اولین پرفرمنسی که انجام دادم خانوادهام را شوکه کرد. هیچکس معنای کارم را نمیفهمید. خانوادهام فکر میکرد هنر یعنی نقاشی. خیلیها این طور فکر میکنند. نسل قبلیای در کار نیست که راه هنر معاصر را نشان بدهد. من اولین گواتمالایی نبودم که پرفرمنس انجام میدادم، اما چون کارم را در فضای عمومی انجام دادم، رسوایی به بار آورد! واکنشها خیلی منفی بود: مضحکه، رسوایی، انکار، شرم.
اینها سخنان رخینا خوزه گالیندو، هنرمند پرفرمنس است که در سال ۱۹۷۴ در بحبوحۀ جنگ داخلی در گواتمالا متولد شد. او در زمینۀ هنر بدنی (Body art) کار میکند و به خطر کردن معروف است. همواره در حال آزمایش حدود بدن و ظرفیت بیانگری خویش است. او در پرفرمنسهایش شکنجۀ خفگی در آب را بازسازی کرده، روزها در غل و زنجیر کارهای روزانهاش را انجام داده و حتی کلمۀ هرزه را با چاقو روی رانش بریده تا نقص عضو بدن زنان گواتمالایی را تقلید کند که در سال ۲۰۰۵ به قتل رسیدند در حالی که شعار «مرگ بر همۀ هرزهها» روی پوست بدنشان حک شده بود.
https://www.instagram.com/p/CM6ZX21qHu7/
کار این هنرمند گواتمالایی بهخصوص به طبیعیسازی مرگ، آئینهای نسلکشی (بهویژه زنکشی) و حکومتهای تسلیحاتی مربوط میشود. او با کارش به مفهوم «مرگسیاست» (نکروپالیتیکس) در جوامع کنونی میپردازد. نکروپالیتیکس محاسبۀ سیاسی ارزش جان انسان، استفاده از قدرت اجتماعی و سیاسی در تعیین سرنوشت کسانی است که اجازۀ زندگی دارند و کسانی که باید بمیرند.
رخینا در نمایشگاههایی مانند دوسالانۀ ونیز ( دوره ۴۰ و ۵۱) ، دوسالانۀ دوم مسکو، سه سالانۀ اوکلند، ونیز-استانبول، دوسالانۀ هنر و معماری جزایر قناری، دوسالانۀ چهارم والنسیا، دوسالانۀ دوم آلبانی در تیرانا، دوسالانۀ دوم پراگ، دوسالانۀ دوم لیما در پرو، فستیوال اول هنر بدنی در ونزوئلا و فستیوال نهم پرفرمنس اکسترسا در مکزیکوسیتی شرکت کرده است. او وحشتهای جسمی پیش روی زنان را به تصویر میکشد. به گفتۀ خوانخو سنتوس: «رخینای جوان در خیابانهای شهر گواتمالا پرفرمنس اجرا میکند. شهری که مناسب کودکان نیست. مناسب زنان نیست. بالاترین نرخ قتل زنان را در دنیا دارد. رخینا در چنین محیطی بزرگ میشود، زنی که هر چه کار هنریاش رشد میکند، از مرگ و خشونت علیه زنان میگوید.»
رخینا با استفاده از تن خود استعارههای بصری وضعیت کشورش را به بیان درمیآورد، قتلعام طی جنگ داخلی، سکسیسم و خشونت علیه زنان را مستند میکند.
از تصویرسازی روی کاغذ تا تصویرسازی با بادی آرت
رخینا کارش را با شاعری شروع کرد:
من سنگم
تیپاها را حس نمیکنم
حقارت
نگاههای خیرۀ
بدنهای دیگر بر بدنم
نفرت.
من سنگم
در من است
تاریخ جهان
رخینا خوسه قدمهای اولیۀ کار پرفرمنس خود را هم ترجمۀ تصویری شاعریاش میداند:
شعر من همیشه تنانه بوده. تنم همیشه در کارم حضور داشته. در شعر هم، مانند بادیآرت، با بدن فکر و حس میکنیم. شعر را با دست مینویسیم، جان خودمان را در بیان شعری میریزیم. تمام بدن در شعر درگیر است. اولین پرفرمنسهایم تمرینهایی بودند که در آن شعر را به تصویر برمیگرداندم. عنوان اولین پرفرمنسی که انجام دادم،«درد دستمال است»، نام یک شعر است. دومی، «آسمان آنقدر گریه میکند که باید زن باشد»، خطی از شعری در کتابم است.
