دیدگاه

پس از آنکه زنان در جنبش من‌هم به روایت‌گری پرداختند، سنخ‌هایی از هراس‌های عمومیت‌یافته‌ی «مردانه» ظاهر شدند؛ هراس‌هایی که فقط مردهای آشکارا آزارگر دچارش نمی‌شدند بلکه همه‌ی مردان را در برمی‌گرفت.

این هراس‌ها را می‌توان از واکنش‌هایی که به آنها می‌شود، فهمید: برخی سفت و سخت هر گونه روایت‌گری را تقبیح یا بدتر، کذب‌ معرفی می‌کردند؛ برخی کاملاً بی‌تفاوت بودند و این روایت‌ها را هم به بهانه‌ای ــ مثلاً دخالت در زندگی شخصی ــ شایسته‌ی توجه نمی‌دانستند؛ و برخی حمایت می‌کردند و برانگیخته می‌شدند اما در خلوت‌های مردانه‌شان از هراس‌هایشان درباره سوء استفاده از این روایت‌گری می‌گفتند (اینکه یا می‌خواهند از آنها کینه‌توزانه انتقام بگیرند یا خودشان را به واسطه‌ی زدنِ آنها مطرح و معروف کنند) یا شیوه‌های نزدیکی برای سکس‌شان را به سرعت به یک تک‌شیوه‌ی منفعلانه‌ و همگانی «من پاکم» تغییر دادند.

تا حد خوبی، مردی حاضر در فضای مجازی نبود که نهراسیده باشد. اما چرا؟

من روانکاو اجتماعی نیستم اما مَردم. و آنچه می‌نویسم، صرفاً تلاشی برای انتزاع بخش‌هایی از تجربه‌ی زیسته مردانه است؛ و به همین خاطر نادقیق، ناکافی، جزئی و نه لزوما درست. اما در نهایت تصویری ــ حتی اگر مغشوش ــ به دست می‌دهد از آنچه من دلیل اصلی این هراس‌ها می‌دانم.

این دلیل‌ها را نمی‌توان صرفاً در حیطه‌ی شخصیت و در سطح فردیت فهمید. برعکس، آنها ساختاری هستند و به همین دلیل نیز تیپ‌های عمومیت‌یافته تولید می‌کنند (گروه‌هایی از مردان با شخصیت‌ها و فردیت‌های متفاوت دچار هراس یکسان می‌شوند) و نه کاراکترهای جزئی. حتی از همین رو بود که گاه مردان افشاشده در جریان من‌هم مردانی «حال‌به‌هم‌زن» اند و گاه نیز ظاهراً «خوش‌برخورد» و «دوست‌داشتنی» اما از گذاشتن خود جای دیگری همانقدر ناتوان؛ و گاه آدم‌هایی فاش می‌شوند که «صرفاً معمولی» توصیف‌شان می‌کنند ــ خلاصه در مورد تمام انواع شخصیت‌های جزئی هم هراس رخ می‌دهد و هم آزار دیده شده است.

از سوی دیگر، ساختاری دانستن علت‌ها به معنای انکار مسئولیتِ فردی نیست. همه متجاوز نیستند. آنکس که در نوشیدنی زنی قرص حل می‌کند و به او تجاوز می‌کند، یا اصرار دارد که برای کل بی‌معنایی به اسم «مرد ایرانی» جمله «نه یعنی نه» بی‌معناست، نمی‌تواند خود را قربانی صرف یک سیستم نئولیبرالی پدرسالار جا بزند.

Ad placeholder

هراس از از‌دست‌دادن امتیاز

ابتدا چند فکت ساده اقتصادی را در نظر بگیریم تا بتوانیم در ادامه آنچه را «هراس از از‌دست‌دادن امتیاز» می‌خوانم، بهتر صورت‌بندی کنیم:

