آنها الهامگرفته از تجربههای شخصیشان است، بعضی حتی براساس واقعیت هستند. زمان وقوع بعضی از داستانها ۴۰ سال پیش است و بعضی در زمان حال اتفاق میافتند. این داستانها زنان و مردانی را به تصویر میکشند که با فقر، جنگ، هنجارهای اجتماعی سنتی، زنستیزی، خشونت خانگی و تبعیض دستوپنجه نرم میکنند.
عنوان کتاب، از بخشی از نوشتههای بتول حیدری گرفته شده است:
قلم من بال پرنده است؛ از اندیشههایی میگوید که اندیشیدن به آنها ممنوع است. رؤیاهایی را هویدا میکند که به خواب دیدنشان هم جرم است.
از بتول حیدری دو داستان با نامهای «پر پرواز ندارم» و «خورشید خانم برخیز و بتاب» در این مجموعه منتشر شده است. «پر پرواز ندارم» داستان جوانی ترنس است، او روزی شال سفید مادر را به سر میکند، ماتیک کهنهاش را به لب میزند و سرمه میکشد:
خودم را توی آینه نگاه میکنم، حالا زن جوانِ زیبایی شدهام. دستهایم را به هم میزنم و روی یک پا میایستم، میپرم و میچرخم… با وقار و ظرافتی زنانه روی نوک پاهایم میرقصم. خیال میکنم پسرها دورم حلقه زدهاند، برایم دست میزنند و دخترها به من حسودیشان میشود… همینطور که میرقصم به بالا نگاه میکنم آسمان آبی را میبینم که ابرهای سفید جابهجا لکهاش کردهاند. لبۀ شال صورتم را نوازش میکند و عرق روی تنم داغتر میشود. حس میکنم صدای تمبور را توی گوشهایم میشنوم… چنان میرقصم انگار از تن آزاد شدهام. پوستم داغ است، اما حس رهایی خنکم میکند. زیباییام را تحسین میکنم، دهان باز میکنم که شعرهایی را که مدتهاست در گلویم ماندهاند بخوانم، اما ناگهان حس میکنم کسی نگاهم میکند، برمیگردم. پدرم نامم را فریاد میزند. شال را از سرم برمیدارم و پرتش میکنم. احساس سنگینی میکنم، رنگها رفتهاند و بوها فرق کردهاند. چشمهای پدرم سرخ است، رنگش پریده، انگار ناگهان پیر شده است…» خانواده، دوستان و اجتماع او را پس میزنند. پدرش او را به مجالس مردانه میبرد تا مرد شود. از زبان او میخوانیم: «نمیتوانم به پدرم بگویم که نمیخواهم مثل مردها باشم، نمیخواهم مرد باشم. میخواهم شیوۀ خودم را داشته باشم… میخواهم مرا ببینند، من از چشم همه پنهانم. میخواهم مرا همان که هستم ببینند.» ولی تنها جایی که در آن اجازه دارد آراسته باشد از قضا مسجد است. او بهترین لباسهایش را میپوشد، موهایش را روغن میزند، به تنش عطر میزند و به مسجد میرود «این تنها زمانیست که احساس زیبا بودن میکنم.
«د مثل داود»، داستان معلمی به نام داود است که برای دختری آزاردیده دل میسوزاند و خود را برای نجات برادر دخترک قربانی میکند. وقتی داود، دختر را که به دست شوهش کتک خورده میبیند او را چنین توصیف میکند:
او را که دیدم دانستم چرا زنان را سیاهسر میخوانند، او به تمام معنای کلام، سیاهسر بود؛ تاریکی کمین کرده بود که ببلعدش.
