پس از حمله‌ی حماس در هفتم اکتبر، اسرائیل تازشی خانمان‌سوز را به غزه آغاز کرد که تا هم‌اکنون ادامه دارد. بسیاری از ایرانیان به اوضاع غزه با بی‌اعتنایی واکنش نشان دادند. برخی هم بودند که از سر به نیست شدنِ حماس ابراز خوشحالی می‌کردند. این نوشتار تحلیلی بر این گونه واکنش‌های بی‌سابقه است.

در صحنهی کارزار چه گذشت

دیدگاه

پس از حمله‌ی حماس به اسرائیل در هفتم اکتبر، در رسانه‌های غربی همدلی با حماس به امری ناممکن تبدیل شد. این حمله‌ بزرگ‌ترین جنایت علیه یهودیان از زمان هولوکاست معرفی شد. انتقاد از آنچه اسرائیل پس از حمله‌ی حماس مرتکب شد و می‌شود در حقیقت به‌طور جزئی و محتاطانه و در سایه‌ی انتقاد از حماس شدنی است. حتا رسانه‌هایی که ادعای مستقل بودن داشتند می‌کوشیدند هرگونه انتقادی از کشتار غزه را فقط وقتی انجام دهند که پیشاپیش حمله‌ی حماس را به‌شدت محکوم کرده باشند. انتقاد از اسرائیل هدف اصلی نبود بلکه تو گویی به‌هدفِ نقد حماس انجام می‌شد. برای مثال، پیرز مورگان که پیش‌تر مجری سی‌ان‌ان بود و اکنون برنامه «پیرز مورگان بدون سانسور» را در تاک‌تی‌وی (بخشی از شبکه‌های اسکای در بریتانیا) را دارد بسیاری از منتقدان اسرائیل را به برنامه‌اش دعوت کرد اما همه ملزم بودند در همان آغاز برنامه حمله‌ی حماس را محکوم کنند. البته اکنون پس از گذشت یک ماه از آغاز این درگیری‌ها، چنان‌که گویی کشتار زنان و کودکان عادی‌سازی شده باشد، دیگر حتا پیرز مورگان نیز این روزها به موضوع‌های دیگری چون فوتبال و موفقیت‌های تیلور سویفت می‌پردازد.

عامه‌ی مردم نمی‌خواهند کشورشان باز هم با دخالت در یک درگیری هزینه بدهد بی‌آنکه هیچ دستاوردی داشته باشد. بی‌اعتناییِ مردم در حقیقت نه گفتن به دخالت دولت ایران در این درگیری بوده است − بی‌اعتناییِ آگاهانه و عامدانه.

پایبندی و التزام به سرزنش حماس و حقانیت حمله‌ی اسراییل البته به کار رسانه محدود نشد. بلکه برخی اندیشمندان از طیف‌های گوناگون نیز در آن سهیم شدند. یورگن هابرماس بسیاری را شگفت‌زده کرد وقتی واکنش اسرائیل به حمله‌ی حماس را «اصولاً مشروع» خواند و گفت که «با وجود همه‌ی نگرانی‌ها درباره‌ی سرنوشت فلسطینیان، ارزیابی نادرستی است که واکنش اسرائیل را نسل‌کشی بشماریم». در دیگر سوی طیف، جوردن پیترسون بود که گویی رهبری کشتار را در دست دارد، در توییتی خطاب به نتانیاهو گفت «جهنم را پیش چشم‌شان بیاور». حتا اسلاوی ژیژک نیز که کوشید از رنج فلسطینیان بگوید، در عمل حماس را محکوم کرد و موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت بی‌آنکه جرأت داشته باشد اسرائیل را نیز به‌صراحت محکوم کند.

در میان اکثریت مردم در کشورهای غربی نیز اوضاع کمابیش بر همین منوال بوده، که این برایمان عجیب نخواهد بود وقتی بپذیریم اکثریت مردم پیروِ رسانه‌های حاکم هستند. در حالی که در برخی از این کشورها حمایت از حماس به هر نحوی ممنوع شد، بیشتر اقلیتی که غالباً از میان مسلمانان مهاجر بودند علیه اسرائیل راهپیمایی کردند. اما به نظر می‌رسد اکثریت مردم در این کشورها حماس را یک سازمان تروریستی می‌شمارند و گرچه ممکن است به اسرائیل انتقاد کنند اما موجودیت اسرائیل را به‌جد به رسمیت می‌شناسند.

Ad placeholder

واکنشِ ایرانیان

صحنه‌ی کارزار در غرب توسعه‌یافته چنان بوده که به‌اختصار بازگو کردیم. با این روی اما در شبکه‌های اجتماعی فارسی‌زبان برخی گله کردند که چرا مردم ایران در دفاع از مردم مظلوم فلسطین چنان‌که باید و شاید در صحنه حاضر نشدند. تو گویی فقط حکومت ایران نیست که مردم را همیشه در صحنه می‌خواهد بلکه انگار در میان مخالفان حکومت نیز کم نیستند کسانی که از مردم همین را توقع دارند.

در این نوشته به‌طور خاص واکنش عامه‌ی مردم در داخل کشور را مورد نظر داریم. حکومت انتظار داشت مردم همچون پیش‌ترها به صحنه بیایند تا از این راه بتواند قدرت‌نمایی کند. اما چنین نشد و راهپیمایی‌های حکومتی رونقی نداشت. اکثریت مردم به درگیری‌ها با بی‌اعتنایی واکنش نشان دادند. معلمی که با بیست سال سابقه‌ی کار پانزده میلیون حقوق می‌گیرد می‌گوید که فعلاً ترمیم دندان همسرش را به تعویق انداخته است چراکه هزینه‌اش بالاتر از هشت میلیون است. او می‌گویداین چیزها مسئله‌ی من است و نه درگیری در دیگر کشورها.

