آزادی ظاهری که با ابزار بیرونی به‌دست می‌آید، جز اشتباه چیزی نیست. پریشانی‌ست.
بیابان است که جز علف‌های تلخ ترس و یأس چیزی به بار نمی‌آورد؛ شکلی پذیرفته شده از طبیعت.
چون فقط عطیه‌ی درون است که ارزشی ابدی و راستین دارد.
جهت رشد انسان، نه از پایین به بالا، که از درون به بیرون است و این  شرط اساسی هر نوع آزادی‌ست.
گفت‌وگو با کافکا، گوستاو یانوش

پوست‌ انداختن در مسیر رشد و پیوستن به هدفی که رستگاری را به ارمغان می‌آورد، بخشی از مقصود نویسنده است که گاه در یک متن حاصل می‌شود و گاه ناتمام می‌ماند؛ کوششی که در هرحال ستودنی‌ست اما راضی‌کننده نیست چرا که عوامل زیادی در اقبال یک متن دست دارند که  عموماً همه در یک‌جا جمع نمی‌شوند.

رمان سقوط نوشته‌ی معتمد ماه‌بخشان، تصویری از رخدادهای امروز است که گاه در میان آینه‌ی دیروز تماشا شده است.

معتمد مردی تقریباً سالخورده است که به دلیل پیوند قلب در بیمارستان به سرمی‌برد. او یک چریک کمونیست قدیمی‌ست که حالا پس از گذشت حدود ۵۰ سال،  از مبارزه‌اش دست کشیده اما هنوز بر باورهای پیشین است با آن‌که دیگر نسبت به آن‌ها تعصبی ندارد.

پرهیب یک دختر جوان

سقوط، معتمد ماه‌بخشان، رمان، نشر مهری، پاییز ۱۴۰۲
سقوط، معتمد ماه‌بخشان، رمان، نشر مهری، پاییز ۱۴۰۲

معتمد در خواب وبیداری پرهیب دختری جوان را می‌بیند که بر او ظاهر می‌شود. پس از پرس‌وجو از پرستار حدس می‌زند دختر نامزد کسی‌ست که قلب را به او اهدا کرده. اما کم‌کم داستان به گونه‌یی دیگر پیش می‌رود.

دخترش حورا، دوستش فتاح و نوه‌هایش مهرداد و شیرین و دامادش مرتضی به تناوب به ملاقاتش می‌آیند تا مخاطب بخشی از هویت او را در میان بحث‌هایی که با آنان می‌کند دریابد.

مهرداد و شیرین دانشجو و چون داستان در مقطع تاریخی انقلاب مهسا در حال رخ‌دادن است درگیر در فصلی از مبارزه‌ی زن، زندگی، آزادی هستند. اما سر شیرین پرشورتر است تا جایی که پدرش را که بازپرس قوه‌ی قضاییه است عمله‌ی استبداد خطاب می‌کند.

فتاح و معتمد سعی دارند در گفت‌وگوهایی بسیار کش‌دار و غیر ضروری مهرداد را مجاب کنند که مسیر درستی را برای زندگی برگزیده‌اند و مهرداد سعی دارد این مسیر پر سنگلاخ را با نقدهایش شخم بزند.

حالا معتمد دریافته قلبی که در درون سینه‌ی او می‌تپد، قلب دختر جوانی‌ست که در کف خیابان جان داده. نمی‌تواند خودش را مجاب کند که این قلب را بپذیرد. صبح وقتی پرستار به او سرمی‌زند، قلبش از کار افتاده ‌است.

در این میان پسرعموی فتاح که در بیمارستان کار می‌کند، فاش می‌سازد که اهدا کننده‌ی قلب زن بوده نه مرد.

در این میان شیرین هم در جریان حضور در گردهم‌آیی‌های خیابانی مبارزان ناپدید می‌شود و کوشش خانواده برای یافتن رد‌پایی از او بی‌سرانجام است.

حالا خانواده‌ی معتمد، پریشان از این بی‌تکلیفی و بی‌خبری و مرتضا برای این‌که ذهن افراد خانواده‌اش را موقتا از شیرین دور کند، بحث اهدا کننده‌ی قلب را پیش می‌کشد و در این میان خود نیز درمی‌یابد اطلاعاتی دروغین به او داده‌اند و کم‌کم پای ماموران وزارت اطلاعات به ماجرا باز می‌شود. رضوانه صادقی‌فر که به گفته‌ی مسئولان بیمارستان اهدا کننده‌ی قلب معرفی می‌شود، در واقع یکی از دستگیرشدگان جنبش زن، زندگی، آزادی‌ست و مرتضا متهم به رشوه دادن به مامور وزارت اطلاعات می‌شود، در حالی‌که پولی که او به حساب فردی به‌نام چاکسری واریز کرده برای هدیه دادن به خانواده‌ی اهدا کننده بوده که در ادامه مشخص می‌شود برخی ماموران وزارت اطلاعات اعضای بدن کشته شدگان جنبش را  که مرگ مغزی شده‌اند، به این شکل می‌فروخته‌اند؛ شبکه‌یی که هر لحظه ردپاهای به جا مانده از خود را پاک می‌کند و تلاش مرتضا برای کشف ابعاد آن به دستگیری‌اش می‌انجامد.

