هفتم اکتبر سال جاری حماس دست به حمله‌ای غافلگیرانه و خشونت‌بار علیه اسرائیل زد و در آن یک هزار و ۱۴۷ اسرائیلی کشته شدند. حدود ۸۰۰ تن از آنها غیرنظامی بودند. پس از آن اسرائیل حمله‌ای همه‌جانبه علیه غزه را آغاز کرده و خشونت علیه دیگر فلسطینی‌ها در کرانه باختری و داخل خود اسرائیل شدت گرفته است.
بیش از ۱۸ هزار و ۴۰۰ فلسطینی در حمله‌های ارتش اسرائیل به غزه پس از هفتم اکتبر جان‌شان را از دست داده اند که ۷۰ درصد آنها زنان و کودکان‌اند. بیش از ۵۰ هزار تن نیز مجروح شده اند. هر ساعت شش کودک و چهار زن در باریکه‌ی تحت محاصره‌ی غزه کشته می‌شوند. در کرانه باختری که ربطی به حماس و حمله هفتم اکتبر ندارد، اسرائیلی‌ها از آن تاریخ تا کنون ۲۷۱ فلسطینی از جمله ۶۹ کودک را کشته اند.
حمله هفتم اکتبر نقطه‌ی آغاز فاجعه در فلسطین نیست، هرچقدر هم که اسرائیل به دنبال قبولاندن چنین روایتی باشد. تاریخ طول و درازی از استعمار و اشغال نظامی و آپارتاید باید برای فهم مسئله بررسی شود. با این‌وجود بسیاری، به ویژه در میان ایرانیان که در دوران پس از اوج قیام ژینا به سر می‌برند، چنین رویکردی نداشته‌اند و به حمایت تام و تمام از اسرائیل و جنایت‌هایش برخاسته‌اند. زمانه در گفت‌و‌گوی زیر درباره تاریخ ستم علیه فلسطینی‌ها، ربط مبارزه علیه آپارتاید جنسیتی در ایران با مبارزه علیه آپارتاید در اسرائیل، و موضوعاتی در این حول و حوش با مانیا اکبری، هنرمند ــ فیلمساز فمینیست هم‌صحبت شده است که پیشتر به فلسطین و اسرائیل سفر کرده و وضعیت را از نزدیک هم مشاهده کرده است.

ایمان گنجی ــ بگذارید ابتدا با سوالی کلی‌تر شروع کنم. غزه در وضعیتی قرار دارد که ساعتی شش کودک و چهار زن در حمله‌ی اسرائیل کشته می‌شوند در کنار بسیاری غیرنظامی دیگر. فضای سیاسی و اجتماعی ایران اما به نحوی است که بسیاری از مخالفان نظام، یا حامی غیرانتقادی اسرائیل هستند ـ به ویژه در میان اپوزیسیون راست‌گرا یا سلطنت‌طلب ــ یا می‌گویند فلسطین اهمیت و اولویتی برایشان ندارد و جنبش «زن، زندگی، آزادی» باید تمام تمرکز هر ایرانی باشد. شما به عنوان هنرمند زن ایرانی فعالانه از فلسطین حمایت می‌کنید. فضای اجتماعی ـ سیاسی ایران را چگونه تفسیر می‌کنید و چرا به نظرتان حمایت از فلسطین اهمیت دارد؟ و در ادامه همین پرسش، آیا تناقضی می‌بینید بین فعالیت علیه رژیم جمهوری اسلامی و فعالیت علیه رژیم اسرائیل، یا پیوندی بین قیام ژینا و حمایت از حق فلسطینی‌ها برای تعیین سرنوشت و دستیابی به آزادی و حقوق برابر وجود دارد؟ 

مانیا اکبری ــ بگذارید من هم از اینجا آغاز کنم من پنج ساله بودم که انقلاب شد و کودک دوران جنگ هستم و دقیق می‌دانم جنگ چیست، به همین دلیل آگاهم که این یک جنگ نیست. بلکه براساس شناخت تاریخی و تبارشناسی، امتداد یک نسل‌کشی و اشغال و سرکوب است که تاریخی هفتاد و پنج ساله دارد. نسل‌کشی مفاهیم متعددی دارد. هفتاد و پنج سال است که مردمان فلسطین با حذف زبان، فرهنگ و تاریخ‌شان و با مصادره‌ی سرزمین و فرهنگ‌شان روبرو هستند. 

در سال ۱۹۸۵ «پیر بیورکلوند» به فلسطین می‌رود و فیلم مستندی از خانواده‌ای فلسطینی می‌سازد که پسر پنج ساله‌شان به دست سرباز اسرائیلی کشته شده‌است. شما در این فیلم مستند شاهد حضور سربازان اسرائیلی هستید که با حکومت نظامی ممتد، زیست و زندگی مردم فلسطین را کنترل می‌کنند. مردم فلسطین در شب اجازه‌ی تردد در روستاهایشان را نداشتند. در این فیلم ما شاهد رنج مادری هستیم که پرسش او این است که پسر پنج ساله‌ی من را چرا کشتند؟ او مشغول بازی کنار ساحل بود، جرم یک کودک چیست؟ و همزمان در فیلم کودکی را باردار است و در انتهای فیلم ما شاهد تولد کودکی هستیم که برادر پنج ساله‌اش را قبل از تولد او کشته‌اند. فیلم بیانگر مقاومت و فریاد زندگی مردمان فلسطین است که کشته می‌شوند و مقاومت را همراه با تولدها در بستر زندگی تمرین می‌کنند. فلسطین تمامیت مفهوم مقاومت تاریخی و معاصر ماست. مردمان فلسطین مقاومت را زندگی می‌کنند. سالهاست اسرائیل به روش‌های متفاوتی تلاش در دستکاری تاریخ و جنایاتی دارد که بر مردم فلسطین تحمیل کرده‌است.  

شما خودتان نیز به عنوان یک فیلم‌ساز همچون پیر بیورکلوند به فلسطین و اسرائیل سفر کردید، درست است؟ اگر مایلید پیش از پاسخ به سوال بالا، تجربه‌ها و مشاهده‌هایتان از این سفر را برایمان بگویید.

کنجکاوی من به این تسلط و اشغال‌گری و تلاش جهت برتری‌طلبی اسرائیل به تحقیقات تاریخ و مستندات فیلم و تصویری و نوشتاری بسنده نکرد. در سال ۲۰۱۱ به اسرائیل و فلسطین سفر کردم. همین‌قدر که آگاه شدم برای سفر به فلسطین باید از تل‌آویو عبور کنم و ابتدا وارد اسرائیل شویم بیانگر کنترل منطقه و ورود و خروج سرزمین فلسطین بود که تحت اِشغال اسرائیل است. آگاهی من نسبت به تاریخ فلسطین اشغال‌شده و شکل‌گیری اسرائیل با سفری تجربی تکمیل شد. در آن زمان هنوز سوشال مدیا و توییتر و اینستاگرام و .. به این شکل فعال نبود. قدرت اقتصادی و سیاسی اسرائیل نه تنها تاریخ را دستکاری می‌کرد و مشغول پروپاگاندا بود بلکه به دلیل اقتصاد کلان و سرمایه‌های عظیم، کلیه‌ی مطبوعات و تلویزیون و رسانه‌ها را در اختیار داشت و شنیده شدن و دیده شدن صدا و حقیقت مردمان فلسطین را کنترل می‌کرد. به نوعی حقایق را دستکاری می‌کرد و با نام تروریست و تقلیل دادن مردمان فلسطین به حیوان‌-انسان امکان کشتار و حذف آنها را در طی سالها ممکن کرده بود. من با اسرائیلی روبرو شدم که از نظر تاریخی جعلی بود، از نظر اقتصادی نئولیبرال بود، از نظر حقوقی اشغالگر و کنترل‌گر بود و از نظر قوانین جهانی، جنایتکار جنگی و قدرت طلب و تمامیت خواه بود. 

مواجهه نزدیک من با جزئیات، پرسپکتیو و پازل تاریخ را برایم تکمیل کرد. من شاهد پروپاگاندای اسرائیل در مورد مفهوم دموکراسی بودم که چقدر از درون فناست و مواجهه‌ی من با یک صهیونیسم سلسله‌مراتبی دهشتناک بود که تمام تلاش را جهت کنترل و تسلط بر مردمان فلسطین طی هفتاد سال داشته‌است. اسرائیل به طور ممتد در حال تاریخ‌زدایی از فلسطین بود. آنها سالها فرهنگ، هنر، غذا، آثار هنری و صنایع دستی مردمان فلسطین را با نام اسرائیل ربوده و اشغال کرده بودند. 

