«سلول مطرود» نوشته فرخنده‌حاجی‌زاده

نشر مهری در لندن مجموعه گفت‌وگوهای ادبی فرخنده حاجی‌زاده را منتشر کرد. رونمایی این کتاب که «سلول مطرود» نام دارد اواخر ماه گذشته در شهر کتاب فرشته تهران برگزار شد و به این ترتیب از کتابی که بدون سانسور یک ناشر تبعیدی در لندن منتشر کرده بود در تهران رونمایی شد.
فرخنده حاجی‌زاده، نویسنده، شاعر و ناشر ایرانی و مدیر انتشارات ویستار، برنده اولین جایزه جهانی آزادی انتشار انجمن قلم و اتحادیه ناشران آمریکا، عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران (تیرماه ۱۳۸۷) و خواهر قربانی قتل‌های زنجیره‌ای، حمید حاجی‌زاده و پسرش کارون است.
از او رمان‌های «خاله سرگردان چشم‌ها»، «از چشم‌های شما می‌ترسم»، «من، منصور و آلبرایت «قصه‌ای با مقدمه و مؤخره» و چندین مجموعه داستان از جمله «خلاف دموکراسی»، «تقدیم به کسی که قاتلم نبود» و «نامتعارفه آقای مترجم!» منتشر شده. اغلب آثار او به زبان‌های دیگر هم ترجمه شده است.
جنگ ادبی «گفتمان ادبی، هنری صِفر»، «کتاب‌شناسی اساطیر و ادیان» و مجموعه نقدهایی با عنوان «بازاندیشی ۱» از دیگر آثار اوست.
فرخنده حاجی‌زاده در مقدمه «سلول مطرود» می‌نویسد:
«گفت‌وگوهای انجام‌شده در این مجموعه، گفت‌وگوهای ادبی هستند. موارد مربوط به نشر، سانسور، قتل برادر و برادرزاده‌ام (حمید و کارون حاجی‌زاده) و «کانون نویسندگان ایران» راگذاشتم برای کتابی دیگر. البته به اقتضای پرسش و پاسخ‌ها دربارۀ موارد یادشده هم، صفحات زیادی سیاه شده است. مگر می‌شود از ادبیات در ایران گفت؛ بی‌حرف از سانسور؟ یا نوشته‌های نوشته‌شده‌ام از قتل برادر و برادرزاده‌ام که محور گفت‌وگو قرار می‌گیرند؛ از گفتن گریزی می‌ماند؟ همینطور از کانون نویسندگان ایران. منظورم گفت‌وگوهایی است که صرفاً در آن موارد خاص انجام شده‌اند.»
در رونمایی از کتاب تازه فرخنده حاجی‌زاده، حافظ موسوی و مهدی خطیبی نیز حضور داشتند. بررسی این کتاب:

«سلول مطرود» نوشته فرخنده حاجی‌زاده (نشر مهری، لندن) دربردارنده گفت‌وگوهای نویسنده پیرامون مجموعه داستان‌ها، رمان‌ها و فعالیت‌های فرهنگی‌اش است. مصاحبه‌ها با حاجی‌زاده ظاهراً بین سال‌های ۱۳۷۸ تا ۱۳۹۹ انجام شده است. اولین گفت‌وگوی تاریخ‌دار او با روزنامه نشاط است به مناسبت سومین سال انتشار مجله «بایا» و آخرین گفت‌وگو نیز با مجله سخن.

مضمون تمام گفت‌وگوها خبر از مبارزه‌ی هر روزه‌ی نویسنده می‌دهد با مسائل گوناگونی از تنگناهای اجتماعی- سیاسی گرفته تا بحران‌های عاطفی، کودک‌همسری، دادخواهی، و همچنین تلاش برای بقای مجله «بایا» – که از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۲ به مدت یک دهه پایید.