حتا گاهی در کوچه و خیابان می‌بینیم که مردم ابراز خوشحالی می‌کنند که اسرائیل دارد بساط حماس را برمی‌چیند چراکه معتقدند نابودیِ حماس به‌نفع مردم ایران است. یک دامپزشک بازنشسته با اشاره به مشکلات زندگی‌اش با درآمدی که از یازده میلیون فراتر نمی‌رود می‌گوید که وقتی سازمان‌هایی چون حماس که بازوی حکومت ایران هستند از بین بروند حکومت مجبور خواهد شد به نظر مردم خودش احترام بگذارد.

اخلاق و سیاست

مردم، رسانه‌ها، و چهره‌های معروف در غرب می‌توانند هم حماس را سازمانی تروریستی بدانند و هم اقدام‌های اسرائیل را محکوم کنند. اما مردم ایران چگونه باید احساس خود را در این میان سامان دهند؟ حماس را حکومت ایران به‌طور جدی پشتیبانی می‌کند. تروریستی خواندن حمله‌ی حماس برای ایرانیان یعنی یک زوایه‌ی شدید با حکومتِ خودشان. و البته که مردم ایران نمی‌توانند آزادانه از حماس انتقاد کنند و آن را یک سازمان تروریستی بشمارند. تنها چیزی که آزاد است همدلی با ملت مظلوم فلسطین است.

شاید توقع داریم حتا با این حال هم مردم با رویکردی اخلاقی از فلسطینیان مظلوم دفاع کنند. بگذارید این توقع را واکاوی کنیم. با این توقع ظاهراً مردم ایران سوژه‌های ایده‌آلِ اخلاقی در نظر گرفته می‌شوند که از آنها انتظار می‌رود در همه جا مدافع مظلومان باشند. این رویکرد چند مشکل دارد:

  • یکی اینکه حتا اگر بپذیریم که اخلاقاً موظفیم از طرف مظلوم (فلسطینیان) دفاع کنیم، می‌دانیم که رویکرد اخلاقی فقط بر زمینه‌ای آزاد معنا دارد و این آزادی را در ایران نداریم.
  • دوم اینکه اگر دفاع از فلسطین به معنای دفاع از حکومت در ایران باشد آنگاه دیگر روشن نیست که ما اخلاقاً موظف به چنان کاری هستیم.
  • و سوم اینکه اساساً چرا باید از مردم ایران چنان توقعی داشت.

مثال‌هایی که در بالا آوردیم نشان می‌دهد که وضع اقتصاد و معیشت یکی از علت‌های بی‌اعتناییِ مردم به موضوع غزه و حتا خوشحالی‌شان از برافتادنِ حماس است. شاید طبقه‌ی متوسطی که در غرب زندگی می‌کند می‌تواند شهود اخلاقی‌اش را برای مسائل دنیا تیز نگه دارد. اما چنین توقعی از طبقه‌ی فرودست ایرانی که در سال‌های اخیر هرچه بزرگ‌تر شده توقعی نابه‌جا است.

Ad placeholder

گیجیِ احساس و هوشِ عاطفی

شاید توقع داریم مردم ایران، اگر نه با رویکردی اخلاقی، دست‌کم بر اساس احساس و عواطف انسانی با مردم مظلوم فلسطین همدردی کنند. اما در اوضاع کنونی اصلاً عجیب نیست که مردم در مواجهه با رخدادهایی چون حمله به غزه از نظر احساسی گیج باشند. برای غیرایرانیان موضوع عبارت است از حماس-اسرائیل. اما برای بسیاری از ایرانیان موضوع عبارت است جمهوری اسلامی-حماس-اسرائیل.

از این که بگذریم، سیاست احساس در ایران در چند دهه‌ی گذشته همواره در کار بوده است: حکومت از احساسات و عواطف مردم در جهتِ استحکام قدرتش بهره‌ها گرفته است. شوراندنِ احساسات مردم علیه آنچه استکبار جهانی خوانده شده، بهره‌برداری از احساسات مذهبی برای گسترش جنگ با شعارهایی چون «راه قدس از کربلا می‌گذرد»، سرودهای ایدئولوژیک و آن «اندوه لبنان» که می‌بایست ما را متأثر کند—اینها فقط چند مثال است و سیاست احساسات در ایران نیاز به بررسیِ جداگانه دارد. کارکردی که سیاست احساس ایفا کرده این بوده که حواس مردم را از مشکلات خودشان پرت کند اما مشکلات باقی ماند و انباشته شد.

به نظر می‌رسد در سال‌های اخیر مردم ایران دیگر کم‌تر در دامِ این سیاست می‌افتند. می‌توان گفت که گونه‌ای هوش عاطفی و احساسی در مردم پرورش یافته است. شعارهایی چون «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» در اعتراضات سال‌های گذشته نیز نشان از چنان پرورشی دارد. به نظر نویسنده، بی‌اعتناییِ مردم به موضوع غزه را نیز بر این اساس می‌توان تبیین کرد. روشن است که عامه‌ی مردم نمی‌خواهند کشورشان باز هم با دخالت در یک درگیری هزینه بدهد بی‌آنکه هیچ دستاوردی داشته باشد. بی‌اعتناییِ مردم در حقیقت نه گفتن به دخالت دولت ایران در این درگیری بوده است—بی‌اعتناییِ آگاهانه و عامدانه.

Ad placeholder