لهجه، آخرین تقلاهای زبان مادری است، زمانی که ساخت فرهنگی مسلط در حال گرفتن جان آن است. در کشور چندزبانی و چندفرهنگی ایران، این موضوع بسیار مشهود است. آن هم در شرایطی که دیگر زبانها و فرهنگها به سبب تمرکز، نبود آزادی بیان و رسانه رسانه و سیاست مرکزگرای آموزشی حذف و طرد شدهاند. لهجه در ایران و به ویژه در پایتخت که نمود کامل فرهنگ طبقه حاکم است، نشانهای است از دست و پا زدن فرهنگهایی که زیر لوای دیکتاتوری فرهنگی حاکم له شدهاند. گزارشی در اینباره در شهر تهران.
زبانم نمیچرخد
داوود، اهل تبریز و دانشجوی یکی از دانشگاههای تهران است. او تجربهاش از لهجه و بازخوردها به نسبت آن را اینگونه روایت میکند:
قبل از این که به دانشگاه بیایم فکر میکردم میتوانم فارسی را خیلی خوب صحبت کنم. چون تصورم از زبان فارسی چیزی بود که در کتابها میخواندیم. اما خیلی زود اینجا فهمیدم که اصلا داستان آن زبان چیز دیگری است. اینجا اگر رسمی صحبت کنی مسخرهات میکنن. من در ذهن خودم میدانستم چه میخواهم بگویم. ولی اصلا در انتقال آن موفق نبودم. زبانم خوب نمیچرخید.
تُرکها یا آذریها یکی از آن گروههای قومی در ایرانند که ساختار زبانیشان کاملا متفاوت از زبان فارسی است. انتقال معنی در زبان مسلط برایشان دشوار است و لهجه مختص به زبان خودشان هم هرچه بیشتر این انقال معنا را دشوارتر کرده. این دشواری نه تنها در گفتار و لهجه، بلکه در طرز نوشتن آنها هم تأثیر گذاشته.
در این رابطه یک استاد دانشگاه میگوید:
من وقتی تحقیقها و پایاننامههای دانشجوهایمان را میخواندم به طرز معناداری متوجه یک قضیه شدم. اینکه بعضی از آنها خیلی شبیه به هم مینویسند. منظورم طرز جملهبندی و گرامر خاصی بود که به کار میبردند. اون شیوه نوشتن هم خیلی در فارسی و در کتابها و مقالات مرسوم نیست. خیلی وقتها اصلا جای فعل و فاعل را اشتباه مینوشتند. وقتی که از وضعیت این دانشجوها پرسیدم متوجه شدم همه دانشجوهای آذریزبان هستند. اونها یک سبک نوشتاری مختص به خودشان دارند.
اضطراب لهجه
یک حسابدار اهل اردبیل میگوید:
من تو محیط کار باید خیلی مواظب باشم سوتی ندم. اونجا یه عده دختر هستند که اگه یه چیزیو اشتباه بگی تو اون لحظه به روت نمیارن. ولی من میدونم که تو جمع خودشون مسخرم میکنن. یه بار اشتباهی به جای این که بگم دوقلو، گفتم دوگُلو. تا مدتها این شده بود سوژه خندشون.
شهروندان غیرفارس در شهر تهران، همواره با یک استرس همیشگی دست و پنجه نرم میکنند. به ویژه آنهایی که تحصیلکردهاند و در محیطهای اداری کار میکنند. «زبان استاندارد» لهجه آنها را پس میزند و تلاش میکند تماما در خودش هضمشان کند. لهجه اما یادگاری است از ستمی فرهنگی که هرچقدر هم افراد تلاش کنند آن را حذف کنند، در جایی خودش را نشان میدهد.
رامین کُردزبان و اهل سنندج است. تجربه او هم از صحبت کردن به زبان فارسی، تجربهای خوشایند نبوده است.
ما اینجا یه عده دوست تهرانی داریم که با هم خوشیم. ولی وقتی جمع میشیم من معمولا کمتر حرف میزنم. اونا تو بگو بخندها خیلی جلوترن. من اینجا بود فهمیدم که اصلا با زبان فارسی خیلی سخت میتونم شوخی کنم. تو سنندج خیلی چیزای خندهدار تعریف میکردم. ولی اینجا واقعا کم میارم. وقتی با فارسی شوخی میکنم دیگه لهجم خیلی تابلو میشه.