 «سلول مطرود»، عنوان این کتاب به دوره‌ای راه می‌برد که نویسنده در جدال با بیماری سرطان بوده است:

در بیمارستان به سلول مطرودی فکر می‌کردم که وفادارانه سینه‌ام را انتخاب کرده بود و این همه آدم کمر به نابودی‌اش بسته بودند.

این عنوان اما تداعی‌کننده مبارزه به عنوان یکی از مهم‌ترین درون‌مایه‌های برخی گفت‌گوها، به ویژه گفت‌وگو  پیرامون کتاب «من، منصور، آلبرایت» است که حاجی‌زاده موضوع دادخواهی را مطرح می‌کند.

فرخنده حاجی‌زاده در ادبیات معاصر ایران نام آشنایی است. علاوه بر نویسندگی و نشر ویستار، نام او با قتل فجیع برادرش حمید و برادرزاده‌ی‌ نه ساله‌اش کارون حاجی‌زاده در سال‌های مخوف قتل‌های زنجیره‌ای گره خورده است.

روزنامه پیام هاجر در شماره ۳۰۲ سال ۱۳۷۸ در یادداشتی با عنوان «گزارش یک قتل، کارون در من است» از قول برادر حمید حاجی‌زاده نوشته بود:

 کسانی که در غسالخانه حضور داشته‌اند و یا جسد کارون را دیده‌اند از جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفته‌اند که باید این آثار قبل از پاره‌پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد. بعضی نیز که به دقت به صورت کارون نگاه کرده‌اند به قول روستایی‌های ما حالت «گرگ پدمک» را در چهره کارون دیده‌اند. اصطلاح «گرگ پدمک» در خصوص روبه‌رو شدن گوسفند با گرگ به کار می‌رود، در این حالت وقتی که گوسفندی به ناگهان گرگ را در مقابل خود می‌بیند چشم‌هایش از حدقه می‌زند بیرون و هرگونه توان و حرکتی از گوسفند سلب می‌شود، در برابر گرگ می‌ایستد و گرگ راحت او را می‌درد. صحنه‌ی قتل به دقت نظامی‌گونه و استادانه طراحی گردیده بود. اگر چه پس از دو سه روز، هم ما قضیه را فهمیده بودیم و هم آگاهی!

سلول مطرود، فرخنده حاجی‌زاده، نشر مهری، لندن، پاییز ۱۴۰۲
سلول مطرود، فرخنده حاجی‌زاده، نشر مهری، لندن، پاییز ۱۴۰۲

و از همان وقت بود که آن چشم‌ها، یک جفت چشم معصوم کارون، بر دو کتف همه آن‌ها که آن سال‌ها را دیده‌اند حک شد تا به هر کجا که می‌روند جهان را از نگاه او ببینند تا یادشان باشد که در داد‌خواهی جایی برای فراموشی نیست.

فرخنده حاجی‌زاده که قلم در دست داشت، پس از آن خاطره‌ی فجیع دمی از دادخواهی برادر و فرزندش دست نکشید و این چنین شد که نام او در ادبیات با نام کارون و حمید پیوند خورد. پس لاجرم نمی‌توان با فرخنده حاجی‌زاده به گپ و گفت نشست و صرفاً از ادبیات حرف زد.

زندگی ادبی فرخنده حاجی‌زاده

فرخنده حاجی‌زاده، در گفت‌وگوهایش می‌گوید که فعالیت ادبی‌اش به سال‌های ۱۳۵۴-۱۳۵۳ و حضور در انجمن ادبی «خواجوی کرمانی» با سرودن غزل آغاز شد. او حرفه‌های مختلفی را از سر گذرانده است که همگی به نوعی با فرهنگ در ارتباط بوده است. کتابداری اولین شغل رسمی اوست که از سال ۱۳۵۷ تا ۱۳۸۷ در استخدام وزارت علوم و فناوری بوده است. در فاصله همین دوره- ۱۳۵۹- او کتابخانه‌ی دانشکده ادبیات کرمان را بنا نهاد. سپس مدیر مسئول نشر «ویستار» و پس از آن مدیر مسئول و سردبیر دوماهنامه «بایا»، تا زمان لغو امتیاز این نشریه بوده است. فرخنده حاجی‌‌زاده عضو کانون نویسندگان ایران است. او پایه‌گذار و عضو صنف فرهنگی زنان ناشر بوده است. نشر ویستار که جایزه انجمن قلم و اتحادیه ناشران آمریکا را به خاطر «تلاش در زمینه چاپ کتاب‌های عالی، شجاعت و پشتکار» دریافت کرده بود لغو امتیاز شد.  

