خودنگاره‌های ویلیام اوترموهلن، نقاش سرشناس آمریکایی بعد از تشخیص بیماری آلزایمر، در وهله نخست بیانگر انزوا و وحشت اوست که سپس به خشم و بعد هم به شرم و سرگشتگی و ترس می‌انجامد. در آخرین خودنگاره، از یک روح خلاق و از یک نقاش بااستعداد چیزی جز خطوط مبهم و سایه‌وار باقی نمی‌ماند. او به یک معنا در برابر دیدگان خودش و ما ناپدید می‌شود.

https://www.instagram.com/p/C6qi6UCtVsm/

سالخوردگی و زوال عقل

ایران از اندک کشورهای توسعه‌نیافته جهان است که جمعیت آن رو به سالخوردگی می‌رود. گفته می‌شود که یک درصد افراد بالای ۶۰ سال، ۱۰ درصد افراد بالای ۷۰ سال و ۲۰ درصد افراد بالای ۸۰ سال به زوال مغز، نسیان و آلزایمر مبتلا می‌شوند. کم‌تحرکی فکری و بدنی، مصرف دخانیات و ابتلا به بیماری اعتیاد، فشار خون و قند خون زمینه برای ابتلا به آلزایمر را فراهم می‌کند.

بیماری آلزایمر معمولاً با اختلال در خاطرات کوتاه‌مدت آغاز می‌شود. بروز کژتابی‌هایی در رابطه با نزدیکان و خشم و بی‌اعتمادی و احساس بیگانگی از پیامدهای آن است. کم‌کم حافظه بلندمدت شخص هم از بین می‌رود و او دیگر نمی‌تواند رویدادهای زندگی‌اش و حتی عزیزانش را به یاد بیاورد. چیزها معنای خود را از دست می‌دهند، دایره واژگانی فرد تحلیل می‌رود، ارتباطات اجتماعی فقیر می‌شوند و سرانجام رشته‌ای که فرد را به جامعه پیوند می‌دهد می‌گسلد.

سال‌ها پیش در یکی از بیمارستان‌های روانی در غرب آلمان با یک بیمار سالخورده آلمانی آشنا شدم. پیرمردی بود کوتاه‌بالا و بی‌اندازه ملتهب و مضطرب. فرزندانی داشت که هر یک به کار خود مشغول بودند و حالا دیگر نمی‌توانست به تنهایی در منزل زندگی کند. می‌خواست به هر ترتیبی که شده به خانه برگردد.

پرسیدم: کجا می‌خوای بری؟

گفت: یه سیب‌زمینی در باغچه خاک کرده‌م. همسایه دید. اگر نَرم می‌دزده و بعدش هم من امشب گرسنه می‌مونم.

او در سال ۲۰۰۱ زندگی نمی‌کرد. آلزایمر سبب شده بود که ساعت زندگی او به سال ۱۹۴۶ برگردد. قحطی بعد از جنگ حالا برای او یک واقعیت مسلم بود. جسم سالخورده بیش از همه به معنای خاطره است. سالمند حافظه‌اش را که از دست بدهد، به گذشته پرتاب می‌شود. یک مسافر زمان در یک سفر بی‌بازگشت. در سال ۱۹۸۷ در یک تیمارستان قرون وسطایی متعلق به کشیشان آلکسیانر به عنوان دانشجو کار می‌کردم. یک پیرمرد آلمانی بلندبالا در راهروها گم شده بود. او هم مضطرب بود. مدام، بی‌وقفه، با چشمانی به اشک نشسته می‌گفت با قنداق تفنگ که می‌زدم، جمجمه‌هاشان می‌ترکید. مثل گردو. مثل گردو. گفتم: کجا؟ گفت: جنگل پروسوالد. او هم مسافر زمان بود و از بخت بد پرتاب شده بود به کانون بحران زندگی‌اش در جنگلی مخوف در مرز آلمان و بلژیک. زندانیان سیاسی و یهودی‌هایی که شبانه با قنداق تفنگ او به قتل می‌رسیدند.

Ad placeholder

تلاش برای متوقف کردن زمان

ویلیام اوترموهلن در بیش از ۳۰ خودنگاره که از او باقی مانده سند منحصر به فردی از روند پیشروی بیماری آلزایمر و تغییراتی که این بیماری در فرد به وجود می‌آورد به دست می‌دهد.