سومین پرفرمنس، «در گوش باد فریاد خواهم کشید»، که در طی این پرفرمنس شعر میخوانم، این سه نشان میدهند اولین کارهایم کاملاً به شاعریام ربط و دخل داشتند. سال بعدش، کار بصری را ادامه دادم و استراتژی ترسیم شعر را عوض کردم. به این ترتیب کار شاعری و هنریام از هم جدا شدند. به این نتیجه رسیدم که شعر را باید خواند. شعر رسانۀ خودش را دارد و کار بصری نیز. حالا با اینکه شعر کمکم میکند ایدههایم را بیان کنم، پرفرمنسم مستقیماً بر شعر مبتنی نیست.
در گوش باد فریاد خواهم کشید (۱۹۹۹)
در این پرفرمنس، رخینا از طاق ادارۀ پست گواتمالا آویخته شده در حالی که با صدای بلند شعر میخواند و صفحات کتاب شعر را پاره میکند و آنها را به باد میسپارد. هنرمند میخواهد با کارش این مفهوم را منتقل کند که صدای زنان در این کشور شنیده نمیشود.
دربارۀ واکنش مطبوعات به این پرفرمنس میگوید:
وقتی در گوش باد فریاد خواهم کشید را انجام دادم، همۀ روزنامهها گزارشش کردند، اما هیچکدام نگفتند من هنرمندم. مثلاً یک روزنامه گفت خودم را از پلی آویختهام چون میخواستم خودم را بکشم. بقیه هم حدسوگمانهای مضحک و دیمی زدند که من دنبال جلب توجه هستم.
پوست (۲۰۰۱)
پوست ویدئویی است که در فضای عمومی به عنوان بخشی از چهلونهمین دوسالانۀ ونیز ۲۰۰۱ اجرا شد. در پنجاهویکمین دوسالانۀ ونیز ۲۰۰۵ نیز که گالیندو جایزۀ شیر طلایی بهترین هنرمند جوان را از آن خود کرد، این ویدئو ارائه شد. ویدئو گالیندو را نشان میدهد که با دقت زیاد تمام موهای سر و بدنش را میزند. این کار را از سر شروع میکند. موهای سرش روی سنگفرش سفید کوچهای در ونیز میریزند و او سپس به سراغ موهای زیربغل و آلت تناسلی میرود. همزمان که موها را میتراشد، تکههایی از لباسش را هم میکند تا اینکه کاملاً لخت میشود. سپس دوربین گالیندو را دنبال میکند که از کوچهها و روی پلهای نزدیک به آرسناله، یکی از سایتهای اصلی نمایشگاهی دوسالانۀ ونیز و محل نمایش فیلم در ۲۰۰۵ میگذرد.
در ویدئو عابران نگاههای کمابیش بی تفاوتی به این بدن لخت میاندازند که وصلۀ ناجوری در این شهر تماشایی است و بر آسیبپذیری بدن و پاهای لخت او حتی در محیطی به این پیراستگی تأکید میکنند. نام این پرفرمنس از کتاب پوست کورتوزیو مالاپارته گرفته شده است که پوست را تمثیلی از جدایی بین درون فرد با دنیای بیرون میداند. رخینا میگوید:
ویرجینا پرز راتون، چهرۀ هنری تأثیرگذار اهل کوستاریکا، مسئولیت طبقهبندی و چهرهسازی از هنرمندان معاصر آمریکای مرکزی را برعهده داشت. به نظر راتون، گواتمالا محل نوآورانهترین اتفاقات هنری بود. شاید نشود گفت نوآورانه… شاید به خاطر درگیریهای مسلحانه، بشود اسمش را گذاشت انتقادی. او در کاستاریکا سمینارهایی ترتیب میداد که منتقدان و کیوریترهای بینالمللی را دعوت میکرد. در سال ۲۰۰۰ بود که مرا به اولین جلسۀ تئوری (Encuentro Teorico) دعوت کرد. اولین بارم بود که سفر میکردم. با خیلیها آشنا شدم. پرفرمنسی انجام دادم. این دعوت درها را به روی من گشود. از طریق ویرجینیا با هارولد زیما، کیوریتور معروف و مسئول دو سالانۀ ونیز آشنا شدم که برای شکار چهرههای هنری آمریکای مرکزی آمده بود. زیما دو نفر گواتمالایی را برای اولین بار به ونیز دعوت کرد. من خیلی شانس آوردم، بعد از دو سال کار، در دوسالانۀ ونیز کاری ارائه کردم. اسناد «درد دستمال است» را ارائه دادم و «پوست» را اجرا کردم. برای این پرفرمنس تمام موهای بدنم را تراشیدم و بدون هیچ گونه محافظی از خیابانهای ونیز گذشتم. میخواستم آسیبپذیری بدن آمریکای لاتینی را نشان بدهم. بعد از آن هم فرصتهای بیشتری پیدا کردم. سه سال بعد باز به ونیز آمدم و شیر طلایی را بردم. این هم مسیرم را گشود.