به عنوان مثال من به رستوران اسرائیلی دعوت شدم اما کلیه‌ی غذاها فلسطینی بود و نام رستوران، غذای‌های اسرائیلی بود. شاید به نظرتان ساده بیاید و پیش‌پا افتاده اما از دید من ظرافت یک تاریخ رنج و اِشغال را در خود نهادینه بود. مثال من یک متافورِ (استعاره) عمیق است. حتی فرهنگ غذای مردمان فلسطین اِشغال شده‌است. من به دانشگاه تل‌آویو رفتم و با استاد دانشگاه عرب -اسرائیلی مواجه شدم که اجازه نداشت در کلاس از تاریخ اِشغال فلسطین و تاریخ مردمان فلسطین سخن بگوید و باید فقط به عبری تدریس می‌کرد و بر روی تاریخ یهود متمرکز می‌شد در غیر اینصورت شغلش را و حقوقش را از دست می‌داد. او مجبور بود تاریخ یهودیان را در سرزمین خودش با حذف حقایق تاریخش، به نسل جدید تدریس کند. او معتقد بود نسل‌های بعدی هرگز بخاطر نخواهند آورد که فلسطینی پیش ازاین‌ها وجود داشته‌است. خبرنگار دختر جوان هفده ساله رادیوی «ارتش اسرائیل» جهت مصاحبه به دیدن من آمد. زمانی‌که به اواعتراض کردم من با لباس ارتش مصاحبه نمی‌دهم و لباسی که در تن دارد با آرمان آزادی‌خواهی و دموکراسی مغایرت دارد، ساعت‌ها اشک ریخت که لباس اجباری است و مصاحبه‌ی ما تبدیل شد به رنج‌های دختر جوانِ تحتِ ستمِ سیستمِ دیکتاتوری که اگر به ارتش نرود اجازه‌ی خرید و فروش خانه و ازدواج و داشتن حساب بانکی نخواهد داشت؛ به نوعی بدون هویت باید زیست کند. هویت آنها خلاصه شده بود در حمایت از سرزمین اِشغال‌گرشان. 

در راه بازگشت در فرودگاه تل‌آویو نه تنها کلیه‌ی هارد درایوها و وسایلم مصادره شد بلکه به سیستم کامپیوتر و آی‌کلود من رفتند و با نام جاسوس، تاریخی را از زندگی من در آنجا پاک کردند. چرا که بخشی از حقیقت و زیست مردمان تحت ستم فلسطین در آنجا حفظ شده بود. هر کس که حقیقت را حفظ کند جاسوس است و هر کس اعتراض کند تروریست است، این نگاه صهیونیستی است. آنها همواره حقیقت را پاک می‌کنند و داستان خود را به تاریخ پیوند می‌زنند. 

من شنونده‌ی تجربیات دردناک دختری فرانسوی – اسرائیلی متولد اسرائیل و پدر و مادری متولد فرانسه بودم که می‌گفت «او از کودکی تمرین کرده بود که برای زنده ماندن باید بکشد و حذف کند تا در امنیت باشد». او از مصادره‌ی زمین‌های زیتون مردمان فلسطین گفت که شاهد بوده چطور ربوده شد و اکنون برج‌های عظیمی به جای درختان زیتون ساخته شده‌است. او‌ از سیستم آموزشی سخن گفت که نوعی عدم امنیت را برای یهودیان در وجودشان نهادینه می‌کند بر این‌مبنا که جانشان در جهان همواره در خطر است و باید مراقب باشند و اسلحه داشتن را تمرین کنند و قدرت طلبی را آموزش ببینند و اجازه ندهند هولوکاست دیگری برای یهودیان رُخ بدهد. باید آنچنان قدرت را فراگیر کنند تا هیچ نژاد و فرهنگ و سرزمین دیگری نتواند یهودی را نابود کند. من شاهد دست‌کاری ذهن یک نوجوان اسرائیلی بودم که همچنان در ادامه‌ی هولوکاست باور کرده بود جانش در خطر است و برای حفظ جان خودش و فرزند آینده‌اش باید شلیک کردن را بیاموزد. او و بی‌شمار جوان اسرائیلی با ترومای مادران و پدرانی زیست می‌کردند که درمان نشده بود و به واقعیت زیست معاصر پیوند نداشت بلکه تبدیل به خشونت و برتری‌طلبی شده بود که هر روز حذف دیگری و ایجاد دیگری را جهت امنیت خود تمرین می‌کرد. مثل اینکه هیتلر در درون آنها خودکشی کرده بود و آنها با جنازه‌ی یک تاریخِ پُرهَراسِ حل‌نشده زندگی می‌کردند و تو‌همی داشتند که جهان یهود‌ستیز است و باید تمام قدرت یهودیان را کنار هم جهت کسب فراترین سیستم‌های فناوری، هسته‌ای، جنگی و جاسوسی تقویت کنند. 

برای خواندن آخرین رویدادهای مهم جنگ اسرائیل ــ فلسطین و تحلیل‌ها و نظرها درباره‌ی آن، به صفحه‌ی ویژه‌ی زمانه رجوع کنید:
جنگ اسرائیل ــ غزه: گذشته، حال، آینده

من مواجهه شدم با «فیلمساز -اکتیویست اسرائیلی» که آگاه بود با مردمان فلسطین در روز «نکبه» ۱۹۴۸ چه کرده‌اند و می‌دانست چرا پدرانشان از فرانسه، انگلیس، روسیه، برزیل و‌ آمریکا و … در این منطقه گرد هم جمع‌ شده‌اند. به نوعی مردم پرشماری در سرتاسر جهان به تاریخ استثمار، استعمار و نسل‌کشی ممتد مردمان فلسطین توسط صهیونیست آگاه هستند. دولت اسرائیل نه تنها که دموکرات نیست بلکه یک سیستم آپارتاید تمامیت‌طلب فاشیست است که تلاش در دیگری‌سازی تحت اِشغال و حذف و کشتار دیگری دارد و بهانه آن یک چیز است: «تروریسمی که قرار است هولوکاست بسازد!» واقعیت تاریخی هولوکاست حالا به نوعی دستمایه‌ی توجیه عملکرد دیکتاتوری اسرائیل شده است. آنها نوعی هراس را در درون نهادینه کردند تا جهت ایجاد امنیت و تسکین ترس و هراس، خشونت‌طلبی و سرکوب دیگری را توجیه کند. شما باید همواره یک دشمن فرضی را احیا کنید تا امکان قدرت‌طلبی را پرورش دهید. سپس این دشمن فرضی را محقق کنید تا امکان کشتار و نسل‌کشی و قدرت‌طلبی را تمامیت ببخشید.

من به نوار غزه رسیدم و شاهد کنترل شدید بر این منطقه و به عبارت دیگر، شاهد «زندان بزرگ غزه» بودم. خشونتی که به مردمان غزه وارد می‌شد، باورنکردنی بود. دیوارهای عظیمی و ساختمان‌هایی که جهت کنترل و نظارت مردم فلسطین سازماندهی شده بود. مسیر تردد مردمان غزه و عبورشان از نوار غزه ناممکن بود، به جز مواردی در بخش ایست بازرسی «کرانه‌ی باختری» که دیوارها و درهای عظیم آهنی تحقیر و تحمیل غیر انسانی را شامل مردمان فلسطین می‌کرد. خشونت پُر واضح بود و بسیاردردناک، ستمی ممتد که عادی‌سازی شده بود. سیستم و فضا طوری طراحی شده بود که اطلاعات مردم فلسطین را جمع‌آوری می‌کرد و از طریق اطلاعات، کنترل و محدودیت را در شرایط عدم سلامتی روانی و جسمی و محیطی به شکلی برنامه‌ریزی شده برای آنها رقم می‌زد. مردمان فلسطین را در زندانی بزرگ حبس کرده‌ بودند و باور داشتند عرب فلسطینی صلاحیت زیست سالم و مفید را ندارد و پیامدهای این نگاه نژادپرستانه واحساس نژاد برتر در نوع رفتار و حتی حرکات صورت و گفتگو با مردمان عرب پُر واضح بود؛ حتی با عرب‌هایی که در «اورشلیم شرقی » (قدس شرقی) زندگی می‌کردند، نوع رفتار و جداسازی و دیگری‌سازی به نحوی بود که امکان زیست را برای آنها پُرمشقت کرده بود و امنیت زندگی‌شان همواره در خطر بود. خیابان‌هایی بودند که مردمان عرب اجازه‌ی تردد در آن‌ها نداشتند. 

وضعیت این بود: بدنی که با داشتن اسلحه، قدرت و‌ امتیازات و سرمایه‌های اقتصادی و اجتماعی، بدنِ دیگریِ فرودست را شکل می‌داد و سرکوب و خودکم‌بینی را به او تحمیل می‌کرد. تحقیر و سرکوب مردمان و کودکان عرب بخشی از تفریح روزمرگی سربازان اسرائیلی بود.

 مدت زمان طویلی نیست که گوشی‌های تلفن همراه به مردمان تحت ستم و اشغال فلسطین اندک صدایی داده است تا امکان شنیده شدن را از طریق سوشال مدیا و فضای مجازی به گوش مردمان جهان برسانند. به نوعی گوشی‌های تلفن در دست مردمان فلسطین حقیقت‌یاب مهم تاریخی است که لحظات ستم، بی عدالتی، جنایت را ثبت کرده و امکان اندک صدایی را مهیا می‌کند. به عنوان مثال «ایال وایزمن» بنیانگذار دفتر «معماری فارنزیک» توسط مردمان فلسطین که فیلمهای لحظات جنایت اسرائیل را ثبت می‌کنند با تحقیقات علمی و استفاده از بیشمار پژوهشگر و محقق، پروپاگاندا و ریاکاری و ستم اسرائیل را افشا می‌کند. 

گوشی‌های تلفن در دستان مردمان ایران در «خیزش ژینا» همان وضعیت را داشته‌اند که طی سال‌ها در دستان مردمان فلسطین نقش نوری را بر حقیقت ایفا می‌کنند. عبور من از ایست بازرسی «کرانه‌ی باختری» به فلسطین، اِغراق نمی‌کنم، یکی از هولناک‌ترین تجربیات زندگی‌ام بود. خشونتی سازمان‌دهی‌شده که عامدانه و آگاهانه جهت تحقیر و تسلیم و تمکین و احساس خود کم‌بینی و مصادره‌ی بدن تو، از سوی معماری ضد بشری در مسیر حاکم بود. دیوارهای عظیم زشت و خشن بی‌قواره و درهای عظیم آهنی که هنگام خروج از ایست بازرسی بدنت را می‌‌خراشیدند و تحت فشار روانی و فیزیکی تو را به بی‌بدنی و حقارت تن وا می‌داشتند و نحوه‌ی رفتار پُر از خشونت و غیرانسانی که تَن را می‌لرزاند و تو را از انسان بودن تهی می‌کرد و مفاهیم بشری را زیر سوال می‌برد! 

