کن لوچ در آستانه ۸۸ سالگی شاهکاری دیگر خلق کرده است. شاید بی‌اغراق، انسانی‌ترین فیلم ۲۰۲۳. فیلمی ساده وصمیمی و آن‌قدر واقع‌گرا که به مستند بیشتر شبیه است تا به یک فیلم داستانی.

 ماجرای فیلم در همین سال‌های اخیر در یکی از روستاهای انگلستان اتفاق می‌افتد. روستایی که زمانی و بر حسب ضرورت‌های زندگی در نزدیکی یک معدن گسترش یافته و همه چیز آن نیز وابسته به حیات معدن بوده و حالا که معدن تعطیل شده گویی روستا هم فراموش شده است. جلوه‌های زندگی سرد و بی‌روح ساکنین روستا که ظاهرا و فقط از سر ناچاری در آنجا مانده‌اند، نه باسرک‌ کشیدن کارگردان به داخل خانه‌های مردم، بلکه در میخانه‌ای می‌بینیم که تجمع، گفت‌وگو کردن و ضمناً «لبی ترکردن» با آنهاست. بلوط پیر به یک معنا مرکز روستاست: هر اتفاقی یا در آنجا می‌افتد و یا در آنجا تحلیل ‌و بررسی می‌شود.

❗️ ممکن است با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.

فیلم بلوط پیر داستانی ساده دارد. داستانی انسانی. نیاز به واکاوی معناهای پیچیده فلسفی  درلابلای سکانس‌ها و یا در میان دیالوگ‌ها نیست.

پوستر فیلم بلوط پیر، ساخته کن لوچ. عکس: ویکی‌پدیا
پوستر فیلم بلوط پیر، ساخته کن لوچ. عکس: ویکی‌پدیا

داستان بلوط پیر از آن داستان‌هایی است که هر روز در هرگوشه‌و کنار دنیا به شکلی اتفاق می‌افتد. اما در واقع چرایی و علت یکسانی دارند. داستان مهاجرت اجباری یک خانواده  یا یک گروه به سرزمینی جدید، و ممانعت و مخالفت آنهایی که خود را صاحب آن سرزمین می‌دانند. ورود مهمان‌های ناخوانده را تعرض تلقی کرده، فضای مشترک خود و گاهی فرهنگ‌ و روابط خود را در معرض تهدید می‌بینند. در ابتدای فیلم خانواده‌ای سوری گریخته از جنگ و از بمباران و از اژدهای مردم‌خواری چون «داعش» یا «بشار اسد» به روستایی کوچک در حاشیه یکی از شهرهای انگلستان پناه آورده‌اند. اما اغلب ساکنان روستا از همان ساعت اول و قبل از اسکان آنها با پناهجویان بنای مخالفت می‌گذارند. گویی که پناهجویان نه تنها مانع آرامش و خوشبختی امروز و فردای آنهایند، بلکه مسبب تمام ناکامی‌ها و نامرادی‌ها وعسرت‌های زندگی آنان حتی در گذشته نیز بوده‌اند. 

پدر این خانواده سوری در زندانی در سوریه اسیر شده ‌است. او خیاط بوده و چون خانه خراب می‌شود خانواده‌اش را از مرز می‌گذراند تا به طور موقت در یکی از اردوگاه‌های پناهندگان بمانند و خودش به جستجوی برادرش به سوریه باز می‌گردد. اما آن جستجو را بازگشتی درکار نیست و در طول فیلم جز عکس او را نمی‌بینیم.

  دختر جوان این خانواده تنها فردی است که زبان انگلیسی می‌داند و تنها رابط این خانواده مهاجر با جامعه جدید است. بعد از تعطیلی معدن، قیمت خانه‌های روستای فراموش شده افت کرده و انسان‌هایی که از سر اجبار با یک معیشت حداقلی در آنجا روزگار می‌گذارنند، از شرایط زندگی‌شان ناراضی هستند. اما چاره‌ای هم ندارند. برخی از سر اجبار در شهرهای اطراف نانی برای سفره خود فراهم می‌کنند.

  «بلوط پیر» نام تنها میخانه این روستاست. میخانه‌ای کوچک و قدیمی که همه چیز آن یادگاری از دوران رونق معدن است. میخانه‌ای که به زور سرپاست و با کوچک‌ترین نسیم ناموافق احتمال سرنگونی دارد. (کج شدن تابلوی سردر میخانه اشاره‌ای‌ست به وضعیت ناپایدار آن).

صاحب این میخانه مردی میانسال و تنهاست و به نوعی نمادی از تاریخ این روستا. او بر حسب خیرخواهی ذاتی در ساعت‌های فراغت به پناهجویان کمک می‌کند و کمک‌هایی جزیی را از این و آن و از کلیسا و موسسات خیریه دریافت کرده و به دست آنها می‌رساند. گذشته و نحوه زیستن صاحب میکده که بی‌تردید تماشاگر را با خود همراه و همدل می‌کند از برخی لحاظ نمایانگر سرگذشت انسانی است که ناامیدی و بیزاری را تا آخرین مرحله طی کرده و تنها بهانه‌اش برای ادامه دادن، کمک و یاری رساندن به دیگران است.  