چه کسی میتواند ردپاها را پاک کند (۲۰۰۳)
رخینا معتقد است کار او نه صرفاً اعتراض سیاسی بلکه پرفرمنس است. او نه فقط یک کنشگر، بلکه یک هنرمند است: «هنرمندی با عقاید سیاسی کاملاً روشن، فردی با عقاید سیاسی کاملاً روشن.» او میگوید:
این واژهها را گاهی مردم با هم اشتباه میگیرند. این هنرمند نیست که سیاسی است، فرد است که سیاسی است و لذا کارش به وجدانش واکنش نشان میدهد. کار هر فردی بازتاب هویت اوست. فکر میکنم واژۀ سیاسی سوءکاربرد دارد. فکر میکنم افراد سیاسی هستند. «چه کسی میتواند ردپاها را پاک کند» سیاسی نیست، پرفرمنس است. کاری که من میخواستم انجام بدهم این بود که در سراسر شهر نقشی بکشم که مسیر ردپاهای خونین را به صورت بصری ثبت بکند. میخواستم از دادگاه قانون اساسی که در آن زمان ریوس مونت[1] آنجا بود تا نشنال پالاس که میخواست به آنجا برود را طی کنم. او رئیس کنگره بود. قوانین را طوری دستکاری کرده بود که بتواند کاندیدای ریاست جمهوری شود. چون از طریق کودتا به قدرت رسیده بود، نمیتوانست این کار را بکند. فردای روزی که اعلام کرد قوانین را تغییر داده و نامزد رئیسجمهوری میشود این پرفرمنس را اجرا کردم. آن روز را «پنجشنبه سیاه» مینامند که سراسر کشور به دست ارتش و پلیس افتاد و خشونت فراوانی به پا شد و کسی هم به قتل رسید. اما پلیسها و ارتش اجازه دادند من این کار را بکنم. جلویم را نگرفتند و نپرسیدند چه کار میکنم. این قدرت هنر است. چون با خشونت یا توهین جلوی آنها درنمیآیی ممکن است جنگ را ببازی. تو با شاعرانگی با این وضعیت مواجه میشوی، زبانی که آنها نمیفهمند. پلیس نگاهم میکرد که از خیابانها عبور میکنم، شاید ترسیده بودند، چون ظاهر و بویی شبیه خون داشتم. اما جلویم را نگرفتند.
نظر او دربارۀ تفاوت کنشگری و هنرمندی این است:
بین هنرمندی با دیدگاه سیاسی روشن و کنشگری فاصله و شکاف عظیمی است. من به کنشگرها احترام میگذارم چون انسانهای بشردوستی هستند که جانشان را بر سر آرمانشان میدهند. آنها حتی کشته میشوند و برای کمک به دیگران تلاش میکنند که کاملاً برخلاف ذهنیت و عملکرد هنرمند است. هنرمند خودخواه است و همیشه در جستجوی یافتن خودش. هدف اصلی هنرمند خودش است نه دیگری. من با کارم اصلا در این فکر نیستم که راه حلی برای مشکلات پیشنهاد بدهم. به همین خاطر هم ابداً کنشگر نیستم.
سنگ (۲۰۱۳)
در ادبیات، سنگ معمولاً مادهی است که موجودات اسطورهای از آن ساخته میشوند. گالیندو میگوید تاریخچۀ خشونت بر بدن زنان حک شده و در دو فیگور اسطورهای یونان میتوانیم صحت سخن او را دریابیم. مدوسا و نیوبه به دلیل تخلفهایی که در جنسیت آنها ماندگار است، محکوم به زندگی سنگی هستند.
نیوبه، مادر دوازده پسر و دختر، متهم به نخوت و نازیدن به باروری خویش است. در نتیجه خدایان تمام کودکان او را میکشند. او از سر غصه بر مرگ فرزندانش میگرید و در نهایت سنگ میشود، در حالی که اشک از چشمان سنگیاش میچکد. مدوسا بعد از اینکه به او تجاوز و تبعید میشود با این نفرین مجازات میشود که هر کس به او بنگرد سنگ شود. او در تنهایی با تندیسهای میخکوبش به سر میبرد. «سنگ» مرز بین زندگی و مرگی است که این زنان اسطورهای در زمان اسطورهای تحمل میکنند. خود رخینا میگوید:
تاریخ بشریت روی تن زن آمریکای لاتینی ثبت شده است. روی تن تسخیرشده، نشاندار، به اسارت درآمده، شیءشده، استثمار و شکنجه شده. میتوان ماجراهای هولناک قدرت و کشمکشی را روی این بدنها خواند که گذشتۀ ما را شکل میدهند. این بدنها شکنندهاند، اما فقط به ظاهر. بدن زنانه از استیلا و بردگی جان سالم به در برده است. همچون سنگی نفرت و کینه را انباشته تا از آن جان و نیرو بگیرد.