ادبیات هستی مستقلی دارد و وظیفه‌اش در درجه اول خلق واقعیتی ادبی و وفاداری به ادبیت ادبیات است اما بی‌آن‌که بخواهیم کشیده شویم به سمت وقایع‌نویسی یا پیوند مکانیکی بین ادبیات و جامعه‌شناسی، کمابیش اثر ادبی منعکس‌کننده جامعه‌ی عصری است که در آن شکل می‌گیرد.

آثار حاجی‌زاده گستره‌ای شامل رمان، داستان کوتاه، شعر، نقد، گردآوری جنگ ادبی و پژوهش را در برمی‌گیرد. از رمان‌های او می‌توان به «خاله سرگردان چشم‌ها»، «از چشم‌های شما می‌ترسم» و «من، منصور و البرایت» اشاره کرد. او در میزگرد «سینما و ادبیات» با حضور ناصر فکوهی و عنایت سمیعی، که در شماره اردیبهشت و خرداد سال ۱۳۹۵ این دوماهنامه منتشر شد، درباره ادبیات می‌گوید:

ادبیات هستی مستقلی دارد و وظیفه‌اش در درجه اول خلق واقعیتی ادبی و وفاداری به ادبیت ادبیات است اما بی‌آن‌که بخواهیم کشیده شویم به سمت وقایع‌نویسی یا پیوند مکانیکی بین ادبیات و جامعه‌شناسی، کمابیش اثر ادبی منعکس‌کننده جامعه‌ی عصری است که در آن شکل می‌گیرد، بنا بر شرایط سیاسی، تاریخی، اجتماعی حتی جغرافیای زیستی نویسنده‌اش و از همین رو آیندگان حقیقت را از دل آفرینش‌های ادبی- هنری پیدا خواهند کرد نه متون تاریخی صرف.

با این همه او بر بعد اجتماعی ادبیات هم تأکید می‌کند و در ادامه‌ی همین صحبت می‌گوید:

منکر رابطه‌ی آفرینش ادبی و واقعیت اجتماعی نیستم و فکر می‌کنم برای نویسنده توانایی است که بتواند امر خصوصی‌اش را به امری عمومی تبدیل کند یا شرایط عمومی جامعه را چنان درونی کند که در آثارش متبلور بشوند و وقتی سوژه‌ای درونی نویسنده شده باشد خود به خود تبدیل به نیاز می‌شود و نیاز در ابتدا به صورت ذهنی و روانی اتفاق می‌افتد، بعد نویسنده مبتنی بر واقعیت‌های عینی به خلق واقعیت ادبی دست می‌زند که هرچند برگرفته از واقعیت بیرون و واقعیت ذهن نویسنده است اما به مراتب واقعی‌تر از واقعیت بیرون است.

فرخنده حاجی‌زاده و نگاه زنانه به جهان

گفت‌وگوهای کتاب سلول مطرود بیشتر پیرامون دو کتاب «خاله سرگردان چشم‌ها» و «من، منصور و آلبرایت» می‌چرخد و میزگردی نیز با حضور نویسندگانی همچون منیرو روانی‌پور نیز درباره همین کتاب در این مجموعه منتشر شده است.