«سفر یازده هزار و هشتصد و هفتاد و شش کیلومتریِ بالش من» به قلم فرنگیس الیاسی، داستان زنی است که موفق میشود از سرزمین جنگزدۀ خود بگریزد و به آمریکا مهاجرت کند. او بیخوابیهای شبانهاش را به جا گذاشتن بالش محبوبش مربوط میداند و با خود عهد میبندد وقتی دوباره به افغانستان برگشت آن را با خود بیاورد:
بالاخره پذیرفتم دلیل خواب آرامم بالشم نیست، دلیلش گرمای آغوش کشورم است، دلیلش دیدن مادر نازنینم است، دلیلش درددلکردن با خواهرم است، بازیگوشی و شوخیهای برادرم است، خندههای دوستانم است… دلیل خواب راحتم آزادیایست که جز در کشور خود، جایی دیگر نمیتوانی پیدایش کنی.
«هشتمین دختر» به قلم نعیمه غنی، زنی را به تصویر میکشد که هشت ماهه آبستن و روزهدار است؛ با این حال مجبور است از میهمانهای بسیاری در خانهاش پذیرایی کند. گرچه هفت دختر قدونیمقدش گاه کمکش میکنند، اما بیشتر اوقات وظایف خانهداری کاملاً بر گردن خودش است. او در حالی که در آشپزخانۀ کوچک خانه در حال خرد کردن سبزیجات است با خود میگوید:
گاهی تنها کاری که از من برمیآید این است که خشمم را سر سبزیها خالی کنم، تند تند و با غیظ خردشان میکنم… پاهایم درد میکند و دستانم میلرزد.
موقع پختن برنج با خود میگوید:
زندگی من درست مثل همین برنجیست که در آب میجوشد، شادی مثل همین بخار از زندگیام محو میشود.» او گرچه هشتماهه باردار است حتی یک بار هم برای معاینه نزد پزشک نرفته و خدا خدا میکند این بار دیگر فرزندش پسر باشد.
«شکوفایی» اثر زینت اخلاقی، داستان دختری به نام نیکبخت را روایت میکند که پدرش با تحصیل او مخالف است و مصر است او را شوهر دهد. دختر اما، تزلزلناپذیر است و به هر زحمتی دوباره به دبیرستان برمیگردد، دبیرستانی به نام سیدالشهدا در غرب کابل که در سال ۲۰۲۱ طی حملهای انتخاری منفجر میشود. از زبان پدر چنین میخوانیم:
نمیدانیم هر کداممان چند صباح قرار است در این دنیا بمانیم. برو فرزندم، برو و آنگونه که دوست داری زندگی کن.
«آخرین شیفت کاری» اثر شریفا پسون، داستان مادری جوان به نام سانگا را روایت میکند که گویندۀ اخبار است، او هر صبح چون نمیتواند اشکهای پسر دو سالهاش را ببینید بدون خداحافظی از او از خانه خارج میشود، مسیر خانه تا محل کارش را در خیابانهای خطرناک شهر طی میکند، جانش را کف دستش میگیرد و زیر موشکباران کابل نیز دست از خواندن خبرها نمیکشد:
تازه از روی صندلی بلند شده بودم و هنوز به درِ اتاق خبر نرسیده بودم که موشکی به زمین خورد و ترکشاش به صندلی برخورد کرد. به پشت سرم که نگاه کردم صندلی را دیدم که تکهتکه شده بود.
در مقدمۀ کتاب «قلم من بال پرنده است» از زبان لایس دوسِت، خبرنگاری بینالمللی که سالها وقایع افغانستان را گزارش کرده است چنین میخوانیم:
برای بسیاری از این زنان نویسنده حتی یافتن جایی خلوت برای نوشتن به دور از چشم دیگرانی که سرزنششان میکنند دشوار است، برای بسیاریشان آرامش ذهنی برای خلق اثر ادبی کمتر مهیا میشود، اما ادبیات مقاومت است، ادبیات آزادیبخش است.
در این مجموعه، داستان رنج، بیپناهی و درماندگی کم نیست، داستانهایی که قلب خواننده را به درد میآورند یا خشمش را برمیانگیزند. توصیف کوتاه، اما جامع الیف شافاک بسیار برازندۀ این کتاب است:
تأثیرگذار، عمیق و بسیار سوزناک؛ این داستانها دید شما را وسعت میبخشند و احساساتتان را برمیانگیزد.