هدف (۲۰۱۷)
گالیندو وسط اتاق دربستهای در کاسل آلمان است. این پرفرمنس در داکیومنتای سال ۲۰۱۷ کاسل-آتن اجرا شد. تنها راه دیدن رخینا این است که از لولۀ تفنگی به او نگاه کنیم. آلمان در زمرۀ پنج تولیدکنندۀ برتر اسلحۀ دنیاست. بخش اعظم درآمد تسلیحاتی این کشور از فروش تفنگهای تهاجمی جی.۳۶ هکلر و کوخ تأمین میشود که به محلهای درگیری از جمله آمریکا صادر میشود. گالیندو خاطرنشان میکند که همین اسلحهها عامل کشتار ۴۳ دانشآموز اهل آیوتزیناپا در مکزیکو طی آدمربایی در ایگوالا بود. هرچند گالیندو خودش را در موقعیت آسیبپذیری قرار میدهد، اما هرگز قربانی نیست. آسیبپذیری او راهی است که حساسیتهای ما بروز یابند: وقتی از لولۀ تفنگی به او نگاه میکنی، وسوسه میشوی روبرگردانی، مداخله کنی یا ماشه را بکشی؟
کارهای گالیندو از هنرشویی[۱] کشمکشهای اجتماعی فراتر میروند. بهخصوص دلمشغولی تنانۀ گالیندو در رابطه با صنعت تسلیحات امکانی فراهم میکند تا پرفرمنسهای او از دامنۀ کنایی انتقادات کلان اجتماعی فراتر برود. مداخلۀ پرفرماتیو او دعوتمان میکند تا مسائل اخلاقی حیاتی را مورد ملاحظۀ جدی قرار دهیم: ما در این وضعیت جهانی سلطهجویی در کجای جهان ایستادهایم؟ در رابطه با سیاست اجتماعی مرگ که حق زندگی را در دوران صلح در سراسر دنیا نابود میکند (نکروپالیتیکس) کجا ایستادهایم؟ وقتی ما در موقعیت کشیدن ماشه نشسته باشیم، چگونه ماشه را نمیکشیم؟
گالیندو از پرفرمنس به عنوان وسیلهای برای جلب توجه به مسائل هویتی در دنیای پسااستعماری آمریکای لاتین، بهخصوص نقض حقوق انسانی استفاده میکند. کارهای او بازتاب و محصول خشونت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هستند که بر گواتمالا تأثیر گذاشته و هنوز هم میگذارند. خود او نیز گفته است خشونت کارهایش ریشه در خشونت فضای زیستی او دارد. جنگ داخلی (۹۶-۱۹۶۰) کشورش را به مدت ۳۶ سال زیرورو کرد و هنوز هم عواقب گستردهای دارد. مایاهای بومی این کشور متحمل بخش عمدۀ این جنگ داخلی شدند و بسیاری از زنان، قربانی خشونت و سبعیت جنسی بودند. گالیندو از بدن خود استفاده میکند و آن را در معرض اعمال خودکرده، موهن و اغلب خشنی قرار میدهد تا روی نابرابریهای طبقاتی و نژادی، و همینطور خشونت و تبعیضی انگشت بگذارد که زنان در گواتمالا و کشورهای مشابه متحمل میشوند. پرفرمنسهای آئینی او که با دقت عملی میشوند، از طریق همین خفت شخصی است که خشونت جمعی را به معرض نمایش میگذارد. او با پرفرمنسهایش نشان میدهد که اهانت به فرد با تجاوز و خشونت، در نهایت به شخصیتزدایی و هویتزدایی از آنان منجر میشود.
پانویس:
[۱]. Art-washing استفادۀ آلودهکنندگان عمدۀ محیطزیست از هنر برای پاکسازی تصویر عمومی شرکت و سازمانهای خود.
[۲]. Rios Montt: دیکتاتوری نظامی که کمتر از هفده ماه در گواتمالا حکومت کرد و با کودتای وزیر دفاع خودش، ژنرال اسکار مخیا ویکتورس سرنگون شد. در سال ۱۹۸۹، ریوس مونت به عنوان رهبر حزب سیاسی جدیدی به نام جبهۀ جمهوریخواه گواتمالا، به صحنۀ سیاسی گواتمالا بازگشت. او به دفعات در کنگرۀ گواتمالا انتخاب و به عنوان رئیس این کنگره بین سالهای ۹۶-۱۹۹۵و ۰۴-۲۰۰۰خدمت کرد.