من در برابر خودداری و استقامت و مقاومت مردم فلسطین که چطور و چگونه هر روز این ستم را در راه ورود و خروج روزمرگی‌شان در سرزمین‌شان متحمل‌اند حیرت‌زده بودم. مواجهه مرگ و جنایت کشتار بخشی از زیست مردمان فلسطین بود. به نوعی کشتن یک عرب و ربودن کودکان عرب عادی‌سازی شده بود. در مسیر ایست بازرسی چنان‌چه اعتراضی بود پاسخ با گلوله بود، و مثل اینکه بخواهند کبوتر شکار کنند، شلیک می‌کردند و فلسطینی‌ها را به بهانه‌ی «تروریست‌بودن» می‌کشتند. هر نوع اعتراضی نامش تروریسم و هر معترضی نامش تروریست بود. بعد از هر کشتاری با فریب افکار عمومی اخبار را با این عنوان که تعدادی «تروریست» در حمله به سربازان اسرائیلی کشته شدند منتشر می‌کردند. 

به عنوان مثال در ۲۴ ژوئن ۲۰۲۰ «احمد عریقات» خودرویش در ایست بازرسی اندکی به راست منحرف شد، سربازان اسرائیلی خودرویش را به گلوله بستند و به نام حمله تروریستی او را کشتند. ایال وایزمن و تیم تحقیقاتی ثابت کردند احمد نه تنها تروریست نبود، بلکه ترمز خودرویش دچار مشکل شده بود و یک شهروند عادی بود که کشته شد. بی‌شمار از این نمونه‌ها در مرز عبور و مرور «کرانه‌ی باختری» وجود دارد که امکان طرح آن در این گفتگو مقدور نیست. 

کنترل‌های برنامه‌ریزی شهری برای حفظ مناطق یهودی از فلسطینیان یا برای اخراج آنها از مناطقی که برای گسترش یهودیان برنامه‌ریزی شده، از سالهای بسیار دور شکل گرفته‌است. در مدارس مناطق فلسطینی از یک آموزش غیراستاندارد و همچنین برنامه‌های درسی جلوگیری می‌کنند تا کودکان درباره‌ی تاریخ و میراث فرهنگی خود یاد نگیرند. جاده‌های مختص مستوطنین باعث تقسیم ولایت فلسطینی به مناطق فقیرنشین می‌شود. بی‌شمار موارد تحلیلی وجود دارد. اما متأسفانه مردم آگاه نیستند که اتفاق هفت اکتبر صرفاً یک حمله‌ی تروریستی جاه‌طلبانه نبود، بلکه محصول هفتاد و پنج سال سرکوب و تحقیر و کنترل و کشتار و اِشغال بود. به نوعی بقای یک سیستم آپارتاید تمامیت‌طلب در ساخت نیروی مخالف و تولید جنگ و خشونت است. شخصا از اینکه این اتفاق افتاد متعجب نبودم. این یک رویداد بود که منتظر بودم اتفاق بیفتد. اگر حدود سه میلیون نفر را بیش از ۱۶ سال  را تحت محاصره نگه دارید، در یک نوار باریک از زمین، بدون کار کافی، بهداشت مناسب، غذا، آب، انرژی، آموزش، بدون امید یا چشم‌اندازهای رو به آینده و هر نوع اعتراض آنها با اسلحه و شلیک و کشتار و زندان مواجه باشد، نمی‌توانید انتظار شروع شدن انفجارهای دهشتناک و خشونت‌آمیز‌تر را نداشته باشید.

اسرائيل تلاش داشت تا حماس ــ یا حتی کل فلسطینیان ــ را به یک سازمان‌ فلسطینی با نگاهی مطلقاً ضدیهودی که تمایل وحشیانه، غیرمنطقی و قتل‌عام به خشونت دارند و هدف واحد آنها کشتن یهودیان است، تعمیم دهد و متهم‌شان کند. به عبارت دیگر، با توجه به این منطق، امکان مذاکره با فلسطینیان وجود ندارد. یا آن‌ها ما را می‌کشند، یا ما آن‌ها را می‌کشیم، یا حداقل آن‌ها را پُشت دیوارها و سیم‌خاردار نگه می‌داریم و آینده را از آنها دریغ می‌کنیم. 

جو بایدن، رئیس‌جمهوری آمریکا، به‌تازگی یک تشبیه انجام داده‌است که اسرائیل خوشحال بود از این تشبیه و آن را پذیرفت. او البته مدعی شد که اسرائیل و اوکراین دو دموکراسی هستند که ایالات متحده موظف است با حمایت از آن‌ها در مقابل نیروهای تاریک، استبدادی یا مذهبی ایستادگی کند. در واقع اما این دو کشور در شرایط معکوس‌اند. اوکراین، یک کشور مستقل، خودمختار و دموکراتیک بود که توسط همسایه‌اش روسیه، یک کشور استبدادی با تاریخ امپراتوری و اهداف توسعه‌طلبانه مورد تهاجم قرار گرفت. در مقابل، اسرائیل با هفت میلیون شهروند یهودی‌اش روزهای پیش از حمله حماس، دچار یک کودتای قضائی شد که قرار بود آن را به بهترین حالت یک دموکراسی غیرلیبرال مدل مجارستان تبدیل کند.

علاوه بر این، دو میلیون شهروند فلسطینی این کشور هرگز از حقوق دموکراتیک کامل بهره‌مند نشده‌اند. در مورد سه میلیون فلسطینی که زیر اشغال اسرائیل در نواحی اشغالی در کرانه غربی زندگی می‌کنند، تقریباً هیچ حق شهروندی ندارند و دو میلیون فلسطینی در نوار غزه بیش از یک دهه و نیم است که تحت  استعمار و محاصره‌ی اسرائیل زندگی می‌کنند. در واقع، در حالی که بخش‌هایی از اوکراین توسط روسیه اشغال شده‌اند، اسرائیل از سال ۱۹۶۷ دست به اشغال و محاصره کرانه باختری و غزه زده و تا تأسیس آن در سال ۱۹۴۸، تنها برای یهودیان یک دموکراسی بوده‌است. (شهروندان فلسطینی اسرائیل تا سال ۱۹۶۶ تحت حکومت نظامی زندگی می‌کردند که این امر گاهی از طریق گرفتن بخشی از اراضی آن‌ها توسط مقام‌های اسرائیل تسهیل شد). بنابراین، تشابه بین دو وضعیت مذکور اشتباه است. حمله حماس، هر چند وحشتناک بود، باید به عنوان پاسخی به سیاست‌های اشغال و حصار اسرائیل و به انکار کامل در دو دهه اخیر توسط دولت‌های نتانیاهو به یافتن یک راه حل سیاسی برای این مناقشه دیده شود. ما باید قادر باشیم همزمان با محکومیت حمله حماس، محکومیت سرکوب و خشونت اسرائیل نسبت به فلسطینیان را در نظر داشته باشیم و درک کنیم که حمله حماس واکنش نسبت به هفتاد سال سرکوب است. 

من به فلسطین رفته‌ام و شاهد مردمان تحت ستمی بودم که زیر سلطه و کنترل، عشق و زندگی را در بین برگ‌های انگور باغچه‌هایشان همراه با رقص و پایکوبی جهت استقامتی صد چندان هر روز تمرین می‌کردند. صبح علی و احمد و حسن و خالدها در نوار غزه و کرانه‌ی باختری برای داشتن سنگی در دست و یا پلاکاردی معترضانه کشته می‌شدند و شب خانواده‌هایشان سفره‌ی غذاهای رنگین را پهن می‌کردند و از قابلمه تا تشت و چوب و شیشه و در و پنجره ریتم موسیقی رها بود وهمواره پایکوبی و رقص و آواز برقرار، برای آنچه که از دست دادند با شعر و سرود و موسیقی تمرین مقاومت می‌کردند. به نوعی بدن‌های دردمند را به زندگی دوباره و دوباره دعوت می‌کردند تا تمرین کنند؛ کشتن‌شان تولد دیگری و دیگری‌ست. من زیباترین لحظات پُر صداقت زیستن با مرگ و زندگی را در فلسطین تجربه کردم. در راه بازگشت در فرودگاه تل‌آویو نه تنها کلیه‌ی هارد درایوها و وسایلم مصادره شد بلکه به سیستم کامپیوتر و آی‌کلود من رفتند و با نام جاسوس، تاریخی را از زندگی من در آنجا پاک کردند. چرا که بخشی از حقیقت و زیست مردمان تحت ستم فلسطین در آنجا حفظ شده بود. هر کس که حقیقت را حفظ کند جاسوس است و هر کس اعتراض کند تروریست است، این نگاه صهیونیستی است. آنها همواره حقیقت را پاک می‌کنند و داستان خود را به تاریخ پیوند می‌زنند. 

قبل از بازگشت به سوال اول، آیا می‌توانی این مسأله دستگیری و پاک کردن دیسک‌هایت را بیشتر توضیح بدهی؟ فیلم گرفته بودی و قصد ساختن چیزی را داشتی؟ چه شد در فرودگاه؟ اگر توضیح کوتاهی بدهی، بعد وارد بحث اصلی می‌شویم.