حالا معتمد دریافته قلبی که در درون سینه‌ی او می‌تپد، قلب دختر جوانی‌ست که در کف خیابان جان داده. نمی‌تواند خودش را مجاب کند که این قلب را بپذیرد. بدنش هم انگار این قلب را پس می‌زند. معتمد در خواب وبیداری پنجره را باز می‌کند تا سقوطی کوتاه را تجربه کند. صبح وقتی پرستار به او سرمی‌زند، قلبش از کار افتاده ‌است.

Ad placeholder

فصلی که می‌توانست حذف شود

سقوط مضمون جالب توجه و درگیرکننده‌یی دارد، داستانی طولانی که تماماً در زمان بستری شدن معتمد در بیمارستان روایت شده با زاویه‌ی دید دانای کل محدود به منظر شخصیت‌ها.

فصل اول رمان که با عنوان هویت نام‌گذاری شده فصلی طولانی تقریباً نیمی از کتاب را در برمی‌گیرد که شامل گفت‌وگوها و بحث‌ها معتمد و دوستش فتاح و مهرداد است که ملال‌آور و مهم‌تر از آن غیرضروری به نظر می‌رسد. به شکلی که اگر این فصل از داستان حذف و تنها برخی اطلاعات کلیدی‌اش در بخش‌های دیگر پخش شود، ضربه‌یی به داستان وارد نمی‌شود چرا که مخاطب امروز دیگر به دنبال مجاب شدن شخصیت‌ها یا کشمکش‌های آن‌ها برای اثبات خودشان نیست.

در عین حال لحن و شیوه‌ی روایت ماه‌بخشان در این بخش از کتاب غیر داستانی و عاری از عناصر ادبی‌ست به طوری که به نظر می‌آید گاه با یک مانیفست حزبی یا گروهی روبه‌رو هستیم.

نویسنده می‌توانست داستان را از لحظه‌ی گم شدن شیرین آغاز و مخاطب را با هول‌و ولای خانواده و قوز بالاقوز پیوند قلب پدربزرگ درگیر و بعد به صورت قطره‌چکانی اطلاعات ضروری را به رمان تزریق کند. او شکست در بحث‌ها را می‌پذیرد اما نمی‌تواند خود را مجاب کند که اساساً داستان جایی برای این بحث‌های غیر داستانی نیست.

هرچند می‌توانست عصری دل‌انگیز از پاییزی زودهنگام باشد، ولی وقتی تنها شد دوباره حالی خراب داشت. حرف‌های نوه خردکننده بود.نه به خاطر آن‌که او را بقایای فرسوده یک طبقه نابودشده و زندگی‌اش را عبث دانسته بود. خودش هم همین باور را داشت. حرف‌های مهرداد با زبان نو بیان می‌شد، اما در واقع حرف‌های ناگفته‌ی خودش بود. احساس می‌کرد محاوره با نوه انگار یک گفت‌وگوی درونی‌ست. خودش با خودش.

 نقد ملایم و توجیه‌گرای خودش نسبت به گذشته را یک داور لانه کرده در ذهنش نمی‌پذیرفت و به قضاوت‌هایش سیلی می‌زد. مهرداد اما آن داور را از ذهنش بیرون می‌آورد؛ آینه‌ای صاف بود. وجدانی از پوست و خون که در برابرش می‌نشست، بی‌رحم بود، و وجدان باید بی‌رحم باشد.

(ص ۹۷-۹۸)

Ad placeholder

دزدیدن قلب جوانان

مخاطب داستان امروز هم به همین اندازه در رویارویی با متن ادبی بی‌رحم است. گفت‌وگوهای کشدار وملال‌آور را برنمی‌تابد واز آن‌ها می‌گذرد تا به اصل داستان برسد. به این‌دلیل که بود یا نبود این گفت‌وگوها دردی از داستان دوا نمی‌کند برعکس باعث وازدگی مخاطب می‌شود.

رمان سقوط همان‌طور که گفته شد، در واقع از فصل دوم آغاز می‌شود تا مخاطب را درگیر ماجراهایی کند در پس پشت رخ‌دادهای سیاسی اتفاق می‌افتد. تم دزدی اعضای کشته‌شدگان و فروش آن‌ها به بیماران نیازمند به عضو سالم، تمی عالی برای یک رمان است که متاسفانه در این رمان خوب به آن پرداخته نشده است.

هرچند نگاه نمادین نویسنده در پس این ماجرا هم می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد اما با این نوع روایت آن نیز در پستوی پرگویی نویسنده پنهان شده است. در حالی‌که آن نگاه هم می‌توانست قابل توجه باشد. دزدیدن قلب جوانان و پیوندشان به پیکر نیمه‌جانِ آدم‌های تمام شده. قلب تپنده به زودی از کار می‌افتد اما سوداگری نیروهای امنیتی هم‌چنان با اندام‌های عاریتی ادامه دارد.

داستان می‌توانست شیرین را به مناسبت زن‌بودن، فعال بودن در کف خیابان و جوان بودن، بیش‌تر در داستان درگیر کند و معتمد را که روزنامه‌نگاری با تجربه بوده در نتیجه‌گیری‌های تحلیلی بیش‌تر دخالت دهد.

رمان سقوط را نشر مهری در پاییز ۱۴۰۲ منتشر کرده ‌است.