  1. زن‌ها حتی در سمت‌های مشابه در اکثریت قریب به اتفاق موارد کمتر از مردان حقوق می‌گیرند.
  2. کار خانگی زنان که به معنای کارِ بازتولیدی و مراقبتی برای بازتولید نیروی کار و ممکن کردن ارزش‌افزایی سرمایه است، اصلاً دستمزد و حقوقی ندارد.
  3. بنا به آمار رسمی، میزان مشارکت رسمی زنان در اقتصاد رسمی ایران تنها ۱۷ درصد است. این به معنای آن نیست که فقط ۱۷ درصد زن‌ها کار می‌کنند. برعکس، این آمار بخش زیادی از کار زنانه را در خود ثبت نمی‌کند زیرا به «اقتصاد رسمی» و تعریف‌های رسمی کار متکی است. به عبارت دیگر، این آمار یعنی زنان مهم‌ترین و بزرگترین گروه در معرض بی‌ثبات‌کاری و کار متزلزل هستند که در چرخه و تعریف‌های «رسمی» ــ مقید به حداقلی از مقررات و قانون ــ نمی‌گنجد، و با استثمار و حقوق بیشتر، چرخ اصلی اقتصاد را می‌گردانند.
  4. زن‌ها علی‌رغم کار فراوان و شدید، به لحاظ اقتصادی تا جای ممکن به مردان «بالاسر»شان وابسته نگه داشته می‌شوند تا روند استثمار آنها در کار بازتولیدی و کار بی‌ثبات تداوم یابد.

این چهار فکت اقتصادی در سطح محلی ایران و فکت‌های مشابه آنها در سطح جهانی، با یک اسطوره‌ی جهانی‌سازی‌شده‌ی تفکر «لیبرال» گره خورده اند: انسانِ خودبسنده ــ که همیشه مردِ سفیدِ خودبسنده است؛ او که خود برای خودش کافی است و این بقیه هستند که به او و کار او و «نانی که سر سفره می‌آورد» ــ در سطح خرد و کلان ــ محتاجند.

مارتا فاینمن، حقوقدان و فیلسوف فمینیست آمریکایی، این مفهوم خودبسنده بودن سوژه نئولیبرال را با ترکیب «اسطوره‌ی خودآیینی» توضیح می‌دهد. به باور او، از دل همین اسطوره اقتصاد سیاسی (نئو)لیبرالیسم ساختارهای نهادی‌ای به وجود آورده که این واقعیت زیست شناختی را نادیده می گیرند که همه‌ی انسان‌ها در نقطه‌ای از زندگی‌شان بالاخره «وابسته» خواهند بود و نه کاملاً خودآیین یا مستقل.

به گفته فاینمن، چارچوب ایدئولوژیک نئولیبرالی که از دل این اسطوره خودآیینی بیرون می‌آید، وابستگی را مسئله‌ای خصوصی و مربوط به سپهر خصوصی می‌داند و مساله‌ای در سپهر عمومی و وظیفه‌ای بر دوش نهاد دولت مدرن.

این چارچوب ایدئولوژیک زاینده چنین فهمی است: افراد دارای معلولیت، زنان، مهاجران و پناهجویان و دیگر اقلیت‌ها انگار باری بر دوش جامعه‌اند ــ چون «وابسته» اند (و البته هر کس در رده‌ی قدرت پایین‌تری در نظام سلطه قرار بگیرد، «وابسته» پنداشته می‌شود) – و شایسته‌ی همه مزایایی نیستند که افراد به اصطلاح خودآیین و خودبسنده آن جامعه (مردان) با کار کردن باید صاحبش باشند. این اسطوره در ریشه‌های سیاست‌گذاری اقتصادی معاصر قرار می گیرد و از همین روست که حقوق زن‌ها کمتر از مردهاست و معلولان را با حقوقی به مراتب کمتر از حداقل دستمزد کارگران به کارگری می‌گمارند.

پس همان طور که آن چند فکت ساده و توضیح فاینمن نشان می‌دهند (و بسیاری جزئیات اقتصادی ــ سیاسی دیگر که از حوصله‌ی این یادداشت خارج است)، نوعی تمایز طبقاتی در دوگانه‌ی مرد / زن شکل می‌گیرد. موضع سوبژکتیو «مرد» در این دوگانه، نسبت به موضع سوبژکتیو «زن»، منفعت و امتیاز طبقاتی‌ای دارد که باید از خلال یک نسبت قدرت سلطه بر دیگری تداوم یابد. درست است که دوگانه‌ی مرد / زن و تقسیم جنسیت به دو و انحصار سکسوالیته به دگرجنس‌گرایی اساسا سازه‌های مفهومی کاذبی هستند که ذیل مناسبات اقتصادی ــ سیاسی جامعه و مناسبات قدرت مسلط شکل گرفته‌اند؛ اما دقیقاً به همین خاطر تأثیرهایشان واقعی است و این مناسبات را بازتولید می‌کنند و نمی‌توان با اثبات کذب مفهومی‌شان، از اثر واقعی‌شان از خلال حاکمیت جهانی و محلی، از شرش خلاص شد.