بله من از کرانه‌‌ باختری و غزه فیلمبرداری کردم. هدف من ساخت یک مستند از زنان فمینیست و اکتیویست‌های فلسطینی و همچنین مادران دادخواه بود. دوربین من روش و منش زیست روزانه‌ی آنها را دنبال می‌کرد. خب قطعاً باور نداشتم هارد درایوها و چمدان و وسایلم در فرودگاه تل‌آویو مصادره شود. تصورم این بود همچون تبلیغات آن‌ها، با سرزمینی مواجهه‌ام که مدعی آزادی بیان است. آن‌ها متوجه شدند من به فلسطین سفر کردم و به دلیل مکان تولدم که ایران بود با برچسب جاسوسِ ایران من را در فرودگاه دستگیر کردند. وضعیت دوگانه و عجیبی بود. امکان مطبوعاتی‌کردن دستگیری در فرودگاه هم وجود نداشت. چرا که خانواده‌ام، مادر و پدرم در ایران بودند و برای نظام جمهوری اسلامی سفر به اسرائیل یعنی تو یک جاسوس یا صهیونیست هستی و برای اسرائیل متولد ایران و رفتن به غزه یعنی جاسوس و یا حزب‌الله از ایران هستی. یعنی من در یک زمان هم محکوم به جاسوسی اسرائيل بودم و هم ایران.

مانیا اکبری، هنرمند ــ فیلمساز فمینیست

این شرایط من را مجبور به تمکین کرد تا شاید بتوانم با گفت‌وگو و مشاجره هاردها را بدون آسیب دریافت کنم. اما نه تنها که دریافت نکردم آنها به مدت هشت ساعت من را در یک اتاق نگه داشتند. رفتار ناهنجار و ترسناک و بسیار تحقیر آمیز و خشونت‌طلب داشتند. آنها به کامپیوتر و گوشی و کلیه اکانت‌های خصوصی و ایکلود من وارد شدند و تاریخی از زندگی من را به بهانه‌ی فیلم‌های غزه پاک کردند. شرایط در اتاق به تفتیش بدن و برهنگی و خشونت کلامی و رفتاری رسید و تهدید به زندان که اگر دوستان و اکتیویست‌های اسرائیلی کمک نمی‌کردند و با تهدیدهای مطبوعاتی، آنها را تحت فشار قرار نمی‌دادند قطعاً من در زندان بودم. آن‌ها حتی به صدای حقیقت زنان فلسطین هم رحم نکردند و دیده شدن رنج و مقاومت تاریخی زنان فلسطین برایشان یک خطر بزرگ بود. آنها فیلم‌های من را مصادره کردند، اما بعد از گذر از این تجربه، بدون ساخت آن فیلم، چیزی در من ساخته شد. زنان فلسطین در من جا ماندند و با من همراه شدند، با من یکی شدند. در پرواز به سمت لندن من فیلم‌ها را لحظه به لحظه در درونم مرور کردم. صدها بار با ریتم آهسته و یا تند، آرشیو ذهنم را، صدای آسیه، فاطمه و ملک را مرور کردم. نگاهشان در درون من مهمترین سینما و خاطره‌ی زندگی من را ساخت. نگاهی پُر از مقاومت و ایستادگی بود که با من ماند.

تجربه‌ی رفتن به فلسطین و همزیستی با آنها شکلی از من ساخت که دیگر نمی‌توانستم شبیه به قبل از سفر به فلسطین زندگی کنم. من دیگر شبیه به آدم قبل از سفر به فلسطین نبودم. من دگرگون شدم؛ یک دگرگونی بنیادی و رهابخش. 

اگر به پرسش اول بازگردیم، امتداد مسئله‌هایی که در قیام ژینا بروز کردند را با مسئله مبارزه و مقاومت در فلسطین چگونه می‌بینید؟ چرا مبارزه با نظام آپارتاید جنسیتی در جمهوری اسلامی نمی‌تواند به مبارزه با آپارتاید در اسرائیل بی‌اعتنا باشد؟

تمام این توضیحات را دادم تا بگویم از دید من مبارزه با جریان صهیونیسم که دولت آپارتاید در اسرائیل را به وجود آورده، مبارزه‌ی پُراهمیت هَر انسانی است. حتی برای شخص من این مبارزه کمتر از مبارزه با نظام جمهوری اسلامی نیست که گاه در اولویت است. چرا که آزادی فلسطین آزادی هر انسانی است. به نوعی همه‌ی ما به آن منطقه پیوند خورده‌ایم. 

فلسطین وضعیت استعاره‌ای پُراهمیتی برای جهان امروز ما است. هر آنچه که بازی‌های قدرت جهانی تلاش در پنهان‌کردن آن دارند در این منطقه محسوس شده و اکنون قابل دیدن و شنیدن است. صد البته که ده سال پیش امکان طرح تجربیات سفرم به فلسطین و اسرائیل ممکن نبود و این امکان دیده‌شدن و شنیده‌شدن جهانی صدای حذف‌شده‌ی مردمان فلسطین را، باید عاملیتش را فقط و فقط مردمان فلسطین بدانیم و نباید در مقاومت و ایستادگی آنها نقش پروپاگاندا و ازآن‌خودسازی جمهوری اسلامی را در فریب افکار عمومی نسبت به مردمان فلسطین نادیده بگیریم. جمهوری اسلامی سالهاست در تلاش است مقاومت و ایستادگی مردمان فلسطین را از آن خود کند و عاملیت آنها را به کنترل و هدایت مردمان فلسطین توسط نیروهای جهادی خود تقلیل دهد. همانطور که صهیونیست‌ها تلاش می‌کند حقیقت را سرکوب کند، جمهوری اسلامی هم به شیوه‌‌ی دیگری حقیقت مردمان فلسطین را سرکوب می‌کند و قدرت خود را در کنترل سرزمین آنها به نمایش می‌گذارد. 

ما باید به پروپاگاندای نظام جمهوری اسلامی در مورد حذف عاملیت استقامت و مقاومت و مبارزه‌ی مردمان فلسطین تحت کنترل ستم و خشونت سیستماتیک دولت اسرائیل و ازآن‌خودسازی سرزمین فلسطین توسط نظام جمهوری اسلامی ایران آگاه باشیم و بین سرزمین فلسطین و مردمان فلسطین با نظام جمهوری اسلامی ایران فاصله‌گذاری کنیم. امروزه فلسطین یک جغرافیا نیست؛ به نوعی نماد آزادی عدالت و دادخواهی‌ست. فلسطین تمامیت یک مقاومت است. جمعیت کوچکی از انسان‌ها هفتاد و پنج سال است با بزرگترین ارتش جنایتکار در حال مبارزه و مقاومت‌اند. تصویر پُر اهمیت و عمیقی است. 

نقش زنان فلسطین در این مقاومت بسیار پُر رنگ است. نقش مادران دادخواه فلسطینی در این مقاومت بسیار معنادار و شکل‌دهنده‌ی وضعیت مبارزه است. آنها فرزندان‌شان و‌ همسران‌شان کشته می‌شوند، زندان می‌روند، اما لباس زندگی را هر روز می‌پوشند و محکم و راسخ به یکدیگر امید آزادی می‌دهند. زیستن هر روزه برای آزادی فلسطین، تمرین هر روز آنهاست. مادران و زنان فلسطینی برای آزادی زنده‌اند؛ برای روزی که دیوارهای حائل در غزه و کرانه‌ی باختری و اورشلیم (قدس) فرو ریزد و قدرت و کنترل سرزمین‌شان در دستان دادخواه خودشان باشد. امید به آزادی است که مقاومت را در آنها نهادینه است. به شکلی اساطیری هر روز اسطوره‌‌‌وار زندگی را برای آزادی فریاد می‌کنند. چیزی به نام امنیت اجتماعی، امنیت اقتصادی، امنیت سیاسی برای زنان و مادران دادخواه فلسطینی وجود ندارد، آنچه که هست جنگ برای بودن است و آنها برای دادخواهیِ هفتاد سال اِشغال و ستم زنده‌اند. 

فلسطین یک وضعیت استثنایی بشری‌ست که با بررسی آن می‌توان کنار مادران و زنان فلسطین، دادخواه یک تاریخ سرکوب و‌ استثمار بود. اینکه که ما تصور کنیم در جنبش سیاسی فلسطین، ابتدا باید فلسطین رها شود سپس به رهایی زنان بپردازیم مجدداً وضعیت رهایی زنان را در موقعیت دیگری و بعدی قرارمی‌دهد و این جداسازی نگاهی بیراهه است. ما باید محوریت قرار دادن مطالبات زنان و تجربه‌ی زیست زنان فلسطین را در این جنبش رهای‌بخش نادیده نگیریم. همانطور که شاهد هستید تعدادی بیشماری از زنان فلسطینی مبارز و آزادی‌خواه از خبرنگار تا فعالین سیاسی در زندان‌های اسرائیل هستند. 