سلول مطرود با سه گفت وگو درباره «خاله سرگردان چشم‌ها»، «خلاف دموکراسی» و «از چشم‌های شما می‌ترسم» با فرنگیس حبیبی آغاز می‌شود. در بخش‌های انتهایی کتاب باز به گفت‌وگوهای دیگری درباره این کتاب‌ها برمی‌خوریم اما از آنجا که کتاب بر اساس زمانی فهرست‌بندی شده است، خواننده‌ای که به دنبال یافتن مطالبی درباره یک کتاب خاص است سردرگم می‌شود و فهرست مجموعه او را به جایی نمی‌رساند. در کل کتاب تنها به یک مقاله-جستار از حاجی‌زاده برمی‌خوریم که کتاب را از حال گردآوری صرف گفت‌وگوها خارج می‌کند و آن یادداشتی پیرامون «بررسی آثار جمال‌زاده» است. از میان گفت‌وگوها می‌توان گفت مصاحبه‌ی سجاد صاحبان زند درباره‌ی رمان‌ها و داستان‌های فرخنده حاجی‌زاده نشان از اشراف مصاحبه‌کننده به ادبیات داستانی دارد و گفت‌وگویی دقیق با نکات فراوانی است.  

در جای جای گفت‌وگوها فرخنده حاجی‌زاده به نقش زنانه خودش در خانواده، اجتماع و ادبیات اشاره می‌کند. در مصاحبه‌ای با عنوان «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران»، به حضور زنان در کانون اشاره می‌کند و می‌گوید:

بخشی از زن‌ها منتظرند مطالباتشان را در طبق تقدیمشان کنند که شدنی نیست و ترجیحشان این است که بار حل معضلات اجتماعی را بر دوش مردان بگذارند (خطابم خانم‌های نازنین کانونی است). ژولیا کریستوا وقفه و سکوت و سه نقطه را از نشانه‌های گفتار زنانه می‌داند. من اعتقاد دارم بهتر است ما زن‌ها این شیوه را در شعر و داستان‌هایمان رعایت کنیم و با صدای زنانه بنویسیم اما در جلسات کانون این قاعده را بشکنیم.

او در عین حال به «جدایی‌افکنی جنسیتی» به عنوان جریان مد روز که ادبیات را به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم می‌کند اعتقادی ندارد ولی منکر «فوران حیرت‌آور استعدادهای زنان در دوران اخیر نیست و در مصاحبه با «نوشین بدیع‌زاده» که سال ۱۳۷۹ در روزنامه‌ی همشهری منتشر شده است می‌گوید:

… استعدادی که به پیدایش موجی نو از زنان نویسنده انجامیده و باعث شده که در قلمرو رمان، آوایی پرتوان‌تر و رساتر از دیگر گونه‌های ادبی داشته باشند و این باور را در ذهنمان بنشانند که به زودی در قصه‌نویسی به جایگاهی برتر دست خواهند یافت و آینده رمان را از جان زنانه زن در فرایند خلق رمان بارور خواهند کرد و صدای حرام شده او را فریاد خواهند کرد و پایان زن‌کشی و سرزنش‌های زن‌ستیز را در ادبیات از طریق زن‌نویسی اعلام می‌کنند.

باید سال‌ها رنگ‌های تحمیلی مشکی، قهوه‌ای و خاکستری را تحمل کرده یا تصویر کلیشه‌ای و تکراری زن سیاه‌پوشی را با شانه‌های افتاده، خطوط اخم پیشانی و لباسی آویزان هر روز در تابلوی اعلانات اداره یا دانشکده‌ات دیده باشی و کلمه‌ی تکراری «خواهر حجابت، برادر نگاهت» مدام توی گوشت زنگ زده باشد تا با دیدن پوشش‌های رنگ و وارنگی که جلوه‌ای رنگین به خیابان‌های سرد و مغموم شهر می‌دهند، برقی از شعف در نگاهت بدرخشد.