در هر حال، پس اگر تعریف و تأثیر طبقاتی دوگانه‌ی ــ هرچند کاذب اما بالفعل و موجود ــ زن و مرد را بپذیریم، پس نوعی منفعت مردانه وجود دارد، هر چیزی که این منفعت و امتیاز طبقاتی را به خطر بیندازد، هراس‌آفرین می‌شود.

«فمینیسم» تا پیش از ظهور جنبش من‌هم آنقدرها هم چیز ترسناکی نبود. مردهای منورالفکری بسیاری چون من خود را فمینیست می‌خواندند و حتی فمینیست‌بودن «کول» بود. اما وقتی من‌هم به راه افتاد، به نماد فمینیسم در دوران ما بدل شد و به این ترتیب، فمینیسم به طور کلی، به هراس از دست دادن امتیاز مردانه به شکلی ساختاری دامن می‌زند. و جنبش من‌هم به طور خاص از همان ابتدا با آه‌و‌ناله‌هایی مثل «یک مرد را از زندگی ساقط می‌کنند» مواجه بوده است. هرچند تا امروز مردان برجسته و معروف ایرانی که در «من‌هم» روایت‌های عمل تجاوزکارانه یا آزاردهنده‌ی آنها را منتشر شده است، از زندگی ساقط نشده اند و در واقع، تا آنجا که من می‌دانم، اساساً هزینه‌ی خاصی نداده اند.

به علاوه، سال‌ها سیاست‌های اقتصادی نئولیبرالی در سطح جهانی و در داخل ایران، به فقیرسازی گسترده‌ی جمعیت‌ها و نیز به از بین بردن «آینده» انجامیده است. این هراس به راحتی بر گروه‌های اقلیتی همچون زنان یا مهاجران فرافکنده می‌شود تا ریشه‌های اصلی آن در اقتصاد سیاسیِ استخراج‌گر و انسان‌زدایانه‌ی نئولیبرالیسم پنهان بمانند. و این بخشاً بیماریِ مردانگی مسموم در ضدیت با زن و فمینیسم را می‌زاید.

Ad placeholder

ناتوانی در تفکیک شخصی و ساختاری

شخصی سیاسی است، درست است، اما به این خاطر سیاسی است که ساختارهای جریان غالب اجتماعی در آن بازتولید می‌شوند و بازتاب می‌یابند.

یک بخش هراس مردان از این می‌آید که در آغاز جنبش من‌هم که با موجی رسانه‌ای همراه بود، جزوه‌های گوناگونی از آموزش من‌هم منتشر شد. در این جزوه‌ها «جرم‌های» جنسی از هم تفکیک شده بودند: تجاوز، تعرض، آزار، … وقتی روایت‌گری‌ها انجام می‌شد، فرآیند عدالت‌طلبی به سرعت به فرآیندی حقوقی ــ قضائی تغییرشکل پیدا می‌کرد. رسانه‌ها مقوله‌ی جرم جنسی را برمی‌گزیدند، و درست همان‌طور که در مورد هر جُرمی در دستگاه حقوقی ــ قضائی مدرن رخ می‌دهد، شخصی‌سازی مبتنی بر فردی‌سازی ــ و نه ساختار ــ آغاز می‌شود.

برای نمونه، آقای «الف» به تجاوز و تعرض متهم است: زندگی او از کودکی تا نوجوانی تا جوانی، رفتارش در خوابگاه و کالج و دبیرستان، رفتارش با مادر و خواهر و همسر و دخترش، همه و همه زیر ذره‌بین رسانه‌ای قرار می‌گیرند؛ انگار باید جایی داخل «سرشتِ» این فرد خاستگاهِ آغازینِ گناه را پیدا کرد. به عبارت دیگر، این شیوه از برخورد رسانه‌ای و ذره‌بین گذاشتن بر تمام تاریخ یک فرد، مسئله‌ی خشونت جنسیتی علیه زنان را به نوعی «گناه فردی» بدل می‌کند و سویه‌ی ساختاری آن را نادیده می‌گیرد: مثلاً چه سیاست‌گذاری‌هایی، چه قانون‌هایی، چه اقتصاد سیاسی‌ای، باعث می‌شود که تجاوز و آزار زنان ادامه پیدا کند و برای سیستم اتفاقاً نقشی بازتولیدکننده و اساسی دارد؟