قبل از هفتم اکتبر، بسیاری از مطالعات، تاثیرات ویران‌کننده‌ی اشغال نظامی اسرائیل در فلسطین را به ثبت رسانده‌اند که باعث محرومیت مردم فلسطین از تمامی حقوق اساسی و حقوق بشری شده‌است. با این حال، سرکوب‌های پی‌درپی که ویژگی‌های اشغال اسرائیلی را نشان می‌دهد – همانند سایر سیستم‌های استعماری – اغلب نادیده گرفته شده‌اند و در ادبیات عمومی با توجه بسیار اندکی به اشتراکات نژاد، طبقه، جنسیت، داخل پروژه‌ی استعماری اختصاص داده شده است. اطلاعات از وضعیت از طریق دیدگاهی که از مطالعات فمینیستی تقاطعی گرفته شده و با آن بررسی شده‌است، نشان می‌دهند که چگونه زنان در فلسطین مقاومت می‌کنند و با سلسله‌مراتب قدرت استعماری و پدرسالارانه که در زندگی‌شان زیر ساختار استعمار و اشغال حاکم است، مبارزه می‌کنند و به ویژه نقش آگاهی فمینیست انتقادی در این فرآیند چیست. 

در سال ۲۰۲۰ از طریق ۲۱ گفتگوی تحقیقاتی با فعالان و پژوهشگران فمینیستی فلسطینی و بین‌المللی که تجربه‌ی فلسطین را داشتند، بررسی کردند که چگونه مفهوم آگاهی انتقادی در تجربیات این فعالان فمینیست در زمینه‌ی فلسطین درک شده و چگونه با آنها مواجه شده‌اند. همچنین در ابعاد دوگانه‌ی تصویر انتقادی و عمل انتقادی و قدرت آزادکننده‌ به آن پرداخت شده است. این مطالعات به افزایش ادبیات درباره‌ی رابطه‌ی بین مقاومت و تأثیرات مشترک آن‌ها بر آزادی و بهبودی زنان در زمینه‌های استعماری-شهرک سازی کمک می‌کند. پیامدهای تحقیق، سیاست‌ها و روش‌های بالینی بر روی فمینیسم فلسطین سالها پیش مورد بحث قرار گرفته‌اند. خواست‌های فمینیست‌های فلسطینی، متشکل از زنان و فمینیست‌های فلسطینی و عرب که به آزادی اجتماعی و سیاسی فلسطین از طریق مقابله با خشونت سیستماتیک جنسیتی و استعماری، سرکوب و محروم‌سازی از مالکیت مربوط می‌شود، ریشه‌ی ساختاری عمیقی با خواست‌های فمنیست‌های داخل ایران دارد. در این تحقیقات آنچه که این پیوند را منسجم کرده است بدن تاریخی سرکوب شده‌ی زنانه به مثابه‌ی امری سیاسی اجتماعی بوده‌است. فمینیسم فلسطینی به شکلی رادیکال با فرایند «استعمارزدایی» هدایت می‌شود. فمینیسم فلسطین در برابر استعمار به اهمیت سیاسی و فوریت جنبش فلسطینی برای رهایی متمرکز است و به مقاومت در برابر نرمال‌سازی خشونت و سرکوب و هژمونی ایدئولوژی صهیونیستی در تمامی جنبه‌های زندگی عمومی‌، به ویژه در فضاهای فمینیستی و زنانه می‌پردازد. رویکرد فمینیسم فلسطین در برابر استعمار مجموعه‌ای از اصول و رویه‌هایی را تأیید می‌کند و مرکز قرار می‌دهد که فرهنگ‌های جنبش را از طریق رویکرد فمینیستی بر پایه عدالت تحولی و دانش بومی بازتعریف می‌کند. 

جمهوری اسلامی همواره در حال مصادره‌ی مفاهیم مبارزه‌های مردمی و جنبش مترقی زنان بوده‌است و فلسطین بخش مهمی از این مصادره است. 

ما از جنبش‌های زنان فلسطینی و فمینیسم فلسطینی می‌توانیم جهت پیش‌برد اهداف فمینیستی و روش‌های مراقبتی زندگی‌ برای به نتیجه رسیدن عدالت و تحول الهام بگیریم. ما باید فمینیسم فلسطینی را به عنوان یک فلسفه‌ی آزادی‌بخش برای دیدگاهی که می‌خواهیم در آن زندگی کنیم، مرکز قرار دهیم. جنبش ژینا یک جنبش مترقی فراملی و فراملیتی است. ما می‌توانیم پیوند این جنبش را با فلسفه‌ی آزادی‌بخش و رهایی‌بخش فمینیسم فلسطین کاملا بررسی کنیم. دراین بررسی نقش پُراهمیت مقاومت زنان در راستای تحولی اجتماعی و سیاسی منطقه کاملا محسوس است. 

شما اکنون در یک فستیوال فیلم هستید. حمایت از فلسطین یا ضدیت با جنگ اسرائیل علیه غزه تا کجا در فضای فستیوالی که در آن حاضر هستید، و به طور کلی در فضای هنر و سینما در میان هنرمندان چگونه است؟ آیا هنرمندان در این‌باره احساس امنیت و آزادی کافی برای بیان دیدگاه‌هایشان می‌کنند؟ آیا نهادهای هنری و فستیوال‌ها به مسأله غزه یا مطالبه آتش‌بس اهمیت می‌دهند؟

برای رسیدن به این پاسخ باید به رابطه‌ی اقتصاد و هنر، اقتصاد و سینما بپردازیم. 

 جهت پاسخ دقیق به این سوال اجازه بدید اندکی مفاهیم و تاریخ روند شکل‌گیری فستیوال‌ها و هژمونی قدرت حاکم بر ساخت فیلم‌ها را توضیح دهم تا بتوانیم عمیقاً به درکی برسیم که چرا امروزه حمایت از فلسطین مسئله‌ی جامعه‌ی سینمایی نیست. تولید «نظام‌های هژمونیک» سینمایی و جشنواره‌های فیلم نقش مهمی در ساخت و گردش نه تنها فیلم‌های به ظاهر مستقل بلکه چینش و آرایش کلیه‌ی فیلم‌ها دارند. ایدئولوژی نهادینه ‍شده در انتخاب فیلم‌ها و سازوکار جشنواره و فرآیندهای سیاسی اقتصادی جشنواره‌ها را در روند جهت دهی و شکل دادن افکارعمومی نمی‌توان نادیده گرفت. جشنواره‌های فیلم نقش مهمی در ساخت و گردش و تعیین مسیر کامل سینما دارند. جشنواره‌ها سازنده‌ی قدرت هستند و قدرت را اعطا و تبلیغ می‌کنند، و به عنوان مثال از طریق اعطای اعتبار به فیلم‌های خاص، در مراسم انتخاب و اهدای جایزه مسیرهای بعدی را شکل می‌دهند. همچنین فستیوال‌ها در شبکه‌هایی از قدرت، جغرافیا و اقتصاد و سیاست جاسازی شده‌اند که شرایط عملکرد و برنامه‌ریزی سینما را تعیین می‌کنند. در نهایت، اگر به عنوان یک شبکه در نظر گرفته شوند، جشنواره‌های فیلم تحت سیطره روابط نابرابر قدرت قرار دارند. اثرات این قدرت در سراسر ساخت فیلم، انتقاد فیلم و دانش فیلم حس می‌شود. راهبرد انتخاب فیلم‌ها در یک جشنواره نمایانگر یک دیدگاه ایدئولوژیک خاص است و همچنین جشنواره‌های فیلم به عنوان بخشی از یک صنعت فرهنگ جهانی عظیم مطرح می‌شوند. همواره جشنواره‌های فیلم سعی در نمایش چیزی یا کسی دارند. آن‌ها یک ایدئولوژی را منعکس می‌کنند وهمیشه به منافع سیاسی و اقتصادی هدفمند‌شان خدمت می‌کنند. 

نظریه پسااستعماری و مطالعات فیلم در پایان دهه ۱۹۷۰ با توسعه نظریه نشانه‌شناختی و تفکر پساساختارگرایی ایجاد شد که نحوهٔ انتقال واقعیت به‌عنوان «واسطه‌ای» و «گفتمانی» را مدیریت می‌کند و بنابراین تحت تأثیر روابط قدرت قرارمی‌گیرد. به عنوان مثال، سینمای امپراتوری به شکل خاصی به‌وجود آمد و فیلم‌هایی را ساخت که بازنمایی فرهنگ‌های مستعمره در اختیار قدرت‌های استعماری را مشروع می‌کردند. تصاویر استعماری از جنس، نژاد و طبقه دارای افکار ایدئولوژیکی بودند که شناخت‌های استعماری و طبقه‌بندی‌های نژادی را تأیید می‌کردند و بومیان را در فیلم‌های مستند یا داستانی به عنوان انسان‌هایی وحشی، اولیه و خارج از وضعیت معاصر و مدرنیته نشان می‌دادند. 

ژانرهای سینمای اخیر مانند سینمای مرزی، سینمای ترانس‌ناسیونال، سینمای بومی، سینمای تجربی، سینمای مهاجر، سینمای دیاسپورا را می‌توان مرتبط با پارادایم پسااستعماری بررسی کرد. زیرا غالباً داستان‌های مختلفی از اقلیت‌های قومی مذهبی، مهاجر، مردمان تحت ستم قرار‌گرفته را مد نظر دارد. با این حال، زمینهٔ مطالعات سینمای پسااستعماری که نظریه پسااستعماری را با سینما مرتبط می‌کند، دست تمام روابط قدرت را رو می‌کند تا تناقضات قدرتی پیچیده‌ای را که میراث فتح و استعمار محسوب می‌شوند، پیگیری کند. 