Ad placeholder

کن لوچ در خلال روایت داستان فیلم بر چهار انگاره تاکید دارد:

یک:

 میکده بلوط پیر فقط یک میکده نیست. مرکز جمع شدن اهالی روستا و مرکز گفت‌وگو و تبادل افکار است. جایی که انتظار داریم هر صدایی اجازه شنیده شدن داشته باشد. اما با محدود شدن امکانات و با افزایش فشارهای زندگی و البته ورود این خانواده پناهجو (که تهدید قلمداد می‌شود)، انگار حال‌وهوای حاکم بر این فضای مشترک و دموکراتیک کم کم جایش را به سلطه افکار نژادپرستانه می‌دهد. گروهی از اهالی رادیکال‌تر روستا با افکار شبه فاشیستی عملا سلطه خود را بر فضای میخانه اعمال می‌کنند و به روش‌های مختلف صاحب میخانه را به دلیل کمک به خانواده مهاجر تحت فشار گذاشته و او را متلک‌باران می‌کنند و یا به نحوی شغل او را تهدید می‌کنند. در آخر سر هم این تهدیدات عملی گشته و اتاق پشتی میخانه را تخریب می‌کنند.

میکده «بلوط پیر» یک نمونه کوچک از جامعه‌ای‌ست که زمینه‌های پیدایی و رشد فاشیسم در آن مجال بروز پیدا می‌کند. اگر به تاریخ آلمان و افکارعمومی مردم آلمان و یا حتی ایتالیای بعد از جنگ جهانی اول نگاه کنیم، می‌بینیم که دقیقاً وجود همین فشارهای اجتماعی کم‌کم باعث رشد فاشیسم شد و به‌تدریج فضای دموکراتیک را اشغال کرد. گروهی شیاد نیز بر این موج سوار شده و با وارونه جلوه ‌دادن حقیقت انگشت اتهام را به سمت کسانی می‌گیرند که مسبب اصلی مشکلات‌اند و واقعاً دشمن مردم نیستند. آنها با توسل به روش‌های غیراخلاقی و غیرانسانی عملاً به صداهای دیگر اجازه حضور و بروز نمی‌دهند.

کن لوچ با ظرافت شیوه‌ها و منطق فاشیست‌ها را برملا ساخته و دست آنها را رومی‌کند. او به ما نشان می‌دهد که فاشیسم چگونه رشد می‌کند. چگونه در جوامعی دموکراتیک مثل اروپا با سرازیر کردن همه مشکلات به حساب مهاجران و پناهجویان، به اقدامات غیراخلاقی علیه آنان مجال بروز داده و آن واکنش‌ها را توجیه می‌کند. چگونه می‌تواند کنترل افکار عمومی را با فریب و نیرنگ به دست بگیرد و با آدرس اشتباه دادن، مهاجران را مسبب تمام مشکلات قلمداد کند. فیلم کن لوچ در عین‌حال هشداری‌ست به مردم که فریب گروه‌ها و دسته‌های شبه‌فاشیستی را نخورند. او در یک جمله ساده می گوید ما به جای اعتراض به بالایی‌ها به جان ضعیف‌تر از خودمان می‌افتیم و آنها را تخطئه می‌کنیم. این دقیقا کاری‌ست که گروه‌های راست‌گرا و شبه‌فاشیستی در اروپا می‌کنند.

دو

دختر جوان سوری با دوربین عکاسی خود وارد اولین صحنه فیلم می‌شود. او عکاس است و از زندگی خودش و مردم عکاسی می‌کند. این علاقه از کودکی و نوجوانی در او پیدا شده و یک تعلق خاطر شخصی است. تماشای عکس‌ها روی دیوار اتاق پشتی اولین چراغ امید را در دل او روشن می‌کند. کسی که هست که مثل او عاشق عکاسی‌ست یا مدتها پیش بوده. پس غیر از انگلیسی یک مدیوم ارتباطی دیگر هم وجود دارد. عکاسی و عکس گرفتن. اینکه کسی مثل او در زمانی دور چنین علاقه و نگرشی داشته یک نقطه امید است. کمی بعد زنان شاغل در یک آرایشگاه که می‌دانند او عکاسی می‌کند، از او می‌خواهند که سوژه عکس‌هایش شوند. این جادوی هنر است. هنر تنها مدیوم ارتباطی جان‌ها با یکدیگر است. گو اهل هرکجا باشی، چه اهمیتی دارد؟ هنر زبان همیشه زنده انسانیت است. کمی بعد او نمایشگاهی از اسلایدهای خود برگزار کرده و از مردم روستا دعوت می‌کند خودشان را از دریچه دیافراگم دوربین او ببینند.