به عبارت دیگر، مسئله مسئله‌ای ساختاری است. پس تا زمانی که به لحاظ ساختاری و سیستماتیک با مسئله خشونت علیه زنان ــ که ابزاری برای تداوم بخشیدن به سلطه‌ی پدرسالاری و حفظ اقتصاد سیاسی آن است ــ برخورد نشود، مسئله حل نخواهد شد. این راه‌حل رادیکال ــ به معنای ریشه‌ای ــ است. برای تحقق عدالت، فرآیند عدالت‌خواهی باید به سمتی باشد که خود شرایط امکان وقوع چنین چیزی را الغاء نکند، نه اینکه صرفاً عاملِ فردی یکی از تحقق‌های این بلای ساختاری را مجازات کند و تمام. و این ابداً به معنای رد افشاگری علیه فرد و عقوبت دیدن او هم نیست. صرفاً افق سیاست باید افقی رادیکال باشد، در کنار افشاگری و پیامدهای درخور برای فرد متجاوز یا آزارگر.

اما قبول این روایت فردی‌سازی‌شده از سوی خود مردان ــ چون به هر حال نادیده‌انگاری ساختاری بودن آن به نفعِ «طبقه‌ی» مردان است ــ هم باعث می‌شود که ناگهان آنها دچار هراسِ «شخصیتی» شوند: آیا آن بار که با فلانی چنان اتفاقی افتاد، آزاری رساندم؟ آیا فلانی که رابطه‌مان بد تمام شد، ناگهان با تعریف کردن از شخصیت‌ام برای انتقام، روایت من‌هم دروغین خواهد نوشت و یا مثلاً با تمرکز بر این یا اون سویه رفتاری‌ام با او که واقعی بوده، روایتی از مردانگی مسموم خطرناک و آزاردهنده‌ی تمام زنان خواهد ساخت یا فانتزی‌های جنسی‌ام را که برایش گفته ام فاش خواهد کرد و الخ؟ آیا عنصرها و ویژگی‌های شخصیت من باعث نخواهد شد من در معرض تخریب باشم و آیا نباید از این نتیجه بگیرم که اصلاً مسئولیت نزدیک‌شدن به هیچ بدنی را نپذیرم و باید مسئولیت را فرافکنانه برای امنیت خاطر بر دوش طرف مقابل بیندازم؟

چه می‌توان پیش نهاد؟

خوب؛ با این هراس‌ها چه باید کرد؟ قطعاً پاسخ اول ــ به سبک آنچه فرانتس فانون در انتهای فصل اول «دوزخیان زمین» خطاب به توده‌های اروپایی کشورهای استعمارگر می‌نویسد ــ این است: ما مردان باید پیش از هر چیز تصمیم بگیریم که بیدار شویم، شروع به فکر کردن کنیم، و به بازی غیرمسئولانه‌ی زیبای خفته پایان دهیم.

به عبارت دیگر، خودمان را آموزش دهیم و رقت‌بار نباشیم. از خودمرکزپنداری خارج شویم و دیگری و رنج دیگری را به رسمیت بشناسیم. کنجکاوی کنیم تا بفهمیم چه طور رسوب‌های تبعیض غیرقابل انکار تاریخی علیه زنان در فرد فرد ما ته‌نشین شده و تا کجا این رسوب‌ها ما را به اعمال خشونت و نادیده‌گرفتن یا انسان‌زدایی از دیگریِ زن* می‌کشاند؟

اما این به کنار، از آنچه گفته شد، مشخص است با لایه‌های مختلفی در مسئله هراس‌های مردانه از جنبش من‌هم رویاروییم که دو جنبه‌ی آن برجسته‌تر به نظر می‌رسند:

یک؛ خود گفتارهای غالب بر جریان روایت‌گری من‌هم که در بسیاری از موارد به داوری دادگاه‌های قانونی سپرده شد، درحالی‌که همه، و از همه بهتر فمینیست‌ها و زنان و کوئیرها، می‌دانند که قانون فی‌نفسه مردانه نوشته شده است ــ به این معنا که ساختار سلطه‌ی قدرت پدرسالارانه را بازتولید می‌کند.

بنابراین باید هر چه بیشتر به جریان‌هایی که تحقق عدالت را کاری از جنس ساختنِ اجتماع و مسئله‌ی مربوط به خودسازماندهی می‌دانند، در جریان مبارزه با پدرسالاری تقویت شوند. این یعنی تلاش هر چه بیشتر برای ایجاد همبستگی و سازماندهی بین همان گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده و اقلیتی همیشگی سرمایه‌داری؛ همه‌ی آنها که از دایره‌ی توهم هویت «انسان خودبسنده» در (نئو)لیبرالیسم بیرون رانده شده اند. انقلاب ژینا بستری یگانه از امکان این همبستگی‌ بین به‌حاشیه‌رانده‌شدگان، میان تمام اقلیت‌ها در برابر نمایندگانِ اکثریت (نظام سلطه چه در شکل آخوندی و چه شاهنشاهی)، پیش روی ما گذاشت. بنابراین اگر در چنین انقلابی شکل‌های خلقی و خودسازماندهنده‌ای از پیگیری عدالت ابداع شوند، جنبش من‌هم می‌تواند در بستر آنها رشد کند.