او هفتاد و سه ساله بود که در سال ۱۹۹۵ تشخیص داده شد به آلزایمر مبتلا شده است. از آن زمان تا سال ۲۰۰۰ که او توانایی نقاشی را از دست داد، به مدت پنج سال خودنگاره‌هایی با مداد و رنگ‌و روغن پدید آورد. اما پیش از تشخیص قطعی بیماری، او که احتمالاً متوجه تغییراتی در ساز و کار ذهنش شده بود، تلاش غریبی را برای ثبت لحظات خانوادگی آغاز می‌کند. مثل این است که او از یک پیش‌آگاهی برخوردار بوده است. این آثار را اوترموهلن بین سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۳ تحت عنوان «قطعات مکالمه» اجرا کرده است. مشخص است که هنرمند در این مجموعه در تلاش است زمان را متوقف و به یک معنا کنسرو کند با این امید که موقعیت زمانی و مکانی خود را به خاطر بسپرد. در این مجموعه، پاتریشیا، همسر اوترموهلن در همه رویدادها حضور دارد. آیا او قصد داشته دنیای شخصی خود را روی بوم به ثبت برساند با این امید که سردرگمی خزنده‌ای را که در وجودش قبل از تشخیص آلزایمر احساس می‌کرده متوقف کند؟

https://www.instagram.com/p/C6qjCz_tC5O/

در خودنگاره‌ها اما تلاش برای ثبت وقایع متوقف می‌شود. اوترموهلن که اکنون می‌داند به آلزایمر مبتلاست، روی خودش متمرکز است. در خودنگاره «آسمان آبی» (۹۵-۱۹۹۴ ) او را می‌بینیم که پشت میز نشسته و دستش را به لبه میز گرفته، چنانکه گویی از آن واهمه دارد که نورگیری که بر فراز سرش قرار دارد او را ببلعد.

https://www.instagram.com/p/C6qjJaDtUjz/

قامت دوتای او، جسم نحیف و نگاهی که معلوم نیست به کجا خیره مانده است. این وضعیت را در اغلب مبتلایان به زوال عقل می‌توان مشاهده کرد.

 در خودنگاره‌ای با رنگ‌های زرد و نارنجی در سال ۱۹۹۶ اوترموهلن با خشم درآمیخته با ترس به خودش خیره مانده است. از چشمان او تلاش‌اش برای پنهان نگه داشتن واهمه‌هایش پیداست و با این‌حال به راحتی می‌توان ترس او از موقعیت تازه را درک کرد.

https://www.instagram.com/p/C6qjVgstY3N/

از خودنگاره دیگری در همان سال که به سفارش پزشکانش کشیده است، پیداست که درک او از پرسپکتیو و مکان نیز تحت تأثیر بیماری قرار گرفته است.

https://www.instagram.com/p/C6qjdMeN4VD/

«بیست و پنجم اوت ۱۹۸۳» نوشته خورخه لوئیس بورخس (به ترجمه جمشید مشکانی) داستان بی‌نظیری‌ست. بورخس نابینا با بورخس بینا ملاقات کرده و دارد با خودش حرف می‌زند. آخر سر هم بعد از گفت‌وگوهایی طولانی در اتاق یک هتل، بورخس بینا می‌میرد و بورخس نابینا باقی می‌ماند با تنهایی بیکران. حرف بورخس در این داستان این است: کوری ظلمت نیست. نوعی تنهایی‌ست. تغییر پرسپکتیو در آثار اوترموهلن هم قاعدتاً از همین جنس است. آشکارکننده تنهایی کسی که جهان را به شکل تخفیف‌یافته‌ای درک می‌کند.

در ماه‌ها و سال‌های بعد به تدریج خودنگاره‌های اوترموهلن رو به سادگی می‌گذارد. او به پزشکانش گفته بود که تغییر سبک آثارش به خواست و اراده او اتفاق نیفتاده.

در آخرین خودنگاره‌ای که از او به جای مانده، اوترموهلن تلاش می‌کند چهره‌اش را به یاد بیاورد اما موفق نمی‌شود. ما فقط طرحی از سر او را می‌بینیم با لکه‌های رنگ به جای خطوط چهره.

https://www.instagram.com/p/C6qji-lN4-T/

از مقایسه این خودنگاره با خودنگاره‌ای که اوترموهلن یک سال قبل از آن تاریخ که از خود باقی گذاشته می‌توان به سادگی میزان پیشرفت آلزایمر و تأثیر بیماری در خودشناسی فرد را تشخیص داد:

https://www.instagram.com/p/C6qjoI6tEkL/

Ad placeholder

کاهش تأثیرپذیری از محیط

در مجموع می‌توان گفت با گذشت زمان و پیشرفت بیماری آلزایمر، خودنگاری‌های اوترموهلن انسجام خود را از دست می‌دهند و انتزاعی‌تر می‌شوند. علاوه بر تغییر پرسپکتیو و درک مکان، اوترموهلن به تدریج رنگ‌های کمتری را در آثارش به کار می‌گیرد. این امر را می‌توان به عنوان کاهش تأثیرپذیری از اطراف، درونگرایی و کاهش حس آگاهی از حضور در جهان تعبیر کرد. از مقایسه یکی از تابلوهای مجموعه «مکالمات» (۱۹۹۰) که پنج سال قبل از ابتلای نقاش به آلزایمر پدیده آمده با سایر آثار او در زمان ابتلا می‌توان به حد تأثیرات بیماری بر حس آگاهی او از حضور در جهان پی برد. نکته قابل توجه در این اثر غیبت نقاش است. ما فقط کت او را به نمایندگی از او می‌بینیم.