بیان نارس
بیان احساسات و حالتهای مختلف انسانی با زبان مادری بسیار دلپذیرتر است. با زبان دوم هم میتوان چنین کاری انجام داد. اما زمانی که یک الگوی مشخص صحبت کردن و یک لهجه به عنوان استاندارد زبانی تعریف میشود، این کار دشوار میشود. به ویژه زمانی که تخطی از چنین الگویی به عنوان درجهای از تنزل زبانی در میان صاحبان زبان مسلط تلقی شود.
سمیه یک کافهدار لُر در تهران است. او معمولا میزبان جمعهای دانشجویی و بحثهای روشنفکرمآبانهشان است. او هم گاهی دلش میخواهد در این بحثها شرکت کند اما:
من خیلی تلاشی نمیکنم تهرانی اصیل حرف بزنم. خیلی با لهجم راحتم. ولی هر موقع تو بحث این بچهها شرکت میکنم یه جور دیگهای به من نگاه میکنن. انگار مثلا میخان بگن این لهجه مناسب این بحثها نیست. یعنی در سطحی نیست که بخواد از ادبیات و رمان و اینها حرف بزنه. انگار وقتی میخای از کافکا صحبت کنی حتما باید نازک نارنجی حرف بزنی تا قبولت کنن.
بازنمایی رسانهای
تلقی لهجه به عنوان دارنده منزلت زبانی پایین محدود به فضای واقعی و مادی زندگی اجتماعی نیست. در ایران فضای مجازی و رسانهای هم کاملا زیر تأثیر چنین دوگانههای زبانی سلسلهمراتبی است.
یک کاربر فضای مجازی میگوید:
شما الان دقت کنین اینستاگرام پر شده از جوکها و مسخرهبازیهایی که لهجه یکیو مسخره میکنن. نمونش هم این پسره که چند وقت پیش یه چالش گذاشته بود میگفت «به نظر شما این کیکه یا واگعیه». اینو کردن سوژه یک ماه. یا تو صدا و سیما وقتی میخان یک نفرو سادهلوح و بدبخت جلوه بدن بهش یه لهجه عربی یا کُردی میدن. یا یک لباس محلی تنش میکنن. این به نظر من یه توهینه به مردم ایران.
لهجه، مختص آنهایی هم نیست که درس نخواندهاند یا به زبان فارسی آشنا نیستند. بلکه در بالاترین سطح تحصیلات دانشگاهی هم خود را نشان میدهد. یک استاد دانشگاه شمالی میگوید:
من سر کلاس درس مجبورم خیلی شمرده و آرام تدریس کنم. وقتی که با عجله بخوام مطلبی رو بگم کنترل زبانم از دستم خارج میشه. یهو میبینی ناخواسته رفتم روی زبان اصلیم و خودم هم خبر ندارم. بحث فقط لهجهام نیست. چون کلا مشخصه که شمالیم. بعضی وقتها اصلا کلمات گیلکی ناخوآگاه وارد بحثهام میشه. وقتی هم متوجه میشم که دانشجویی میپرسه استاد فلان کلمه یعنی چی؟
منزلت زبانی و بیگانگی
گروههایی که زبانشان ناشی از روندهای حاکم بر جامعه، دارای منزلت و اعتبار نیست یا منزلت و اعتبار خود را از دست داده است، غالباً نگرشهای منفی در مورد زبانشان شکل میگیرد. همچنین آنها ممکن است احساسات ناخوشایندی را به دلایل مختلف به ویژه گرایش نسبت به حفظ عزت و سربلندی به نسبت زبان خود، تجربه کنند.
ساخت تکفرهنگی در سرزمینی به لحاظ فرهنگی متکثر میتواند برای مردمی که بیرون از دایره رسمی هویتی قرار میگیرند دو نتیجه متفاوت در بر داشته باشد. آنها با اجبار، زبان دومی را فرا میگیرند که میتواند منجر به توسعه افق فرهنگیشان و نزدیک شدن به زبان و فرهنگ دیگران شود. اما این نزدیکی اجباری زمانی که به قیمت فراموشی و حذف آموزش به زبان مادری باشد نتایج ویرانکنندهای دارد. هیچ چیز نمیتواند جایگزین آموزش به زبان مادری شود. افراد از بدو تولد جهان و هستی اطرافشان را به واسطه واژگان و ساختاری زبانی درک میکنند که زبان مادری به آنها میدهد. به فراموشی سپردن این زبان همانا به معنای جفایی بیپایان در حق عاطفه افرادی است که محکوم به تجربه دو زبانگی اجباریاند. چرا که احساسات به وسیلۀ بافت فرهنگی و اجتماعیای که در آن تجربه میشوند، شکل میگیرند. بیگانگی فرهنگی، بدیهیترین پیامد فراگیری زبان و فرهنگی غیر از فرهنگ سرزمین مادری است.