دو؛ منفعت مردانه؛ اگر تعریف و تأثیر طبقاتی دوگانه‌ی ــ هرچند کاذب اما بالفعل و موجود ــ زن و مرد را بپذیریم، پس نوعی منفعت مردانه وجود دارد که مردان به مثابه‌ی یک کل را از دیدن ساختاری بودن چنین مسئله‌هایی دور کند.

مردان به ویژه مردان جوان باید دریابند که حتی منفعت آنها نیز در پیوستن به انقلاب فمینیستی است. از یک سو، خشونت علیه زنان فراگیرترین خشونت سیستماتیک و ساختاری علیه دیگری و انسان‌زدایی از دیگری است و تلاش برای ازبین بردن آن، ما را نسبت به دیگر شکل‌های خشونت سیستماتیک و ساختاری علیه دیگری نیز حساس می‌کند و در نهایت، جامعه‌ای را ممکن می‌کند که در آن تعدی به دیگری و انسان‌نشمردن انسان‌های دیگر جایی نداشته باشد. از سوی دیگر، اقتصاد فمینیستی، اقتصادی که از اسطوره‌ی فرد خودبسنده خالی می‌شود، اقتصادی برای همگان است. همین حالا در ایران بیکاری جوانان بنا به آمار رسمی بالای ۳۰ درصد است و بی‌ثبات‌کاری و متزلزل‌کردن کار ــ که به خاطر همان توضیحی که پیشتر گفته شد، از نظر تاریخی «زنانه‌سازی کار» خوانده شده است ــ مشکل اصلی نیروی کار در ایران است؛ نیرویی کاری که ۹۵ درصد آن حالا به بی‌ثبات‌کاری افتاده است. بنابراین مبارزه‌ی طبقاتی همیشه مبارزه‌ای فمینیستی است و مبارزه‌ی فمینیستی، همیشه مبارزه‌ای طبقاتی.

مرسده دِ الساندرو، مدیر سابق مرکز اقتصاد و برابری و جنسیت در وزارت اقتصاد آرژانتین که به تازگی کشورش به دست یک آنارشوکاپیتالیست انتحاری و زن‌ستیز و مهاجرستیز و در کل دیگری‌ستیز افتاده، پیش از این اقتصاد فمینیستی را چنین تعریف کرده بود که یادداشت را با آن پایان می‌برم:

نظریه و عمل جریان غالب اقتصاد در گذشته باقی مانده است. ما فقط به تفکر جدید نیاز نداریم، بلکه باید دانش اقتصادی و پولی را نیز دموکراتیزه کنیم. تنها آن زمان خواهیم توانست از سیاست‌ها و نظریه‌های عمداً مبهم‌سازی‌شده‌ برای دور نگه داشتن زنان، مردان جوان و دیگر گروه‌های به‌حاشیه‌رانده از مشارکت در تصمیم‌گیری‌های اقتصادی موثر بر زندگی‌شان، رمززدایی و آنها را افشا کنیم… ما باید در مواجه با رکود پیش رو و دور جدیدی از سیاست‌های غیرعادلانه و ارتجاعی که تنها بر نابرابری‌های موجود خواهند افزود، بایستیم و مبارزه کنیم و خواهان کنار گذاشتن سنت همیشگی شویم. فرمول قدیمی «رشد کن و بعد بازتوزیع کن» را باید واژگون کرد: ما برای رشد اقتصادی نیاز به بازتوزیع داریم. اقتصاد فمینیستی می‌تواند رهنمای ما باشد. ما با ابزارهایی همچون بودجه‌های حساس به جنسیت و مالیات بر ثروت، و نیز با خرج کردن برای فضاهای سبز و مدرسه‌ها و مرکزهای نگهداری از سالمندان و دیگر زیرساخت‌های کار مراقبتی، بهتر می‌توانیم نیازهای تولیدی و مطالبه‌های اجتماعی یک جامعه‌ی قرن بیست‌و‌یکمی را پاسخ بدهیم.

Ad placeholder