https://www.instagram.com/p/C6qjxUht7eb/

نام اثر هم «گفت‌وگو»‌ست. مادر من سالیانی‌ست که به آلزایمر مبتلا شده. او یک زن فعال، اجتماعی، مستقل و اهل معاشرت بود. اکنون حتی تلویزیون هم نگاه نمی‌کند. تقریباً همه عمرش را در یک اتاق، روی تخت‌خواب با مطالعه مجله اطلاعات هفتگی می‌گذراند. همیشه هم فقط یک شماره از آن مجله را ورق می‌زند. زندگی و به یک معنا «گفت‌وگو» در جوار او در اتاق‌های دیگر در جریان است و با این‌حال همین صداهای آشنا اهمیت دارد. تا صداهای آشنا باقی ست، زندگی هم هست.

در مطالعه‌ای که در سال ۲۰۰۱ پژوهشگران روی خودنگاره‌های اوترموهلن انجام دادند و نتایج آن را در نشریه The Lancet منتشر کردند، اوترموهلن با وجود پیشرفت بیماری به خوبی می‌دانست که درک او از مکان اشتباه است اما نمی‌دانست چگونه باید این اشتباه را تصحیح کند. پژوهشگران از مطالعه خودنگاره‌های او به این نتیجه رسیدند که آلزایمر هرچند مهارت‌های هنری اوترموهلن را کاهش داد و سرانجام از بین برد، اما در مجموع تأثیری در خلاقیت او نداشت. این نکته امیدبخشی‌ست که به ما می‌گوید حتی در موقعیت‌های خطیر هم می‌توان خود را با هنر بیان کرد.  

هنری که تلاش می‌کند صرفاً مشاهده‌گر نباشد، بیانگر مکان متروکی باشد که در آنجا خودمان را از دست می‌دهیم، مانند یک مدرنیسم عاطفی‌ست که در آن نه راویتگری وجود دارد و نه داستانی منسجم. جایی که همه چیز رو به فروپاشی گذاشته و به یک معنا زمین زیر پای ما دهن باز کرده است. کاوش در تجربه زوال عقل و از دست دادن حافظه می‌تواند درک ما را از زمان، مکان و هویت دگرگون کند و ما را از واقعیت‌هایی که گمان می‌کنیم پایدارند جدا کند. در این وضعیت جهان تقلیل پیدا می‌کند و از کلمات و معناها تهی می‌شود: آخر‌الزمانی از وضعیتی که فقط یک نفر در آن گرفتار آمده است. خودنگاره‌های اوترموهلن بیانگر این وضعیت آخرالزمانی‌‌اند. جهان در نظر او رو به زوال گذاشته است. اما فقط جهان او:

https://www.instagram.com/p/C6qvs6SNDun/

یک نقطه عطف

اوترموهلن که در فیلادلفیا جنوبی متولد و بزرگ شد، در آکادمی هنرهای زیبای پنسیلوانیا آموزش دید و در سال ۱۹۵۷ فارغ‌التحصیل شد. او به جز یک دوره کوتاه تدریس در سال‌های دهه ۱۹۷۰ در کالج آمهرست، از سال ۱۹۶۲ در لندن زندگی می‌کرد و سال‌های آخر زندگی‌اش را در خانه سالمندانی در این شهر گذراند.

کارهای اولیه اوترموهلن اغلب فیگوراتیواند با سویه‌هایی از اکسپرسیونیسم و تأثیراتی از سورئالیسم. او در سال‌های دهه ۱۹۷۰ زیر تاثیر فوتورئالیسم عکس‌هایی را روی بوم چاپ و سپس مستقیماً روی آن‌ها نقاشی می‌کرد. اما در مجموع روی پرتره متمرکز بود.

به گفته پاتریشیا، همسرش (در مصاحبه با نیویورک تایمز) ابتلای اوترموهلن به بیماری آلزایمر سبب شد که او در مرکز توجه قرار گیرد.

او همیشه یک بیگانه بود. نکته عجیب و غم‌انگیز در زندگی او این است که جهان او را نه به خاطر کاری که انجام می‌داد، بلکه بیشتر به خاطر بیماری‌اش می‌شناسد.

Ad placeholder

منابع:

یک، دو، سه، چهار، پنج