در نظریه‌ی پسااستعماری، موضوعات و مفاهیم کلیدی وجود دارند که انعکاس آن را می‌توان در سینما دنبال کرد. برای نمونه مفاهیمی مانند «اورینتالیسم» (شرق‌شناسی) که از سوی«ادوارد سعید» در سال ۱۹۷۸ ارائه شده است، نقد «گایاتری اسپیواک» که دنیا و جهان را به عنوانِ ابژهٔ پایدارِ دانشِ غربی بازنمایی و برساخته می‌کند، یا کاسموپولیتانیسم (جهان‌وطن‌گرایی) که از سوی گیلروی در سال ۲۰۰۴ بازنگری شده. ما با این مفهوم‌ها می‌توانیم روابط قدرت اسرائيل در سینما و همچنین هنر و شکل‌دهی مسیر را بررسی کنیم. 

اما متنی که نظریه پسااستعماری را به عنوان یک حوزه مستقل آغاز کرد و باعث شکوفایی و گسترش از حوزه‌ی ادبیات مقایسه‌ای به سایر زمینه‌ها شد، کتاب اورینتالیسم یا شرق‌شناسی ادوارد سعید (۱۹۷۸) بود. با بازتعریف نظریه‌ی انتقاد ایدئولوژی می‌توانیم به یک روش‌شناسی برای مطالعه تلاقی انواع مختلف قدرت‌ها در جشنواره‌های فیلم، نحوه‌ی نمایش، تولید و ساخت فیلم ارائه دهیم و رابطه‌ی بین عوامل اقتصادی و جغرافیایی، ارزش‌ها یا ارزش‌های مشترک، و نمایش جشنواره‌ها از فیلم‌ها را بررسی کنیم. 

با توجه به این مفهوم‌ها و روش‌شناسی‌های پسااستعماری که گفتید، چه‌طور صنعت سینما و فیلم‌سازی و جشنواره‌های حول‌و‌حوش آن روایت اسرائیل از مسأله‌ی فلسطین را بازتولید می‌کنند؟

با کمی بررسی متوجه‌ی نقش اسرائیل در صنعت هنر و فرهنگ جهانی خواهیم شد. همزمان با اشغال فلسطین اسرائيل اقتصاد کلانی را درعرصه‌ی جهانی در صنعت سینما و هنر و همچنین جشنواره‌ها سرمایه‌گذاری کرد. آنچه که مشهود بود نقش سینما و هنر در انتقال و شکل‌دهی باورها و ایدئولوژی حاکمی بود که امکان کنترل افکارعمومی را مهیا می‌کرد؛ دست برقضا درست همانطور که طی ۱۵ سال اخیر نظام جمهوری اسلامی بر قدرت رسانه‌ی سینما و فستیوال‌ها آگاه شد و با خصوصی‌سازی و ورود اقتصاد کلان به سینما و هنر، کنترل روابط سینمایی داخلی و خارجی را به شیوه‌های متفاوت در دست گرفت و مفاهیم سینمای مستقل را هم مخدوش و ناشفاف کرد. 

اسرائیل (در کنار دیگر قدرت‌ امپریالیستی ایالات متحده) هفتاد سال است که زیرساخت‌های کنترل و قدرت‌سازی در فرهنگ و هنر جهانی را به شیوه‌های متفاوتی بنا کرده‌است. امروزه چیدمان فستیوال‌ها شکلی هِرمی دارد. فستیوال الف، ب، د، و و که این هرم بر اساس قدرت‌های اقتصادی کلان در طول زمان شکل گرفته است. با بررسی آماری، کلیه‌ی مدیران این موسسان فرهنگی «جشنواره‌های الف» دارنده‌ی دو پاسپورت هستند. اولین پاسپورت سرزمین مادری‌شان و دومین پاسپورت سرزمینی که پدرانشان اِشغال کردند، یعنی اسرائیل. همچنین بنیانگذاران شرکت تولید و پخش فیلم‌ها همچون «ام‌کا‌تو و بلاک نایت ووو» دارای همین ویژگی‌اند اغلب دارای دو پاسپورت هستند و پاسپورت دوم اسرائیل است. 

این موضوع الزاماً به رئیس جشنواره‌ها اختصاص ندارد. اغلب موزه‌های بزرگ و موسسات هنری به همین شیوه‌اند. آن‌ها کنترل مسیر و جهت‌دهی سینما و هنر را به روشی که تمایل دارند بر اساس ایدئولوژی‌های غرب‌‌محور و شرق‌شناختی‌شان و همچنین نگاه غرب به شرق‌ در اختیار گرفتند. دیتاهای تصویری و سینمایی که آن‌ها جمع‌آوری می‌کنند و به تاریخ پیوست می‌زنند بر اساس ایدئولوژی‌های انتخاب‌شده و هدفمندشان است. 

ابتدا مسئله هراس از حذف یهودیان در ساختار شکل‌دهی به هنرو سینما بود. روابط بین یهودیان و سینما یک روایت منحصر به فرد محدود نبود. تنها داستان مغناطیس‌های قدرتمند هالیوود نبود که سینمای مرتبط با مسأله یهود را هدایت می‌کرد. همچنین تنها داستان تصویرپردازی‌های ناپسند یا تلاش‌های ناموفق برای نمایش وحشت‌های هولوکاست هم عامل اصلی نبود. ما با روایات یک سینمای ملی، یعنی روایت ملی برای سرزمینی مثل اسرائیل مواجهه نبودیم بلکه تلاش اصلی در تحقق بخشیدن و بازتاباندن صدای آسیب‌دیده‌ و تحت ستم یهودیان بود. 

اما به تدریج این تلاش برای انعکاس صدای سرکوب‌شده یهویان، به محافظت از ایدئولوژی صهیونیستی و قدرت‌طلبی منطقه‌ای تغییر شکل داد. این قدرت نحوه‌ی ساخت و نمایش، امکان انتخاب و کنترل مسیر را فراهم کرد. به همین دلیل شما بی‌شمار فیلمهای مستقلی را شاهدید که بازتاب صرف واقعیت اجتماعی نیست بلکه به نحوی خودانگیخته به دگرگونی در مناسبات قدرت و بروز شکل‌های آگاهی واکنش نشان داده‌است اما در بخش تاریک تاریخ و حذف‌شدگان در فستیوال‌ها قرارمی‌گیرند و باکس‌های ساختار قدرت را تامین نمی‌کنند. 

سالهاست سینما ابزار مهمی جهت پروپاگاندای ایدئولوژیک افراد در قدرت است. نوعی فراخوان وابسته به اقتصادی است که سیاست‌هایی را جهت حفظ اهداف مرکزی رقم بزند. به عنوان مثال اسرائیل سرمایه‌ی اقتصادی زیادی را برای سریال «تهران» به کارگردانی «دانیل سیرکین»، صرف کرد. این سریال یک مجموعه‌ی تلویزیونی در ژانر ماجراجویی درام و جاسوسی‌ست وبه جنگ نیابتی ایران و اسرائیل می پردازد و جز یک پروپاگاندای محض چیز دیگری نیست. این سریال به شکل آنلاین جزو پردرآمدترین سریال‌ها بود و همچنین بیشترین تماشاچی سال را رقم زد. 

به طور کلی «نت فیلیکس» یک ژانر سینمای اسرائیل دارد که در خدمت پروپاگاندای اسرائیل است و سالی میلیون‌ها دلار اقتصاد صرف ساخت اهداف سیاسی و منطقه‌ای اسرائیل می‌شود. سینمای اسرائیل به تولید فیلم در اسرائیل از زمان تأسیس آن در سال ۱۹۴۸ اشاره دارد. درست در زمانی‌که نکبه در ۱۹۴۸ رقم خورد، این کار با آواره‌کردن و سلب مالکیت خشونت‌بار فلسطینیان و نابود کردن جامعه، فرهنگ، هویت، حقوق سیاسی و آمال ملی آنها همراه بود. اکثر فیلم‌های اسرائیل به زبان عبری تولید می‌شوند، اما تولیداتی نیز به زبان‌های دیگر مانند عربی و انگلیسی وجود دارد. اسرائیل بیشترین نامزدی را برای جایزه‌ی اسکار به عنوان بهترین فیلم خارجی‌زبان نسبت به هر کشور دیگری در خاورمیانه داشته‌است. همچنین بیشترین جوایز فستیوال کن را از آن تولیدات خود کرده‌است. 

این جوایز الزاما نشان‌دهنده‌ی این نیست که آثار برنده‌شده آثاری پُراهمیت و به لحاظ سینمایی ارزشمند هستند بلکه تا حد زیادی ایدئولوژی مورد نظر اسرائیل را در افکار عمومی هدایت می‌کردند. تولیدات اسرائيل فقط به تجربیات و پروپاگاندای اهداف سرزمین‌ و ملی‌شان اختصاص ندارد بلکه تلاش در کنترل افکارعمومی و شکل‌دهی و جهت‌دهی نسل آینده نسبت به تاریخ سرزمین‌های مسلمان‌نشین و اسلامی هم داشته است. اسرائیل در دستکاری تاریخی سیاسی واجتماعی توسط آثارسینمایی با سرمایه‌های کلان شکلی از سینما را ایجاد کرده است و همچنین در سرمایه‌گذاری بر آرمان فمینیسم راست، حضور زنان و کالاسازی و مصادره‌ی جنبش‌های رهایی‌بخش زنان در خاورمیانه توسط سینما نقش جدی داشته‌است. 

به عنوان مثال باید عمیقا پرسش کنیم که چطور ممکن است رمان «لولیتا در تهران» به نویسندگی «آذر نفیسی» توسط فیلمساز اسرائیلی «اران ریکلیس» و با بودجه‌های کلان اسرائیل با حضور ۲۲ بازیگر سلبریتی و غیر سلبریتی ایرانی ساخته شود و در بازار کَن حضور پیدا کند؟ اینکه داستانی ایرانی توسط نویسنده‌ی زن ایرانی در دیاسپورا با سرمایه و کارگردان مردی اسرائیلی به عنوان اثری فمینیستی از مبارزات زنان ایران به نتیجه برسد به همان زیرساخت‌های مرتبط به پروپاگاندا و اهداف ایدئولوژیک راست افراطی اشاره دارد که اسرائيل سال‌هاست دنبال می‌کند. 