او نویسنده‌ای است که بین شغل مادری، همسری و نویسندگی و فعالیت اجتماعی در رفت و آمد بوده است. تجربه کودک همسری و مخالفت‌های همسر برای ادامه تحصیل داشته است اما هیچ‌گاه از پای ننشسته و مصمم‌تر از پیش به کار و حرفه‌اش ادامه داده است. او دادخواه قتل برادرش، در گفت‌وگوهایش به‌خصوص در خارج از کشور، دمی از طرح این موضوع دست نکشیده است و همواره در سمت احقاق حق ایستاده است. فرخنده حاجی‌زاده همانند زنان هم‌نسلش کابوس دهه‌ی شصت و اجباری شدن حجاب را از سر گذرانده است که در مصاحبه با مجله سخن درباره کتاب «خلاف دموکراسی (۱۳۹۹) می‌‌گوید:

با اجباری شدن حجاب و دیوارکشی بین دنیای زنانه و مردانه در کنار عوامل متعدد روانی دیگر، شرایطی خاص برای بخش عظمی از زنان کشورمان رقم خورد. شرایطی که منجر به کابوس‌های جمعی شبانه‌ی زن‌های این سرزمین شد […] کابوس‌هایی که مختص به اصطلاح بدحجابان هم نبود. چون شنیده می‌شد که همکارانی با پوشش برتر هم گاه از آن کابوس‌های شبانه می‌گفتند. همان کابوس‌هایی که خودت را با روسری سُر خورده یا پر دامن بالاپریده‌ی مانتو در محاصره آمران می‌دیدی و وحشت‌زده، خیس عرق می‌پریدی تا بفهمی وسط رختخواب نشسته‌ای و می‌لرزی. باید سال‌ها رنگ‌های تحمیلی مشکی، قهوه‌ای و خاکستری را تحمل کرده (رنگ‌هایی که خارج از پیشینه‌ی تحمیلی‌شان جلوه‌های خاص خود را هم دارند) یا تصویر کلیشه‌ای و تکراری زن سیاه‌پوشی را با شانه‌های افتاده، خطوط اخم پیشانی و لباسی آویزان هر روز در تابلوی اعلانات اداره یا دانشکده‌ات دیده باشی و کلمه‌ی تکراری «خواهر حجابت، برادر نگاهت» مدام توی گوشت زنگ زده باشد تا با دیدن پوشش‌های رنگ و وارنگی که جلوه‌ای رنگین به خیابان‌های سرد و مغموم شهر می‌دهند، برقی از شعف در نگاهت بدرخشد و لبخندی حسرت‌آلود گوشه‌ی لبت بنشیند و در دل بگویی: “دخترم! نمی‌دانی نسل ما چه مسیری را طی کرد و چه سال‌هایی را قربان، قربان کرد و برای هر تار خزیده‌ی مو، زیر نگاه آمران چگونه تازیانه خورد. تازیانه خورد و گاه اگر رند و تیزهوش نبود، برای نادیده انگاشتن آن تار بیرون خزیده باید وسیله‌ای می‌شد برای سوء‌استفاده‌ها.

به نظر می‌رسد اگر کار گردآوری مصاحبه‌ها غیر از نویسنده و ناشر به فرد دیگری، با تجربه‌ی گردآوری آثار، واگذار می‌شد شاید از برخی اشکالات کتاب کاسته می‌شد. مثلاً به جای ترتیب زمانی گفت‌وگو، موضوعی فهرست‌بندی می‌شد و برخی اشتباهات تاریخی مثل تاریخ عضویت در کانون نویسندگان ایران در بازخوانی‌ها اصلاح می‌شد و با این‌حال «سلول مطرود»، نه تنها برای دوستداران ادبیات داستانی و شعر که برای فعالان اجتماعی، دادخواهان و هر کس که دل در گروی تعهدی به انسان و انسانیت دارد خواندنی است تا از لابه‌لای گفت‌وگوهای زنی نویسنده که از دل بدترین کوران حوادث اجتماعی و سیاسی گذر کرده به شاهراه‌های پیش رو بیندیشد.