کن لوچ باور دارد اگر دانستن زبان، مشکل ارتباط  را حل نکند، زبان یا مدیوم هنر این کار را خواهد کرد. هنر و زیبایی حتی سخت‌ترین قلب‌ها را خواهد لرزاند و لئیم‌ترین دست‌ها را وادار به بخشش خواهد کرد. هنر زبان مشترک همه انسان‌های روی زمین و زبان مشترک امروز و گذشته و آینده است.

سه

دختر جوان سوری وقتی برای تعمیر دوربین‌اش که توسط جوان مهاجم صدمه دیده به اتاق پشتی میخانه دعوت می‌شود تا از میان دوربین‌های قدیمی یکی را انتخاب کند، بر دیوارهای این اتاق متروک عکس‌هایی می‌بیند که سال‌ها قبل، از زندگی مردم روستا گرفته شده. از زمانی که کارگران همان معدن قدیمی که اغلب ساکنان روستا بوده‌اند با پشتیبانی از هم علیه صاحبان معدن دست به اعتصاب زده بودند. همین عکس‌ها برای آن دختر جوان چراغی است در شبی تاریک. کورسویی که می‌تواند نقطه امیدی باشد. تجربه حس همیاری. اگرچه در گذشته‌های دور. امید بازگرداندن شور زندگی به روستا. امید روشن کردن چراغ همیاری در دل مردم. عکس‌هایی از غذا خوردن جمعی بر دیوار است. صحنه‌ای از مشارکت جمعی مردم در حمایت از کارگران اعتصابی معدن و تهیه یک وعده غذا برای خانواده‌های اعتصابیون. تماشای این عکس ایده غذا خوردن جمعی را به  فکر دخترجوان می اندازد و از صاحب میخانه بلوط پیر می‌خواهد آنها هم چنین کاری را حداقل برای دو بار در هفته آغاز کنند.

گرچه این کار بااستقبال اغلب مردم مواجه می‌شود و ما نشانه همدلی و همراهی مردم با هم را می‌بینیم، اما دشمنان اسکان پناهجویان در روستا با این کار موافق نیستند. زیرا این کار در واقع گشودن دری برای ورود خانواده سوری به میان مردم است.

گرچه مخالفان با خرابکاری جلوی کار را می‌گیرند، با این وجود این ایده کن لوچ بدون شک کار خواهد کرد. مردم بارها شاهد بوده‌اند که بروز شرایط سخت مردم را مهربان‌تر و به هم نزدیک‌تر می‌کند.

چهار

با آنکه دشمنی و عداوت آشکار آن نشاط و خیزش برای همیاری را بی‌اثر می‌کند و دیگر توانی برای صاحب میخانه باقی نمی‌ماند، کن لوچ ادامه کار را رها نمی‌کند. او آخرین تیر ترکش را رها می‌کند. پذیرفته‎ شدن خانواده پناهجو یک قربانی می‌خواهد. این تنها اتفاقی است که می‌تواند قصه ما و روستا را دگرگون کند و به جلو براند. اتفاقی که برای خانواده پناهجو می‌افتد. خبر مرگ پدر اسیر آنها در سوریه از راه می‌رسد. همسر مرد و بچه‌ها از دیدن دوباره مرد خانواده ناامید می‌شود. اما مرگ اتفاقی غیرقابل جبران است. مثل لوله‌کشی اتاق پشتی قابل ترمیم نیست. مرگ اتفاقی بازگشت‌ناپذیر است. پدر خانواده سوری در سوریه به گوری بی نام و نشان سپرده شده و در لابلای صفحات تاریخ گمنامان، از یادها خواهد رفت. با این وجود این اتفاق همه اهالی روستا را تحت تاثیر قرار می‌دهد. همه برای دادن سرسلامتی و اعلام همدردی به دیدن خانواده سوری می روند. انگار نهال دشمنی برکنده می‌شود. متاسفانه این دیوار سلب و سخت فقط با دادن قربانی فرومی‌ریزد. خانواده سوری قربانی می‌دهند تا توسط سایر اهالی روستا مورد پذیرش قرارگیرند. آیا دادن چنین تاوانی عادلانه است؟ آیا باید جان فدیه اجازه ادامه زندگی بچه‌ها و نسل بعدی باشد؟ وقتی با خودخواهی درمان‌ناپذیر آدمی مواجهی وقتی چشمان مردم بر روی حقیقت بسته می‌شود چاره دیگری نیست. تنها «قربانی دادن» است که پذیرش آن خانواده توسط دیگران را ممکن می‌سازد. لااقل پاسخ کن لوچ این‌گونه است.

جشنواره فیلم کن در سال ۲۰۲۳ از فیلم بلوط پیر تقدیر کرد. کن لوچ در این فیلم مثل اغلب قریب به اتفاق فیلم‌هایش کوشش می‌کند ما را و همگان را در برابر آینه‌ای شفاف بگذارد تا تصویر خودمان را در آن ببینیم. او قهرمان و ضد قهرمان نمی‌سازد. آدم‌های فیلم‌های او یکی از ماست. گاهی خودخواه و تنگ‌نظر، گاهی بخشنده‌ و مهربان. این انتخاب ماست که بخواهیم در کدام سمت بایستیم.   

Ad placeholder