کلیه‌ی این تصاویر و عملکردها با فمینیسم اُرگانیک و مترقی زنان ایران فاصله زیادی دارد و ارتباطی به صدای زنان تحت ستم و به‌حاشیه‌رانده‌شده در ایران ندارد. چگونه قرار است فیلمسازی اسرائیلی از زنان ایران بدون اندک شناختی، اثری زنانه و فمینیستی تولید کند؟ جنبش «زن زندگی آزادی» در غرب به دست فمینیسم راست‌گرا از درون تهی شده وهمان فمینیسم دست‌راستی که روی فرش‌های قرمز سیستم سرمایه‌داری با مو قیچی کردن و پوشیدن تی‌شرت «زن زندگی آزادی»  تَوهم همراهی با جنبش مترقی ژینا را در سَر داشت، بعد از هفتم اکتبر زیر پرچم اسرائیل خواهان حمله‌ی نظامی به ایران بود و هر گونه حمایت از مردمان فلسطین را با همراهی با سپاه و نیروهای جهاد اسلام افراطی و تروریست بودن یکسان‌سازی می‌کرد. 

فلسطین وضعیتی را شفاف‌سازی کرد که امکان د‌رهم‌آمیختگی مفاهیم فمینیستی را مسدود کرد و شرایطی را ایجاد کرد که مرز بین فمینیست‌های راست، فمینیست‌های راست سفید و سینمای هدایت‌کننده‌ی تفکرات راست ارتجاعی با فمینیست چپ پر واضح شد. 

شما نمی‌توانید فمینیسم دست‌راستی را به جنبش مترقی ژینا پیوند بزنید. اینجاست که سینمای حاکم و پرشمار سینماگر در برابر فلسطین و نسل‌کشی آنها به دست دولتی برساخته ایدئولوژی صهیونیستی سکوت کردند. اگر زمانی تی‌شرت «زن زندگی آزادی» در تن شماری زیادی سینماگر در فستیوال‌ها، نمایش قلابی همبستگی با آزادی زنان ایران بود، پوشیدن تی‌شرت فلسطین در فستیوال‌ها ممنوع شد. و بهانه‌شان به شکل زیرکانه‌ای مراقبت از جان شما بود. 

همانطور که آگاهید چند روز پیش داشتن چفیه سه دانشجو عامل شلیک و خشونت علیه آنها شد. امروزه چفیه و نام فلسطین تبدیل به مبارزه و مقاومت در غرب شده است. همانطور که در ایران چنین نیست و برعکس است و به نوعی استفاده‌ی از چفیه همراه شدن با نظام حاکم است و نداشتن آن مبارزه است، چرا که جمهوری اسلامی همواره در حال مصادره‌ی مفاهیم مبارزه‌های مردمی و جنبش مترقی زنان بوده‌است و فلسطین بخش مهمی از این مصادره است. 

به عبارت دیگر، رابطه‌ی مکان و جغرافیا با کنش‌گری و فرم کنش‌گری اهمیت دارد. چفیه در غرب فرمی از مبارزه است چرا که در بستر فستیوال ها ممنوع است و در سطح شهر مورد خشونت و سرکوب قرار خواهی گرفت. باید برای فهم الگوریتم‌های تاریخی از مفاهیم رمزگشایی کرد. آنچه که اندک فضا و شرایط را برای سینمای در خدمت حقایق و بازنمایی مردمان تحت ستم به واسطه‌ی تصویر، تا حدی هدایت می‌کند، سینمای مستند و فستیوالهای مستند است؛ چرا که سرمایه‌های کلان، سلبریتی‌سازی، کالاسازی زنان و تهیه‌کنندگان بزرگ و روابط و مافیای سینما در نمایش و نمایان کردن حقیقت و مستندات جای ندارند. در نتیجه این فضا اندکی بکر مانده است. 

اما باز همانطور که شاهد بودیم در مهمترین فستیوال مستند، یعنی «ایدفا در آمستردام»، به دلیل نمایش پارچه‌نوشته‌ای با نقاشی و شعار «از رود تا دریا، فلسطین آزاد خواهد شد» سیستم قدرت و گروه‌های اسرائیلی و نهادها و انستیتوهای اسرائيلی با فشاری بسیار زیاد و استفاده از هر نوع قدرتی توانستند فستیوال ایدفا را به طور عمومی مجبور به عذرخواهی کنند و در راستای این حرکت غیراخلاقی و غیرانسانی در برابر نسل‌کشی اسرائیل، بی شمار فیلمساز در اعتراض به عملکرد ایدفا و شفاف‌سازی موضع‌شان، فیلم‌هایشان را از فستیوال خارج، و نمایش‌ها را لغو کردند

در نتیجه مسئله‌ی فلسطین موضوع حیاتی پُر اهمیتی‌ست. هنرمند و فیلمساز به عنوان شخصی که اندک مسئولیت هنری و کنش‌گرانه در جامعه دارد باید با مواضعی شفاف رفتاری کنش‌مند داشته باشد. فلسطین رابطه‌ی قدرت را با نیروهای تحت ستم و به‌حاشیه‌رانده‌شده، به چالش می‌کشد و امکان همراهی فمینیسم دست‌راستی و نیروهای راست‌گرا و سینمای راست‌گرا را با شعار «فلسطین آزاد» را نه تنها که پذیرا نیست بلکه نگاه آنها را به سُخره می‌گیرد و اینجاست که امکان اتصال این گروه‌ها به جنبش «مترقی ژینا» رنگ می‌بازد. چرا که جنبش «زن زندگی آزادی» ارتباط ریشه‌ای عمیقی با مردمان تحت ستم و به‌حاشیه‌رانده‌شده‌ی ایران و فلسطین دارد. 

در طول تاریخ سینمای فلسطین فیلم‌های پُراهمیتی را به تصویر کشیده‌است. سینمای فلسطین وابستگی پیچیده‌ای به خاطرات فلسطین پیش از سال ۱۹۴۸ و اشتیاق به بازگشت دارد؛ این اشتیاق باید درسیاق ۷۵ سال از تبعید و پراکندگی درک شود. همچنین این سینما مرتبط است با نمایان کردن آنچه به‌واسطه‌ی زور و استعمار نامرئی شده؛ چرا که فردیت مردم فلسطین و هویت فرهنگی شکل گرفته آنها در رسانه‌ها و پلت‌فرمهای هنری کمتر مورد توجه بوده‌است. ما در فیلم‌های فلسطینی با عکس‌های خانوادگی، مقالات روزنامه، گواهی‌نامه‌های تحصیلی و ازدواج، اسناد نوشته‌شده که پایه‌ی حافظه‌ی فلسطینی‌ها را شکل می‌دهد، روبرو هستیم. که این فیلمها عموما در ساختار اصلی فستیوالهای بزرگ حذف شده و امکان و پلات فرمی جهت دیده شدن این آثار مهیا نبوده است. اما بعد از هفت اکتبر شمار زیادی ازفیلمسازان فلسطینی از طریق سوشال مدیا به شکلی آزاد فیلمهایشان را بر روی ویمیو و یوتیوب گذاشته تا مردم با تاریخی حذف‌شده و نادیده و ناشنیده آشنا شوند. 

اینجا مایلم وضع تحریم به دست‌ قدرت‌های جهانی علیه دولت‌های دیگر را ــ که تاریخچه‌ای استعماری دارند ــ از بایکوت به دست جامعه‌ی مدنی جدا کنم و به مسأله‌ی بایکوت بپردازم. رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی پیش از فروپاشی هدف بایکوت بین‌المللی هنرمندان و نویسندگان و فعالان قرار گرفت. رژیم شاه ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ با بایکوت مشابهی رویارو بود. جنبش بایکوت اسرائیل هم سابقه‌ای طولانی دارد. اما همیشه این بحث در میان هنرمندان و دانشگاهیان بوده که بایکوت‌های این‌چنینی فضای تبادل فرهنگی و گفت‌و‌گوی انتقادی را محدود می‌کند. نظر شما درباره بایکوت کردن ــ چه بایکوت رویدادها داخل اسرائیل و چه بایکوت رویدادهایی که صدای فلسطینی‌ها را سانسور می‌کنند ــ چیست؟ و آیا به نظرتان چنین چیزی در مورد جمهوری اسلامی هم می‌تواند موثر بیفتد؟

بگذارید این مورد را از زاویه‌ی دیگری بررسی کنیم. در همین چند هفته اخیر بعد از هفت اکتبر بلافاصله مراسم جایزه‌ی نوبل «مینور دیتایل» نویسنده فلسطینی در آلمان کنسل شد. نمایشگاه «امیلی جاسر» هنرمند فلسطینی کنسل شد. مراسم شب شعر کوریتوری که تعداد زیادی شاعر فلسطینی را دعوت کرده بود کنسل شد. هنرمندانی که از فلسطین حمایت کردند یکی بعد از دیگری کنسل و یا بایکوت شدند. شخص خود من به دلیل فعال بودنم در حمایت از مردمان فلسطین و حضورم در تظاهرات‌ها علیه صهیونیسم از سوی کیوریتور [هنرپرداز] موزه‌ی تل‌آویو مورد تهدید قرار گرفتم که دیگر در هیچ فستیوالی نمایش فیلم نخواهی داشت. قطعاً ممکن هم هست چنین اتفاقی بیافتد چرا که قدرت در دست شمار زیادی از اسرائیلی‌ها است که متاسفانه بخش از آنها موافق حمله به غزه و کشتار مردمان فلسطینی و فقط آزادی اسرای خود هستند. قطعا شاهد بودیم بیشمار یهودی هم به حمایت از فلسطین و علیه صهیونیسم در جهان به‌پاخاستند. در نتیجه در این جدال قدرت برای داشتن اندکی صدا و حذف نشدن و شنیده شدن در کوچکترین پلت‌فرم‌ها و فضاهایی که به دست می‌آوریم، باید فعال بود و قطعاً باید فضا را جهت شنیده شدن سینمایی که نامرئی شده مهیا کنیم و سینما و هنر افراد در قدرتی را که همراه و حامی صهیونیست‌ها هستند قاطعانه بایکوت کنیم. 

در مورد جمهوری اسلامی شخصا بعد از جنبش ژینا، جهت حذف تعدادی فیلم که تهیه کننده‌ی آنها «اوج» بود و یا «حسن اکبری» که سینمای اربعین را ایجاد کرد و بودجه‌های فیلمهایش وابسته به سپاه است، برای به نمایش در نیامدن آن‌ها و حذف‌شان از فستیوال‌ها همکاری کردم و به اتفاق تعدادی از همکاران نامه‌ای تهیه کردیم و خواهان عدم نمایش و حذف فیلم بودیم چرا که باید از نمایش آثاری که چه پروپاگاندای نظام جمهوری اسلامی است و چه پروپاگاندای دولت اسرائیل، جلوگیری کرد. نمایش این آثار از دید من به نوعی خیانت به مردم و افکار عمومی است. از دید من با تفکری که ادامه دهنده‌ی خط فکری فاشیستی و حامی دیکتاتوری است، امکان تبادل فرهنگی و گفتگوی انتقادی نیست. سینمایی داریم که مسموم و آلوده و فریبکار است و ترویج آن افول فرهنگی جامعه است. قطعا یکی از کنش‌های هنرمندانه را مبارزه با عدم ترویج این نوع سینما و هنر می‌دانم و در شناسایی آنها و اعتراض و بایکوت و کنسل آنها در حد توان باید اقدام کرد. 

لازم یادآوری کنم در سال  ۲۰۱۵ یک گروه از هنرمندان فلسطینی و کارکنان فرهنگی شکلی از فعالیت کالکتیو را در لندن آغاز کردند که من اندکی با آنها همکاری داشتم.  شعار آنها چنین بود: «از رود تا دریا مردم فلسطین حق دارند که با احترام، آزادی، عدالت و برابری زندگی کنند.» ماموریت آنها تحریک هنرمندان و تماشاگران بریتانیایی در حمایت از حقوق فلسطینی‌ها و به سوی دستیابی به آزادی، برابری و احترام برای همه‌ی مردم بود؛ بالاخص شفاف‌سازی تاریخِ مردمِ تحتِ ستمِ فلسطین. آنها باور داشتند که کسانی که در حوزه‌ی هنر کارمی‌کنند، مسئولیتی دارند تا تأثیرات کار خود را در مواجهه با وضعیتی از نابرابری به شکلی رادیکال در نظر بگیرند و همچنین معتقدند که هنرهای نمایشی و اجرایی درموقعیت‌ها و زمان‌های خاصی اهمیت ویژه‌ای دارند تا تاریخ، میراث فرهنگی و آینده‌ی یک ملت تحت تهدید و ستم و فنا شده را بازیابی کنند. 

هنر و سینما نقش مهمی در ارتباط تماشاگران با تجربیات فلسطینیان دارد و‌ گروهی که گفتم، برای آموزش و آگاهی‌دهی هنرمندان و سازمان‌های هنری در مورد ضرورت دفاع از حقوق بشر فلسطینی و جلوگیری از استفاده از هنر برای پاک‌سازی یا نرمال‌سازی ستم، تلاش‌های زیادی انجام داده است. هماهنگ کردن اعتراضات موضوعی که تحت نظر هنرمندان است و تاکید بر نیاز به مسئولیت‌پذیری اسرائیل برای نقض قوانین بین‌المللی و کنوانسیون‌های حقوق بشری علیه فلسطین اهمیت زیادی داشته و جزو مسئولیت هنرمند و فیلمساز است. افزایش آگاهی از بُعد فرهنگی از‌دست‌دادن‌های مداوم فلسطینیان، ترویج رویدادهای فرهنگی که هنرمندان، نویسندگان و متفکرین فلسطینی را به تصویر می‌کشند، وهمکاری‌های آن‌ها با هنرمندان بریتانیایی را برجسته می‌کنند با هدف دست‌یابی به مخاطبان جدید و آگاهی رسانی نسبت به فلسطین بخشی از تلاش‌های آن‌ها است. آن‌ها در ساخت اتحاد با تولیدکنندگان و نهادهای فرهنگی به منظور دستیابی به اهداف فوق با هنرمندان، تولیدکنندگان و کیوریتورهای فلسطینی و بریتانیایی همکاری می‌کنند تا رویدادها، پروژه‌ها و بحث‌های فرهنگی را تولید کنند. 

سازمان‌های فلسطینی نهادهایی برای فراخوان به تحریم راه‌اندازی کردند از جمله جنبش بی دی اس یا بایکوت [BDS]، و PACBI  کمیته ملی تحریم. این دو نهاد هر دو صراحتاً ضدنژادپرستی هستند و می‌گویندکه مردم یهودی را نباید نماینده دولت اسرائیل دانست، با وجود ادعاهای زیادی که رهبران صهیونیست دولت اسرائیل ممکن است داشته باشند و مردمان یهود را نمایندگان خود تلقی کنند و درتبلیغ و ترویج آن بکوشند.، عمر برغوثی، از بنیانگذاران جنبش بایکوت، در سخنرانی خود در مجمع سالانه انجمن همبستگی با فلسطین در لندن در سال ۲۰۱۲، موضع جنبش بایکوت را به این شکل بیان کرد: جنبشی جهانی‌گرا است که به طور قاطع علیه هر شکلی از نژادپرستی، از جمله اسلاموفوبیا و یهودستیزی، می‌ایستد و این قابل مذاکره نیست. ما هرگز نباید نژادپرستان را درمیان خود میزبانی کنیم. 

قصد روشن ادعاهای یهودستیزی علیه مااین است که انتقاد از اسرائیل را منحرف کند و آن را با یهودستیزی یکی بشمارند، و منتقدان را از نقد اسرائیل به واسطه‌ای این پروپاگاندای یهودی ستیزی بهراسانند و گفتارِ مسلط اسرائیل حاکم شود. هیچ چیز در گذشته‌ی یک ملت – حتی وحشت‌های هولوکاست – نمی‌تواند برای توجیه یا عذر تراشیدن برای جرایم مرتکب‌شده علیه یک ملت دیگر استفاده شود. علاوه بر این، بسیاری از یهودی‌ها ادعای صهیونیست‌ها را که نجات یهودیان در جدا شدن از بقیه انسان‌هاست است، رَد می‌کنند. آنها باور ندارند که یهودی‌ها در اسرائیل امن‌تر از آنهایی هستند که در جاهای دیگر زندگی نمی‌کنند، یا اینکه یهودیان در جهان به طور کلی به دلیل وجود یک دولت یهودی صهیونیستی انحصارگرا و در دشمنی دائمی با همسایگان عرب در خاورمیانه، ایمن‌ترند. 

 در مورد تفاوت افریقای جنوبی و اسرائیل یکی از آنها این است که اولویت اصلی اسرائیل همیشه کاملاً متمایز از آفریقای جنوبی بوده است – اسرائیل می‌خواهد از شر فلسطینیان به طور کلی خلاص شود، درحالی‌که رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی می‌خواست مردم سیاه‌پوست را به عنوان نیروی کار بسیار ارزان‌قیمت نگه دارد. 

راه‌حل برای اسرائیلیان باید این باشد که درک کنند که اعمال غیر انسانی و خشونت طلبانه دارای پیامدهایی هستند. تنها تحریم این مهم را حاصل نمی‌کند. ما باید در حمایت مثبت از هنرمندان فلسطینی تمرکز کنیم و سایرهنرمندان را تشویق کنیم که با تلاش شخصی خود وضعیت را ببینند. این دو گزینه با یکدیگرمتناقض نیستند. اعتقاد ما این است که دلایل تحریم فرهنگی، معقول هستند و هیچ چیز در تحریم فرهنگی اسرائیل با حمایت از فرهنگ و هنر فلسطین تضاد ندارد. تحریم به افرادی فرصت عمل می‌دهد که ممکن است منابع کافی برای تغییر در هنر و فرهنگ فلسطین نداشته باشند. برخی از افراد فرهنگی انگلیسی که از تحریم حمایت می‌کنند، ممکن است قدرت و شبکه‌های خود را برای کمک به اتفاق‌ افتادن امور دیگر در راستای حمایت از فلسطین به کار بگیرند. باید امیدوار بود که آنها فرصت‌هایی برای حمایت از خلاقیت هنری فلسطینی ایجاد کنند تا با توجه به زمینه‌ای که در آن فعالیت می‌کنند، شور و انرژی قابل توجهی به‌وجود بیاورند. هنرمندان باید تحریم اسرائیل و بایکوت اسرائیل را در شرایط فعلی جدی بگیرند.